PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی حضرت محمد (ص) از نگاه ادیان



kamanabroo
28th July 2009, 11:36 PM
حضرت محمد (ص) از نگاه ادیان
آمدن حضرت محمد (ص) (http://rasoolnoor.com/) توسط دیگر ادیان که قبل از دین اسلام آمده بودند خبر داده شد و نشانه‌هایی در کتب آسمانی دیگر برای آن حضرت ذکر شده است. از جمله در انجیل یوحنا بشارت به آمدن حضرت نبی اکرم «ص» داده شده است که قرآن مجید چنین بشارتی را تأیید کرده است.
راهب مسیحی (بحیرا) با توجه به نشانه‌هایی که از آن حضرت دید به حضرت ابوطالب گفت: این همان پیامبری است که آمدنش در کتب آسمانی بشارت داده شده است. همین طور از روایات زیادی نقل شده است که نشانه‌های آن حضرت و نشانه‌هایی برای حقانیت اسلام در کتاب‌های مقدس یهودیان آمده است.
برای آگاهی بیشتر به مقالات ذيل مراجعه فرمایید.

kamanabroo
28th July 2009, 11:37 PM
بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران درباره ظهور حضرت محمد (ص)

درسهایى از تاریخ تحلیلى اسلام جلد اول صفحه 149
رسولى محلاتى
برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینباره‏قلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشته‏اند که از آنجمله‏مى‏توان کتاب‏«راه سعادت‏»استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب‏«خاتم‏پیغمبران‏»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص‏»ارتباط دارد تا با بحث ما و به‏اصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمى‏توانیم وقت‏خود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمان‏مقدار که مربوط به تاریخ مى‏شود یک اشاره اجمالى نموده ومى‏گذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام‏«ص‏»وارد شده که به‏اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبرداده‏اند،و علامه مجلسى‏«ره‏»در کتاب بحار الانوار در اینباره‏بابى جداگانه تحت عنوان‏«باب البشائر بمولده و نبوته‏»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همان‏هائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مى‏گوید:
«لکن خنوخ‏«ادریس‏»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاص‏خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بى‏دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى‏بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران‏بى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص‏»تطبیق مى‏کند که‏در داستان فتح مکه با او بودند.بخصوص با توجه به این مطلب‏که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى‏«ع‏»نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفت‏خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران‏»-یا فاران‏مکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل‏تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص‏»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین‏است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم‏خواست و او دیگرى را که فارقلیط است‏به شما خواهد داد که‏همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمى‏بیند و نمى‏شناسد،اما شما آنرامى‏شناسید زیرا که با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مى‏فرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه‏«فارقلیط‏»که ترجمه عربى‏«پریکلیتوس‏»است‏بم ناى‏«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به‏«تسلى دهنده‏»ترجمه کرده‏اند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مى‏فرستم و او روح‏راستى است که از جانب پدر عمل مى‏کند و نسبت‏به من گواهى‏خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مى‏فرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکن‏طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت‏بیاید او شما رابهر حقیقتى هدایت‏خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم‏نمى‏کند آنچه مى‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع‏»پادشاه یمن‏گفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان‏«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح‏»و«شق‏» (5) و«قس بن ساعدة‏» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایت‏ابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل‏» (8) که باز هم براى نمونه‏بداستان زیر که خلاصه‏اى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجه‏نمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مى‏نویسد: (9) ربیعة بن‏نصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى‏دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مى‏خواهد فقط دو نفر هستند یکى‏«سطیح‏»و دیگرى‏«شق‏»که‏این دو کاهن مى‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل‏از«شق‏»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که‏از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى‏را در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در این‏سرزمین زندگى مى‏کند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من‏صورت خواهد گرفت‏یا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت‏یا منقطع‏مى‏شود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع‏مى‏شود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مى‏رود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن‏بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى‏مى‏شود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیله‏اى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن‏نصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان‏او خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کاران‏بدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتم‏خواهد شد.
پس از این سخنان‏«شق‏»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح‏»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاه‏فارس-نامه‏اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین‏«حیرة‏»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواى‏مشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مى‏رسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانى‏در آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینه‏ام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مى‏خواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرداز این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت‏بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزه‏اش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى که نمونه‏اش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضى‏از نویسندگان نیز دیده مى‏شود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتن‏طبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالب‏استعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خوانده‏مى‏شدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنان‏ذکر شده مانند لفظ‏«مسیح‏»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط‏»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومى‏که نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت‏بچشم مى‏خورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایة‏مطلب را بیان فرموده‏اند...
و بگفته یکى از نویسندگان‏«مصلحت‏خداوندى ایجاب مى‏کرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مى‏ماند یا مانند صندوقچه‏جواهر فروشان که بدقت‏حفظ مى‏شود در لفافه‏اى از اشارات‏محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانش‏سر و کار دارند قرار گیرد». (10)
پى‏نوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کرده‏ایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.

kamanabroo
28th July 2009, 11:37 PM
بشارتهاى انبياى الهى درباره حضرت محمد (ص)

کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 42
نويسنده: رسولى محلاتى
از جمله اين بشارتها آيه 14 و 15 از کتاب يهودا است که مى‏گويد:
«لکن خنوخ‏«ادريس‏»که هفتم از آدم بود درباره همين اشخاص خبر داده گفت اينک خداوند با ده هزار از مقدسين خود آمد تا بر همه داورى نمايد و جميع بى دينان را ملزم سازد و بر همه کارهاى بى دينى که ايشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران بى دين به خلاف او گفتند. . . »
که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبيق مى‏کند که در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به اين مطلب که اين آيه از کتاب يهودا مدتها پس از حضرت عيسى(ع)نوشته شده. (1)
و از آن جمله در سفر تثنيه، باب 33، آيه 2 چنين آمده:
«و گفت‏خدا از کوه سينا آمد و برخاست از سعير به سوى آنها و درخشيد از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با يک قانون آتشين. . . »
که طبق تحقيق جغرافى دانان منظور از«پاران‏» - يا فاران - مکه است، و ده هزار مقدس نيز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبيق با همراهان و ياران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجيل يوحنا: 16، 17، 25، 26 چنين است:
«اگر مرا دوست داريد احکام مرا نگاه داريد، و من از پدر خواهم خواست و او ديگرى را که فارقليط است‏به شما خواهد داد که هميشه با شما خواهد بود، خلاصه حقيقتى که جهان آن را نتواند پذيرفت زيرا که آن را نمى‏بيند و نمى‏شناسد، اما شماآن را مى‏شناسيد زيرا که با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود - اينها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقليط روح مقدس که او را پدر به اسم من مى‏فرستد او همه چيز را به شما تعليم دهد و هر آنچه گفتم به ياد آورد».
که بر طبق تحقيق کلمه‏«فارقليط‏»که ترجمه عربى‏«پريکليتوس‏»است‏به معناى‏«احمد»است و مترجمين اناجيل از روى عمد يا اشتباه آن را به‏«تسلى دهنده‏»ترجمه کرده‏اند.
و در فصل پانزدهم: 26 چنين است:
«ليکن وقتى فارقليط که من او را از جانب پدر مى‏فرستم و او روح راستى است که از جانب پدر عمل مى‏کند و نسبت‏به من گواهى خواهد داد».
و در فصل شانزدهم: 7، 12، 13، 14 چنين است:
«و من به شما راست مى‏گويم که رفتن من براى شما مفيد است، زيرا اگر نروم فارقليط نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم اکنون بسى چيزها دارم که به شما بگويم ليکن طاقت تحمل نداريد، اما چون آن خلاصه حقيقت‏بيايد او شما را به هر حقيقتى هدايت‏خواهد کرد، زيرا او از پيش خود تکلم نمى‏کند بلکه آنچه مى‏شنود خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. . . »
و سخنان ديگرى که از پيغمبران گذشته به ما رسيده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاريخ خارج است از اين رو تحقيق بيشتر را در اين باره به عهده خواننده محترم مى‏گذاريم و به همين مقدار در اينجا اکتفا نموده و قسمتهايى از سخنان دانشمندان و کاهنان و پيشگوييهاى آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کرده‏اند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز مى‏گرديم.
پيشگويى‏ها و سخنان کاهنان

ابن هشام مورخ مشهور در تاريخ خود مى‏نويسد (2) : ربيعة بن نصر که يکى ازپادشاهان يمن بود خواب وحشتناکى ديد و براى دانستن تعبير آن تمامى کاهنان و منجمان را به دربار خويش احضار کرد و تعبير خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند: خواب خود را بيان کن تا ما تعبير کنيم؟
ربيعه در جواب گفت: من اگر خواب خود را بگويم و شما تعبير کنيد به تعبير شما اطمينان ندارم ولى اگر يکى از شما تعبير آن خواب را پيش از نقل آن بگويد تعبير او صحيح است.
يکى از آنها گفت: چنين شخصى را که پادشاه مى‏خواهد فقط دو نفر هستند يکى سطيح و ديگرى شق که اين دو کاهن مى‏توانند خواب را نقل کرده و تعبير کنند.
ربيعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد، سطيح قبل از شق به دربار ربيعه آمد و چون پادشاه جريان خواب خود را بدو گفت، سطيح گفت: آرى در خواب گلوله آتشى را ديدى که از تاريکى بيرون آمد و در سرزمين تهامه در افتاد و هر جاندارى را در کام خود فروبرد!
ربيعه گفت: درست است اکنون بگو تعبير آن چيست؟
سطيح اظهار داشت: سوگند به هر جاندارى که در اين سرزمين زندگى مى‏کند که مردم حبشه به سرزمين شما فرود آيند و آن را بگيرند.
پادشاه با وحشت پرسيد: اين داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت‏ياپس از آن؟
سطيح گفت: نه، پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربيعه پرسيد: آيا سلطنت آنها دوام خواهد يافت‏يا منقطع مى‏شود!
گفت: نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مى‏شود!
پرسيد: سلطنت آنها به دست چه کسى از بين مى‏رود؟
گفت: به دست مردى به نام ارم بن ذى يزن که از مملکت عدن بيرون خواهد آمد.
پرسيد: آيا سلطنت ارم بن ذى يزن دوام خواهد يافت؟
گفت: نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسيد: به دست چه کسى؟گفت: به دست پيغمبرى پاکيزه که از جانب خدا بدو وحى مى‏شود.
پرسيد: آن پيغمبر از چه قبيله‏اى خواهد بود؟
گفت: مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهى اين سرزمين تا پايان اين جهان در ميان پيروان او خواهد بود.
ربيعه پرسيد: مگر اين جهان پايانى دارد؟
گفت: آرى پايان اين جهان آن روزى است که اولين و آخرين در آن روز گرد آيند و نيکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربيعه گفت: آيا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطيح پاسخ داد: آرى سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از اين سخنان شق نيز به دربار ربيعه آمد و او نيز سخنانى نظير گفتار«سطيح‏»گفت و همين جريان موجب شد تا ربيعه در صدد کوچ کردن به سرزمين عراق برآيد و به شاپور - پادشاه فارس - نامه‏اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمين عراق سکونت دهد و شاپور نيز سرزمين‏«حيره‏»را - که در نزديکى کوفه بوده - براى سکونت آنها در نظر گرفت و ايشان را بدانجا منتقل کرد، و نعمان بن منذر - فرمانرواى مشهور حيره - از فرزندان ربيعه بن نصر است.
و نيز داستان ديگرى از تبع نقل مى‏کند و خلاصه‏اش اين است که مى‏گويد: تبع پادشاه ديگر يمن به مردم شهر يثرب خشم کرد و در صدد ويرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همين منظور لشکرى گران فراهم کرد و به يثرب آمد.
مردم يثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدينه معروف است، مردم روزها با تبع و لشکريانش جنگ مى‏کردند و چون شب مى‏شد براى تبع و لشکريانش به خاطر اينکه ميهمان و وارد بر ايشان بودند خرما و آذوقه مى‏فرستادند و بدين وسيله از آنها پذيرايى مى‏کردند.
مدتى بر اين منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان يهود از بنى قريظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند: فکر ويرانى اين شهر را از سر دور کن و از اين تصميم‏انصراف حاصل نما، و اگر در اين کار اصرار ورزى و پافشارى کنى نيروى غيبى جلوى اين کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داريم که به عقوبت اين عمل گرفتار شوى.
تبع پرسيد: چرا؟
گفتند: براى آنکه اين شهر هجرتگاه پيغمبرى است که از حرم قريش(يعنى مکه معظمه) بيرون آيد، و اين شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.
تبع که اين سخن را شنيد دانست که آن دو بيهوده نمى‏گويند و از روى علم و اطلاع و خبرهايى که از کتابها دارند اين سخن را مى‏گويند و به همين سبب از ويرانى شهر يثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تاثير کرد. و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در اين باره اشعارى نيز سرود که از آن جمله است:
حتى اتانى من قريظة عالم
حبر لعمرک فى اليهود مسدد
قال ازدجر عن قرية محجوبة
لنبى مکة من قريش مهتد
فعفوت عنهم عفو غير مثرب
و ترکتهم لعقاب يوم سرمد
و ترکتها لله ارجو عفوه
يوم الحساب من الحميم الموقد
و در پاره‏اى از روايات نيز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود: تبع را دشنام نگوييد زيرا او مسلمان شد و ايمان آورد.
و در روايتى که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روايت کرده آن حضرت فرمود: تبع به اوس و خزرج(ساکنان شهر مدينه)گفت: در اين شهر بمانيد تا اين پيغمبر بيرون آيد، و من نيز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به يارى او خواهم شتافت.
و از آن جمله زيد بن عمرو بن نفيل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمين حجاز مى‏زيست و به جستجوى دين حنيف ابراهيم بود، و از آيين يهود و ديگر آيينهاى آن زمان پيروى نمى‏کرد و با بت پرستان مبارزه مى‏نمود، و از ذبيحه آنان نمى‏خورد.
و از اشعار اوست که مى‏گويد: اربا واحدا ام الف رب
ادين اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزى جميعا
کذلک يفعل الجلد الصبور
عامر بن ربيعه گويد: وقتى مرا ديد به من گفت: اى عامر من از رفتار قوم خود بيزارم و پيرو دين ابراهيم و معبود او و اسماعيل هستم و آنها رو به اين خانه نماز مى‏گزاردند، و من چشم به راه ظهور پيغمبرى هستم از فرزندان اسماعيل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ايمان دارم و او را تصديق کرده و گواهى مى‏دهم که او پيغمبر است، و اگر عمر تو طولانى شد و او را ديدار کردى سلام مرا بدو برسان.
عامر گفت: چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زيد را براى آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا کرد، و پاسخ سلامش را داد و فرمود: او را در بهشت ديدم که پيروزمندانه گام بر مى‏داشت.
و ديگر از کسانى که سالها قبل از ولادت رسول خدا(ص)از آمدن آن حضرت خبر مى‏داد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است که از بزرگان مسيحيت و از بلغاء عرب است که در بلاغت‏به وى مثل مى‏زنند، و بيشتر عمر خود را به صورت رهبانيت دور از مردم و در بيابانها به سر مى‏برد.
وى از حکماى عرب و از معمرين آنهاست که چنانکه در برخى از تواريخ ذکر شده ششصد سال عمر کرد و کسى بود که شمعون صفا و لوقا و يوحنا را درک کرد و از آنها فقه و حکمت آموخت و زمان رسول خدا(ص)را نيز درک کرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنيا رفت. و رسول خدا درباره‏اش مى‏فرمود:
«رحم الله قسا يحشر يوم القيامة امة واحدة‏»
[خدا رحمت کند قس را که در روز قيامت‏به صورت يک امت تنها محشور مى‏گردد. ]
شيخ مفيد(ره)و ديگران روايت کرده‏اند که وى در«سوق عکاظ‏»عربها را مخاطب‏قرار داده و بدانها مى‏گفت:
«يقسم بالله قس بن ساعدة قسما برا لا اثم فيه ما لله على الارض دين احب اليه من دين قد اظلکم زمانه و ادرککم اوانه، طوبى لمن ادرک صاحبه فبايعه و ويل لمن ادرکه ففارقه‏».
[قس بن ساعده به خداى يگانه سوگند مى‏خورد سوگندى محکم که گناهى در آن نيست که در روى زمين آيينى وجود ندارد که نزد خدا محبوبتر باشد از آيينى که زمان ظهورش بر سر شما سايه افکنده(و نزديک گشته)و وقت آن شما را درک نموده، خوشا به حال کسى که صاحب آن دين و آيين را درک کند و با او بيعت کند و واى به حال کسى که او را درک کند و از وى کناره گيرد. ]
و بارها اتفاق افتاد که رسول خدا(ص)از افراد قبيله‏«اياد»حالات قس بن ساعده و سخنان حکمت آميز و اشعار او را جويا مى‏شد، و آنان نيز کم و بيش هر چه ديده و يا شنيده بودند براى آن حضرت نقل مى‏کردند.
و کراجکى در کتاب کنز الفوايد از مرد عربى که براى رسول خدا(ص)روايت کرده نقل مى‏کند که وى گفت: هنگامى براى پيدا کردن شترى که از من گم شده بود در بيابانها گردش مى‏کردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده کردم که در ميان دو قبر ايستاده و نماز مى‏خواند، و چون از نمازش فراغت‏يافت از وى پرسيدم اين دو قبر از کيست؟ پاسخ داد:
اينها قبر دو تن از برادران من است که خداى يگانه را با من در اينجا پرستش مى‏کردند و اينک از دنيا رفته‏اند و من بر سر قبر اين دو خداى را پرستش مى‏کنم تا وقتى که بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو کرد و گريان شده اشعارى گفت، و پس از اينکه اشعارش پايان يافت‏بدو گفتم:
چرا به نزد قوم خود نمى‏روى و در خوبى و بدى آنها شرکت نمى‏جويى؟گفت: مادر بر عزايت‏بگريد ندانسته‏اى که فرزندان اسماعيل دين پدرشان را واگذارده و از بتان پيروى نموده و آنها را بزرگ دانسته‏اند!
پرسيدم: اين نمازى را که مى‏خوانى چيست؟
پاسخ داد: براى خداى آسمانها مى‏گزارم.
از او سؤال کردم: مگر آسمانها هم خدايى دارد، و بجز لات و عزى خدايى هست؟ديدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت: اى برادر ايادى از من دور شو که براستى از براى آسمانها خدايى است که آن را آفريده و به ستارگان زيور داده و به ماه تابان نورانيش کرده. شبش را تار و روزش را تابناک و آشکار نموده و بزودى از سوى مکه همگان را مشمول رحمت عامه‏اش قرار خواهد داد، به وسيله مردى تابناک از فرزندان لوى بن غالب که نامش: محمد، است و او مردم را به کلمه اخلاص دعوت مى‏کند، و من گمان ندارم او را درک کنم، و اگر او را مى‏ديدم دست‏خويش را - به عنوان بيعت و تصديق - در دستش مى‏نهادم و به هر کجا که مى‏رفت‏به همراه او مى‏رفتم. . .
و در حديثى که مفيد(ره)از ابن عباس روايت کرده اين گونه است که مرد عرب گفت: يا رسول الله من از قس چيز عجيبى مشاهده کردم!حضرت فرمود: چه ديدى؟
عرض کرد: روزى در يکى از کوههاى نزديک خود که نامش سمعان بود مى‏رفتم و آن روز بسيار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را ديدم که در زير درختى نشسته و پيش رويش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زيادى گرفته‏اند و مى‏خواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده کردم که يکى از آن درندگان به سر ديگرى فرياد زد و در اين وقت‏«قس‏»را ديدم که دست‏خود بر آن درنده زده گفت: صبر کن تا رفيقت که پيش از تو آمده آب بياشامد آن گاه نوبت توست!
من که چنان ديدم سخت وحشت کرده و ترسيدم، «قس‏»متوجه من شده گفت: نترس که تو را صدمه نخواهند زد، در اين وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد که در ميان آنها مکانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.
از او پرسيدم: اين دو قبر چيست؟
و همچنان که در روايت قبلى بود پاسخ مرا داد، تا به آخر حديث. . .
و بلکه در پاره‏اى از روايات است که از اوصياى رسول خدا و امامان بعد از آن حضرت نيز خبر داد و اين اشعار از اوست که مى‏گويد:
اقسم قس قسما ليس به مکتتما
لو عاش الفى سنة لم يلق منها ساما
حتى يلاقى احمدا و النقباء الحکما
هم اوصياء احمد، اکرم من تحت السما
يعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى
ليس بناس ذکرهم حتى احل الرجما
و نيز از او نقل شده:
تخلف المقدار منهم عصبة
بصفين و فى يوم الجمل
و الزم الثار الحسين بعده
و احتشدوا على ابنه حتى قتل
و اين بود قسمتى از بشارتهاى حکما و دانشمندان، که اگر مى‏خواستيم تمامى آنها را که در تواريخ و کتابها مضبوط است نقل کنيم از وضع نگارش اين کتاب خارج مى‏شديم، و لذا به همين اندازه اکتفا مى‏شود و البته در ضمن احوالات رسول خدا(ص) نيز مقدارى از اين بشارتها که از احبار و دانشمندان يهود و نصارى نقل شده خواهد آمد، مانند آنچه از بحيراء راهب، و يا سلمان فارسى و ديگران روايت‏شده که ان شاء الله در صفحات آينده خواهيد خواند.
و در اينجا با چند بيت از قصيده معروف اديب الممالک فراهانى که در اين باره سروده است اين فصل را خاتمه مى‏دهيم.
مطلع قصيده که در ولادت حضرت رسول(ص)سروده و با فصل گذشته و آينده نيز مناسب مى‏باشد اين است که مى‏گويد:
برخيز شتربانا بربند کجاوه
کز چرخ همى گشت عيان رايت کاوه
در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه
و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتاب اندر از رود سماوه
در ديده من بنگر درياچه ساوه
و ز سينه‏ام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گويد:
با ابرهه گو خير به تعجيل نيايد
کارى که تو مى‏خواهى از فيل نيايد
رو تا به سرت طير ابابيل نيايد
بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد
تا دشمن تو محبط جبريل نيايد
تاکيد تو در مورد تضليل نيايد
تا صاحب خانه نرساند به تو آزار
زنهار بترس از غضب صاحب خانه
بسپار بزودى شتر سبط کنانه
برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه
بنويس به نجاشى اوضاع، شبانه
آگاه کنش از بد اطوار زمانه
و ز طير ابابيل يکى بر بنشانه
کانجا شودش صدق کلام تو پديدار
تا آنجا که درباره ولادت آن حضرت گويد:
اين است که ساسان به دساتير خبر داد
جاماسب به روز سوم تير خبر داد
بر بابک بر نا پدر پير خبر داد
بودا به صنم خانه کشمير خبر داد
مخدوم سرائيل به ساعير خبر داد
وان کودک ناشسته لب از شير خبر داد
ربيون گفتند و نيوشيدند احبار
از شق و سطيح اين سخنان پرس زمانى
تا بر تو بيان سازند اسرار نهانى
گر خواب انوشروان تعبير ندانى
از کنگره کاخش تفسير توانى
بر عبد مسيح اين سخنان گر برسانى
آرد به مدائن درت از شام نشانى
بر آيت ميلاد نبى سيد مختار
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد
مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد
آن سيد مسعود و خداوند مؤيد
پيغمبر محمود ابو القاسم احمد
وصفش نتوان گفت‏به هفتاد مجلد
اين بس که خدا گويد«ما کان محمد»
بر منزلت و قدرش يزدان کند اقرار
اندر کف او باشد از غيب مفاتيح
و اندر رخ او تابد از نور مصابيح
خاک کف پايش به فلک دارد ترجيح
نوش لب لعلش به روان سازد تفريح
قدرش ملک العرش به ما ساخته تصريح
وين معجزه‏اش بس که همى خواند تسبيح
سنگى که ببوسد کف آن دست گهربار
اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را
وى ساخته شيرين کلمات تو شکر را
شيروى به امر تو درد ناف پدر را
انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را
تقدير به ميدان تو افکنده سپر را
و آهوى ختن نافه کند خون جگر را
تا لايق بزم تو شود نغز و بهنجار
موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع
ادريس بيان کرده به اخنوخ و هميلع
شامول به يثرب شده از جانب تبع
تا بر تو دهد نامه آن شاه سميدع
اى از رخ دادار بر انداخته برقع
بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع
در دست تو بسپرده قضا صارم بتار
پى‏نوشت‏ها:
1. براى تحقيق و بحث‏بيشتر درباره معناى اين کلمات و تطبيق آن با رسول خدا(ص)به کتاب اثبات نبوت - يا راه سعادت - تاليف استاد فقيد حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى رحمة الله عليه مراجعه شود. و همچنين در کلمات آينده و تحقيق در معناى فارقليط و غيره به همان کتاب رجوع شود.
2. آنچه ذيلا از سيره ابن هشام نقل کرده‏ايم تلخيص شده است.

kamanabroo
28th July 2009, 11:40 PM
نخستين سفر محمد به شام و داستان بحيرا

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام جلد اول صفحه 257
رسولى محلاتى
عموم مورخين و اهل حديث از دانشمندان شيعه و اهل سنت‏با اندك اختلافى داستان سفر محمد(ص)را به شام در معيت‏عمويش ابو طالب و بر خورد آنحضرت را با«بحيرا»نقل‏كرده‏اند،ما نند شيخ صدوق(ره)در اكمال الدين و ابن شهر آشوب‏در مناقب و ابن هشام در سيره و طبرى و يعقوبى و ابن سعد نيز دركتابهاى خود آنرا نقل كرده‏اند و نويسندگان معاصر نيز عمومابدون نقد و ايرادى آنرا ترجمه و نقل كرده‏اند (1) و بلكه برخى ازآنها در برابر برداشتهاى غلطى كه دشمنان اسلام از اين داستان‏كرده،و خواسته‏اند از اين راه تهمتهائى به اسلام و رهبر بزرگوارآن بزنند از آن دفاع كرده و در صدد پاسخگوئى دشمنان بر آمده‏و بدين ترتيب اصل داستان را پذيرفته و چنان است كه در صحت‏آن ترديد نداشته‏اند (2) .ولى در برابر اينان برخى از نويسندگان و ناقلان اين داستان،در صحت آن ترديد كرده و راويان يا راوى‏آنرا دروغگو و جعال خوانده و بلكه برخى آنرا ساخته و پرداخته‏دشمنان اسلام دانسته‏اند،و برخى نيز قسمتهائى از آنرا مردود ومجعول دانسته ولى اصل آنرا بنوعى پذيرفته‏اند،و ما در آغاز اصل‏داستان را به تفصيلى كه ابن هشام در سيره از ابن اسحاق روايت‏كرده با مختصر اختلافى كه از ديگران ضميمه آن كرده‏ايم ازروى كتاب زندگانى پيامبر اسلام خود براى شما نقل مى‏كنيم وسپس گفتار نويسندگان و ناقدان و يا منكران را مى‏آوريم.
اصل داستان
بنابر نقل مشهور نه سال و به قولى دوازده سال از عمر رسول‏خدا(ص)گذشته بود (3) كه ابو طالب به همانگونه كه گفتيم‏مانند ساير مردم قريش-عازم سفر شام شد،تا با مال التجاره‏مختصرى كه داشت تجارت كند و از اينراه كمكى به مخارج‏سنگين خود بنمايد.
قرشيان هر ساله دو بار سفر تجارتى داشتند يكى به‏«يمن‏»در زمستان و ديگرى به‏«شام‏»در تابستان‏«رحلة الشتاءو الصيف‏».
مقصد در اين سفر شهر بصرى بود كه در آنزمان يكى ازشهرهاى بزرگ شام و از مهمترين مراكز تجارتى آن عصر بشمارميرفت.
در نزديكى شهر بصرى صومعه و كليسائى وجود داشت ومردى دير نشين و ترسائى گوشه گير بنام‏«بحيرا»در آن كليسازندگى ميكرد،و مسيحيان معتقد بودند كه كتابها و هم چنين‏علومى كه در نزد دانشمندان گذشته آنان بوده ست‏بدست وسينه بسينه به بحيرا منتقل گشته است.
و برخى گفته‏اند:صومعه‏«بصرى‏»-كه تا شهر 6 ميل فاصله‏داشت مانند صومعه‏هاى عادى و معمولى ديگر نبود بلكه‏مخصوص بسكونت آن دانشمند و عالمى از نصارى بود كه علم ودانشش از ديگران فزونتر و در مراحل سير و سلوك از همگان برترباشد،و«بحيرا»داراى چنين اوصافى بود.
هنگامى كه ابو طالب تصميم به اين سفر گرفت‏بفكر يتيم‏برادر افتاد و با علاقه فراوانى كه باو داشت نميدانست آيا او را درمكه بگذارد يا همراه خود بشام ببرد.
وقتى هواى گرم تابستان بيابان حجاز و سختى مسافرت باشتر را در كوه و بيابان بنظر ميآورد ترجيح ميداد محمد را-كه‏كودكى بيش نبود و با اين گونه ناملايمات روبرو نشده بود-درمكه بگذارد و از رنج‏سفر او را معاف دارد،ولى از آنطرف با آن‏علاقه شديد و توجه خاصى كه در حفاظت و نگهدارى او داشت‏نمى‏توانست‏خود را حاضر كند كه او را در مكه بگذارد و خيالش‏در اينباره آسوده نبود،و تا آن ساعتى كه ميخواست‏حركت كندهمچنان در حال ترديد بود.
هنگامى كه كاروان قريش خواست‏حركت كند ناگهان‏ابو طالب فرزند برادر را مشاهده كرد كه با چهره‏اى افسرده به عمونگاه مى‏كند و چون خواست‏با او خدا حافظى كند چند جمله‏گفت كه ابو طالب تصميم گرفت محمد را همراه خود ببرد.
رسولخدا-صلى الله عليه و آله-با همان قيافه معصوم وجذاب رو بعمو كرده و همچنان كه مهار شتر را گرفته بود آهسته‏گفت:عمو جان!مرا كه كودكى يتيم هستم و پدر و مادرى‏ندارم به كه مى‏سپارى؟
همين چند جمله كافى بود كه ابو طالب را از ترديد بيرون‏آورد و تصميم به بردن آن بزرگوار بگيرد،و از اينرو بلا درنگ‏بهمراهان خود گفت: بخدا سوگند او را با خود مى‏برم و هيچگاه از او جدا نخواهم‏شد.
كاروان قريش حركت كرد اما مقدارى راه كه رفتند متوجه‏شدند كه اين سفر مانند سفرهاى قبلى نيست و احساس راحتى وآرامش بيشترى مى‏كنند آفتاب آن سوزشى را كه در سفرهاى قبل‏داشت ندارد و از گرما بدان مقدارى كه سابقا ناراحت مى‏شدنداحساس ناراحتى نمى‏كنند.اين اوضاع براى همه مردم كاروان‏تعجب آور بود تا جائى كه يكى از آنها چند بار گفت:
اين سفر چه سفر مباركى است.
ولى شايد كمتر كسى بود كه بداند اينها همه از بركت همان‏كودك دوازده ساله است كه در اين سفر همراه كاروان آمده‏بود.
بالاتر از همه كم كم متوجه شدند كه روزها لكه ابرى پيوسته‏بالاى سر كاروان در حركت است و براى آنها در آفتاب گرم‏سايه مى‏افكند،و اين مطلب وقتى براى آنها بخوبى واضح شدكه به صومعه و دير«بحيرا»نزديك شدند.
خود بحيرا وقتى از دور گرد و غبار كاروانيان را ديد به لب‏دريچه‏اى كه از صومعه به بيرون باز شده بود آمد و چشم‏بكاروانيان دوخته بود و گاهى نيز سر بسوى آسمان مى‏كشيد و گويا همان لكه ابر را جستجو ميكرد كه بر سر كاروانيان سايه‏مى‏افكند.
و هيچ بعيد نيست كه روى صفاى باطنى كه پيدا كرده بود واخبارى كه از گذشتگان بدو رسيده بود منتظر ديدن چنين منظره وچشم براه آمدن آن قافله بود،و جريانات بعدى اين احتمال راتاييد ميكند،زيرا مورخين مانند ابن هشام و ديگران مى‏نويسند:
كاروان قريش هر ساله از كنار صومعه بحيرا عبور ميكرد وگاهى در آنجا منزل ميكردند و تا آن سفر هيچگاه بحيرا با آنان‏سخنى نگفته بود،اما اين بار همينكه كاروان در نزديكى صومعه‏منزل كردند غذاى زيادى تهيه كرد و كسى را بنزد ايشان فرستادكه من غذاى زيادى تهيه كرده‏ام و دوست دارم امروز تمامى‏شما از كوچك و بزرگ و بنده و آزاد،هر كه در كاروان است‏برسر سفره من حاضر شويد.
بحيرا از بالاى صومعه خود بخوبى آن لكه ابر را ديده بود كه‏بالاى سر كاروان ميآيد و همچنان پيش آمد تا بر سر درختى كه‏كاروانيان زير آن درخت منزل كردند ايستاد.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه:خود بحيرا پس ازديدن اينمنظره از صومعه بزير آمد و از كاروان قريش دعوت كردتا براى صرف غذا بصومعه او بروند،يكى از كاروانيان بدو گفت:اى بحيرا بخدا سوگند مثل اينكه اين بار براى تو ماجراى‏تازه‏اى رخ داده زيرا چندين بار تاكنون ما از اينجا عبور كرده‏ايم وهيچگاه مانند امروز بفكر پذيرائى ما نيفتادى؟
بحيرا گويا نمى‏خواست راز خود را به اين زودى فاش كنداز اينرو در جواب او گفت:
راست است،اما مگر نه اين است كه شما ميهمان و وارد برمن هستيد،من دوست داشتم اين بار نسبت‏بشما اكرامى كرده‏باشم و بهمين جهت غذائى آماده كرده و دوست دارم همگى‏شما از آن بخوريد.
قرشيان بسوى صومعه حركت كردند،اما محمد-صلى الله‏عليه و آله-را بخاطر آنكه كودكى بود و يا بملاحظات ديگرى‏همراه نبردند،و بعيد هم نيست كه خود آنحضرت كه بيشتر مايل‏بود در تنهائى بسر برد و به اوضاع و احوال اجتماعى كه در آن‏بسر مى‏برد انديشه كند از آنها خواست تا او را نزد مال التجاره‏بگذارند و بروند،وگرنه معلوم نيست ابو طالب به اين سادگى‏حاضر شده باشد تا او را تنها بگذارد و برود.
هر چه بود كه بحيرا در قيافه يكايك واردين نگاه كرد واوصافى را كه از پيامبر اسلام شنيده و يا در كتابها خوانده بود درچهره آنها نديد،از اينرو با تعجب پرسيد: كسى از شما بجاى نمانده؟
يكى از كاروانيان پاسخ داد:بجز كودكى نورس كه از نظرسن كوچكترين افراد كاروان بود كسى نمانده!
بحيرا گفت:او را هم بياوريد و از اين پس چنين كارى‏نكنيد!
مردى از قريش گفت:به لات و عزى سوگند براى ماسرافكندگى نيست كه فرزند عبد الله بن عبد المطلب ميان ماباشد! اين سخن را گفته و برخاست و از صومعه بزير آمد و محمد-صلى الله عليه و آله-را با خود بصومعه برد و در كنار خويش‏نشانيد.
بحيرا با دقت‏بچهره آنحضرت خيره شد و يك يك اعضاءبدن آنحضرت را كه در كتابها اوصاف آنها را خوانده بود از زيرنظر گذرانيد.
قرشيان مشغول صرف غذا شدند ولى بحيرا تمام حركات ورفتار محمد-صلى الله عليه و آله-را دقيقا زير نظر گرفته و چشم‏از آنحضرت بر نميدارد،و يكسره محو تماشاى او شده.
ميهمانان سير شدند و سفره غذا بر چيده شد در اينموقع بحيراپيش يتيم عبد الله آمد و بدو گفت:اى پسر تو را به لات و عزى‏سوگند ميدهم كه آنچه از تو مى‏پرسم پاسخ مرا بدهى؟
-و البته بحيرا از سوگند به لات و عزى منظورى نداشت جزآنكه ديده بود كاروانيان بدان قسم ميخورند.
اما همينكه آنبزرگوار نام لات و عزى را شنيد فرمود:مرا به‏لات و عزى سوگند مده كه چيزى در نظر من مبغوض‏تر از اين دونيست.
بحيرا گفت:پس تو را بخدا سوگند ميدهم سؤالات مرا پاسخ‏دهى!
حضرت فرمود:هر چه ميخواهى بپرس!
بحيرا شروع كرد از حالات و زندگانى خصوصى و حتى‏خواب و بيدارى آنحضرت سؤالاتى كرد و حضرت جواب ميداد، بحيرا پاسخهائى را كه مى‏شنيد با آنچه در كتابها در باره پيغمبراسلام ديده و خوانده بود تطبيق ميكرد و مطابق ميديد، آنگاه ميان‏ديدگان آنحضرت را با دقت نگاه كرد،سپس برخاسته و ميان‏شانه‏هاى آنحضرت را تماشا كرد و مهر نبوت را ديد و بى اختيارآنجا را بوسه زد.
قرشيان كه تدريجا متوجه كارهاى بحيرا شده بودند بيكديگرگفتند:محمد نزد اين راهب مقام و منزلتى دارد،از آنسو ابو طالب‏نگران كارهاى بحيرا شد و ترسيد مبادا دير نشين سوء قصدى‏نسبت‏به برادر زاده‏اش داشته باشد كه ناگاه بحيرا را ديد نزد وى آمده پرسيد:
اين پسر با شما چه نسبتى دارد؟
ابو طالب-فرزند من است!
بحيرا-او فرزند تو نيست،و نبايد پدرش زنده باشد!
ابو طالب-او فرزند برادر من است.
بحيرا-پدرش چه شد؟
ابو طالب-هنگامى كه مادرش بدو حامله بود وى از دنيارفت.
بحيرا-مادرش كجاست؟
ابو طالب-مادرش نيز چند سالى است مرده!
بحيرا-راست گفتى.اكنون بشنو تا چه ميگويم:
او را بشهر و ديار خود بازگردان و از يهوديان محافظتش كن ومواظب باش تا آنها او را نشناسند كه بخدا سوگند اگر آنچه من‏در مورد اين جوان ميدانم آنها بدان آگاه شوند نابودش مى‏كنند.
و سپس ادامه داده گفت:
اى ابو طالب بدان كه كار اين برادر زاده‏ات بزرگ و عظيم‏خواهد گشت و بنابر اين هر چه زودتر او را بشهر خود باز گردان.
و در پايان سخنانش گفت:
من آنچه لازم بود بتو گفتم و مواظب بودم اين نصيحت را بتو بنمايم.
سخنان بحيرا تمام شد و ابو طالب در صدد بر آمد تا هر چه‏زودتر به مكه باز گردد و از اينرو كار تجارت را بزودى انجام دادو به مكه بازگشت و حتى برخى گفته‏اند:از همانجا محمد(ص)
را با بعضى از غلامان خود به مكه فرستاد و خود به دنبال تجارت‏رفت.
و در پاره‏اى از تواريخ آمده كه وقتى سخنان بحيرا تمام شدابو طالب بدو گفت:اگر مطلب اينطور باشد كه تو مى‏گوئى او درپناه خدا است و خداوند او را محافظت‏خواهد كرد.و در روايتى‏كه طبرى و برخى ديگر در اين باره از ابو موسى اشعرى نقل كرده‏بدنبال داستان بحيرا آمده است كه بحيرا هم چنان ابو طالب راسوگند داد تا اينكه ابو طالب آنحضرت را به مكه باز گرداند...واين جمله را هم اضافه كرده كه:
«و بعث معه ابو بكر بلالا،و زوده الراهب من الكعك و الزيت‏»يعنى ابو بكر بلال را بهمراه آنحضرت فرستاد،و راهب نيزتوشه راهى از«كاك‏» (4) و زيتون به آنحضرت داد (5)
بهانه‏اى در دست‏برخى از مغرضان
ما قبل از آنكه به نقد و بررسى اين داستان بپردازيم بايد به‏اطلاع شما برسانيم كه اين داستان به اين شكلى كه نقل شده‏بهانه‏اى بدست مغرضان و برخى از خاور شناسان داده است آنهاكه پيوسته مى‏گردند تا از تاريخ و روايات پراكنده اسلامى‏بهانه‏اى بدست آورده و بصورت حربه‏اى عليه السلام و رهبرگرامى آن استفاده كنند،اينان اين داستان و امثال آن راوسيله‏اى براى تشكيك در نبوت پيغمبر اكرم(ص)قرار داده وچنانچه در كتاب فروغ ابديت از آنها نقل شده گفته‏اند:
«محمد بر اثر عظمت روح و صفاى قلب،و قوت حافظه ودقت فكر كه طبيعت‏بر او ارزانى داشته بود،بوسيله همان‏ملاقات سرگذشت پيامبران و گروه هلاك شدگان را مانند عاد وثمود و بسيارى از تعاليم حيات بخش خود را از همين راهب فراگرفت‏» (6) .
كه در پاسخ بايد بگوئيم:صرفنظر از صحت و سقم حديث(و جالب است‏بدانيد كه در سالهاى اخير ديرى در كشور اردن-در نزديكى شهر درعا)كشف شده كه گويند«دير»همين بحيرا است و توريستها را براى تماشا و زيارت‏بدانجا مى‏برند.
بحيراى راهب كه بعدا در آن بحث‏خواهيم كرد،بطلان اين‏تهمت و پندار واضح‏تر از آن است كه ما بخواهيم وقت زيادى ازشما و خود را روى آن صرف كنيم زيرا با توجه به اينكه:
اولا-عمر رسول خدا در اين سفر آنقدر نبود كه بتواند آن همه‏مطالب متنوع و گوناگون را در ذهن خود بسپارد و دهها سال پس‏از آن با آن زيبائى و فصاحت معجزه آميز براى مردم بيان دارد...
و ثانيا-عمر آن سفر و بخصوص مدت ديدار آنحضرت با بحيرابه آن مقدار نبود كه بتواند يك دهم از آن مطالب متنوع و بسيار رابياموزد و يا ديرنشين نصرانى(و يا يهودى)به آن بزرگوار ياد دهد،بخصوص آنكه طبق تحقيق و مدارك قطعى آن بزرگوار«امى‏»بوده و سواد خواندن و نوشتن هم نداشته است و معمولا اينگونه‏امور احتياج به ضبط و ياد داشت و داشتن سواد خواندن و نوشتن‏دارد.
و ثالثا-آنچه پيغمبر بزرگوار اسلام دهها سال بعد از اين‏ماجرا در ضمن آيات بسيار زياد قرآنى ابراز فرمود با بسيارى ازآنچه نزد راهبان و دير نشينانى همچون بحيرا بوده و ريشه آن ازتورات و انجيل است تفاوت بسيار دارد،و اثرى از خرافاتى كه‏بدست‏خرافه سازان در آن دو كتاب مقدس وارد شده در اين آيات‏مباركه ديده نمى‏شود و جائى براى اين پندار باطل كه اين از آن گرفته شده باقى نمى‏ماند...
و رابعا-همه اين پندارهاى غلط و تهمتهاى ناروا روى اين‏فرض است كه اصل اين داستان صحيح و بدون خدشه و ترديدباشد،در صورتيكه ذيلا خواهيد خواند كه صدور اين داستان موردترديد جمعى از تاريخ نويسان و ناقلان حديث‏بوده، و راويان آنراعموما تضعيف كرده و روايتشان را مخدوش داشته‏اند...
و در پايان اين را هم بد نيست‏بدانيد كه اينگونه اتهامات ونسبتهاى ناروا تازگى نداشته و در زمان خود آن بزرگوار هم ازاينگونه سخنان و گفتارهاى نادرست وجود داشته تا آنجا كه‏خداى تعالى در صدد پاسخگوئى و دفاع از پيامبر بزرگوار خويش‏بر آمده و ميفرمايد:
و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر،لسان الذي يلحدون‏اليه اعجمي و هذا لسان عربي مبين‏ان الذين لا يؤمنون‏بآيات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اليم‏انما يفتري الكذب‏الذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون (7)
يعنى-و به راستى ما مى‏دانيم كه اينان مى‏گويند قرآن رابشرى به او تعليم كرده و ياد داده،در صورتيكه زبان آنكس كه بدو اشاره مى‏كند عجمى است،و اين(قرآن)زبان عربى‏روشنى است،همانا آنها كه آيات خدا را باور ندارند خداهدايتشان نمى‏كند و عذابى دردناك دارند.دروغ را فقط آنهائى‏مى‏سازند كه به آيات خدا ايمان ندارند،و آنها خودشان‏دروغگويانند.
كه البته اين سخن ناروا را در باره مردى مسيحى مذهب رومى‏كه نامش‏«ابو فكيهه‏»يا«مقيس‏»يا«ابن حضرمى‏»و يا«بلعام‏»بوده مى‏گفتند كه ساكن مكه بود و رسول خدا گاهى‏نزد او رفت و آمد مى‏كرد.
بارى بهتر است اين بحث را رها كرده و بدنباله بحث‏خود،يعنى تحقيق و بررسى اين داستان باز گرديم.
نقد و بررسى داستان بحيرا
اكنون كه اصل اين داستان را شنيديد بايد بدانيد كه اين‏داستان از چند نظر مورد انتقاد و ايراد قرار گرفته و صحت آن موردترديد و خدشه واقع شده است:
اولا-اينكه در چند روايت آمده بود كه ابو بكر آنحضرت رااز همان‏«بصرى‏»پيش از آنكه به شام بروند بهمراه بلال به مكه‏باز گرداند از چند نظر مخدوش و بلكه غير قابل قبول است:
1-از اين نظر كه بر طبق رواياتى كه خود راويان و مورخان‏نقل كرده‏اند ابو بكر دو سال يا بيشتر از رسول خدا كوچكتر بوده‏و بلال نيز چند سال از ابو بكر كوچكتر بوده (8) ،و با توجه به آنچه‏در مورد عمر رسول خدا(ص)در آغاز اين داستان شنيديد ابو بكردر آن زمان شش ساله و يا نه ساله و ده ساله بوده و بلال هم شايدهنوز بدنيا نيامده بود و اگر هم بدنيا آمده بوده دو سه سال بيشتر ازعمرش نگذشته بود،و بدين ترتيب حضور ابو بكر در كاروان درآن سنين از عمر بسيار بعيد بنظر مى‏رسد چنانچه تولد بلال و بدنياآمدن او نيز در آنروز خيلى بعيد است،و اگر هم بدنيا آمده بوده در حبشه بوده نه در مكه.
2-فرض مى‏كنيم ابو بكر شش ساله و يا نه ساله و ده ساله‏در اين سفر حضور داشته و بهمراه كاروان مزبور به بصرى و شام‏رفته،ولى اينكه ابو بكر در آن سنين از عمر داراى ثروت وتجارت و غلام و نوكرى بوده كه بتواند امرى و يا نهيى صادركند،و غلام و يا نوكر خود را به اين سو و آن سو بفرستد بسياربعيد و بطور معمول غير قابل قبول است.
3-فرض مى‏كنيم هر دو مطلب فوق را تعبدا بپذيريم.اساسابلال حبشى در آنروزگار چه ارتباطى با ابو بكر داشته!مگر نه‏اين است كه خود اينان نوشته‏اند:بلال در آغاز بعثت در خانه‏امية بن خلف بصورت برده‏اى زندگى مى‏كرد،و با ايمان به‏رسول خدا و پذيرش اسلام از جانب وى تحت آزار و شكنجه‏ارباب خود يعنى امية بن خلف قرار گرفت تا آنجا كه او را درروزهاى گرم طاقت فرساى مكه برهنه مى‏كرد و روى ريگهاى‏داغ مكه مى‏خواباند و سنگ بزرگى روى سينه‏اش مى‏گذارد...
تا آنجا كه مى‏نويسند:
تا اينكه روزى ابو بكر بر وى گذشت و آن منظره را ديد و به‏امية اعتراض كرد و پس از مذاكره‏اى كه كردند قرار شد ابو بكربلال را از امية خريدارى كند و از اين شكنجه و عذاب آسوده‏اش گرداند.و بالاخره او را با غلامى ديگر كه ابو بكر داشت مبادله‏كردند و ابو بكر او را آزاد كرد. (9)
گذشته از اينكه اين قسمت،يعنى آزاد شدن بلال بدست‏ابو بكر نيز مورد اختلاف و ترديد زيادى است،و در بسيارى ازروايات آمده كه بلال را رسول خدا خريدارى كرده و آزاد فرمود،چنانچه از واقدى و ابن اسحاق نقل شده (10) و بلكه در پاره‏اى ازروايات نيز آمده كه عباس بن عبد المطلب اينكار را كرد (11) واختلافات ديگرى در اين باره كه اگر خواستيد مى‏توانيد به كتاب‏«الصحيح من السيرة‏»مراجعه نمائيد. (12)
4-همه اين مطالب را هم كه بپذيريم آيا اين مطلب راچگونه مى‏توان پذيرفت كه ابو طالب با شدت علاقه‏اى كه به يتيم‏برادر داشت و همانگونه كه قبلا شنيديد حاضر نبود ساعتى اين‏كودك را از خود جدا كند و حتى در اين باره به عموهاى ديگرآنحضرت نيز اعتماد نمى‏كرد،در اينجا او را با يك كودك كوچكتر از خود يعنى‏«بلال‏»از آن فاصله دور به مكه بفرستد،وبه قضا و قدر و آن بيابان بى آب و علف و پر از خطر بسپارد،وبدين ترتيب او را از خود جدا كرده و با خيالى آسوده بدنبال‏تجارت و ادامه سفر تجارتى رفته باشد!بخصوص پس از آن‏سفارشى كه راهب مزبور به ابو طالب كرده كه آن كودك را ازشر يهود و ديگران محافظت كن و هر چه زودتر او را به مكه بازگردان!
و ثانيا-از همه اينها گذشته اصل اين داستان از نظر سندمخدوش است چه آنها كه در كتب شيعه نقل شده و چه آنها كه‏در كتابهاى اهل سنت آمده،زيرا ابن شهر آشوب آغاز آنرا ازمفسران و دنباله آنرا نيز از طبرى روايت كرده،و ضمانت آنرا ازعهده خود برداشته است.
و مرحوم صدوق نيز از دو طريق آنرا روايت كرده كه طريق‏اول از نظر سند مقطوع و ضعيف است،و روايت دوم نيز مرفوعه‏است كه هيچكدام قابل اعتماد نيست گذشته از آنكه روايت‏نخست مشتمل بر امور غريبه‏اى است كه به افسانه شبيه‏تر است‏تا به يك داستان واقعى (13) و روايات اهل سنت نيز هيچكدام به رسول خدا(ص)و يا معصومى ديگر منتهى نمى‏شود،و آنچه درسيره ابن هشام و تاريخ طبرى و طبقات و جاهاى ديگر نقل شده‏يا از ابن اسحاق و يا از داود بن حصين و يا از ابو موسى اشعرى‏روايت‏شده كه هيچكدام در آنزمان-يعنى زمان سفر رسول‏خدا(ص)و بر خورد با بحيرا-بوجود نيامده و متولد نشده بودند،وسند خود را نيز در اين باره نقل نكرده‏اند تا در صحت و سقم آن‏تحقيق شود،و از اينرو از ابو الفدا نقل شده (14) كه گفته است‏يكى‏از راويان اين حديث ابو موسى اشعرى است كه وى در سال‏هفتم هجرت مسلمان شد و از اينرو اين حديث را بايد از احاديث‏مرسله اصحاب بشمار آورد...گذشته از اشكال ديگرى كه ما دربحث قبلى در ذيل خدشه و ايراد-4-نقل كرديم.
و ترمذى نيز چنانچه از وى نقل شده اين روايت را غريب‏دانسته و گفته است:در سند آن عبد الرحمان بن غزوان ديده‏مى‏شود كه روايتهائى بر خلاف موازين از او نقل شده (15) و ذهبى‏نيز گفته:«گمان مى‏رود كه ساختگى باشد و قسمتى از آن‏دروغ است‏» (16) و ابن كثير و دمياطى و مغلطاى نيز در آن ترديد كرده‏اند (17) و مرحوم استاد شهيد آيت الله مطهرى قدس سره الشريف دركتاب‏«پيامبر امى‏»فرموده:
«پرفسور ماسى نى يون‏»اسلام شناس و خاور شناس‏معروف،در كتاب سلمان پاك در اصل وجود چنين‏شخصى،تا چه رسد به برخورد پيغمبر با او تشكيك مى‏كندو او را شخصيت افسانه‏اى تلقى مى‏نمايد،مى‏گويد:
«بحيرا سرجيوس و تميم‏دارى و ديگران كه روات درپيرامون پيغمبر جمع كرده‏اند اشباحى مشكوك ونايافتنى‏اند.
و ثالثا-مطلب ديگرى كه موجب تضعيف اين داستان مى‏شوداختلاف در مورد شخصيت‏بحيرا است كه آيا نام اصلى اوجرجيس يا سرجس يا جرجس بوده،و يا اينكه از علماء يهود و ازاحبار يهود«تيماء»بوده-چنانچه برخى گفته‏اند-و يا ازكشيشهاى مسيحى و از قبيله عبد القيس بوده چنانچه برخى ديگرگفته‏اند، (18) كه اين خود موجب ضعف در رواياتى كه رسيده‏مى‏شود.
و اينها قسمتى است از بحثهائى كه در باره اين داستان دركتابها بچشم مى‏خورد،و شايد روى آنچه گفته شد برخى ازسيره نويسان اين داستان را يكسره ساخته و پرداخته دشمنان‏اسلام كه پيوسته در صدد تضعيف اسلام و زير سؤال بردن رسول‏گرامى آن و ايجاد شبهه و ترديد در سلامت عقل و دستورات‏روح بخش اسلام بوده‏اند دانسته و نويسنده كتاب سيرة‏المصطفى در اين باره چنين گويد:
...در رواياتى كه در مورد سفرهاى تجارتى رسول خدا در آن برهه‏از زندگى رسيده اختلافهائى ديده مى‏شود كه موجب ترديد درصدور آنها مى‏شود بخصوص كه راويان آنها از كسانى هستند كه‏متهم به كذب بوده و رواياتشان در عرض حوادث تاريخى به ثبت‏نرسيده...
و سپس گويد:
و من در كتاب خود بنام‏«الموضوعات‏»اين مطلب را ترجيح‏داده‏ام كه نقل اين سفرها با اين كرامات ساخته و پرداخته‏دشمنان اسلام است كه مى‏خواسته‏اند بدينوسيله ابواب تشكيك وترديد را در رسالت‏حضرت محمد(ص)و نبوت آن بزرگوار بازكنند...و اين افسانه‏ها را در تاريخ اسلام وارد كرده تا موجبات‏تشويش در باره پيامبر بزرگوار اسلام و رسالت آنحضرت را فراهم‏سازند... و شايد كعب الاحبار و ابو هريرة و وهب بن منبه و تميم الدارمى وامثال آنها قهرمانهاى اين افسانه پردازان بوده چنانچه شيوه اينان دروارد ساختن اسرائيليات و مسيحياتى كه در احاديث اسلامى وتفسير و غيره وارد كرده‏اند اين موضوع ايشان را تاييد مى‏كند... (19) نگارنده گويد:نظر ما در قسمت اول اين بحث همان است‏كه گفتيم،و وجود ابو بكر و يا بلال در اين سفر با هيچ معيارى‏جور در نمى‏آيد و اما در مورد اصل داستان نظر ما همان نظرى‏است كه در باره شق صدر و امثال آن گفتيم كه اگر روايت‏صحيحى در اين باره داشتيم آنرا مى‏پذيريم و اگر نه اصرارى براثبات آن نداريم اگر چه در همه كتابهاى تاريخى و سيره هم‏نقل شده باشد،و ظاهرا به چنين روايتى در اين داستان دست‏نخواهيم يافت،چنانچه گذشت و العلم عند الله.
و بنابر آنچه گفته شد ديگر مجالى براى ياوه گوئى برخى ازمستشرقين مزدور كليساها و كشيشان مغرض باقى نمى‏ماند كه‏بمنظور خدشه‏دار كردن نبوت رسول خدا و وحى،اين داستان رادستاويزى قرار داده و گفته‏اند:
«پيامبر اسلام در آن سفر از بحيرا تعليماتى آموخت و در مغز فراگير و حافظه قوى خود نگهدارى كرد و پس از ذشت‏سى سال از آن‏ديدار همان تعليمات را اساس دين خود قرار داد،و بعنوان وحى وقرآن به پيروان خود آموخت‏».
زيرا گذشته از همه آنچه گفته شد و بر فرض صحت اين‏داستان از نظر سند و دلالت،مگر مدت توقف آنحضرت نزد بحيراچقدر طول كشيده كه بتواند منشا اينهمه معارف عاليه وداستانهاى شگفت انگيز شده و آن آئين انقلابى و جهانى راپى‏ريزى كند!
آيا يك ملاقات نيم ساعته و يا حداكثر يك ساعته در ده‏سالگى يا دوازده سالگى پيامبر امى درس نخوانده مى‏تواند پس‏از گذشت‏سى سال منشا آنهمه تحولات و بيان آنهمه آيات‏معجزه آسا باشد كه همه فصحا و سخنوران را به مبارزه و تحدى‏دعوت كرده و بگويد:
و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله‏و ادعوا شهداءكم من دون الله ان كنتم صادقين،فان لم‏تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة‏اعدت للكافرين (20)
پى‏نوشتها
1-تاريخ پيامبر اسلام دكتر آيتى ص 56
2-به كتاب فروغ ابديت ج 1 ص 141 به بعد مراجعه فرمائيد.
3-بگفته يعقوبى و جمعى ديگر آنحضرت آنروز نه ساله بود و بگفته مسعودى درمروج الذهب(ج 1 ص 399)سيزده سال داشت و بسيارى هم گفته‏اند از عمرآنحضرت در آنروز دوازده سال گذشته بود.
4-«كعك‏»كه در عبارت عربى آمده معرب‏«كاك‏»است كه نوعى نان روغنى‏و كلوچه است.
5-تاريخ طبرى ج 2 ص 34-و البداية و النهاية ج 2 ص 285 سيره حلبية ج 1 ص 120
6-فروغ ابديت ج 1 ص 142
7-سوره نحل آيه 103-105
8-براى اطلاع از مدرك اين گفتار به كتاب‏«الصحيح من السيرة‏»ج 1 ص 9291 مراجعه شود.
9-سيره ابن هشام ج 1 ص 318 و كتابهاى ديگر.
10-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 13 ص 273.
11-سيره قاضى دحلان ج 1 ص 126 و سيره حلبيه ج 1 ص 299.
12-ج 2 ص 34-38.
13-براى اطلاع بيشتر به اكمال الدين چاپ مكتبه صدوق ج 1 ص 182-187 وپاورقى‏هاى آن مراجعه شود.
14-سيرة المصطفى ص 54.
15-پاورقى فقه السيره ص 64.
16-الصحيح من السيره ج 1 ص 93.
17-الصحيح من السيره ج 1 ص 93.
18-به پاورقى ج 1 سيره ابن هشام ص 180 مراجعه شود.
19-سيرة المصطفى ص 54-55.
20-سوره بقره آيه 22-23.

kamanabroo
28th July 2009, 11:41 PM
بشارتهاى انبیاء الهى و دیگران در باره ظهور رسول خدا (ص)

این بحث را ما با تفصیل بیشترى در کتاب «زندگانى پیغمبراسلام‏» آورده‏ایم، و برخى از اهل تحقیق بتفصیل در اینباره‏قلمفرسائى کرده و حتى جداگانه کتاب نوشته‏اند که از آنجمله‏مى‏توان کتاب «راه سعادت‏» استاد فقید و محقق ارزشمندمرحوم شعرانى و مقاله محققانه دیگرى را که در کتاب‏«خاتم‏پیغمبران‏»در اینباره درج شده نام برد که چون با مقاله ما که درباره تاریخ تحلیلى اسلام است چندان ارتباطى ندارد و بیشتر بابحث نبوت خاصه رسول خدا«ص‏»ارتباط دارد تا با بحث ما و به‏اصطلاح یک بحث کلامى است نه تاریخى،نمى‏توانیم وقت‏خود و شما را با این بحث گسترده و عمیق بگیریم،ولى بهمان‏مقدار که مربوط به تاریخ مى‏شود یک اشاره اجمالى نموده ومى‏گذریم:
طبق روایات زیادى که در کتابهاى تاریخى و حدیث وسیره داریم بشارتهاى زیادى از پیمبران گذشته و دانشمندان و کاهنان در باره ظهور پیامبر بزرگوار اسلام‏«ص‏»وارد شده که به‏اجمال و تفصیل از ظهور و ولادت و بعثت آنحضرت خبرداده‏اند،و علامه مجلسى‏«ره‏»در کتاب بحار الانوار در اینباره‏بابى جداگانه تحت عنوان‏«باب البشائر بمولده و نبوته‏»منعقدکرده که بسیارى از آن روایات را در آنجا گرد آورده.
و بهر صورت قسمتى از این روایات همان‏هائى است که درتورات و انجیل آمده مانند:
آیه 14 و 15 از کتاب یهودا که مى‏گوید:
«لکن خنوخ‏«ادریس‏»که هفتم از آدم بود در باره همین اشخاص‏خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا برهمه داورى نماید و جمیع بى‏دینان را ملزم سازد و بر همه کارهاى‏بى دینى که ایشان کردند و بر تمامى سخنان زشت که گناهکاران‏بى دین بخلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسولخدا«ص‏»تطبیق مى‏کند که‏در داستان فتح مکه با او بودند. بخصوص با توجه به این مطلب‏که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسى‏«ع‏»
نوشته شده.
و از آنجمله در سفر تثنیه باب 33 آیه 2 چنین آمده:
«و گفت‏خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوى آنها ودرخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از دست راستش بایک قانون آتشین...».
که طبق تحقیق جغرافى دانان منظور از«پاران‏»-یا فاران‏مکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانچه قبلا گفته شد فقط قابل‏تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا«ص‏»است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین‏است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم‏خواست و او دیگرى را که فارقلیط است به شما خواهد داد که‏همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتى که جهان آنرا نتواندپذیرفت زیرا که آنرا نمى‏بیند و نمى‏شناسد،اما شما آنرامى‏شناسید زیرا که با شما مى‏ماند و در شما خواهد بود.اینها رابه شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که اورا پدر به اسم من مى‏فرستد او همه چیز را بشما تعلیم دهد و هرآنچه گفتم بیاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه‏«فارقلیط‏»که ترجمه عربى‏«پریکلیتوس‏»است بمعناى‏«احمد»است و مترجمین اناجیل از روى عمد یا اشتباه آنرا به‏«تسلى دهنده‏»ترجمه کرده‏اند و درفصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتى فارقلیط که من او را از جانب پدر مى‏فرستم و او روح‏راستى است که از جانب پدر عمل مى‏کند و نسبت به من گواهى‏خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزدشما مى‏فرستم اکنون بسى چیزها دارم که بشما بگویم لیکن‏طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما رابهر حقیقتى دایت‏خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم‏نمى‏کند آنچه مى‏شنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد»
و قسمتى دیگر آنهائى است که از دانشمندان یهود وراهبان مسیحى و کاهنان و منجمان و دیگران نقل شده مانندسخنان دانشمندان یهودى بنى قریظه که با«تبع‏»پادشاه یمن‏گفتند (1) و سخنان عبد الله بن سلام (2) و آنچه از سیف بن ذى یزن نقل شده (3) ،و سخنان‏«بحیرا»و«نسطورا» (4) و«سطیح‏»و«شق‏» (5) و«قس بن ساعدة‏» (6) یکى از بزرگان مسیحیت و روایت‏ابو المویهب راهب (7) و«زید بن نفیل‏» (8) که باز هم براى نمونه‏بداستان زیر که خلاصه‏اى از نقل ابن اسحاق در سیره است توجه‏نمائید:
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مى‏نویسد: (9) ربیعة بن‏نصر که یکى از پادشاهان یمن بود خواب وحشتناکى دید و براى‏دانستن تعبیر آن تمامى کاهنان و منجمان را بدربار خویش احضارکرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد.
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعة در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شماتعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولى اگر یکى از شما تعبیرآن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکى از آنها چنین گفت:چنین شخصى را که پادشاه مى‏خواهد فقط دو نفر هستند یکى‏«سطیح‏»و دیگرى‏«شق‏»که‏این دو کاهن مى‏توانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعة بدنبال آندو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل‏از«شق‏»بدربار ربیعة آمد و چون پادشاه جریان خواب خود رابدو گفت،سطیح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را دیدى که‏از تاریکى بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جاندارى‏را در کام خود فرو برد!
ربیعة گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند بهر جاندارى که در این‏سرزمین زندگى مى‏کند که مردم حبشه بسرزمین شما فرود آیند وآنرا بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من‏صورت خواهد گرفت‏یا پس از آن؟
سطیح گفت:نه:پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعة پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت‏یا منقطع‏مى‏شود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع‏مى‏شود!
پرسید:سلطنت آنها بدست چه کسى از بین مى‏رود؟ گفت:بدست مردى بنام ارم بن ذى یزن که از مملکت عدن‏بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذى یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:بدست چه کسى؟
گفت:به دست پیغمبرى پاکیزه که از جانب خدا بدو وحى‏مى‏شود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیله‏اى خواهد بود؟
گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن‏نصر که پادشاهى این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان‏او خواهد بود.
ربیعة پرسید:مگر این جهان پایانى دارد؟
گفت:آرى پایان این جهان آنروزى است که اولین وآخرین در آنروز گرد آیند و نیکو کاران بسعادت رسند و بد کاران‏بدبخت گردند.
ربیعة گفت:آیا آنچه گفتى خواهد شد؟
سطیح پاسخداد:آرى سوگند بصبح و شام که آنچه گفتم‏خواهد شد.
پس از این سخنان‏«شق‏»نیز بدربار ربیعه آمد و او نیز سخنانى نظیر گفتار«سطیح‏»گفت و همین جریان موجب شد تاربیعه در صدد کوچ کردن بسرزمین عراق برآید و به شاپور-پادشاه‏فارس-نامه‏اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را درجاى مناسبى در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین‏«حیرة‏»را-که در نزدیکى کوفه بوده-براى سکونت آنها در نظرگرفت و ایشانرا بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذر-فرمانرواى‏مشهور حیرة-از فرزندان ربیعة بن نصر است.
و بالاخره مى‏رسیم به اشعارى که ادیب الممالک فراهانى‏در آن قصیده معروف خود سروده و مطلع آن چنین است:
برخیز شتربانا بر بند کجاوه کز چرخ همى گشت عیان رایت کاوه در شاخ شجر برخاست آواى چکاوه وز طول سفر حسرت من گشت علاوه بگذر بشتاب اندر از رود سماوه در دیده من بنگر دریاچه ساوه وز سینه‏ام آتشکده فارس نمودار
تا آنکه گوید:
با ابرهه گو خیر به تعجیل نیاید کارى که تو مى‏خواهى از فیل نیاید رو تا بسرت طیر ابابیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا دشمن تو مهبط جبریل نیاید تاکید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحب خانه نرساند بتو آزار زنهار بترس از غضب صاحب خانه بسپار بزودى شتر سبط کنانة برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه بنویس به نجاشى اوضاع،شبانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه وز طیر ابابیل یکى بر بنشانه کانجا شودش صدق کلام تو پدیدار
تا آنجا که در باره ولادت آنحضرت گوید:
این است که ساسان به دساتیر خبر داد جاماسب به روز سوم تیر خبر داد بر بابک برنا پدر پیر خبر داد بودا بصنم خانه کشمیر خبر داد مخدوم سرائیل به ساعیر خبر داد وان کودک ناشسته لب از شیر خبر داد ربیون گفتند و نیوشیدند احبار از شق و سطیح این سخنان پرس زمانى تا بر تو بیان سازند اسرار نهانى گر خواب انوشروان تعبیر ندانى از کنگره کاخش تفسیر توانى بر عبد مسیح این سخنان گر برسانى آرد بمدائن درت از شام نشانى بر آیت میلاد نبى سید مختار فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد آن سید مسعود و خداوند مؤید پیغمبر محمود ابو القاسم احمد وصفش نتوان گفت بهفتاد مجلد این بس که خدا گوید«ما کان محمد» بر منزلت و قدرش یزدان کند اقرار اندر کف او باشد از غیب مفاتیح و اندر رخ او تابد از نور مصابیح خاک کف پایش بفلک دارد ترجیح نوش لب لعلش بروان سازد تفریح قدرش ملک العرش بما ساخته تصریح وین معجزه‏اش بس که همى خواند تسبیح سنگى که ببوسد کف آن دست گهر بار اى لعل لبت کرده سبک سنگ گهر را وى ساخته شیرین کلمات تو شکر را شیروى به امر تو درد ناف پدر را انگشت تو فرسوده کند قرص قمر را تقدیر بمیدان تو افکنده سپر را واهوى ختن نافه کند خون جگر را تا لایق بزم تو شود نغز و بهنجار موسى ز ظهور تو خبر داد به یوشع ادریس بیان کرده به اخنوخ و همیلع شامول به یثرب شده از جانب تبع تا بر تو دهد نامه آن شاه سمیدع اى از رخ دادار برانداخته برقع بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع در دست تو بسپرده قضا صارم تبار
و البته در مورد بشارتهائى که نمونه‏اش را در عهد جدید وقدیم و انجیل و غیره خواندید تذکر این نکته که در سخن بعضى‏از نویسندگان نیز دیده مى‏شود ضرورى است که چون غرض ازذکر این بشارتها در کلمات انبیاء و بزرگان گذشته اطلاع یافتن‏طبقه خاصى از آیندگان یعنى دانشمندان و محققانى بود که تاحدودى ملهم باشند و مغرضان و منحرفان نتوانند به آنها دستبردزده و از تحریف و تصحیف مصون بماند از اینرو این بشارتهامعمولا داراى خصوصیات زیر است:
1-بشارتها معمولا واضح و روشن نیست و عموما در قالب‏استعارات و کنایات ذکر شده...
2-در این بشارتها نام رسمى پیمبران که بدان نام خوانده‏مى‏شدند ذکر نشده و معمولا اوصاف و خصوصیات اخلاقى آنان‏ذکر شده مانند لفظ‏«مسیح‏»که در باره حضرت عیسى دربشارات آمده و«فارقلیط‏»که در بشارات رسول خدا ذکر گردیده...
3-در بشارات زمان و مکان نیز معمولا بدان معنى و مفهومى‏که نزد ما دارد ذکر نشده و بطور رمز و کنایه ذکر شده چنانچه دراخبار غیبیة ائمه اطهار و بخصوص امیر مؤمنان علیه السلام وروایات علائم ظهور نیز این خصوصیت بچشم مى‏خورد که بخاطررعایت همان جهتى که ذکر شد بصورت رمز و اشاره و کنایة‏مطلب را بیان فرموده‏اند...
و بگفته یکى از نویسندگان
«مصلحت‏خداوندى ایجاب مى‏کرد که این بشارات مانندزیبائیهاى طبیعت که محفوظ مى‏ماند یا مانند صندوقچه‏جواهر فروشان که بدقت‏حفظ مى‏شود در لفافه‏اى از اشارات‏محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد که بیشتر با عقل و دانش‏سر و کار دارند قرار گیرد». (10)
چه حوادثى در شب ولادت رخ داد

در روایات ما آمده است که در شب ولادت آنحضرت‏حوادث مهم و اتفاقات زیادى در اطراف جهان بوقوع پیوست که‏پیش از آن سابقه نداشت و یا اتفاق نیفتاده بود که از جمله‏«ارهاصات‏»بوده بدانگونه که در داستان اصحاب فیل ذکر شد،و در قصیده معروف برده نیز آمده که چند بیت آن چنین است:
یوم تفرس منه الفرس انهم قد انذروا بحلول البؤس و الفئم و بات ایوان کسرى و هو منصدع کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم النار خامدة الانفاس من اسف علیه و النهر ساهى العین من سدم و ساء ساوه ان غاضت بحیرتها و رد واردها بالغیظ حین ظم کان بالنار ما بالماء من بلل حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم
و شاید جامعترین حدیث در اینباره حدیثى است که مرحوم صدوق‏«ره‏»در کتاب امالى بسند خود از امام صادق علیه السلام‏روایت کرده و ترجمه‏اش چنین است که آنحضرت فرمود:
ابلیس به آسمانها بالا مى‏رفت و چون حضرت عیسى «ع‏» بدنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى‏رفت،و هنگامیکه رسولخدا«ص‏»بدنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه‏ممنوع شد،و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏گردیدند،و قریش که چنان دیدند گفتند:
قیامتى که اهل کتاب مى‏گفتند بر پا شده!
عمرو بن امیه که از همه مردم آنزمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر آن ستارگانى‏است که مردم بوسیله آنها راهنمائى مى‏شوند و تابستان و زمستان‏از روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت بر پا شده و مقدمه‏نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه‏اى اتفاق‏افتاده.
و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآنروز بر سر پا نبود،و ایوان کسرى در آن شب شکست‏خورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت.و دریاچه ساوه خشک شد.ووادى سماوه پر از آب شد.
آتشکده‏هاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید.
و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى‏را یدک مى‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده‏شدند،و طاق کسرى از وسط شکست‏خورد و رود دجله در آن‏وارد شد.
و در آن شب نورى از سمت‏حجاز بر آمد و همچنان بسمت‏مشرق رفت تا بدانجا رسید،فرداى آن شب تخت هر پادشاهى‏سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخن‏نمى‏گفتند.
دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.
آمنه گفت:بخدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى‏خود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بدان‏نگریست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده‏اى‏مى‏گفت:تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.
آنگاه او را بنزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن‏گذارده گفت:
الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلمان
ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است.
آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (11) و در باره او اشعارى‏سرود.
و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد(و آنها را بیارى‏طلبید)و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند:اى سرور چه چیزتو را بهراس و وحشت افکنده؟گفت:واى بر شما از سر شب تابحال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مى‏بینم و بطور قطع درروى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسى‏بن مریم تاکنون سابقه نداشته،اینک بگردید و به بینید این اتفاق‏چیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند:ما که تازه‏اى‏ندیدیم.
ابلیس گفت:این کار شخص من است آنگاه در دنیابجستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید،و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته‏اند،خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند،بسمت غار حرى رفت و چون‏گنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد:
-برو اى دور شده از رحمت‏حق!ابلیس گفت:اى جبرئیل‏از تو سؤالى دارم؟
گفت:بگو،پرسید:از دیشب تاکنون چه تازه‏اى در زمین رخ‏داده؟
پاسخداد:محمد-صلى الله علیه و آله-بدنیا آمده.
شیطان پرسید:مرا در او بهره‏اى هست؟گفت:نه.
پرسید:در امت او چطور؟
گفت:آرى.ابلیس که این سخن را شنید گفت:خوشنود وراضیم.
و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده‏چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:این تحولات آسمانى بخاطرولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که‏چون بدنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع‏گردند. و چون صبح شد بمجلسى که چند تن از قریش در آن بودندآمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟
گفتند:نه.
گفت:سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران‏است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.
این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و بخانه‏هاى‏خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى دیشب در خانه عبد الله بن‏عبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند،وى پرسید:آیا این‏مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم بدنیا آمده یا بعد ازآن؟گفتند:پیش از آن!گفت:آن مولود را بمن نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را به‏بیند،و چون مولود را آوردند ویوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراینوقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودى‏عارض شد و بزمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مى‏خندید؟باید بدانید که این‏پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مى‏نهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف‏مى‏کردند.
و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آنمرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت‏از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و بخدا این مولود همان کسى‏است که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند،مرد کتابى‏که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید!بخداسوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که‏زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت:او بمردم شهر خود تسلطمى‏یابد!
و نظیر آنچه در روایات ما آمده برخى از این حوادث درروایات اهل سنت نیز ذکر شده اما در بسیارى از آنها این حوادث‏قبل از بعثت رسولخدا«ص‏»ذکر شده نه مقارن ولادت.
مانند روایاتى که در سیره ابن هشام و تاریخ‏طبرى و جاهاى دیگر است و در صحیح بخارى نیز از ابن عباس روایت‏شده (12) و فخر رازى نیز در تفسیر آیه شریفه‏«فمن یستمع‏الآن یجد له شهابا رصدا» (13) در مورد منع شیاطین از نفوذ در آسمانها وتیرهاى شهاب همین گفتار را داشته و اقوالى در اینباره نقل‏کرده (14) و از ابى بن کعب نیز حدیثى در اینمورد نقل کرده‏اند که‏گفته است:
«لم یرم بنجم منذ رفع عیسى علیه السلام حتى بعث رسول‏الله-صلى الله علیه و آله-» (15) و در اشعار بعضى از شاعران‏عرب نیز قسمتى از این حوادث در مورد مبعث آمده مانند اشعارزیر که از شاعرى بنام قیروانى نقل شده که مى‏گوید:
و صرح کسرى تداعى من قواعده و انفاض منکسر الاوداج ذامیل و نار فارس لم توقد و ما خمدت مذالف عام و نهر القوم لم یسل خرت لمبعثه الاوثان و انبعثت ثواقب الشهب ترمى الجن بالشعل
یک سئوال
اکنون جاى یک سئوال هست که اگر کسى بگوید:آیانظیر آنچه در این روایات آمده در کتابهاى تاریخى و روایات غیراسلامى هم ذکرى از آنها شده یا نه؟
که ما در پاسخ این سئوال مى‏گوئیم:اولا اگر حدیث وروایتى از نظر سند و صدور از امام معصوم علیه السلام براى ماثابت‏شد دیگر کدام روایت و تاریخى براى ما معتبرتر از آن حدیث‏و روایت مى‏تواند باشد،و همه بحثها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح‏«صغراى قضیه‏»است،ولى پس ازاثبات دیگر استبعاد و زیر سئوال بردن حدیث،جز ضعف ایمان وتاریخ زدگى محمل دیگرى نمى‏تواند داشته باشد،وگرنه کدام‏تاریخ و روایتى معتبرتر از آن تاریخ و روایتى است که از منبع‏وحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حدیثى‏محکمتر از داستان و حدیثى است که از زبان پیمبران و ائمه‏معصوم علیهم السلام صادر گردیده باشد!
مگر نه این است که سرچشمه پر فیض و زلال همه علوم‏آنهایند؟و معیار صحت و سقم همه دانشهاى بشرى گفتار آنهااست؟
و ثانیا-مى‏گوئیم:مگر تاریخ صحیح و دست نخورده‏اى از گذشتگان و زمانهاى قدیم در دست داریم که ما بتوانیم این‏روایات را با آنها منطبق ساخته و یا تاییدى از آنها بگیریم؟
جائى که مقدس‏ترین کتابها مانند تورات و انجیل با آنهمه‏نسخه‏هاى متعددى که معمولا از آنها در دست مردم آن زمانهابوده و جمله جمله و کلمه بکلمه آنها مورد احترام و متن دستورات‏دینى آنها بوده از دستبرد و تحریف و تصحیف و اسقاط در امان‏نبوده،و طاغوتهاى زمان و جیره خوارانشان احکام و فرامین آنها رابنفع ایشان تغییر داده و یا اسقاط کرده‏اند، دیگر چگونه کتابهاى‏تاریخى معدودى که در زوایاى کتابخانه‏ها با نسخه‏هاى خطى‏منحصر به فرد یا انگشت‏شمارى وجود داشته مى‏تواند مورد اعتمادباشد؟
و ثالثا-بر فرض که چنین تاریخى وجود داشته باشد که‏اوضاع و احوال آنزمانها را نوشته و ثبت کرده باشد آیا همه‏وقایعى که در آنزمانها اتفاق افتاده در تاریخها ثبت و نگارش‏شده؟و آیا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاریخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آنروز اتفاق مى‏افتاده‏مطلع گردند و آنرا در تاریخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام این‏وسائل ارتباطى و مخابراتى و رادیوها و تلویزیونها و ماهواره‏هاو...چنین کارى انجام شده و چنین ادعائى مى‏توان کرد؟... مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و بدور از سیاستها واختناقها و خارج از کانالهاى مخصوص و صافیهاى انحصارى‏مى‏توانند کوچکترین خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى که‏بصورت معجزه آسمانى براى شکست‏یک قدرت طاغوتى و یک‏دربار سلطنتى بوقوع پیوسته باشد...؟مگر معجزاتى امثال‏«شق‏القمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان مى‏باشد و بگفته‏دکتر سعید بوطى-نویسنده مصرى-در کتاب فقه السیرة از امورمتفق علیه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است در تاریخهاى‏گذشته نقل شده...؟و بلکه معجزات انبیاء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام و شکافته شدن دریابوسیله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعیدن آن تمام مارهاى‏جادوئى ساحران و زنده شدن مردگان بدعاى حضرت مسیح وامثال آن جز در کتابهاى مقدس و مذهبى در تاریخها و روایات‏دیگر آمده و ذکرى از آنها دیده مى‏شود؟!...
و حقیقت آن است که تاریخ نویسان و وقایع نگاران گذشته‏در انحصار طاغوتهاى زمان بوده-چنانچه امروزه نیز عموما اینگونه‏است و بشر هنوز نتوانسته خود را از قید و بند ایشان آزاد سازد-وانبیاء الهى نیز پیوسته بر ضد همان طاغوتها قیام مى‏کرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بین بردن انبیاء و محو نام و آثار ایشان بوده و بهر وسیله مى‏خواسته‏اند آنها را افرادى‏ماجراجو و بى شخصیت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازه‏نمى‏دادند آنها را بعنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه رادارند معرفى کنند،و بهمین دلیل معجزاتى را که بوسیله ایشان‏انجام مى‏شده انکار کرده و یا توجیه مى‏نمودند،و اگر کتابهاى‏آسمانى و روایات مذهبى نبود اثرى از این معجزات بجاى نمانده‏و بدست ما نرسیده بود...
چنانچه اکنون نیز ما در انقلاب اسلامى خود که یک انگیزه‏مذهبى داشته و ادامه آنرا نیز بیارى خدا همان انگیزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دین،تضمین کرده و بر ضدطاغوتهاى شرق و غرب قیام کرده همین شیوه تبلیغى را مى‏بینیم‏که هر حرکتى بنفع این انقلاب در داخل و یا خارج بشود مانندراهپیمایى میلیونى و غیر میلیونى که در داخل و یا خارج انجام‏مى‏گیرد اصلا منعکس نمى‏شود و در رادیوها و وسائل ارتباطجمعى ذکرى از آن نمى‏شود،اما کوچکترین حرکت ضدانقلاب-مانند اجتماعات اندکى که جمعا به صد نفر نمى‏رسدبا آب و تاب در همه رسانه‏هاى گروهى بعنوان یک حرکت ضدرژیم نه یکبار بلکه چند بار پخش مى‏گردد.
و بهمین دلیل ما مى‏گوئیم انگیزه و نیازى براى تحقیق در تاریخهاى گذشته نداریم و اگر هم تتبع کنیم معلوم نیست‏بجائى برسیم،مگر اینکه بخواهیم بهر وسیله و هر ترتیبى که شده‏تاییدى از تاریخ براى این روایات پیدا کنیم اگر چه مجبور شویم‏براى تطبیق این روایات با تاریخ دست به توجیه و تاویلهاى‏نامربوط بزنیم،چنانچه نظیر آنرا در داستان اصحاب فیل ذکرکرده و شنیدید و خواندید،که ما آنعمل را محکوم کرده و دلیل برضعف ایمان و غرب‏زدگى و تاریخ زدگى و غیره دانستیم... .
پى‏نوشتها:
1-زندگانى پیغمبر اسلام تالیف نگارنده ص 40.
2-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
3-بحار الانوار ج 15 ص 180-186.
4 و 5 و 6-زندگانى پیغمبر اسلام ص 77 و 89 و 38 و 42.
7-اکمال الدین ص 111 و 112.
8-زندگانى پیغمبر اسلام ص 41.
9-آنچه ذیلا از سیره ابن هشام نقل کرده‏ایم تلخیص شده است.
10-خاتم پیغمبران ج 1 ص 502.
11-یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.
12-صحیح البخارى ج 6 ص 73.
13-سوره جن آیه 9.
14-مفاتیح الغیب ج 8 ص 241.
15-بحار الانوار ج 15 ص 331.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد