PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادبيات آزاد يا متعهد؟



MR_Jentelman
24th September 2009, 09:04 PM
شهيد سيد مرتضي آويني

جهان ما جهاني است كه در آن هم «التزام » و هم «عدم التزام » - تعهد و عدم تعهد - هر دو ، مورد تحسين واقع مي شوند ؛ چه در هنر و چه در سياست . التزام به چه چيز؟ و عدم التزام به چه چيز؟ «كشورهاي غير متعهد » از كدام تعهد مي گريزند و «ادبيات متعهد» نسبت به چه چيز تعهد دارد؟ و «آزادي » در عبارت «اقتصاد آزاد » به چه معناست ؟

...كلمه هاي آزادي و برابري را، هم بر سر در زندان ها مي نويسند و هم بر سر در معابد بازرگاني . اين جمله از من نيست ، از كامو 1 ست و او در ادامه همين جمله مي نويسد:

با اين همه به فحشاء كشاندن كلمه ها با عواقب آن همراه است. 2 ما امروز شاهد عواقب همان امري هستيم كه كامو مي گفت ؛ به فحشا كشاندن كلمات . هيچ كلمه اي ديگر در شان حقيقي خويش واقع نيست و در فرهنگ رسانه اي ، هر كلمه اي بر انواع و اقسام معاني متضاد دلالت دراد . آنان كه خريداران چيزي جز «ادبيات مرسوم » نيستند، با كينه و غيظ ، جملاتي از اين قبيل را كه خوانديد به دور مي افكنند و از هر آنچه «خلاف آمد وضع موجود » باشد مي گريزند . اما به راستي في المثل ميان «بازار آزاد » با «آزادي و عدالت » چه نسبتي است كه اين كلمه را در هر دو جا به كار مي برند؟ كامو پاسخ مي دهد: آنچه امروز بيش از هر چيز مورد بهتان قرار گرفته ، ارزش آزادي است ... 3

و بعد با اشاره به سخنان بعضي ديگر مي افزايد :

اگر حماقتهائي تا اين حد رسمي ممكن است بر زبان بيايد از آن روست كه در مدت صد سال ، جامعه بازرگاني از آزادي كاربردي انحصاري و يك جانبه داشته است . يعني آزادي را به منزله حق تلقي كرده ، نه تكليف ، و از آن باك نداشته است كه تا حدي توانسته ، آزادي اصولي را در خدمت بيداد عملي بگمارد پس چه جاي شگفتي است اگر چنين جامعه اي از هنر نخواهد كه ابزار آزادي باشد، بلكه بخواهد كه مشق خطي باشد بي اهميت و وسيله ساده سرگرمي؟ در مدت ده ها سال عده زيادي از مردم ، كه به خصوص غم پول داشته اند ، هواخواه اين رمان نويسان دنيا دار يعني بر ارزش ترين هنرها بوده اند ؛ هنري كه اسكار وايلد، با در نظر داشتن خودش پيش از رفتن به زندان ، درباره اش مي گفت كه بدترين عيب ها سطحي بودن است . 4

اعتراض كامو متوجه تمدني است كه در آن اخلاق بورژوازي حاكم شده و «خداي پول » است كه پرستيده مي شود - عين اين تعبير «خداي پول » را خود او دارد- و اين سخن البته عين همان حرفي نيست كه ما مي خواهيم بگوييم . كامو اگر چه يك سوسياليست تمام عيار نيست ، اما اين اعتراض را از نظرگاه يك سوسياليست عنوان كرده است و به همين علت ، نگارنده اين مقاله هماره اكراه داشته است از آنكه در اثبات مدعيات خويش ، به بزرگان مغرب زمين متوسل شود.

كامو مي گويد كه جامعه بازرگاني ، آزادي را به مثابه «حقي از آن خويش » تلقي مي كند نه «تكليفي در برابر ديگران » و اين سخن است كه نگارنده را جذب كرده است : اختيار و آزادي انسان فراتر از آنكه حق او باشد ، تكليف اوست . ما مي گوييم «تكليف در برابر خدا» ماكسيم گوركي 5 در «هدف ادبيات » مي گويد «تكليف در برابر مردم » ... و كامو مي گويد:

«شاعر ملامتي » [يا شاعر ملعون ] كه زاده جامعه اي تجارت - پيشه است ... سرانجام از نظر انديشه كارش بدين تحجر مي رسد كه مي پندارد فقط در صورتي هنرمند ، هنرمندي بزرگ است كه به مخالفت با جامعه خود ، جامعه هر چه باشد ، برخيزد. اين فكر در اساس خود درست است كه هنرمند واقعي نمي تواند با جهاني كه خدايش پول است همگام شود، اما نتيجه اي كه از آن مي گيرند يعني اين كه هنرمند بايد مخالف هر چيزي بطور كلي ، باشد درست نيست . بدينگونه بسياري از هنرمندان ما آرزو دارند كه «ملامتي » شوند ، اگر چنين نباشند وجدانشان ناراحت است ، و مي خواهند كه هم برايشان كف بزنند، هم سوت بكشند. 6

آيا آزادي هنرمند در مخالف خواني هميشگي است ؟ آيا آزادي او در نفي همه ايدئولوژي ها و اخلاق است ؟ كامو مي گويد:

...هنرمند اين عصر از بس همه چيز را طرد مي كند، حتي سنت هنري خود را ، مي پندارد كه مي تواند قواعد خاص خود را بيافريند و سرانجام گمان مي كند كه خداست . با اين تصور مي پندارد كه شخصا مي تواند واقعيت خود را نيز بيافريند. با اين همه آنچه دور از جامعه مي آفريند آثاري است صوري و انتزاعي . به عنوان تجربه ، ايجاد كننده هيجاني هست ، اما از باروري ، كه خاص هنر واقعي است و رسالت هنرمند گردآوري و تحصيل آن است ، عارس است . 7

آزادي هنرمند در «درك تكليف » اوست نه در «نفي و طرد التزام به همه چيز» و البته اين التزام بايد از درون ذات بيرون بجوشيد نه آنكه از بيرون سايه بر وجود هنرمند بيندازد. در اينجا عدم تعهد همان قدر بي معناست كه اجبار، يعني همان طور كه هنرمند را نمي تواند مجبور كرد، خود او نيز نمي تواند از تعهد دروني خويش بگريزد. و هر تعهدي خواه ناخواه ملازم با تكليفي است متناسب آن ، و به اين اعتبار ، هيچ اثر هنري نمي توان يافت كه صبغه سياسي نداشته باشد. جورج ارول 8 در اين باره مي گويد :

...هيچ كتابي از تعصب سياسي رها نيست . اين عقيده كه هنر بايد از سياست بركنار بماند، خودش يك گرايش سياسي است . 9

هنرمند موجد يك هيجان ميرا و يك تفنن زود گذر نيست و اين سخن نيز درست نيست كه هنرمند را فقط صاحب رسالت اجتماعي بدانيم . و نگارنده اگرچه از به كار بردن كلمه «رسالت » در اين موقع و مقام اكراه دارد، اما ناگزير بايد بگويد كه اگر براي هنرمند قائل به يك رسالت اجتماعي هستيم و او را نسبت به آن ملتزم مي دانيم ، اين التزام بايد عين وجود شخصي و فردي او باشد ، و اگر نه اثري ارزشمند و جاودان خلق نخواهد شد.

كلمه «رسالت » نيز از آن كلماتي است كه از موقع و مقام خويش خارج شده و هر جايي شده است . كلمه «رسالت » شأنيتي دارد كه اطلاق آن جز در مقام انبياي مرسل جايز نيست و البته چه بسا كه اين سخن نگارنده نيز در روزگار «تعميم نبوت » مضحك باشد- كه باكي نيست.

رسالت هنر و ادبيات چيست ؟ هنر و ادبيات بايد ملتزم باشند و يا آزاد؟ ... و اصلا در روزگاري كه «آزادي قلم » از سنخ آزادي جنسي و اقتصاد آزاد است ، اين پرسش ها به چه كار مي آيند؟

«آزادي » ميان ما و آزادانگاران مشترك لفظي است و چه بسا كه اين دو آزادي در ظاهر نيز مشابهت هايي با يكديگر داشته باشند. آن آزادي كه مي گويند، «رهايي از هز تقييد و تعهدي » است و اين آزادي كه ما مي گوييم نيز «آزادي از هر تعلقي » است . تفاوت در آنجاست كه ما حقيقت انسان را در خليقه اللهي او مي جوييم و بنابراين «انسان كامل » و «عبدالله » را مشترك معنوي مي دانيم ، اما آنان بندگي خدا را نيز از خود بيگانگي مي دانند. در اين صورت ، اگر براي بشر قائل به حقيقتي فردي يا جمعي نباشند كه با رهايي از تقييدات و تعهدات به آن رجوع كند، در واقع انسان را به «خلا» احاله داده اند و به «هيچ »؛ و چه تفاوتي مي كند كه اين يك «هيچ فلسفي » باشد و يا يك «هيچ حقيقي» ؟ اين «هيچ» شايد «محال فلسفي » نباشد اما «محال حقيقي » است و انسان امروز اين محال حقيقي است و آن سان كه او - به مثابه انسان - مي خواهد زيست كند ، باز هم محال حقيقي است . چگونه مي توان انسان بود و چون حيوان زيست ؟ چگونه مي تواند خليفه الله بود و خود را از جرگه حيوانات محسوب داشت ؟ انسان امروز بر يك «فريب عظيم » مي زيد و بزرگ تر ين نشانه اين حقيقت آن است كه خود از اين فريب غافل است ؛ مي انگارد كه آزاد است ، اما از همه ادوار حيات خويش دربند تر است ؛ مي انگارد كه فكر روشني دارد، اما از همه ادوار حيات خويش در ظلمت بيش تري گرفتار است.

آزادي در نفي همه تعلقات است جز تعلق به حقيقت ، كه عين ذات انسان است . وجود انسان در اين تعلق است كه معنا مي گيرد و بنابراين ، آزادي و اختيار انسان تكليف اوست در قبال حقيقت ، نه حق او براي ولنگاري و رهايي از همه تعهدات . و مقدمتا بايد گفت كه هنر و ادبيات نيز در برابر همين معنا ملتزم است .

انسان مختار است اما آزادي اش مقدم بر حقيقت و عدالت نيست ، و اگر چنين باشد ، پس آزادي «حق» انسان نيست ، «تكليف » اوست . آنان كه آزادي را به مفهوم «عدم تقيد» مي گيرند و اين آزادي را حق خويش مي دانند، چه بدانند و چه ندانند از آن جهت ديگران را نيز ملتزم به همين اعتقاد مي خواهند كه انگار خود را عين حقيقت و عدالت فرض كرده اند. اگر انسان فطرتا نسبت به حقيقت و عدالت متعهد نبود و قضاوت هايش بر اين دو مقوله ما تقدم اتكا نداشت ، هرگز اصراري نداشت كه ديگران را نيز به راه خويش دعوت كند. براي انسان محال است كه به شيطان «ايمان » بياورد؛ او «فريب » شيطان را مي خورد و در اين معنا سري عظيم نهفته است كه اهل فريب درنمي يابند.

آزادي حق انسان نيست ، بلكه تكليف اوست در برابر حقيقت و عدالت ، و البته در اين گفتار نيز مسامحه اي بسيار وجود دراد ، چرا كه آزادي در حقيقت خويش مقابله اي با حقيقت و عدالت و يا تعهد ندارد و اگر حقيقت آزادي ظهور مي يافت همه دعواها از ميان بر مي خاست . اين دعواها از سر جهل نسبت به حقيقت آزادي است كه «حريت » است . حريت شمس آسمان «عدم تعلق » است و آن آزادي كه در جهان امروز مي گويند متناظر معكوس اين عدم تعلق است . در اين مقام ، ثنويت و تقابل ميان خالق و مخلوق و جبر و اختيار از ميان بر مي خيزد و بل امر بين الامرين 10 محقق مي شود كه مقام انسان كامل است و مقام مظهريت كامل انسان نسبت به حقيقت و عدالت . به اين معنا، دين كه راه حقيقت و عدالت است مقدم بر آزادي است. پس آنان كه آزادي را مقدم بر دين مي دانند دو اشتباه بزرگ كرده اند : يكي آنكه از آزادي مفهومي در مقابل حقيقت و عدالت اعتبار كرده اند و ديگر آنكه آزادي را عين ذات انسان گرفته اند ، اما دين را نه.

در قرآن آيه حيرت انگيزي وجود دارد كه منشأ اين اختلاف را بيان مي كند: بل يريد الانسان ليفجر امامه . 11 انسان مي خواهد كه پيش رويش را پاره كند تا هيچ چيز او را نسبت به آنچه به انجام آن متمايل است محدود و مقيد نكند. چيست آنچه كه مانع اين آزادي بلاشرط است و انسان دلش مي خواهد كه آن را بردرد و از سر راه خويش بردارد؟

من در مقام تفسير قرآن نيستم و بنابراين ، از آنكه به شيوه مفسران ورود در بحث پيدا كنم پرهيز دارم ، اما انسان براي تسليم در برابر اين معناي آزادي - كه اكنون معمول است - طبع و طبيعت و فطرت و حتي جامعه خويش را سد راه خواهد يافت . جامعه و عادات و سنن اجتماعي اجازه نمي دهند كه انسان به طور غير مشروط به همه مقتضيات ولنگاري خود دست يابد. نه فقط جامعه ، كه طبع انسان نيز ، در طول مدت ، از اين «رها بودن» دلزده مي شود و دير يا زود اين صورت از آزادي را پس مي زند، چنان كه يكي از علل رويكرد غربيان به معنويت در اين سال ها همين است كه بسياري از مردم به «آخر خط » رسيده اند و نه طبع ، كه طبيعت وجود انسان نيز تحمل اين صورت از آزادي را ندارد و به اشباع مي رسد و بعد از اشباع تمام ، به «غثيان ». فطرت هم كه متعلم است به «تعليم ازلي اسما» ، و تجربه روسيه در قرن اخير نشان داد- و تجربه غرب در سال هاي آينده نشان خواهد داد- كه مردم را جز براي مدتي كوتاه بر غير طريق فطرتشان نمي توان واداشت ؛ و همه اين محدوديت ها به ماهيت انسان و يا حقيقت انسانيت رجوع دارد كه نقيض آن تعريفي است كه عقل متعارف غربي و غرب زده از انسان دارد.

تعريف بشر امروز از انسان با حقيقت آنچه كه هست تعارضي كامل دارد و بنابراين ، زيستنش آن سان كه خود مي پسندد محال است - محال منطقي . او اگر چه مي خواهد كه موانع ولنگاري خويش را از سر راه بردارد، اما موفق نمي شود ، چرا كه اين موانع از وجود حقيقي خود او منشا گرفته اند. با آن آزادي كه بشر امروز طلب مي كند، انسان صيد دام اهواي خويش مي شود و انتظار مي برد كه همه عالم نيز با او در جهت رسيدن به اين مطلوب همراهي كند - كه نمي كند، چرا كه زيستن آن سان كه او مي خواهد ، بر اين سياره و در اين عالم كه از قضا «عالم امكان » نام گرفته ، محال است . گريز از اين محال - كه همان ابسورد 1 است - و غلبه بر آن ، جز با ايمان مذهبي ميسر نيست كه نيست . انسان هايي بيدار سراسر سياره اين طرفه اكسير را يافته اند و با آن بر خمودگي و انفعال كه از تبعات لازم محال انگاري است غلبه كرده اند و هر جا كه چنين شده ، طلسم شيطان اكبر نيز شكسته و يا دير و زود خواهد شكست.

تعلق به اسباب نيز كه از لوازم زندگي جديد بشر است - و به يك معنا تمدن امروز تمدن ابزار و اسباب است - با اين طرفه اكسير علاج خواهد شد و انسان از تعلق به اسباب نيز خواهد رست . با آن آزادي كه غربي ها مي گويند. انسان برده اهواي خويش مي شود و با اين آزادي - كه حريت است - از تعلق به ابزار نيز كه اعم صورت هاي بردگي در روزگار ماست ، مي توان آزاد شد.
و اما در باب «ادبيات » اگرچه سخن بسيار است ، اما هر چه هست ، بايد پذيرفت كه ادبيات مصطلح هم شأني از شئوني است كه انسان در آن متحقق مي شود و بنابراين ، همه تحولاتي كه براي بشر رور خواهد نمود خواه ناخواه فلسفي با اومانيسم، از لحاظ اقتصادي با روح سرمايه داري و مناسبات همراه با آن و از لحاظ سياسي با ماكياوليسم 12 تعين يافته است ، بشر تازه اي به ظهور رسيد كه افق خاك منظر نظرش را پر كرده بود و از عالم فقط به آن چيزي اعتنا داشت كه مي توانست راه تصرف تكنولوژيك او را در طبيعت هموار كند. با انقلاب اسلامي عصر اين بشر به تماميت رسيده و انساني ديگر پاي به عالم ظهور نهاده است كه طرحي نو درخواهد انداخت و عالمي ديگر بنا خواهد كرد و از مقتضيات اين عالم جديد كه طليعه آن ظاهر شده ، يكي هم آن است كه ادبيات و هنر ديگري پاي به عرصه تحقق خواهد نهاد.


پی نوشت:
1-خطابه كامو بعد از دريافت جايزه نوبل ادبيات در سال 1975. به نقل از: تعهد كامو، مصطفي رحيمي (گزيده و ترجمه ) ، آگاه ، تهران ، 1362 ، صص 79 و 80

2- امام صادق (ع) . محمد بن يعقوب كليني ، اصول كافي ، 4 ج. سيد جواد مصطفوي ، فرهنگ اهل بيت ، تهران ، بي تا، ج 1، كتاب «التوحيد » ، باب «الجبر و القدر » ، ص 224


3- تعهد كامو، ص 80
4- تعهد كامو، ص 80
5- Maksim Gorky (1936-1868)؛ نويسنده روسي -
6- تعهد كامو، صص 82 و 83
7- تعهد كامو، ص 83

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد