توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ایا می دانستید که....؟
چکامه91
4th July 2014, 03:04 PM
*آیا میدانستید که شعر معروف فردوسی: «توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود» در شکل اصلیاش چنین نیست
و شکل اصلی آن این بوده است: «توانا بود هر که دانا بود به هر کار، بستوه کانا بود»؟
کاتب شاهنامه در این شعر نتوانسته بفهمد که معنای «به هر کار، بستوه کانا بود» چیست و به جای آن نوشته است: «ز دانش دل پیر برنا بود»
که از نظر معنا ارتباط مستقیم با مصراع نخست ندارد. معنای مصراع دوم و اصلی شعر فردوسی چنین است: «نادان در هر کار، ناتوان و درمانده است»
که معنای مصراع نخست را نیز تکمیل میکند.
فردوسی در شاهنامه واژههای ثقیل و نامانوس به کار نمیبرده است و واژههای «بستوه» (ناتوان و درمانده) و «کانا» (نادان) در دورهی او
جزو واژههای رایج و متداول بوده است. پس از آن که پارسی پهلوی بهکلی متروک شد، کاتبان این واژهها و برخی دیگر از واژههایی را که در شاهنامه بود
تغییر دادند که نتیجهی آن فراموششدن آن واژهها بود.
از: سرزمین جاوید. جلد یکم. صفحه ی ١٦٨. نوشتهی ذبیحالله منصوری.
*آیا میدانستید که فارسیزبانان واژهی سادهی «اهتزاز» را میتوانند ١٢۷ جور غلط بنویسند؟
فارسی زبانان برای صداهای یکسان، حرفهای مختلف دارند.
برای این صدا ۲ تا حرف دارند: ت، ط
برای این صدا ۲ تا: هـ، ح
برای این صدا ۲ تا: ق، غ
برای این صدا ۲ تا: ء، ع
برای این صدا ۳ تا: ث، س، ص
و برای این صدا ۴ تا: ز، ذ، ض، ظ
و این یعنی:
«شیشه» را نمیشود غلط نوشت.
«دوغ» را میشود ۱ جور غلط نوشت.
«غلط» را میشود ۳ جور غلط نوشت.
«دست» را میشود ۵ جور غلط نوشت.
«اینترنت» را میشود ۷ جور غلط نوشت.
«سزاوار» را میشود ۱۱ جور غلط نوشت.
«زلزله» را میشود ۱۵ جور غلط نوشت.
«ستیز» را میشود ۲۳ جور غلط نوشت.
«احتذار» را میشود ۳۱ جور غلط نوشت.
«استحقاق» را میشود ۹۵ جور غلط نوشت.
و «اهتزاز» را میشود ۱۲۷ جور غلط نوشت!
واغئن چحتور شد که فارصیذبانان طوانصطند دیکطه را یاد بگیرند!؟
*آیا میدانستید که برخی از بزرگان ادب فارسی و تاریخ ایران گوربهگور شدهاند؟
هوشنگ سیحون (١٣٩٣-١٢٩٩) نقاش، مجسمهساز، طراح و معمار برجستهی ایرانی پس از پایان تحصیلات معماری در دانشکده
هنرهای زیبای دانشگاه تهران برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفت و پس از بازگشت به ایران از سال ١٣۴١ به مدت نزدیک به ده سال ریاست
دانشکدهی هنرهای زیبا را بر عهده داشت. در دورهی ریاست وی رشتههای شهرسازی، تئاتر و موسیقی نیز به رشتههای درسی دانشکدهی
هنرهای زیبا افزوده شد. هوشنگ سیحون با تلفیق معماری سنتی ایران و معماری مدرن اروپایی بناهای متعددی از جمله چندین بنای یادبود و
مقبره را برای شماری از بزرگان ادب فارسی و تاریخ ایران با نگاه به ویژگیهای شخصی آنان طراحی کرد.
وی برای جایدادن گورهای سابق برخی از این بزرگان در مقبرههای طراحیشدهی جدید ناگزیر شد که جای گور آنان را تغییر دهد و به محلهای جدید
بیاورد و با این کار آنان را بهاصطلاح گوربهگور کرد.
این بزرگان گوربهگورشده عبارتند از:
ابوعلی سینا
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی
عمرخیام نیشابوری
عارف قزوینی
نادرشاه افشار
کلنل محمدتقیخان پسیان
عباس میرزا
کمالالملک نقاش
هوشنگ سیحون در خردادماه ١٣٩٣ در نود و چهارسالگی در کانادا چشم بر جهان فروبست.
*آیا می دانستید که واژه ی عربی "عیال" که ایرانیان آن را به معنی "همسر" و "زن" به کار می برند، از اختراع های ایرانیان است
و در عربی بدین معنی وجود ندارد؟
در زبان عربی "عَیال" وجود ندارد. در عربی "عِیال (http://lexicons.sakhr.com/openme.asp?fileurl=/html/3071471.html)" (به کسر ع) هست که جمع صفت "عیِّل" است که معنی "عضو واجب النفقه خانواده" یعنی "نانخور"
خانواده را می دهد. بدین ترتیب "عیال" در زبان عربی اولن به کسر عین است نه فتح. دوم این که جمع است نه مفرد و سه دیگر این که این واژه در اصل
نه تنها زن بلکه فرزندان را هم شامل می شود و بدین ترتیب افراد خانواده یا "اهل بیت" معنی می دهد.
به نقل از اریا ادب
چکامه91
4th July 2014, 03:17 PM
*آیا میدانستید که فارسیزبانان اصطلاح«پیش غازی و معلقبازی» را بهاشتباه «پیش قاضی و معلقبازی» میگویند؟
«غازی» از جمله به معنی «معرکهگیر» و «بندباز» است.
منظور از این تعبیر عامیانه این است که «پیش کسی که روی بند معلق میزند و شیرینکاری میکند، معلقزدن هنرنماییِ ناچیزی است!»
*آیا می دانستید که واژه ی "آباد" در عبارت "تو رو به جد و آبادت" که عوام به کار می برند، ارتباطی به "آباد" و "آبادی" ندارد؟
عوام می گویند: "تو رو به جد و آبادت". این آباد به معنی آن "آبادی" نیست که در ذهن ماست.
آباد در این جا همان "آباء" عربی است که جمع "اَب" به معنی پدر است. یعنی "آباد" در این جا یعنی آباء به معنی پدران که با "جد" هم معنی است.
در زبان فارسی عامیانه، همزهی پایانی کلمه های عربی تلفظ نمی شود. یعنی تا این جا داریم: "آبا" و پیدا شدن "د" نیز در نتیجهی قیاس با "جد" است.
چون "جد" در پایان دال دارد، به مرور به پایان "آبا" نیز دال افزوده شده است.
نمونه این کار در زبان عامیانه فراوان است: مثلا اصل واژه ی "زمین"، "زمی" بوده است که به قیاس با "آسمان" به پایان آن "ن" افزوده اند.
حتی گاهی این قیاس ها سبب شده است واژه ی نوی زاده شود.
مثلا عوام در قیاس با "گفتن" فعل "شنیدن" را تبدیل به "شنفتن" کرده اند و می گویند: "گفت و شنفت".
از: سرای دانای توس
*آیا می دانستید که اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" امروزه درمعنایی به کار برده می شود که درست
وارونه ی معنای اصلی این اصطلاح درگذشته است؟
در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند
و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان
پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.
آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود
و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد
و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.
آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند
و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند
و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.
این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند
و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.
شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود
که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد،
چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتما تقاضاهایشان را
بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد
و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.
امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر
و به همین معنی نیز دریافت می شود. یعنی اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام
رشوه، به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود.
چکامه91
4th July 2014, 03:33 PM
*آیا میدانستید که ضربالمثل «کسی را به ده راه نمیدادند،سراغ خانهی کدخدا را میگرفت» ضربالمثلی بیمعنی است و در ادبیات فارسی وجود ندارد؟
اسدی توسی در گشتاسب نامه میفرماید:
یکی را به ده در ندادند جای / همی گفت بر ده منم کدخدای
معنی این بیت اسدی توسی به زبان ساده این است که: «کسی را به ده راه نمیدادند، میگفت من کدخدای ده هستم» که دارای معنایی روشن است
و نادرستبودن ادعایی را نشان میدهد، زیرا چهگونه است که کسی کدخدای ده باشد ولی کسی او را نشناسد و به ده راهش ندهند؟!
در حالی که معنی ضربالمثل نادرستی که بر زبان بسیاری از مردم جاری است به زبان ساده این است که: «کسی که به ده راهش نمیدادند،
میخواست به خانهی کدخدا برود» که نشاندهندهی امر خاص یا مفهوم بکری نیست. زیرا کسی که به ده راهش نمیدهند، سراغ خانهی هر کسی را
در ده میتواند بگیرد و این امر غریبی نیست. و این که کسی نمیتواند به خانهی کدخدا و یا هر کس دیگری از اهالی ده برود،
چون اصلا به ده راهش نمیدهند، امری عادی است و معنایی بکر و مفهوم خاصی در خود ندارد.
آیا می دانستید که پیدایش ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن " نتیجه ی حیوان آزاری انسان های بی انصاف بوده است؟
هنگامی که شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون دوراندیشی و بررسی به آن اقدام کند و بدین ترتیب در بن بستی گرفتار آید،
درباره ی او می گویند که: « دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند» یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
ضرب المثل "دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن" پیش از پیدایش آن، درباره ی انسان نبوده و کاربردی برای او نداشته است،
بلکه به جای واژه ی کسی در این اصطلاح، واژه ی گربه قرار داشته است. یعنی این دست و پای گربه بوده است که توسط افرادیبی انصاف
و حیوان آزار در پوست گردو نهاده می شده است.
گربه حیوانی اهلی است و به شرط آن که آزارش ندهند دوست دارد با کودکان بازی کند.
در کشورهای غربی گربه را پرورش می دهند و جایشان نه در کوچه و خیابان، بلکه در میان مردم است و تقریبا خانه ای نیست که در آن گربه ای
وجود نداشته باشد.در کشورهای افریقایی و آسیایی، از جمله در ایران، به جز تعدادی که در خانه ها به صورت اهلی زندگی می کنند،
مابقی گربه ها به صورتنیمه وحشی روی دیوارها و پشت بام ها رفت و آمد می کنند و با شکار موش و کبوتر و گنجشک
و خوردن از زباله های مردم زندگی می کنند.
این گربه ها در دزدی و ربودن خوردنی های مردم ورزیده هستند و می توانند از هر روزنه و سوراخی بگذرند و چون صدای پایشان را کسی نمی شنود،
هرگاه فرصتی دست بدهد از در و پنجره های باز و نیمه باز خانه های مردم وارد شده و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می ربایند
و به سرعت از همان راهی که آمده بیرون می روند.
یکی از راه های دفع این گربه ها شیوه ای بوده است که شرح آن را از قول شادروان امیرقلی امینی در کتاب "فرهنگ عوام" ( برگ ۲۷۴ ) می خوانیم :
« . . . سابقا افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چاره ی کارش را نمی توانستند بکنند، قیر را ذوب کرده
در پوست گردو می ریختندو هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و سپس او را سُر می دادند.
بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون حالا دیگر صدای پایش را همه ی اهل خانه می شنیدند، از انجام دزدی باز می ماند.»
این گربه با این حال روزگاری پیدا می کرد که نه تنها دزدی از یادش می رفت، بلکه چون کسی هم چیزی به او نمی داد از شدت درد و گرسنگی تلف می شد.
این روش و ابتکار نابخردانه نسیت به این حیوان " گرچه در نهایت بی انصافی بوده است"، رفته رفته شکل ضرب المثل یافته و اکنون در مواردی که کسی
با تنگی و مشکلی رو به رو شود که " نه راه پیش داشته باشد و نه راه پس " درباره ی او به کار برده می شود.
*آیا می دانستید که بسیاری از مردم باشنیدن ضرب المثل " زاغ سیاه کسی را چوب زدن " بی درنگ به یاد زاغ که پرنده ای شبیه به کلاغ است می افتند
و گمان می کنند که در این ضرب المثل لابد این پرنده بوده است که آن را چوب زده اند و فراری داده اند؟
زاغ پرنده ای است شبیه به کلاغ که همه ی پرهایش سیاه است و در تابستان به جاهای سرد سیر می رود.
ولی آن چه در ضرب المثل مورد نظر ما چوب می خورد نه این پرنده، بلکه زاغ دیگری است که درواقع در فارسی به آن زاج (یا زاگ) می گویند
و زاغ عربی شده ی آن است.
زاج ( یا زاغ ) نمکی معدنی و بلوری شکل است که در رنگ های گوناگون سیاه، کبود، سبز و یا سفید وجود دارد. ( چشم زاغ نیز اشاره به رنگ این نمک در نوع
سبز و کبود آن است) این نمک که بی بو و بی مزه است و در آب حل می شود، در پزشکی و صنعت به کار می رود.
نوع سیاه رنگ این نمک یعنی " زاغ سياه "بيش تر به مصرف رنگ نخ قالي و پارجه و چرم ميرسد.
در گذشته اگر كسي از صنعتکاران می دید كه نخ يا پارچه و يا چرم سیاه همكارش خوش رنگتر، شفاف تر و یا براقتر از كارهاي خودش است،
درصدد بر ميآمدتا در فرصتی مناسب پنهانی خود را به ظرفي كه همکارش زاغ خود را در آن حل می کرد برساند و چوبي در آن بگرداند تا با ديدن و بویيدن
و وارسی های دیگر پي ببرد كه در آن زاغ چه اضافه كردهاند و يا نوع و مقدار و نسبت تركيبش با آب يا چيز ديگر چيست.
بدین ترتیب بوده است که مفهوم این کار را که در آن زمان نوعی جاسوسی به شمار می آمد بعدها به صورت اصطلاحی برای هر گونه زیرنظر گرفتن و
جاسوسی کردن به کار برده اند و امروز نیز اگر چه از آن زاغ به آن صورت دیگر خبری نیست، ولی برای سر در آوردن از راز کسی،
همچنان زاغ سیاه او را به صورت اصطلاحی چوب می زنند.
چکامه91
10th July 2014, 06:11 PM
*آیا میدانستید که امروزه در فارسی به ماهی «وال» که نامی فارسی است، «نهنگ» میگویند که درحقیقت نامی فارسی برای تمساح (کروکودیل) است؟
در گذشته «نهنگ» به جانوری گفته میشده که امروز سوسمار یا تمساح نامیده میشود و در زبان انگلیسی بدان crocodile (تلفظ انگلیسی: کروکودایل،
تلفظ فرانسه: کروکودیل) میگویند. این واژهی انگلیسی از واژهای یونانی گرفته شده که نخستین بار هرودوت آن را در توصیف جانوری به کار برد که در رود نیل در کشور
مصر دیده بود و آن واژهی یونانی krokodilos است که گویا از دو بخش kroke به معنای سنگریزه و drilos به معنای کرم تشکیل شده است.
یعنی کرمی که بر روی سنگریزهها چرت میزند.
تفاوت نهنگ و وال/بال بهخوبی برای گذشتگان ما روشن بوده است. جالب آن که در کتاب «حدودالعالم» نیز دربارهی رود نیل گفته شده است:
«اندر رود نیل نهنگ است بسیار». روشن است که در رود نیل ماهی وال نبوده است. یا فرخی سیستانی در شعری میگوید:
تا به بحر اندر است وال و نهنگ / تا به گردون بر است رأس و ذنب
یکی از ویژگیهای این جانور دندانهای بزرگ و تیز او است. رودکی درجای دیگری به نهنگ اینگونه اشاره میکند:
یَشک نهنگ دارد، دل را همی شخاید / ترسم که ناگوارد، کایدون نه خُرد خاید
(همی شخاید: صرف مضارع شُخودَن: خراشیدن. خاییدن: زیر دندان نرم کردن. یَشک واژهای است پارسی و به دندان نیش گفته میشود.)
فردوسی نیز گوید: یکی زشترو بود و بالادراز / سر و گردن و یشک همچون گراز
باز روشن است که نهنگ (تمساح) دارای دندان نیش است نه ماهی وال/بال.
خاقانی شروانی نیز تیغ و شمشیر را به نهنگ و تیزی آن را به دندان نهنگ تشبیه کرده و گفته:
ماهی چرخ بفکند دندان / از نهنگ زبانوَر تیغش
همین تیزی دندان نهنگ باعث شده که «نهنگ سیاه» کنایه از تیغ و شمشیر آبدار باشد.
نظامی گنجوی گوید: چو دارای روم آن سپه را بدید نهنگ / سیاه از میان برکشید
و رودکی میگوید:به آتش درون بر مثال سمندر / به آب اندرون بر مثال نهنگ
در مصرع نخست این بیت،در فرهنگ دهخدا بهاشتباه بهجای «سمندر» - که جانوری است که با آتش رابطه دارد - سکندر نوشته شده است
اما سکندر یا اسکندر هیچ ربطی به درون آتش رفتن ندارد.
-ریشهشناسی واژهی «نهنگ»
امروزه حرف نخست «نهنگ» را با صدای زبَر میگوییم یعنی «نَهنگ» اما در زبان پارسی میانه (پهلوی) حرف نخست با صدای زیر بوده است.
یعنی «نِهنگ». از نظر ریشهشناسی نیز نِهنگ از دو بخش تشکیل شده است: پیشوند «نـِ» که نشاندهندهی پایین است مانند «نِشستن» و «نِهشتن»
و «نِهادن» و مانند آن.این پیشوند در زبانهای دیگر هند و اروپایی نیز دیده میشود. مانند بخش دوم واژهی beneath (در زیر) در زبان انگلیسی، یا نام کشور
هُلند که در زبان هلندی Nederland و در زبان انگلیسی the Netherlands (به معنای زمین پست و فرو) گفته میشود.
جالب آن که در زبان فرانسه این نام ترجمه شده و به شکل les Pays Bas(سرزمینهای پست) گفته میشود.
خود نام هلند (Holland) شاید از عبارت هلندی holt lantبه معنای «سرزمین پرچوب» آمده باشد.
بخش دوم نام نهنگ یعنی «هنگ» به معنای کشیدن است و در لولهنگ (لولهای برای کشیدن آب)، فرهنگ (برکشیدن)، فرهیختن، آهیختن و
آهختن و آختن (بیرون کشیدن)... دیده میشود. گونهی دیگر فعل آهختن، آهنجیدن است و دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانی آهنجیده را برابر
اصطلاح فلسفیabstract(در عربی: انتزاعی = بیرون کشیده)گذاشته است. بنابراین نِهنگ یعنی جانوری که شکار و طعمهی خود را به درون آب
فرو میکشد و این شناختهترین ویژگی رفتاری این جانور است.
هرچند قافیههای شعری مدرک محکم و استواری نیست، اما از برخی شعرهای فردوسی و سعدی میتوان چنین برداشت کرد
که شاید آنان هم این جانور را «نِهنگ» میخواندند.
فردوسی: جهان را مخوان جز دلاور نِهنگ / بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
ور ایدونکه ایدر به جنگ آمدی / به دریا به کام نِهنگ آمدی
سعدی: غواص اگر اندیشه کند کام نِهنگ / هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ
واژه شناسی از: دکتر محمد حیدری ملایری
چکامه91
10th July 2014, 06:43 PM
*آیا میدانستید که فارسیزبانان حرف ربط (عطف) فارسی "و" (واو) را که "اُ" (o) تلفظ میشود، به عربی "وَ" (va)تلفظ میکنند؟
حرف ربط یا حرف پیوند در دستور زبان به حرفی گفته میشود که دو نام یا دو جمله را به هم ربط دهد.
در زبان پارسی کهن (زمان هخامنشی) این حرف «اوتا» (utā) بوده است (شاید با und در آلمانی و and در انگلیسی ربط داشته باشد).
در پارسی میانه (پهلوی) حرف ربط «اوتا» بهشکل «اود» یا «اُد» (ud) کوتاه شده است. اندکاندک این حرف در پارسی نو (پس از ساسانیان) به شکل «اُ» (o) ساده شد و
ما برای راحتی آن را به شکل «وُ» مینویسیم. اگرچه این حرف به شکل «و» نوشته میشود، اما در تمام ادبیات پارسی نو، از زمان رودکی و فردوسی تا امروز همواره
به شکل «اُ» (o) تلفظ شده و هنوز هم میشود. مشهورترین نمونه از صنعت «لفّ و نشر مرتب» از فردوسی چنین است:
به روز نبرد آن یل ارجمند / به تیغ وُ به خنجر، به گرز وُ کمند
درید وُ برید وُ شکست وُ ببست / یلان را سر وُ سینه وُ پا وُ دست
در زبان گفتار نیز صدای اُ همچنان نگه داشته شده است: من وُ تو، خسرو وُ شیرین. حتی گاه این حرف ربط «اُ» در ترکیبها حدف شده است مانند "گفتگو" و "جستجو" .
که در اصل گفتوگو و جستوجو بودهاند و بهتر است به همین شکل اصلی نوشته شوند.
در شاهنامهی خالقی نیز لتها(مصراع ها) و بیتهایی که با «و» آغاز میشوند با نشان «وُ» نوشته شدهاند تا بر این نکته تاکید شود.
متاسفانه شکل این حرف یعنی «و»، و این که در زبان عربی هم حرف ربط به همین شکل «و» نوشته میشود اما وَ (va) تلفظ میشود، باعث اشتباه و سردرگمی
بسیاری شده است. بهطوری که برخی برای ادبی و «لفظ قلم» سخنگفتن حرف ربط پارسی را هم بهجای اُ بهصورت عربی «وَ» ادا میکنند.
مثلا بهجای «خسرو وُ شیرین» میگویند «خسرو وَ شیرین». تصور کنید که دو بیت بالا از فردوسی را بخواهید با" وَ "بخوانید!
این اشتباه به کار خاورشناسان نیز راه یافته و در ترانویسی متنهای پارسی به انگلیسی، حرف ربط پارسی را بهصورت va مینویسند و برای نمونه همان کتاب
«خسرو وُ شیرین» نظامی را بهصورت Shireen va Khusrow مینویسند. حتی در ترانویسی شعرها هم، چون پارسی زبان مادریشان نیست، توجه نمیکنند که گفتن
«وَ»ی عربی وزن شعر را بر هم میزند. برای نمونه اگر بخواهیم شعر فردوسی را به این روش ترانویسی کنیم!
درید وُ برید وُ شکست وُ ببست
darid va borid va shekast va bebast
امروزه نیز ایرانیانی که به هر دلیل بهجای خط پارسی از خط لاتینی استفاده میکنند، در نوشتن این حرف ربط بهجای o از va استفاده میکنند که اشتباه است.
از: شهربراز
* آیا می دانستید که برخی از واژه های عربی مانند "طفیلی"، "خرافه" و . . . که ما در فارسی به کار می بریم، در حقیقت نام شخصیت هایی از عرب هستند؟
«طفیل» (به معنای طفل کوچک) نام «طفیل پسر زلال کوفی» مردی از بنی امیه بوده است که هر گاه گروهی از مردم به مهمانی می رفتند، ناخوانده همراه آنان
به مهمانی می رفت و او را "طفیل العرائس" نیز خوانده اند و از این رو در فرهنگ عربی طفیل به معنای ناخوانده بوده است.
خیام می گوید:
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن / به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جویین خود حقا که به است / کالوده به پالودهی هر خس بودن
یعنی اگر نان جوی خود را بخوری بهتر است تا پالودهی مردم پست را بخوری و خود را آلوده کنی.
انوری ابیوردی می گوید:
جاوید از امتلا چو قناعت شود نیاز / گر یک رهش طفیل برد میهمان تو
یعنی اگر یک بار طفیل، نیاز را به میهمانی تو ببرد جاویدانه از قناعت پر میشود.
و یا جامی در داستان لاک پشت و مرغابیها میگوید:
میل سفر کرد به میل بطان / مرغ هوا گشت طفیل بطان
و حافظ می گوید:
طفیل هستی عشق اند آدمی و پری / ارادتی بنما تا سعادتی ببری
جهان فانی و باقی، فدای شاهد و ساقی / که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
اما امروزه "طفیل" به شکل "طفیلی" درآمده است و به معنای انگل و سربار است.
«خرافه» نیز نام شخص عربی بوده است که ادعا میکرد که جنیان و پریان او را دزدیده و به میان خود بردهاند و او زمانی در میان آنان زندگی کرده است.
اما مردم داستانهای او را باور نمیکردند و از آن پس به هرچه که باورنکردنی بودند میگفتند "هذا حدیث الخرافه": یعنی این از داستانهای خرافه است.
و از آن پس، خرافه به باورهای سست و بیبنیان گفته میشود. (به "خرافه" در فرهنگ دهخدا نگاه کنید)
چکامه91
29th August 2014, 05:17 PM
* آیا می دانستید که آن چه که سبب شده است تا ما امروز کوه بیستون را که کتیبه های داریوش هخامنشی در آن جا یافت شده است، بیستون بنامیم،
نادرست خوانی نام حقیقی این کوه توسط دانشمندان عرب بوده است؟
بیستون کوهی است در سی کیلومتری کرمانشاه که در آن جا کنده کاری ها و سنگ نوشته های داریوش اول هخامنشی یافت شده است که او شرح فتوحات خود را در
آن ها به سه زبان پارسی باستان، بابلی و ایلامی بازگو کرده و باستان شناسان نیز از روی این سنگ نوشته ها رمز همه ی خطوط میخی را دریافته اند.
بیستون در اصل و در آغاز بغستان نام داشته است که از دو واژه ی بغ به معنی خدا و ستان که پسوند مکان به معنی جایگاه و سرزمین است تشکیل شده است و
روی هم به معنی " جایگاه خدایان " بوده است.
واژه ی بغ به معنی خدا، امروز نیز در نام شهر بغداد هست که نامی فارسی و به معنی خداداد است.
یاقوت حموی در کتاب خود "معجم البلدان " بغستان را "بِهِستان " نوشته و سپس دیگر دانشمندان جغرافیادان عرب نیز آن را " بهستون " نامیده اند و این نام رفته رفته
و سرانجام به بیستون دگرگونی یافته است.
گفتنی است که برخی که خود این محل را ندیده اند، به سبب این نام گذاری، از آن، جایی که ستون ندارد ( بی ستون ) و یا برخی دیگر،
از آن، جایی که بیست ستون دارد،برداشت می کنند.
( برای آگاهی بیش تر از معنی واژه ی بیستون به کتاب سبک شناسی از ملک الشعرای بهار، جلد نخست، نگاه کنید.)
*آیا می دانستید که واژه ی دو قلو و عبارت دو لوکس (De Luxe) هیچ ارتباطی با عدد ۲ (دو) ندارد؟
واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و " لو " است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی
احیانا سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان آنان را سه قلو یا چهار قلو نامید. این کودکان را می توان دوگانه، سه گانه و مانند آن نامید.
در عبارت فرانسوی دو لوکس "De Luxe " نیز که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن هم وجود دارد،
De حرف اضافه ی ملکی است به معنی " از" ( مانند Ofدر انگلیسی یا Von در آلمانی ) و Luxe به معنی " تجمل و شکوه " است و دو لوکس به معنی
" از نوع تجملاتی " است. یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع ساده و معمولی، بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.
چکامه91
29th August 2014, 05:29 PM
*آیا می دانستید که حتی بسیاری از اهل ادب و کتاب نیز ضرب المثل زیر را که از گفته های مولانا است نادرست می خوانند و نادرست می فهمند؟
مولانا می فرماید : ماهی از سر گنده گردد، نِی ز د ُم
و این گروه که از آن یاد کردیم آن را چون این می فهمد که ماهی نه از قسمت د ُم بلکه از ناحیه ی سر است که می گَندد.
( که به خودی خود معنایی غیر عادی دارد و با علم جانور شناسی نیز نمی خواند ). این نادرستی در خواندن و دریافتن، نتیجه ی کم توانی خط فارسی در نمایاندن صدای
حروف است.معنی اصلی این ضرب المثل آن است که ماهی از سمت سر خود رشد می کند و بزرگ می شود ( گُنده می شود ) و نِی ( که گیاهی است که در کنار رودخانه
و دریا می روید ) از قسمت پایین خود که در درون آب قرار دارد قوی و کلفت می شود.
این ایراد درست همانند ایرادی است که در خواندن ِ عنوان کتاب " کنتِ مونتِ کریستو " نوشته ی الکساندر دوما (١۸۴۵) وجود دارد که بسیاری آن را کنت مونت کریستو،
یعنی کنتی که مونت کریستو نام دارد می خوانند، در حالی که این شخص در این رمان، کنتی از منطقه ی مونتِ کریستو است ( که نام جزیره ای در دریای تیرهنی است.)
*آیا می دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را به جای م نهی به کار می برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است؟
امروز ایرانیان هنگامی که می خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند : مکن ! یا مگو ! ( یعنی به جای کاربرد م نهی ) به نادرستی
می گویند : نکن ! یا نگو ! ( یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می برند. )
در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلا باید گفت : مترس ! ، میازار ! ، مده ! ، مبادا !
( نه نترس ! ، نیازار ! ، نده ! ، نبادا ! ) و تنها برای نفی کردن ( یعنی منفی کردن فعلی ) ن نفی به کار رود، مانند : من گفته ی او را باور نمی کنم،
چند روزی است که رامین را ندیده ام . او در این باره چیزی نگفت.
چکامه91
29th August 2014, 05:36 PM
*آیا می دانستید که بسیاری، اگر چه مرادشان زمان حال یا آینده است، فعل " بایستن " را در جمله ی خود برای زمان گذشته به کار می برند؟
یعنی مثلا به جای آن که بنویسند: من باید بروم ( یعنی لازم است بروم)، می نویسند: من بایست بروم (یعنی لازم بود بروم).
*آیا می دانستید که بسیاری، " شرایط " را برای معنی " اوضاع " به کار می برند و مثلا به جای نوشتن " در اوضاع امروزی ایران " می نویسند : در شرایط امروزی ایران" ؟
شرایط مانند شروط جمع " شرط" است و معنایی از " وضع " را در خود ندارد. این نادرستی نتیجه ی کار مترجمانی است که واژه ی Condition را که در انگلیسی
یا فرانسه هم به معنی شرط است و هم به معنی وضع، در معنی نخست برای معنی دوم ترجمه کرده اند.
( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی " از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید.)
*آیا می دانستید که بسیاری، به جای نوشتن جمله ای مانند : " مردم نسبت به سیاست بی اعتناشده اند "، می نویسند : " مردم نسبت به سیاست بی تفاوت شده اند"؟
بی تفاوت یعنی بدون فرق و شبیه با هم، و از این رو معنی جمله ی دوم یعنی آن که : مردم با سیاست فرقی ندارند،
مردم عین سیاست شده اند. مردم خود سیاست شده اند.
( برای آگاهی بیش تر به کتاب "دستور زبان فارسی" از دکتر ناتل خانلری نگاه کنید)
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.