PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله ادبیات روسیه



N I M A
21st September 2008, 07:07 PM
ادبیات روسیه به قدری پرباره که هر جا نگاهی بندازیم جای قدمهاشون دیده میشه.
چخوف, پوشکین, داستایوفسکی ها, لرمانتف ...
در این تاپیک سعی میکنم معرفی کنم این نویسندگان و همینطور کتابها و شعرهاشونو قرار بدم
"استفاده از این مطالب بدون ذکر منبع (http://njavan.ir/forum/) مجاز نمیباشد "

N I M A
21st September 2008, 07:18 PM
لرمانتف(лермантов)
نویسنده و شاعری که مرگ خود رادر کتاب قهرمان دوران پیشگویی کرد و در 28 سالگی در رولت کشته شد. شاید همیشه زیر سایه پوشکین نامش قرار بگیرد اما او خود را از او رهانید و پس از مرگ پوشکین در رثای او تزار را بر آشفت تا اورا خواست و مواخذه شد.
قهرمان دوران شاخکاری است در 5 اپیزود که یک انسان در اوج وقاحت انسانی را به تصویر میشد و در انتها با بیان چند جمله انچنان خواننده را تغییر میدهد که سالهاست محافل ادبی در حال بررسی شخصیت پیجیده شخصیت اول داستان هستند.
اشعار او باب نویی در ادبیات غنی روسی میباشد اشعاری مثل بادبان که آرامش در اوج طوفان را تصویر میکند و پیامبر که از زبان پیامبر اسلام نوشته شده قسمتی از آن و در اثر آشنایی اوئ با اسلام به رشته تحریر درآمده.
در زیر شعر پیامبر را میخوانید.
"کتاب قهرمان در 370 صفحه به صورت pdf آماده در اختیار دوستان قرار گرفتن است که میتوانید در همینجت در خواست دهید تا برایتان ارسال شود و یا در آدرسی قرار گیرد تا همه بتوانند آنرا دانلود کنند. حجم فایل در حدود 20 مگابایت"

از آنروز که پروردگار جاودان
نگاهی پیامبرانه و وسیع به من بخشید
در دیدگان مردم
نشانه های خشم و گناه را بروشنی میبینم
-----(از قول پیامبر:)
من, عشق و حقیقت می آموختم
و نزدیکانم, دیوانه وار بر من سنگ میزدند
و خاکستر بر سرم میپاشیدند

و من, تنها و تهیدست
از شهرها گریختم و اینک همچون پرنده ای
در صحرابسر میبرم
و پروردگار روزی ام را عطا میکند

و من موجودی زمینی ام
که به اراده او سر سپرده ام
و ستاره ها به من گوش سپرده اند
با پرتوهایشان که شادمانه میرقصند

-------
در آن هنگام که بیقرار و پر شتاب
از میانه شهر پر آشوب میگذشتم
پیران و بزرگان شهرم با لبخندی غرورآمیز
کودکان را میگفتند:

((اورا بنگرید که برای ما همچون درس عبرتی است
او که متکبرانه روی از ما برتافت
و با حماقت خود میپنداشت,
در باورمان خواهد گنجید
که پروردگار از زبان او سخن میگوید!
او را بنگرید که چه عبوس و نحیف است
رنگ به رخستر ندارد
گستاخ و تهیدست میرود
و همگان به تمسخرش نشسته اند!))

N I M A
21st September 2008, 07:27 PM
مایاکوفسکی(маяковски)

http://ufile.info/up/files/373r8aykqpb9lrlrgzza.jpg

هنوز هم پس از سالها مانند فردای روز مرگش٬ جای او در خیابانهای مسکو٬ که جای پرسه زدن او بود٬ خالی است. در انجمن ها به ویژه انجمن جوانان٬ دیگر صدای رعد آسایش طنین انداز نیست.
صفحات اول مجله ها٬ شعر از شاعری کم می آورند که شعرش طنین احساسش بود و درد مردمش.
هر جا ٬ در هر مکان و هر زمانی که مردمانی مهر می ورزند٬ در خشم می شوند٬ به دفاع بر می خیزند و یا حمله می کنند٬ جای او خالی است.
۱۹ ژوئیه ۱۸۹۳ فرصت زیستن یافت. تنها ۱۵ ساله بود که طعم زندان را چشید.

http://ufile.info/up/files/paeysuh80p69bd9bf0to.jpg

شیفته شعر بود و با ندایی بلند شعر می خواند.
اغلب افسرده٬ فرو در خود و کم حرف بود.
در شب هنگام چهاردهم آوریل ۱۹۳۰ با رولور٬ گلوله ای به قلب خود فرستاد تا صدایش همیشه خاموش شود. تنها نامه ای کنارش یافتند :

برای همه : من اکنون می میرم و هیچ کس را متهم نمی کنم. سر پرگویی ندارم.
مادرم٬ خواهرم٬ رفقایم٬ مرا ببخشید٬ این راه گریز نیست.
اما برای من راهی دیگر نبود.
لیلی٬ دوستم داشته باش.
رفیق دولت٬ خانواده من لیلی بریک است و مادرم٬ خواهرانم و ورونیکا .
اگر بتوانی زندگیشان را کمی بهتر کنی٬ ممنون.
شعرهای آغاز شده را به خانواده بریک بدهید. آنها در این شعرها خودشان را خواهند یافت.
آنها می گویند: دفتر حادثه بسته شد.
قایق عشق
بر روی زندگی همه روزه درهم شکسته است.
حساب من با زندگی تصفیه شد.
بیهوده است یادآوری کنم
غم ها را
ناکامی ها را
و خطاهای متقابل را٬
شادکام باشید.

http://ufile.info/up/files/ugeqhuob2lhpawzewmij.jpg


ابر شلوار پوش: (چون خیلی طولانیه فقط قسمتهایی از اونو میزارم)

بر جان من نه هیچ تار موی سفید است
نه هیچ مه پیرانه
من زیبایم
بیست و دو ساله
تندر صدایم
می درد
گوش دنیا
پس می خرامم
ای شما
ظریف الظرفا
که عشق را با کمانچه می خواهید
ای شما
خشن الخُشنا
که عشق را
با طبل و تپانچه می خواهید
سوگند حتی یک نفرتان
نمی تواند پوستش را
چون من شیار اندازد
تا نماند بر آن
جز
رد در ردِ لب و لب

گوش کنید
در آنجا
در تالار
زنی هست
از انجمن فرشته های آسمان
می گیرد دستمزد
کتان تنش نازک است و برازنده
می بینیدش
ورق می زند لب هایش را
گفتی کدبانویی
کتاب آشپزی

اگر بخواهید
تن هار می کنم
همانند آسمان
رنگ در رنگ
اگر می خواهید
حتی از نرم نرمتر می شوم
مرد
نه
ابری شلوارپوش می شوم

من به گلبازار باور ندارم
چه بسیار فخر فروخته اند به من
مردان و زنان
مردانی
کهنه تر از هر مریضخانه
زنانی
فرسوده تر از هر ضرب المثل .
.
.
.
.
.

بر عرشم برید
من بزرگ نیستم
من بر آنچه هست
نوشته ام
نیست

دیگر نمی خواهم بخوانم هیچ چیز
کتاب؟
این بی مصرف؟
می پنداشتم
خرامان خرامان راه می رود شاعر
می جنباند لب
می نشیند
بر مغز خرفتش
الهام
می جوشد
شعر
اییده می شود
کتاب
زکی!
می روی و می روی
ساعت ها و ساعت ها
شاید بجوشد شعر
تاب می آوری خوره ی زخم تخمیر
در گِل و لای قلب
ماهی ِ ابله خیال
می زند دست
می زند پا
تا بی انتها
در جراجر وزن و قافیه
می پزد
آرام آرام
خورشت عشق و بلبل
و
می پیچد به خود
کوچه ی بریده زبان
ندارد زبان تا کند فریاد
ندارد زبان تا گوید سخن
مغرور
برمی افرازیم از نو
برج های بابل را در شهر
تا از نو تختشان کند خدا
در علفزاری
ه علفش
زبانی ناآشنا

کوچه
بی صد
دمید بر آتش
فریاد
راست
بیرون پرید از ته حلق
تاکسی های پر مسافر
کالسکه های نحیفِ مردمی
سیخ
ایستادند به نبرد
جهید به حلقشان
گِل
سینه ها لگدمال شد
سینه ها
زیر لگدها
از سل هم تخت تر شد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد