PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طنز؛ بابا حتی نان هم نداد ...!



Capitan Totti
6th February 2015, 01:17 PM
طنز؛ بابا حتی نان هم نداد ...!




در زمانی نه چندان دور پدر یا اصطلاحا بابا شیری بود که هنوز یال و کوپالش نه تنها نریخته بود بلکه آن قدر پرپشت و زمخت بود که شامپو سیر هم جوابگوی آن نبود.


مجله خط خطی - وحید میرزایی:

فصل اول: بابا با یال و کوپال آمد

در زمانی نه چندان دور پدر یا اصطلاحا بابا شیری بود که هنوز یال و کوپالش نه تنها نریخته بود بلکه آن قدر پرپشت و زمخت بود که شامپو سیر هم جوابگوی آن نبود. شاهد این مدعا دایی ها، خاله ها، عمه ها و عموهایی هستند که تا یک کلام به آن ها می گویی بالای چشمت ابروست، سرشان را تکان داده، می گویند: «قدیم ها احترام بود، عزت بود، بچه جلوی باباش پاهاش رو دراز نمی کرد.»





فصل دوم: بابا آمد... بابا آب داد... بابا نان داد...

از منظر فرزند، بابا اساسا کسی بود که غروب ها وقتی از سر کار برمی گشت، ابتدا صدایش و بعد خودش می آمد. با سیبیل کاملا مشکی، شلوار قهوه ای با سه پیلیسه در دو طرف، یک کت طوسی مجهز به دو چاک در عقب، یک یقه اسکی قهوه ای که مثلا با شلوار ست کرده باشد، آن طوری. بابا در حالی که یک دستش نان و گوشت و مرغ غیرهورمونی و بعضا در دهانش هم چیزهایی بود در را با قسمت انتهایی بدن یعنی پا باز کرده و وارد خانه می شود.

مخلص اینکه دستش به دهانش می رسید و اگر نگوییم متمول و بورژوا بود ما لااقل در تامین مایحتاج دوووشواری خاصی نداشت. طوری که تقریبا اکثریت قریب به اتفاق فرزندان سر کلاس فارسی اذعان می داشتند که «بابا آمد. بابا نان داد. بابا آب داد» و این باور تک تکشان بود.

فصل سوم: بابا کم کم چیزهایی را نداد...

در دوره ای موسوم به مهرورزی، بابا سیبیل هایش را از بیخ زد، شلوارش را داد رفو کنند و دیگر کت نپوشید. حالا نه که اصلا نپوشد، اما خب بیشتر در مهمانی ها می پوشید تا مندرس نشود. از آن پس بابا دیگر مثل آدم در می زد و با دست در را باز می کرد و به دلیل آنچه اعتقاد به گیاه خواری و حفظ سلامتی عنوان می کرد، گوشت و مرغ را از سبد غذایی خانوار حذف کرد و در جواب اینکه «خب مگه گوجه فرنگی برای سلامتی مضره؟ چرا نمی خری؟» گفت «فضولیش به شما نیومده.»

به هر حال یال و کوپال بابا شروع به ریختن کرد طوری که کاملا وسطش خالی شد و او مجبور بود یال ها را از کناره ها و بغل گوش به سمت وسط شانه کند. وی کم کم آن کاراکتر «حشمت فردوس طورش» را از دست داد به طوری که نه تنها فرزندان خیلی راحت پایشان را جلوی وی دراز می کردند بلکه گاها دستشان را هم توی دماغشان کرده و حتی خود را می خاراندند، بی تربیت ها.





فصل چهارم: بابا آمد... بابا فقط آب داد...

بابا با همان شیبی که نرخ بیکاری، نرخ تورم و قیمت ارز افزایش و رشد اقتصادی، درآمد و سطح رفاه کاهش می یافت، قدرت و شوکت خود را از دست داد. بابا دیگر خودش هم پذیرفته بود که بابای سابق نیست و این برای یک قهرمان پس از دوران اوج سخت ترین است. حالا تازه در این وضعیت بحرانی بابا به فرزندآوری در مقیاس صنعتی تشویق می شد که خب بابا نیز اساسا نمی توانست اقدامی در این راستا نماید.

با وجود اینکه پس از مهرورز بزرگ، تدبیر و امید داشت با شیب ملایم قیمت ها را افزایش می داد اما واقعیت این است که شیب ملایم برای بعضی ها شیب ملایم است و برای بابا که جزو اقشار آسیب پذیر جامعه بود، بسیار شیب تند و در حد زاویه 90 درجه بود. بابا دیگر کم کم موقعی که به خانه می آمد اصلا کسی نمی فهمید آمده است ولی دلش خوش بود هنوز دستش خالی نیست و می توان یک لقمه «نان» خالی سر سفره بیاورد.

لااقل به جهت حفظ ظاهر لخندی بر لب داشت و برای یال و کوپالش هم از داروی ضد ریزش موی ماینوکسیدیل استفاده می کرد هرچند نیاز به هورمون خاصی نداشت یعنی دیگر هورمون به کارش نمی آمد. بابا اما دیگر فکرش را هم نمی کرد دولت قیمت نان را افزایش دهد. اما چون هیچ کس به تفکرات یک بابایی که تازه دو تا تار یال محض دکور ندارد، اهمیت نمی دهد، نان گران شد.

فصل آخر: فرجام، بابا صرفا آمد...

بله، از آن پس پدری که با جملاتی چون «بابا آمد. بابا آب داد... بابا نان داد...» در یاد و خاطره فرزندان ماندگار شده بود تبدیل شد به بابایی که «حتی نان هم نداد». در حال حاضر بابا حداکثر آب می دهد و پیش بینی می شود ظرف 10 سال آینده به علت تورم، گرانی و کمبود منابع آب، آن را هم ندهد و نهایتا «بابا فقط بیاید.» همین جور دست خالی.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد