ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر حکمت بود و نبود



علي پارسا
20th September 2014, 06:34 PM
امروز يکي از دوستان يک شعر برايم ارسال کرده بود، آخرش نوشته بود: "مهدي عدالتيان"، اولش فکر کردم از مولوي است، و مهدي عدالتيان شعر را براي دوستم ارسال کرده بوده و او هم براي من فرستاده، بعد يک نگاه تو اينترنت انداختم ديدم نه، گويا خود شاعر آقاي مهدي عدالتيان و از روحانيون اهل خراسان مي باشند، واقعا" عالي بود، خوب است شما هم بشنويد:
(در اصل بيان حکمت اين است که چرا خداوند گاهي روزي را بر بندگان تنگ مي گيرد)


عاقلي از بهر تعليم پسر
گفت او را رو دو تا برّه بخر

تا دهي تشخيص هر يک را به نام
اين يکي اعمي و آن بينا بنام ..........(يعني براي اينکه بتواني از هم تشخيصشان دهي اسم يکي را "اعمي" و اسم ديگري را "بينا" بگذار)

بهر اعمي آغلي زيبا بساز
کن ز روي آغلش راهي تو باز

آخورش زان راه تو پرکن ز کاه
تا نپيچد سر زآخور هيچ گاه

آن چنان مشغول خوردن دم به دم
تا نفهمد او چه باشد بيش و کم

بهر بينا آغلي ديگر بساز
آخور او از علوفه پر مساز

گاه او را از علوفه سيرکن
گاه درآذوقه اش تأخير کن

تا برآرد سر ز آخورگاه او
پرسد از خود صاحب آگاه کو؟

رفت و بعد از مدتي آمد پسر
گفت شرح ماوقع را با پدر

چون که پر بود آخور اعمي مدام
او نداند صاحبش باشد کدام

ليک بينا سر ز آخور مي کشيد
مزه ي کمبودها را مي چشيد

چون مرا مي ديد نازش مي خرم
بهر او آب و علوفه مي برم،

شاد مي گشت و به سويم مي دويد
با محبت سر به پايم مي کشيد

شد فزون مهرش به من بر اين اساس
کم کَمَک شد برّه اي صاحب شناس

خوب بشنيد اين وقايع راپدر
گفت آنگه اينچنين با او: پسر!

در مثل، مانيز همچون بره ايم
جملگي مديون صاحب گلّه ايم

هر دم ار نعمت دهد طغيان کنيم
جاي شکر نعمتش کفران کنيم

زين جهت گه درد و گه درمان دهد
گاه شادي گه غم و حِرمان دهد

تا بيايد بنده سوي کردگار
گردد از راه اطاعت رستگار

گفت زيبا حکمتم آموختي
خوب شمعي در دلم افروختي

چون نمودم آن چه دستور تو بود
يافتم من حکمت بود و نبود

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد