PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار مرتضی عابدپور لنگرودی



kamel.gholami
29th September 2014, 07:03 PM
بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل‌ها
مرا دیوانه می‌خوانند، امثال تو عاقل‌ها

پری‌رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی‌ات بحث است
به طرزی که کم آوردند توضیح‌المسائل ها

حسادت می‌کنم با هرکه دستش لای موهایت...
حسادت می‌کنم حتی به این موگیرها، تِل‌ها

مرا از دور می‌دیدی، خودت را جمع می‌کردی
بیا یک بار دیگر هم شبیه آن «اوایل‌ها»...

و من معنای بعضی شعرها را دیر می‌فهمم
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»


| مرتضی عابدپور لنگرودی |

kamel.gholami
29th September 2014, 07:04 PM
میروی تا همه مثل تو مسافر بشوند
بعد اتراق کنی در تو عشایر بشوند

باز با عشوه قدم میزنی و آدمها
بی قرارند که پشت سرت عابر بشوند

قد کوتاه تو آنقدر تماشایی هست
که زبان ها همه در وصف تو قاصر بشوند

هفت پشت من از این قصه خبر دار شدند
دوست دارند دمی با تو معاصر بشوند

نیمی از شهر که از عشق تو مشرک شده اند
نیمه ی بعد برآنند که کــافر بشوند

من که با یاد تو اینگونه غزل میگویم
وای اگر دور و بری های تو شاعر بشوند

| مرتضی عابدپور لنگرودی |

kamel.gholami
29th September 2014, 07:10 PM
این غزل رو تقدیم میکنم به خواهر های خوب وطنم انشاالله توی آغوش پاک و امن آروم بگیرید
*
پشت افکار نهیلیستی خود

کنـــج یک رویکرد خوابش برد
شهر را گشت و گشت، خسته نشد
شهــر را خسته کـــرد خوابش بــــرد

نصف شب بود، دختری تنها
دوره می کرد خاطراتش را
آنقدر دوره کرد تــا .... آخـــر
مثل یک دوره گرد خوابش برد

از "خدایا چقدر بدبختم
تا "خدایا ببخش مجبورم"
توی ماشین نشست و رفت ... که رفت

روی پاهای مرد خوابش برد

بار اول کمـــی عرق کــــرد و
سرخ شد بعد رفت توی اتاق
بعد با گریه روی تخت نشست ...
بعد با خـون و درد خوابش برد

یاد آورد روز آخر را
فحش ها زجه های مادر را

بعد با فحش "گم شو از خونه _
_ دیگه هم برنگرد" خوابش برد

نصف شب بود، دختری تنها
با کلنجار ها قدم میزد

چند ساعت گذشت و خود را از
روی پل پرت کرد ....خوابش برد



| مرتضی عابدپور لنگرودی |

kamel.gholami
29th September 2014, 07:13 PM
بی تو مهتاب شبی... نه ... شب بارانی بود رشت، آبستــن یک گریــه ی طو لانـــی بـــود

راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم
در سرم فکر و خیالــی کـه نمیدانی بود


لشکر چـــادر تـــو خانــــه خرابـــی ها کــرد
چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود

آه دریاب مرا دلبـــر بارانـــی من
ای که معماری ابروی تو گیلانی بود

توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم
آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود


همه ی مصر بـــه دنبـــال زلیخـــا بودند
حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود

| مرتضی عابدپور لنگرودی |

- - - به روز رسانی شده - - -

دلم گرفته شبیه کسی که پیش خودش

به این نتیجه رسیده کمی زیادی بود
شبیه دانشجویی که فحش خورده فقط
به جرم اینکه چرا احمدی نژادی بود


به رای اکثر آرا مرا وتو کردند
توافقی که بدون سند شکسته شدم
دلم پر است از چند تا نماینده
شبیه مجلسی ام که به توپ بسته شدم

دلم گرفته و عین خیال دایره نیست
درست جا ماندم زیر نقطه ی پرگار
دلم گرفته و پاسخ نمیدهد احدی
دلم گرفته شبیه سوال مساله دار

سران این وری و آن وری علیه من اند
عجیب منتظر انقلاب دیگری ام
که چشم می بندم خواب فتنه می بینم
که پخش زنده تر از اشک های رهبری ام

دلم گرفته و افسوس ... آبرو ... افسوس
شبیه تکه یخی توی جمع آب شدم
شبیه شیطنت شهروند های مریض
علیه یک احمق، بی شناخت،... مثل خودم

که بی قرار توام مثل گاو مشت حسن
به من اجازه بده شهر را طویله کنم
خودت که میدانی، مثل کرم آرامم
ولی خدا نکند موقعی که پیله کنم...

به من اجازه بده گور خویش را ببرم
شبیه تهمت های بزرگ پشت سرم

قبول دارم قدری زیاد کش دادم
در آستین خودم مار پرورش دادم
که فیلم زندگی ام یک پلان سوخته بود
شبیه آش نخورده، دهان سوخته بود
شبیه به جسد موش زیر یک تختم
عزیز از تو چه پنهان هنوز بدبختم
شبیه گرد و غباری که روی پیکر من...
جنازه ای شده ام ...آخ...خاک بر سر من
قماربازی که نذر کرد... باز نبرد
که قبل سن بلوغش شکست عشقی خورد
دروغ بعضی ها که حروف ربط شده
چه حرف ها نزدم در صدای ضبط شده
حماقتی که وسط میکشید پایت را
و پخش میکرد آن شب شماره هایت را
کمی نگاه به دور و برم نمی کردم
به: شهروندی که... فکرهم نمی کردم
دروغ میگفت و قلب پر تلاطم داشت
به: شهروندی که واقعا توهم داشت
دلم بزرگتر از آنچه می تکانی بود
به: شهروندی که واقعا روانی بود
تمام تهمت ها را خیال کردم رفت...
و شهروندان را هم حلال کردم رفت
خیال کن حکمت بود، اعتراض نکن
و سفره های دلت را زیاد باز نکن

نوار قلب سگی روی دور گیجی شد
و رفت و عاشق یک دختر بسیجی شد


چه خوب فهمیدی اینکه اشتباه شده
که بخت من مثل چادرت سیاه شده
کسی که غم هایش را هنوز ترک نکرد
کسی بجز تو مرا بی اجازه درک نکرد
رفیق شیطنت گله کار گرگ نبود
کسی بجز تو چنین دختری بزرگ نبود

مرا ببخش که اینگونه آدم آهنی ام
که من ظریف تر از آنچه حدس میزنی ام
چقدر خیره بمانم به عکس روی اپن
چقدر گیر کنم بین فاضل و ژلوفن
چقدر آخر نقاشی ات ولو شده ام
مرا ببخش که اینقدر تابلو شده ام
بریز پیکی تا گور خویش راببرم
که امشب از همه ی عمر لنگرودترم
سلامتی رفیقی که برنگشت بزن
بزن سلامتی بچه های رشت، بزن
شبیه دشنه در آغوش دیس پشت منی
به رغم این همه حرف و حدیث پشت منی
فرار میکنم از ملتی معطل ما
کتابخانه ی ملی قرار اول ما
کمی نمیخندی تا که خوب دل ببری
و بعد می گویی: جز شما من از پسری...
و بعد میروی و چشم شهر بر راهت
درخت ها و حسودی به قد کوتاهت
مرور میکنم از دور لحن گرمت را
و احتمالا انگشت های نرمت را
به چشم هات، به ابروی برنداشته ات
اگر غلط نکنم موی تل گذاشته ات

که غصه های خودم یک طرف، از آن بدتر
که غصه های تو هم غصه های من بودند
رفیق باور کن خودکشی حرام نبود
اگر مراجع تقلید جای من بودند

| مرتضی عابدپور لنگرودی |

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد