PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طنز گرانی و سال اسب!



نارون1
31st March 2014, 04:39 PM
گرانی و سال اسب! (http://bolfozool.blogfa.com/post-240.aspx)



«بهار آمد به صحرا و در و دشت»


بهاری دلپذیر و خوشگل و مَشت!



یهو دیدم صبا شنگول و سرمست


به بزم نوبهار از ره رسیده‌ست



صبا را گفتم:« ای باد دل آرا


الا ای قاصد عشّاق شیدا



کنون هرچند دوران ایمیل است


مرا تنها به پیغام تو میل است



هزاران سال بودی قاصد یار


ولی کاری جز اینت دارم این‌بار



نه می‌خواهم خبر از ماهرویی


نه از احوال یار مشکمویی



بخواهم از شما ای یار جانی


بری پیغام من سوی گرانی



که: در سال جدید ای مردم‌آزار


دگر پیدا نشو در کوی و بازار



در این موسم که گلشن رُز بیارد


نکن کاری که مفلس بز بیارد



به مردم رحمتی ‌آور گرانی


نکن با ما فقیران سرگرانی!»



صبا قول مساعد بهر من داد


پس از آن دور شد با سرعت باد!



نشستم در چمن سرمست و سرحال


به خود گفتم که فرخنده‌ست امسال



گرانی هم خودش انصاف دارد


مرامی توپ و قلبی صاف دارد



نه بابا، حال ما را می‌کند درک


خودش بازار ما را می‌کند ترک!



صبا بعد از دو-سه‌ساعت که برگشت


مراپیدا نمود اندر دل دشت



به من گفتا:« پیامت را رساندم


به گوشش آنچه گفتی، جمله خواندم



به من گفتا که از این دست پیغام


مکرر آیدم از صبح تا شام



سحر تا شام معمولاً ز ملّت!


ز شب تا صبح معمولاً ز دولت!



شده گوش‌من از این حرفها پر


ز من گیرم همه باشند دلخور



به سال مار بودم بنده ناچار


خزنده آمدم سوی تو چون مار!



ولی امسال سال کار و کسب است


نه سال مار بلکه سال اسب است



سوار اسب گردم با مهارت


بتازم چارنعل از بهر غارت



سمند سرکشم را چون کنم زین


بتازم سوی بازار از پی کین



به همکاریِّ اربابِ صناعت


برآرم گَرد از جیب جماعت...»



*


صبا نابرده پیغامش به پایان


به ناگه دست و پایم گشت لرزان



سپس احساس کردم سربه‌سر دشت


به سویم آمد و گِرد سرم گشت!



نشد قسمت که باقی را کنم گوش


که افتادم ز پا و رفتم از هوش!



" بوالفضول الشعرا "

zoh_reh
1st April 2014, 12:31 AM
عید آمد و شد مایه ی خوشحالی فامیل


هر عید خرابند سر ِ من همه ی ایل




خواهر زنم از بندر و مادر زنم از یزد

اقوام برادر زنم از جانب منجیل




القصّه هجومیست به این خانه که انگار

از شش جهت آورده سپاه ابرهه با فیل




نابود گر خانه و غارتگر میوه

از دم همگی قاتل شیرینی و آجیل




مانند ملخ مزرعه ای را که بیابند

در عرض دو ساعت به بیابان شده تبدیل




مانند عقابی به سر ِ دشت ِ فریزر

آگاه از آمد شد ِ هر مرغ به تفصیل




در آن، که رسیده به سر ِ سفره تمام است

در دیس اگر ریخته باشی پلو با بیل




یک لقمه نماند که خودت هم بکنی مِیل

یک رود غذا با خودش آورده اگر نیل




در حیرتم از قدرت این جاروی برقی

آنقدر که بی وقفه کند کار به تعجیل




ای کاش که می شد بشوی لغو تو ای عید

یا که بشود دوره ی یکسال تو تعدیل




من طاقت این حمله ی هرساله ندارم -

سوی خودم از جانب این خیل ِ ابابیل




امّا چه بخواهی چه نخواهی تو دوباره

عید آمد و شد مایه ی خوشحالی فامیل

منبع (http://www.sosa.ir/7276/%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%B7%D9%86%D8%B2-%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2-93/)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد