PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار سجاد فرهادی



*FATIMA*
20th September 2014, 12:07 AM
به نام خدایی که در این نزدیکی است

از روی سادگی قلم به دست گرفتم و شروع کردم به خط خطی کردن افکار پریشان خودم بر روی کاغذ .

آنقدر بر روی صفحه مداد را کشیدم که کلماتی بالا اورد .

نمیدانم فشار به کمرش زیاد وارد شده بود یا افکار من تهوع آور بود .

کلماتی که بر تن کاغذ حک شد را تقدیم به دل هایی می کنم که سکوت را علامت رضا نمی دانند .

به مادرم که در مقابل طغیان من سکوت کرد .

به پدرم سکوت را انتخاب کرد برای جواب اخم هایم

و

بانویی که سکوت را جواب سلام من کرد زمانی که گفتم :

سلام بانو


سجاد فرهادی

تابستان 1390


با سلام

زندگینامه سجاد فرهادی رو پیدا نکردم ولی اگر پیدا کردم در اختیارتون میذارم

همینقدر میدونم که آقای سجاد فرهادی یکی از شاعران بوشهری است و شعراشون هم قشنگه

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد [golrooz]

*FATIMA*
20th September 2014, 12:11 AM
من آفتاب گردانم


من این را برای او می نویسم

بانو سلام .. !!

به او بگویید سلام کرد

جوابی نشنید سوخت .

مرا ببین تا ...

به او بگویید

خواست بگوید ولی نگاهش نکردی بی نور ماند .

بمان که با هم ...

به او بگویید

رفتی ریشه اش بی خاک ماند .

او رفت ولی

به او بگویید نامش تا همیشه بر روی من است

حتی اگر نباشد

چون

" من آفتابگردانم "

*FATIMA*
20th September 2014, 12:17 AM
لیلی


کنارم هستی و اما یه دنیا دوری از حم

نمی دونم گنام چی بود که حالا من بد قصم

من از حس تو لبریزم ولی تو از دلم سیری

دیگه حتی تو رویا هم سراغم رو نمی گیری

حالا چند وقته من بی تو مثل گلدون بی آبم

به امید دو دست تو شبا با شوق می خوابم

چقد شیرینه خوابی که تو رویای تنش باشی

خیال خام مایی که منش تو ، تو منش باشی

چقدر بی پرده می بارم چقد بی غصه دور می شی

با احساسی که من دارم با لیلی جور جور می شی

دلم تنگ و دلت سنگ و دلم بی تابته لیلی

به روز امیدی نیست اما بدون تو به مرگ خیلی

*FATIMA*
20th September 2014, 12:25 AM
امیدوارم ، امید دارم


کمی آهسته تر لبخند بزن به مرگ احساسم

غرورم رو تو سوزوندی ، امید دارم به تو بازم

امیدوارم به اون روزی که تو بی پرده من بودی

واسه روح منم اون روز چه معصومانه تن بودی

منم تو بودم و اشکات تمام روحمو می شست

دستامون مثل زنجیر بود چه با دستای گرم یا ست

هنوز دلگرم اون روزام که خندیدی و خندیدم

که شیرین بودی اونقدکه به جای خواب تو رو دیدم

به روزایی امیدوارم که من - تو ، نه ، که ما بودیم

که سایش گرچه سنگین بود ولی شب ها رو ، ماه بودیم

به اون روزا که می گفتی ... ! به اون روزا امیدوارم

غرورم رو تو سوزونی ، به تو بازم امید دارم

که واسه شعله های من تو ابر باشی و بارونی

تمام تکه قلبامو تو با دستات بچسبونی

امید دارم به حرفی که خدایی گفت که باهاشی

" فرشته خوبه " پس هیچ وقت نمی تونی که بد باشی

*FATIMA*
20th September 2014, 12:30 AM
ثروت من


یه صدا یه پنجره یه خورده جا یه شاپرک

یه چراغ نیمه سوخته یه دیور پر از ترک

یه لقمه نون یه آسمون یه تک درخت بی نشون

با یه گنجشک با تموم یادگاری های اون

یه خدا دو ابر خیس یه دریا بی کشتی نوح

یه مزرعه ، مترسکی ، خورشید رفته پشت کوه

یه نفس یه شب ، اگرچه بی طلوع پر ماهت

تموم سهم من از بودن با ستاره هاست

این همه ثروتی که خدا به من داده کجا

اون دو چشمی که بهش دل من افتاده کجا

*FATIMA*
20th September 2014, 12:34 AM
روش ترش جنون ...


... و جنون

رسم سپید است میان من و تو

... و غروب

لحظه ای از چشمانت

و نسیمی که گل می گوید

و به سازش چمن مرقصد

همه از شادی توست

سرمه چشم تو را

مردم ساده شهر

همه شب می خوانند

پس بیا تا به دو چشمت نگفته اند خورشید

همسفر با روش خویش شویم

همسفر با " روش ترش جنون " .

*FATIMA*
20th September 2014, 12:40 AM
تو بانو خوب میدونی ...


تو بانو خوب می دونی که من دلتنگ چشماتم

تو میدونی که تو دستات بدون حرکت ماتم

تو بانو اخرین شعری که بر وزن غنا گفتم

به ذکر سجده افتادم به حمد تو ثنا گفتم

تو بانو خوبی میدونی میون شعر من هستی

ولی بازم در حرفو به روی شعر من بستی

قلم ، دفتر ، دوباره تو ، چقدر با واژه درگیرم

نمی تونم ازت رد شم تا بنویسم که دلگیرم

تو خوب باشو بذار بانو همه خوب شن از این خوبی

هر از گاهی منو یاد کن تو اون صندوقچه چوبی

میون ربنام بانو تو تنها خواهشی از رب

خدا میدونه اسم تو شده لالایی هر شب

تو بانو هست من هستی ، تو میدونی تویی هستی

میون واژه های من ، فقط بانو تو هست هستی

*FATIMA*
20th September 2014, 12:42 AM
بانو سلام


بانو سلام

به افتادنم نخند

از نردبان عشق تو افتاده ام

بانو نخند به ما نشدنمان

که بی ما شدن

ماه نمی شویم ...

*FATIMA*
20th September 2014, 12:44 AM
آی بانو


آی بانو

پلک نزن

چشم های تو مردن دارد

*FATIMA*
20th September 2014, 12:49 AM
جمله


گل

گلدان

خورشید

آب

زیبا ...

گفتند : جمله بساز .

گفتم : بانو

*FATIMA*
20th September 2014, 12:55 AM
سکوت


سکوتم اخرین فریاد من بود

ولی پایان راه ما دو تا شد

پس از یک عمر پایبندی به دریا

دل موج از تن دریا جدا شد

خدا رو شکر اگرچه از تو دورم

ولی یاد تو از من دور دور نیست

واسه موندن اگر خواهش نکردم

واسه این بود که عشق یه حرف زور نیست

کسی که صاحب لبخند تو بود

نمیدونم ولی اون من نبودم

نبودم من کنار خاطراتت

حتی تو ذهن تو روشن نبودم

گناه من اگرچه عاشقی بود

ولی تحقیر عشق من گناه بود

گناه کردم که خواستم مال من شی

شروع قصه ما اشتباه بود

از اول سهم من از تو همین بود

یه خونه ، پر از عشق و قاب خالی

ببخش خواستم بسازم زندگی رو

با تحقیر فقط یک خواب خالی

برو دنیای تو آن سوی دریاست

برو دنیای تو خیلی قشنگه

برو که قصه شیرین مجنون

فقط با رفتن لیلی قشنگه

*FATIMA*
20th September 2014, 12:57 AM
غایب


ساعت 8 صبح

کلاس ، معلم :

- چه کسی غایب است ؟

- او

- او همیشه غایب است .

*FATIMA*
20th September 2014, 01:00 AM
زیباترین دروغ


تنها حرف راست من

بزرگترین دروغ بشر است

عشق

زیباترین دروغیست که حقیقت دارد

و من به دروغ می نویسم :

دوستت دارم

*FATIMA*
20th September 2014, 10:23 PM
نیامدی


مبادا بیایی و نبینمت

چشم هایم را به در میخ کرده ام

نیامدی

و هنوز خون می چکد

بانو

*FATIMA*
20th September 2014, 10:26 PM
یک فال قهوه تا رسیدنت


بانو سلام

این قهوه را به نیت دیدنت ریخته ام

شاید رون فنجان ببینمت

نیستی بانو

پنجره را شسته ام

فرش کوچه را عوض کرده ام

و حتی " لولای شکسته را عوض کرده ام "

چون گفته اند یک فال قهوه تا رسیدنت باقی است

قهوه را ریخته ام

بانو نگذار فنجان بشکند از نبود تو

نگذار باز هم بگویند

کسی درون فالت نیست .

*FATIMA*
20th September 2014, 10:32 PM
خواب


باز محراب دلم خیس شد و باز انگار تو خوابم بودی

من همان غربتی ام اما نه ، انگار اینبار تو یادم بودم

خواب دیدم که تو هم بیداری ، در کنار دل شمع می سوزی

مثل من چشم ورم کرده تو باز ، به دل سینه در می دوزی

مثل من خنده تو بیمار است ، چند وقتی است که در تب مانده

خبر باد صبای سحرت ، چند وقتی است که در شب مانده

مثل من منتظر بارانی ، خسته از یورش این خورشیدی

خواب دیدم که تو هم در خوابت ، خواب چشمان مرا می دیدی

خواب دیدم که تو در پاییزی ، روی یک شاخه مرا می فهمی

در هجوم و غارت برگ درخت ، خواب دیدم که تو هم بی سهمی

خواب دیدم که تو در من جاری ، من برای تو غزل می خواندم

کاش میشد که چند سالی را در میان خواب خود می ماندم

*FATIMA*
20th September 2014, 10:35 PM
برگرد


کجایی قصه پرواز من بالم شکست برگرد

رو قله بودمو قعر زمین قلبم نشست برگرد

کی از یادم تو رو بیرون کنم بود و نبود من

بدون تو سرودم با کسی عهدی نبست برگرد

خیالم در مسیر تو دارم گم میشم از دوری

غم دوری و مرگ من دادن دستی به دست برگرد

بیا برگرد بذار بارون بباره رو تن این خاک

که با تو زندگی هست ، عاشقی ، لبخند که هست برگرد

*FATIMA*
20th September 2014, 11:54 PM
خدا هستی


دارم حس میکنم دورم از احساسی که تو داری

به دستت دست رد دادم ولی بازم تو دست دادی

به یادم بودی و شمعی شدی واسم تو خاموشی

با اینکه یادت از بادم سفر کرد به فراموشی

با اینکه من بدی کردم تو رو دست خودت دادم

ولی بازم تو آغوشت جواب دادی به فریادم

درسته بی وفا بودم ولی تو باوفا هستی

ئلیلش شاید این باشه من ادم تو خدا هستی

پشیمونم منو امشب تو سفرت باز مهمون کن

مسیر گم شدم باشو منو بازم تو مدیون کن

*FATIMA*
21st September 2014, 12:02 AM
بذار


حرف نگات و دفتر دل من ، شده ترانه های عاشقونه

امضای شعرای سپید عکست ، قطره اشک گریه شبونه

بازم یه قاب عکس و آغوش من ، قصه تکراریه یک پنجره

بازم یه قطره اشک میون نامه ، قصه انتظار و چشم تره

بذار یه بار قافیه ها عوض شه بیا تا تقدیرم نشون بگیریم

بیا اصلاً همدیگر رو ما نبینیم ، یا که بمونیم پای هم بمیریم

بیا نذاریم ریشه های تردید ، پر کنه خاک گلدون صداقت

بیا بهم بگیم دوست دارمو ، اونم یه بار فقط به رسم عادت

بذار یه بار شعر سپید دفتر ، مرگ گلی تو جمله هاش نباشه

یکی نخواد توی غروب پاییز از بی کسی از یه کسی جدا شه

بیا بذار صندلی ها پر بشه ، عقربه ای رو ساعتی نمونه

بذار که ساده باشه قانون عشق ، قانون بازی های بچگونه

نذار که دفترای شعر توم شه با گریه های روی قاب خالی

نذار که میزگرد عشق بگیریم ، با خلوت و معشوقه خیالی

بذار تموم شه کابوس عاشقی ، یه تعبیر نو واسه اون بسازیم

تو بازی حکم بین تقدیر و دل ، نذار تو دست آخرش ببازیم

*FATIMA*
21st September 2014, 12:09 AM
سراب عاشقی


سراب عاشقی در من مثل رگبار بارون بود

هجوم سرد پاییزی رو لختی خیابون بود

در این هول و لای عشق دلم بی تاب فردا بود

قرار زیر بارون و نوشتن رو درختا بود

سفر تا بی کسی بود این سراب عاشقی در من

مثل یک قطره رنگ در آب ، یه آتش در دل خرمن

در این سنگینی دنیا تن دستم چه تنها بود

در این بازار بی مهری دلم بنبت غم ها بود

حتی یک قابی از چشمانش میون خونه پیدا نیست

دل شب قصه من شد که امیدی به فردا نیست

اگرچه خواب یک لبخند تلای دلم می شد

بهار ریشه خشک تو گلدون گلم می شد

اما یک لحظه حتی از ، نگاهش بی نصیب بودم

میون شهر رویاهاش یه عابر ، یک غریب بودم

تمام سهم من از عشق یه دفتر شعر خاموش است

میون بغض دنیایی که سر تا سر فراموشی است

*FATIMA*
21st September 2014, 12:21 AM
من کیستم ؟


من از دنیای تنهایی

من از دردم

من آن معنای طوفانی ترین دریای یک مردم

من از آیینه ها فرصت

برای دیدن لبخند می خواهم

منم آن ساحل فرسوده از قانون ناهنجاری دریا

دلم صیقل خورده درد است

ولی باید صبوری کرد

چرا ؟ چون نام من مرد است

من از فقدان و فقر اشک بیزارم

پس از سالها فهمیدم که دیوارم

همان دیوار که هر کس از سر دلتنگی دنیا

یه بیت شعر یا لگد را یادگاری داشت

کسی نیست خون زخم دشنه خورشید را بیند

فقط یک سایه از دیوار می بینند

دلم صیقل خورده درد است

ولی باید صبوری کرد

چرا ؟ چون نام من مرد است

من از قانون سهم الارث دنیا سخت دلگیریم

سوالی دارم از دنیا

که من کیستم ؟

که من کیستم ؟

که ایوبم ؟

که یعقوبم ؟

که ابلیسم ؟

که سهم من فقط اشک است فقط درد است ؟

نگو باید صبوری کرد

که چون پیشوند من مرد است

مگر مردی به تندیس بودن از رنج است ؟

مگر مردان دیگر هم پر از دردن ؟

و یا شاید ...

نگو آنها نامردند .

*FATIMA*
21st September 2014, 12:24 AM
به باران بگویید نبارد


لطفاً شیشه پنجره را نشویید

چون در خانه نوزادی داریم

که هنوز به فردا امیدوار است

به باران بگویید نبارد

تا گرد و غبار شهر از پنجره پاک نشود

نمی خواهم کودکم

از پشت پنجره

چیزهایی را ببیند که ... ؟!

به باران بگویید نبارد

*FATIMA*
21st September 2014, 12:27 AM
شعر


پر از تشویش بودم

قلمم کمرنگ با صفحه کلنجار می رفت

در میان دو هجا

پی منظومه ای از حال خود می گشتم

قالب و وزن

ردیف از یک واژه گذشت

باز هم شعر نشد

ناگهان زنگ در خانه ما بیدار شد

و سلامی که مرا مثنوی فاخر ساخت

بعد از آن روز نوشتم

شعر را باید جست

در تلاقی دل و اندیشه

*FATIMA*
21st September 2014, 12:31 AM
آسمان


اشک من پاک ترین حادثه را می شوید

در هجوم سیه خاطره ها

آسمان نیمه شب از خواب پرید

نعره ها زد و گریست

از سر کوچه غرب

تا ته کوچه مشرق دوید

وای ای وای که نیست

آسمان را چه تمنا و وصالی باید

آب ، آیینه ، چکاوک شاید

آسمان لختی اندام تنش پیدا بود

آسمان تا صبح

بی ابر گریست .

*FATIMA*
21st September 2014, 12:36 AM
توبه عشق


آرام تر از دریا در شوق غروب هستم

وحشت زده ام اما با عشق تو خوب هستم

می ترسم از اغوشم وقتی که پر از خالی است

یک گل فقط سرخ است ، اونم وجهه قالی است

دریا پر موج و من موجی پر تشوشم

تکرار سر و صخره است تا که تو بیای پیشم

دست منو ... نه هرگز ، خالی شدم از دستات

بی مهره و بی حرکت ، باز هم تو و باز من مات

من توبه از عشق کردم ، شستم دل از آغوشت

با حسرت یک عمر عشق کردم فراموشت

در بستر در آرام ، با خانه وداع کردم

دست در و از دستام ، با اشک جدا کردم

*FATIMA*
21st September 2014, 12:43 AM
دلم خوش بود


دلم خوش بود که با دستات میشه عشقو تجسم کرد

میشه زخم های دنیا رو میون چشم تو گم کرد

دلم خوش بود که یک آغوش هنوزم روی من بازه

یکی با عشق من داره همه دنیاشو می سازه

دلم خوش بود یه گلدون هست که خاک اون گلش هستم

برای رد شده از شب یکی هست که پلش هستم

یکی هست چون که من هستم اونم دنیا رو دوس داره

دلم خوش بود که اون هستو منو تنها نمی ذاره

دلم خوش بود تو بازی ها نه من گم میشدم نه اون

تا تنها می شدیم با هم میشد مهمونمون بارون

بازم تنها شدیم اما دیگه بارون نمی باره

تو که نیستی خدا دیگه تو دنیا پا نمی ذاره

تموم شاخه گل هایی که هدیه دادی آوردم

بگم من دیگه من نیستم منم با رفتنت مردم

تو ریشه بود من ساقه حالا بی ریشه خشکیدم

خدا می مردم و هیچوقت من این روزو نمی دیدم

نمی تونم به جای تو ، تو آغوشم یه سنگ جا شه

خدا به مردن من هم حواست جمع جمع باشه

*FATIMA*
21st September 2014, 12:48 AM
ضامن


به همون دونه گندم تو نوک کبوتراتو

به همون ذره خاک پیرهن مسافراتو

به همون قطره اشکی که می افته تو ضریحت

به همون دل شکسته چشم خیس زائراتو

به اون عصمت نگاه آهوی زخمی دربند

به این ابروی رفته ، به جدت بزن یه لبخند

دل من نذار دوباره بشکنه کنار دستات

من ضریحت رو گرفتم نذا باز کیش بشم و مات

بین این کبوتراتم گرچه زشتم و کلاغم

ولی دارم قد چشمات تن دنیامو می بافم

خیلی روسیام ولیکن بذار مهمون تو باشم

من میشم آهو تو ضامن ، بذار مدیون تو باشم

*FATIMA*
21st September 2014, 12:52 AM
" اگر انسان ها می دانستند که بودنشان با هم محدود است ،

محبت هایشان به همدیگر نامحدود می شد "


سلام بانو

بانو سلام

های بانو

فرقی نمی کند

جوابی نخواهم شنید



پایان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد