نارون1
30th August 2014, 07:38 PM
1. ما بايد زودبه نتيجه برسيم:
در زندگي زناشويي به مرور زمان است که انسان با اخلاق و خصوصيات طرف مقابل آشنا مي شود و شايد مواردي در زندگي پيش آيد که هنوز واکنش طرف مقابل را در آن مسئله درک نکرده باشد، عجله در نزديکي روابط و حل مشکلات منجر به توقع بيجا از طرف مقابل مي شود، طبق نظريه روانشناسان مدت حداقلي که مشکلات زوجين به حداقل خود مي رسد هشت سال است، پس زوجيني که مي خواهند سريع مشکلات خود را حل کنند و به آرامش حداکثري برسند با مشکل مواجه مي شوند.
2.همسرم فقط متعلق به من است(حس مالکيت):
زوجين قبل از ازدواج آرمانهايي را در سر مي پروارنند، اما با ورود به زندگي مشترک آرمان هاي آنها تحقق نمي بايد و دچار يک پارادکس معنوي مي شوند، يکي از آرمان هاي زوجين حس مالکيت است، بي توجه به اينکه همسر او روزي خانواده اي داشته، مادر و پدري داشته، آنها مي گويند اين شخص فقط مال من است و فقط بايد به امورات من توجه کند و به عبارتي مَنيت خود را فراموش کند .
حال فکر کنيم اگر مادر پيري فقط يک پسر دارد و کسي نيست، امورات اين مادر را پيگيري کند ، زندگي اين پسر با توجه به حس مالکيت به مخاطره خواهد افتاد . پس زوجين بايد حس مالکيت را در درون خود به بهترين وجه ممکن پرورش دهند.
3.باور يکي شدن :
هرگز نمي توان روحيات مرد و زن را با هم همسو و همراه کرد، زن و شوهر بايد فاصله منطقي خود را حفظ کنند و در خيلي از موارد بايد حريم روابط خود را حفظ کنند. البته اين به آن معنا نيست که آنقدر اين حريم بزرگ شود که در هيچ موردي توافق نداشته باشند ليکن حريم هاي خصوصي افراد بايد رعايت شود.
4.عشق مشروط:
در زندگي زناشويي عشق مشروط معنايي ندارد، عشق مشروط به آن معني است که يکي از زوجين فقط در جواب عشق همسرعکس العمل عشقي از خود نشان دهد و خودچشمه جوشان محبت نباشد. عشق به همسر نبايد مشروط باشد. اگر زوجي عشق مشروط به هم داشته باشند زندگي آنها در لبه پرتگاه قرار مي گيرد ، مگر اينکه عشق مشروط را ترک کنند
5.پذيرش شکست:
اگر فردي مدام به بدبختي ها و ناراحتي هاي خود فکر کند و نيمه پر ليوان را نبيند، نمي تواند در زندگي زناشويي خود موفق باشد، اين فرد داعم به دعوا و مسامحه مي پردازد و در مورد نيمه خالي ليوان با هسرش جدال مي کند. سعي کنيد از عبارات زير هرگز استفاده نکنيد: «من بدبخت هستم» « همه مشکلات براي من است» « در زندگي لخوشي ندارد» و....
6.نقش همسر ادامه نقش والدين است:
وقتي فردي ازدواج مي کند نقش او در خانواده عوض مي شود ، نقش "پسري" به "شوهري" و نقش "دختري" به "خانمي" تبديل مي شود، اگر زني بخواهد نقش مادري براي شوهرش بازي کند زندگي آنها با چالش مواجه مي شود، و بر عکس . زوجين بايد با ارائه يک الگوي مناسب عملي و انجام وظايف متقابل همسران، نقش والدين گونه را براي همسران از بين ببرند و فقط براي او همسر باشند، که اگر اين طور شود خيلي هنر کرده اند!!!
7. مسئله جنسي در حاشيه است:
درصد بالايي از مشکلات زوجين به مسائل جنسي بر مي گردد. آمار بالاي طلاق عاطفي نشان بر عدم توجه به مسائل جنسي است. بي توجهي به اين امر بنيان خانواده را متزلزل مي کند و پيامدهايي مانند خيانت به همسر را دنبال مي کند. اگر نيازهاي زيستي انسان برآورده نشود يک حالت انزجار و تنفر بوجود مي آيد و اين لحظه جدايي قلب هاي زوجين است.
منبع : گفتار
در زندگي زناشويي به مرور زمان است که انسان با اخلاق و خصوصيات طرف مقابل آشنا مي شود و شايد مواردي در زندگي پيش آيد که هنوز واکنش طرف مقابل را در آن مسئله درک نکرده باشد، عجله در نزديکي روابط و حل مشکلات منجر به توقع بيجا از طرف مقابل مي شود، طبق نظريه روانشناسان مدت حداقلي که مشکلات زوجين به حداقل خود مي رسد هشت سال است، پس زوجيني که مي خواهند سريع مشکلات خود را حل کنند و به آرامش حداکثري برسند با مشکل مواجه مي شوند.
2.همسرم فقط متعلق به من است(حس مالکيت):
زوجين قبل از ازدواج آرمانهايي را در سر مي پروارنند، اما با ورود به زندگي مشترک آرمان هاي آنها تحقق نمي بايد و دچار يک پارادکس معنوي مي شوند، يکي از آرمان هاي زوجين حس مالکيت است، بي توجه به اينکه همسر او روزي خانواده اي داشته، مادر و پدري داشته، آنها مي گويند اين شخص فقط مال من است و فقط بايد به امورات من توجه کند و به عبارتي مَنيت خود را فراموش کند .
حال فکر کنيم اگر مادر پيري فقط يک پسر دارد و کسي نيست، امورات اين مادر را پيگيري کند ، زندگي اين پسر با توجه به حس مالکيت به مخاطره خواهد افتاد . پس زوجين بايد حس مالکيت را در درون خود به بهترين وجه ممکن پرورش دهند.
3.باور يکي شدن :
هرگز نمي توان روحيات مرد و زن را با هم همسو و همراه کرد، زن و شوهر بايد فاصله منطقي خود را حفظ کنند و در خيلي از موارد بايد حريم روابط خود را حفظ کنند. البته اين به آن معنا نيست که آنقدر اين حريم بزرگ شود که در هيچ موردي توافق نداشته باشند ليکن حريم هاي خصوصي افراد بايد رعايت شود.
4.عشق مشروط:
در زندگي زناشويي عشق مشروط معنايي ندارد، عشق مشروط به آن معني است که يکي از زوجين فقط در جواب عشق همسرعکس العمل عشقي از خود نشان دهد و خودچشمه جوشان محبت نباشد. عشق به همسر نبايد مشروط باشد. اگر زوجي عشق مشروط به هم داشته باشند زندگي آنها در لبه پرتگاه قرار مي گيرد ، مگر اينکه عشق مشروط را ترک کنند
5.پذيرش شکست:
اگر فردي مدام به بدبختي ها و ناراحتي هاي خود فکر کند و نيمه پر ليوان را نبيند، نمي تواند در زندگي زناشويي خود موفق باشد، اين فرد داعم به دعوا و مسامحه مي پردازد و در مورد نيمه خالي ليوان با هسرش جدال مي کند. سعي کنيد از عبارات زير هرگز استفاده نکنيد: «من بدبخت هستم» « همه مشکلات براي من است» « در زندگي لخوشي ندارد» و....
6.نقش همسر ادامه نقش والدين است:
وقتي فردي ازدواج مي کند نقش او در خانواده عوض مي شود ، نقش "پسري" به "شوهري" و نقش "دختري" به "خانمي" تبديل مي شود، اگر زني بخواهد نقش مادري براي شوهرش بازي کند زندگي آنها با چالش مواجه مي شود، و بر عکس . زوجين بايد با ارائه يک الگوي مناسب عملي و انجام وظايف متقابل همسران، نقش والدين گونه را براي همسران از بين ببرند و فقط براي او همسر باشند، که اگر اين طور شود خيلي هنر کرده اند!!!
7. مسئله جنسي در حاشيه است:
درصد بالايي از مشکلات زوجين به مسائل جنسي بر مي گردد. آمار بالاي طلاق عاطفي نشان بر عدم توجه به مسائل جنسي است. بي توجهي به اين امر بنيان خانواده را متزلزل مي کند و پيامدهايي مانند خيانت به همسر را دنبال مي کند. اگر نيازهاي زيستي انسان برآورده نشود يک حالت انزجار و تنفر بوجود مي آيد و اين لحظه جدايي قلب هاي زوجين است.
منبع : گفتار