PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان خسرو شیرین نظامی



Alfred Hitchcock
25th August 2014, 04:12 AM
داستان خسرو شیرین نظامی




خدمت و مهمان نوازی را رعایت کنند و خود با جمعی از غلامانش راه ارّان را در پیش می گیرد. در بین راه که شیرین خسته از رنج سفر در چشمه ای تن خود را می شوید، متوجه حضور خسرو می شود. هر دو که با یک نگاه به یکدیگر دل می بندند، به امید رسیدن به یاری زیباتر، از این عشق چشم می پوشند. خسرو به امید شاهزاده ای که در ارّان در انتظار اوست و شیرین به یاد صاحب تصویری که در کاخ خود روزگار را با عشق او می گذراند.



شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن رسید؛ اما اثری از خسرو نبود. کنیزان، او را در کاخ جای داده و آنچنان که خسرو سفارش کرده بود در پذیرایی از او می کوشیدند. شیرین که از رفتن خسرو به اران آگاه شد، بسیار حسرت خورد. رقیبان به واسطه ی حسادتی که نسبت به شیرین داشتند، او را در کوهستانی بد آب و هوا مسکن دادند و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می کرد. از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در کاخی مقیم کرده بود که روزگاری شیرین در آن می خرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن می پیچید. اما دیگر نه از صدای گام های شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش. شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می کند و از شاه دستور می گیرد که به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو بیاورد. شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن می نهد و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر می برد، نزد خسرو به اران آورد. هنوز شیرین به درگاه نرسیده که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ می کند. به دنبال شنیدن این خبر، شاه جوان عزم مدائن می کند تا به جای پدر بر تخت سلطنت تکیه زند. دگر باره شیرین قدم در قصر می نهد به امید اینکه روی دلداده ی خود را ببیند؛ اما باز هم ناامید می شود.


در حالی که خسرو در ایران به پادشاهی رسیده بود، بهرام چوبین علیه او قیام می کند و با تهمت پدرکشی، بزرگان قوم را نیز بر ضد خسرو تحریک می نماید. خسرو نیز که همه چیز را از دست رفته می یابد، جان خود را برداشته و به سوی موقان می گریزد. در میان همین گریزها و نابسامانی ها، روزی که با یاران خود به شکار رفته بود، ناگهان چشمش بر شیرین افتاد که او نیز به قصد شکار از کاخ بیرون آمده بود. دو دلداده پس از مدت ها دوری، سرانجام یکدیگر را دیدند در حالی که خسرو تاج و تخت شاهی را از دست داده بود. خسرو به دعوت شیرین قدم در کاخ مهین بانو گزارد. مهین بانو که از عشق این دو و سرگذشت شیرین با خوبرویان حرمسرایش آگاهی داشت، از شیرین خواست که تنها در مقابل عهد و کابین خود را در اختیار خسرو نهد و هرگز با او در خلوت سخن نگوید. شیرین نیز بر انجام این خواسته سوگند خورد.


خسرو و شیرین بارها در بزم و شکار در کنار هم بودند؛ اما خسرو هیچ گاه نتوانست به کام خود برسد. سرانجام پس از اظهار نیازهای بسیار از سوی خسرو و ناز از سوی شیرین، خسرو دل از معشوقه ی خود برداشت و عزم روم کرد. در آنجا مریم، دختر پادشاه روم را به همسری برگزید و بعد از مدتی نیز با سپاهی از رومیان به ایران لشکر کشید و تاج و تخت سلطنت را بازپس گرفت. اما در عین داشتن همه ی نعمت های دنیایی، از دوری شیرین در غم و اندوه بود.شیرین نیز در فراق روی معشوق در تب و تاب و بیقراری بود. مهین بانو در بستر مرگ، برادرزاده ی خود را به صبر و شکیبایی وصیت می کند. تجربه به او نشان داده که غم و شادی در جهان ناپایدار است و به هیچ یک نباید دل بست.


پس از مرگ مهین بانو، شیرین بر تخت سلطنت نشست و عدل و داد را در سراسر ملک خود پراکند. اما همچنان از دوری خسرو، ناآرام بود. پادشاهی را به یکی از بزرگان درگاهش سپرد و به سوی مدائن رهسپار شد. در همان هنگام که روزگار نیک بختی خسرو در اوج بود، خبر مرگ بهرام چوبین را شنید. سه روز به رسم سوگواری، دست از طرب و نشاط برداشت و در روز چهارم به مجلس بزم نشست و به امید اینکه نواهای باربد، درد دوری شیرین را در وجودش درمان کند، او را طلب کرد. باربد نیز سی لحن خوش آواز را از میان لحن های خود انتخاب کرد و نواخت. خسرو نیز در ازای هر نوا، بخششی شاهانه نسبت به باربد روا داشت. آن شب پس از آن که خسرو به شبستان رفت، عشق شیرین در دلش تازه شده بود.
با خواهش و التماس از مریم خواست تا شیرین را به حرمسرای خود آورد؛ اما با پاسخی درشت از سوی مریم مواجه شد. خسرو که دیگر نمی توانست عشق سرکش خود را مهار کند، شاپور را به طلب شیرین فرستاد. اما شیرین با تندی شاپور را از درگاه خود به سوی خسرو روانه کرد. شیرین این بار نیز در همان کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمی خورد. از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی دور، کار بسیار مشکلی بود، شاپور برای رفع این مشکل، فرهاد را به شیرین معرفی کرد.


در روز ملاقات شیرین و فرهاد، فرهاد دل در گرو شیرین می بازد. این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش می کند که ادراک از او رخت بر می بندد و دستورات شیرین را نمی فهمد. هنگامی که از نزد او بیرون می آید، سخنان شیرین را از خدمتکارانش می پرسد و متوجه می شود باید جویی از سنگ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند. فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر کوه می زد که در مدت یک ماه، جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و در انتهای آن حوضی ساخت.
شیرین به عنوان دستمزد، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین کرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت که داستان آن بر سر زبان ها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد. فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد. پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد. خسرو، فرهاد را به کندن کوهی از سنگ می فرستد و قول می دهد اگر این کار را انجام دهد، شیرین و عشق او را فراموش کند.


فرهاد نیز بی درنگ به پای آن کوه می رود. نخست بر آن نقش شیرین و شاه و شبدیز را حک کرد و سپس به کندن کوه با یاد دلارام خود پرداخت. آنچنان که حدیث کوه کندن او در جهان آوازه یافت. روزی شیرین سوار بر اسب به دیدار فرهاد رفت و جامی شیر برای او برد. در بازگشت اسبش در میان کوه فرو ماند و بیم سقوط بود. اما فرهاد اسب و سوار آن را بر گردن نهاد و به قصر برد. خبر رفتن شیرین نزد فرهاد و تأثیر این دیدار در قدرت او برای کندن سنگ خارا به گوش خسرو می رسد. او که دیگر شیرین را، از دست رفته می بیند، به دنبال چاره است. به راهنمایی پیران خردمند قاصدی نزد فرهاد می فرستد تا خبر مرگ شیرین را به او بدهند مگر در کاری که در پیش گرفته سست شود.
هنگامی که پیک خسرو، خبر مرگ شیرین را به فرهاد می رساند، او تیشه را بر زمین می زند و خود نیز بر خاک می افتد. شیرین از مرگ او، داغدار می شود و دستور می دهد تا بر مزار او گنبدی بسازند. خسرو نامه ی تعزیتی طنزگونه برای شیرین می فرستد و او را به ترک غم و اندوه می خواند. پس از گذشت ایامی از این واقعه، مریم نیز می میرد و شیرین در جواب نامه ی خسرو، نامه ای به او می نویسد و به یادش می آورد که از دست دادن زیبارویی برای او اهمیتی ندارد زیرا هر گاه بخواهد، نازنینان بسیاری در خدمتگزاری او حاضرند.
خسرو پس از خواندن نامه به فراست در می یابد که جواب آنچنان سخنانی، این نامه است. بعد از آن برای به دست آوردن شیرین تلاش های بسیاری نمود اما همچنان بی نتیجه بود و شیرین مانند رؤیایی، دور از دسترس. خسرو که از جانب شیرین، ناامید شده بود به دنبال زنی شکر نام که توصیف زیبایی اش را شنیده بود به اصفهان رفت. اما حتی وصال شکر نیز نتوانست آتش عشق شیرین را در وجود او خاموش کند. خسرو که می دانست شاپور تنها مونس شب های تنهایی شیرین بود، او را به درگاه احضار کرد تا مگر شیرین برای فرار از تنهایی به خسرو پناه آورد. شیرین نیز در این تنهایی ها روزگار را با گریه و زاری و گله و شکایت به سر برد. روزی خسرو به بهانه ی شکار به حوالی قصر شیرین رفت. شیرین که از آمدن خسرو آگاه شده بود، کنیزی را به استقبال خسرو فرستاد و او را در بیرون قصر، منزل داد.
سپس خود به نزد شاه رفت. شاه نیز که از نحوه ی پذیرایی میزبان ناراضی بود، با وی به عتاب سخن گفت و شکایت ها نمود و اظهار نیازها کرد اما شیرین همچنان خود را از او دور نگه می دارد و تأکید می کند تنها مطابق رسم و آیین خسرو می تواند به عشق او دست یابد. پس از گفتگویی طولانی و بی نتیجه، خسرو مأیوس و سرخورده از قصر شیرین باز می گردد. با رفتن خسرو، تنهایی بار دیگر همنشین شیرین می شود و او را دلتنگ می کند. پس به سوی محل اقامت خسرو رهسپار می شود و به کمک شاپور، دور از چشم شاه، در جایگاهی پنهان می شود. سحرگاهان، خسرو مجلس بزمی ترتیب می دهد. شیرین نیز در گوشه ای از مجلس پنهان می شود. در این بزم نیک از زبان شیرین غزل می گوید و باربد از زبان خسرو.
پس از چندی غزل گفتن، شیرین صبر از کف می دهد و از خیمه ی خود بیرون می آید. خسرو که معشوق را در کنار خود می یابد به خواست شیرین گردن می نهد و بزرگانی را به خواستگاری او می فرستد و او را با تجملاتی شاهانه به دربار خود می آورد. خسرو پس از کام یافتن از شیرین، حکومت ارمن را به شاپور می بخشد.
خسرو نصیحت شیرین را مبنی بر برقراری عدالت و دانش آموزی با گوش جان می شنود و عمل می کند. در راه آموختن علم، مناظره ای طولانی میان او و بزرگ امید روی می دهد و در آن سؤالاتی درباره ی چگونگی افلاک و مبدأ و معاد و بسیاری مسائل دیگر می پرسد. پس از چندی، با وجود آنکه خسرو از بد ذاتی پسرش شیرویه آگاه است، به سفارش بزرگ امید، او را بر تخت می نشاند و خود رخت اقامت در آتشخانه می افکند. شیرویه با به دست گرفتن قدرت، پدر را محبوس کرد و تنها شیرین اجازه ی رفت و آمد نزد او را داشت اما وجود شیرین حتی در بند نیز برای خسرو دلپذیر و جان بخش بود. یک شب که خسرو در کنار شیرین آرمیده بود، فرد ناشناسی به بالین او آمد و با دشنه ای جگرگاهش را درید.
حتی در کشاکش مرگ نیز راضی نشد موجب آزار شیرین شود و بی صدا جان داد. شیرین به واسطه ی خون آلود بودن بستر از خواب ناز بیدار شد و معشوقش را بی جان یافت و ناله سر داد. در میانه ی ناله و زاری شیرین بر مرگ همسر، شیرویه برای او پیغام خواستگاری فرستاد. شیرین نیز دم فرو بست و سخن نگفت. صبحگاهان، که خسرو را به دخمه بردند، شیرین نیز با عظمتی شاهانه قدم در دخمه نهاد و در تنهایی اش با او دشنه ای بر تن خود زد و در کنار خسرو جان داد. بزرگان کشور نیز که این حال را دیدند، خسرو و شیرین را در آن دخمه دفن کردند.
خسرو و شیرین دومین منظومه نظامی و معروفترین اثر و به عقیده گروهی از سخن سنجان شاهکار اوست. در حقیقت نیز، نظامی با سرودن این دومین کتاب (پس از مخزن الاسرار) راه خود را باز می یابد و طریقی تازه در سخنوری و بزم آرایی پیش می گیرد.
این منظومه شش هزار و چند صد بیتی دارای بسیاری قطعات است که بی هیچ شبهه از آثار جاویدان زبان پارسی است و همان هاست که موجب شده است گروهی انبوه از شاعران به تقلیــد از آن روی آورند، گو این که هیچ یک از آنان، جز یکی دو تن، حتی به حریم نظامی نیز نزدیک نشده اند و کار آن یکی دو تن نیز در برابر شهرت و عظمت اثر نظامی رنگ باخته است.
http://asroma27.com/wp-content/uploads/2014/08/634555831032457500-300x205.jpg (http://asroma27.com/wp-content/uploads/2014/08/634555831032457500.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد