PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث محبوب ترین شخصیت شاهنامه



Capitan Totti
12th March 2014, 12:24 PM
درود بر شما
بنظر شما بهترین و محبوب ترین شخصیت شاهنامه حکیم فردوسی بزرگ
کیست و چرا!

erika35
12th March 2014, 01:15 PM
ارتشبد رستم.

✿elnaz✿
12th March 2014, 01:36 PM
سلام
من فقط رستم و سهراب رو میشناسم
اسفندیارو سیاوشم دورادور :دی
شاهنامه فردوسی رو متاسفانه هنوز نخوندم

بهـمن
12th March 2014, 01:39 PM
من به اسفندیار رای دادم
منتها شاهنامه رو نخوندم . از لیلی و مجنون بگید بهتره[sootzadan]

Ronia
12th March 2014, 04:08 PM
سهراب
به خاطر مرگ دلخراشش،به خاطر حس رستم در لحظه مرگ پسرش و کلا برای من چون نقطه عطف داستان سهرابه

Capitan Totti
12th March 2014, 04:13 PM
رستم نام آورترین چهره اسطوره‌ای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهره اسطوره‌ای ادبیات ایران است.او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره ‌ای و چهره برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد.رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.

ریشه نام
به اوستایی: راُستَ تخمَ (Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) به فارسی: رستم به معنای: پهلوان بالیده.ریشه‌شناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشه raodh- : بالیدن ، رُستن) + Takhma (= دلیر ، پهلوان ؛ از ریشه tak- : دلیر بودن، تاختن).

رستم در شاهنامه
رستم در شاهنامه هر کاری می‌کند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان می‌شناسیم چه که او هم واله می‌شود ، گناه می‌کند.برخی معتقدند رستم زاییده خامه توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست.ایرانی است در بردارنده قهرمانی های نیایش گرشاسپ و توانایی های شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطوره زنده و دیرپایی.

مهم‌ترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از :
#کشتن پیل سپید
#فتح دژ سپندکوه
#آوردن کیقباد از البرز کوه
#نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان
#نجات کاووس از بند شاه هاماوران
#بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود
#جنگ با سهراب
#پرورش سیاوش پسر کاووس
#کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش
#خونخواهی سیاوش و تاختن به توران
#حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین
#نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب
#کشتن اسفندیار
#پرورش بهمن پسر اسفندیار

در سایر منظومه ها :
#جنگ با برزو از خواجه عميد عطاري رازی
#جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح‌

به دنیا آمدن رستم
گفته اند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمده است. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل می کنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد. به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز می کردند و بدین جهت وی در درمان ها دارو و ادعیه به کار می برد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن شراب قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج (فرج) بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود. دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.


... به بالین رودابه شد زال زر پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پر سیمرغش آمد به یاد بخندید و سیندخت را مژده داد
یکی مجمر آورد و آتش فروخت وزآن پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا پدید آمد آن مرغ فرمانروا
چو ابری که بارانش مرجان بود چه مرجان که آرایش جان بود
ستودش فراوان و بردش نماز بر او کرد زال آفرین دراز
چنین گفت با زال سیمرغ کاین غم چراست به چشم هژبر اندرون نم چراست
...
بیاور یکی خنجر آبگون ز دل بیم و اندیشه را پست کن
نخستین به می ماه را مست کن ز دل بیم و اندیشه را پست کن
تو منگر که بینا دل افسون به صندوق تا شیر بیرون کند
بکافد تهی گاه سرو سهی نباشد مراو را ز درد آگهی
وزو بچۀ شیر بیرون کشد همه پهلوی ماه در خون کشد
وز آن پس بدوزد آن کجا کرد چاک ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی ست که گویمت با شیر و مشک بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
...

مرگ
رستم در سن ششصد سالگي به نيرنگ نابرادريش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش از دنيا رفت البته او قبل از مرگ با يك تير برادرش شغاد را کشت. تير رستم از درخت عبور كرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختي شد كه پشت آن پنهان شده بود.


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/f/fb/Rostam_toetet_esfandyar.jpg/220px-Rostam_toetet_esfandyar.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/f/fb/Rostam_toetet_esfandyar.jpg)
نبرد رستم و اسفندیار

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/b/ba/Rostam.jpg/260px-Rostam.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/b/ba/Rostam.jpg)
رستم در حال کشتن اژدها اثر عادل عدیلی

Capitan Totti
12th March 2014, 04:15 PM
فریدون یکی از شخصیت‌های اساطیری ایران است.او پادشاه پیشدادی بود که بر اساس شاهنامه فردوسی پسر آبتین و از نسل جمشید بود و با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد.سپس خود پادشاه جهان گشت.
فریدون در پایان سلطنتش جهان را میان سه پسرش سلم ، تور و ایرج بخشید.او ایران را به ایرج داد ولی سلم و تور توطئه کردند و ایرج را به قتل رساندند.فریدون پس از آگاهی از این قتل ایران را به منوچهر ، نوه ایرج داد.

شرح حال
فریدون در اوستا قهرمانی است که شخصیتی نیمه‌ خدایی دارد و لقب او اژدهاکُش است.او پسر آبتین (اثفیان) است ، دومین کسی که هوم را مطابق آیین می‌فشارد و این موهبت بدو می‌رسد که پسری چون فریدون داشته باشد.
در شاهنامه ، فریدون از نژاد جمشید است و پدرش از قربانیان ضحاک.مادرش فرانک او را به دور از چشم ضحاک به یاری گاو ناموری به نام برمایه («بَرمایه» یا «پُرمایه») در بیشه‌ای پرورش می‌دهد. تا هنگامی که کاوه با مردمان به نزد فریدون می‌روند و وی را به رزم با ضحاک می‌کشانند.او چرم‌پاره کاوه را با پرنیان و زر و گوهر می‌آراید و آن را درفش کاویانی نام می‌نهد و به کین‌خواهی بر می‌خیزد.برادران فریدون به فرمان او پیشه ‌وران را وا می‌دارند که گرزی برای او تهیه کنند که بالای سر آن گاوی باشد.چون گرز گاوسر آماده می‌شود ، فریدون به سوی کاخ ضحاک می‌رود.فرستاده ایزدی راز گشودن طلسم‌های ضحاک را به فریدون می ‌آموزد.در نهایت فریدون به کاخ وارد می‌شود و از شبستان صحاک که خوبرویان در آنجا گرفتار هستند شهرنواز و آرنواز ، دختران جمشید را نجات می‌دهد.در نهایت وقتی با ضحاک روبرو می‌شود ، گرز گاوسر را بر سر او می‌کوبد و چون پیک ایزدی او را از کشتن ضحاک باز می‌دارد ، با بندی که از چرم شیر فراهم می‌کند دست و پای ضحاک را می‌بندد و در غاری در دماوند او را زندانی می‌کند.سپس فریدون بر تخت می‌نشیند و حکومت می‌کند.برخی جشن مهرگان را یادبودی از به تخت نشستن فریدون می‌دانند.
در بین جشنهای مردم منطقه بندپی بابل و منطقه سوادکوه جشنی وجود دارد به نام ۲۶عیدماه(به فتح ع و سکون ی)معادل ۲۸ تیرماه شمسی که جشن پیروزی فریدون بر ضحاک می‌باشد ، بدین گونه که نیروهای فریدون در ییلاق دمیلرز جمع گردیده و در ییلاق نهراسب (نی راست) درفش کاویانی برافراشته گردیده و سپاهیان اسکان می‌یابند تا با لشگریان ضحاک که در کوه (روستای کنونی) فیل بند مستقرند مقابله کنند ، پس از پیروزی فریدون بر ضحاک با برافروختن مشعل خبر پیروزی از البرز کوه به منطقه جلگه‌ ای اعلام می گردد که این سنت (برافروختن مشعل یا فانوس) تا سال های نه چندان دور نیز اجرا می‌شد.از مراسم این جشن نیز می ‌توان به اجرای مسابقات کشتی در آن روز ، که نماد نبردتن به تن فریدون و ضحاک می‌باشد ، اشاره کرد.
فریدون بعد از چیرگی بر ضحاک برای واپسین بار با دیوان روبه‌رو می‌شود ، یا به‌عبارت دیگر با غول‌ ها به مبارزه بر می‌خیزد و پس از این مبارزه ، همه چیز به اندازه‌های انسانی سوق داده می‌ شود.

شخصیت
فریدون در ادبیات ایرانی با نوعی جادوگری و پزشکی نیز ارتباط دارد و همیشه مقبولیتی عامه داشته‌است.هر چند که در متن‌های پهلوی جزء گناهکاران به شمار رفته و حتی آمده ‌است که او نخست بی‌مرگ آفریده شده بود ، ولی به دلیل ارتکاب گناه میرا شد.پیروزی فریدون بر ضحاک او را به مقام پیروزمندترین مردمان (بعد از زرتشت) می‌رساند و باعث می‌شود بخشی از فرهٔجمشید را که گریخته به‌دست آورد.
در خصوص او در شاهنامه آمده‌است:

فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئی

صورت‌های کهن‌تر یا متفاوت نام
صورت اوستایی فریدون ، «ثریتونه» (θraētaona) و صورت پهلوی آن frēdōn است.در زبان فارسی صورت‌های آفریدون ، فَریدون و اَفریدون نیز آمده ‌است.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:17 PM
کاوه آهنگر شخصیتی اسطوره‌ای متعلق به ایران باستان است.در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژی ‌دهاک) را پی می‌ریزد.نشان جنبش او ، درفش کاویانی ، پیشبند چرمی ‌اش است که بر سر نیزه ‌ای می ‌آویزد.

کاوه که بود
کاوه یکی از خاندان های معروف پهلوانی دوره اساطیری ایران بود.در آن زمان پادشاه ستمگری فرمانروایی می کرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوش های او سر برآورده بود که آن ها را نشانه ساحری خود می دانست و توسط آن ها مردم را به هراس می انداخت.
چون 800 سال از پادشاهی او گذشت ، آن گوشت پاره ها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مرد شیطان صفتی به او می گوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را می کشتند و مغز سر آن ها را روی زخم ها می گذاشتند.با این حال همه مردم از او به ستوه می آیند.در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی می کرد.این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به حد شباب رسیده بودند.کارگزار ضحاک هر دوی آن ها را در یک روز دستگیر و نزد ضحاک برد.ضحاک دستور به کشتن آن دو می دهد.چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید ، کمک خواست و آن پوست که آهنگران بر پیش می بندند بر سر چوبی مانند بیرقی می کند و فریاد آغاز کرد.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.
کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را بکشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد.
سپس به اهواز رفته ، عامل آن جا را بکشت و کسی جای اونشاند.از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ضحاک داشتند.در آن موقع ضحاک در دماوند بود و طبرستان ؛ و چون از این کار آگاه شد لشکر بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آن ها کشته یا فراری شدند.در آن هنگام فریدون که در پي فرصتی مناسب برای قيام عيله ضحاک بود ، و ضحاک او را دنبال می کرد ، به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیده است ، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.
در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه نموده و خود سپهسالار شد.چون لشکریان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد ، لشکریان ضحاک شکست خوردند.ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی نمود ، و ایرانیان از شر و بلای او آسوده شدند.
به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز می ماند : یکی قارن و دیگری قباد.
قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده می شد.

کمی از روایت شاهنامه
حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوه آهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیده است :


چو کاوه برون شد ز درگاه شاه برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی دادخواد
از آن چرم کاهنگران پشت پای ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست که ای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست جهان آفرین را به دل دشمن است
به پیش فریدون فرخ شویم به جان و تن و چیز یک رخ شویم
همی رفت پیش اندرون مرد گرد سپاهی برو انجمن شد نه خرد
ندانست خود کافر فریدون کجاست سر اندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو بدیدندش از دور برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم ز گوهر برو پیکر و زر بوم
بزد بر سر خویش چون کرد ماه یکی فال فرخ پی افکنده شاه
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی بها چرم آهنگران برآویختی نوبنو گوهران
ز دیبای پرمایه و گوهران بر آنگونه گشت اخیر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود جهان را ازو دل پر امید بود

Capitan Totti
12th March 2014, 04:20 PM
سیاوش یا سیاووش یا سیاوخش (صورت پهلوی آن هم سیاوخش است) از شخصیت های معصوم شاهنامه و فرزند پهلوان و برومند کاووس است.صورت اوستایی این نام سیاورشن به معنی دارنده حیوان (اسب) نر سیاه است.در شاهنامه نیز اسب سیاوش با صفت شبرنگ (به رنگ شب = سیاه) آمده است.

خلاصه داستان سیاوش و سودابه در شاهنامه
سیاوش از ازدواج زنی از سلاله گرسیوز با کیکاووس زاده شد.کیکاووس ، سیاوش را به رستم سپرد ؛ رستم ، در زابلستان ، سیاوش را آیین سپاه راندن و کشورداری آموخت.چون سیاوش از زابلستان به کاخ پدر بازآمد ، کاووس وی را نواخت و به شادی آمدن فرزند جشنی برپا کرد.سودابه دختر شاه هاماوران و همسر کیکاووس ، شیفته سیاوش شد چنان که در نهان ، پیکی به سوی سیاوش فرستاد و او را به شبستان شاهی فراخواند ؛ سیاوش نپذیرفت.روز دیگر ، سودابه نزد شهریار رفت و از وی دستوری خواست که سیاوش را به شبستان بفرستند تا وی از میان دختران همسری برای خود برگزیند.سیاوش ، به ناچار به شبستان رفت.در بار سوم ، سودابه ، سیاوش را به نزد خویش فراخواند اما سیاوش برآشفت و به تلخی از آنجا برخاست.سودابه ، کاووس را باخبر کرد و سیاوش را متهم ساخت.کاووس ، در این اندیشه بود که سیاوش را به کیفر گناه بکشد اما در آزمایش ، شاه نخست جامه و دست سودابه را بویید و در آن بوی شراب یافت و در دست و بر سیاوش ، بوی گلاب به مشامش رسید ؛ و دانست که سودابه به ناراستی سخن گفته است و پسرش بى‏گناه است.خواست كه سودابه را بكشد ، از شاه هاماوران انديشه كرد که به كين‌ خواهى برخيزد ؛ پس به سخن موبدان ، آتشی برپا کرد که گناهکار را از بى‏گناه جدا سازد ؛ سیاوش در این آتش رفت.سیاوش ، این آزمایش را پذیرفت ؛ و روز دیگر در آتشی که کاووس آماده کرده بود ، با اسب شبرنگ خویش که بهزاد نام داشت ، وارد شد و تندرست از آن بیرون آمد.چون شاه خواست سودابه را بکشد ، سیاوش وساطت کرد و او را از این کار مانع شد.

اشک سیاوش
گل لاله نگونسار یا لاله واژگون با نام علمی (Fritillaria) و یا شقایق را در پاوه و اورامانات و برخی دیگر از مناطق ایران به نام گل اشک سیاوش نامیده می‌شود.گویند این گل در آن زمان که گلوی سیاووش پاک‌نهاد با تیغ تیز گرسیوز خونریز ، آن پلید دژخیم بدنهاد ، آشنا می‌شد ، شاهد ماجرا بود.از پس آن اندوه ، گلگونه رخ ، سر به زیر افکند تا آرام آرام اشک بریزد بر بیگناهی سیاووش.


چو سرو سیاوش نگونسار دید سراپرده دشت خونسار دید

بیفکند سر را ز انده نگون بشد زان سپس لاله واژگون

لاله واژگون یا لاله نگونسار ، در نقش سرستون‌های ساسانی ‌ها هم در موزه طاق بستان در كنار نقش پادشاه ساسانی ديده می ‌شود.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:21 PM
جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی‌است و قدمتی بس کهن دارد.نام او در اوستا و متون پهلوی و متن های دوران اسلامی آمده‌است.در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است.در شاهنامه ، جمشید ، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

جمشید در اوستا
جمشید در اوستا پسر ویونگهنت (ویونگهان) است.نام او در اوستا به گونه ییمَ آمده ‌است.واژه جمشید از دو بهره ساخته شده‌است، جم و شید ، جم دراوستایی برابر با همزاد و شید برابر با خورشید به کار برده می‌شود.
در فرهنگ واژه‌های اوستا در پی نام جمشید چنین آمده‌است :
«جمشید : دوران تابندگی و درخشش زندگی آریاییان.زمان جمشید زمانی بود که در آن مردمان به زدن خشت و ساختن ایوان و گرمابه و شهر ، جام‌ها و آوندهای سفالین ، رشتن و بافتن ابریشم و کتان و پنبه ، بر آوردن گوهرها از دل سنگ ، ساختن کشتی و بو و عطر و می‌ و ...... دست یافتند.
و چون خوش گذرانی در آن دوران به نهایت رسید با ستم بابلییان (ضحاک) روزگار خوش آریاییان در نوردیده گشت و جمشید یا کشور آریایی به دست برادرش به دو نیمه شد و ضحاکیان (بابلیان) هزار سال بر ایران زمین با ستم و سوختن و کشتن فرمانروایی کردند.»
بر پایه گزارش اوستا ، زاده شدن جمشید ، پاداشی بود که اهورامزدا در پی آماده ساختن نوشابه هَوم برای نخستین بار بدست ویونگهان ، پدر جمشید ، به او داده شد.در اوستا هات ۹ ، چنین می‌خوانیم :
(۳)
«زرتشت بدو گفت : درود بر هَوم ِ ! ای هَوم ِ ! کدامین کس ، نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، از تو نوشابه برگرفت؟ کدام پاداش بدو داده شد و کدام بهروزی بدو رسید؟»
(۴)
«آنگاه هَوم ِ اَشَوَن دوردارنده مرگ ، مرا پاسخ گفت :
نخستین بار در میان مردمان جهان استومند ، «ویونگهان» از من نوشابه برگرفت و این پاداش بدو داده شد و این بهروزی بدو رسید که او را پسری زاده شد : «جمشید» خوب رمه ، آن فره مندترین مردمان ، آن هور چهر ، آن که به شهریاری خویش جانوران و مردمان را بی مرگ و آبها و گیاهان را نخشکیدنی و خوراکها را نکاستنی کرد.»
(۵)
«به شهریاری جم دلیر ، نه سرما بود ، نه گرما ، نه پیری بود ، نه مرگ و نه رشک دیو آفریده.پدر و پسر ، هر یک [به چشم دیگری ] پانزده ساله می‌نمود.[چنین بود ] به هنگامی که جم خوب رمه پسر ویونگهان شهریاری می‌کرد.»
گزارش اوستا در آبان یشت ، کرده هفتم ، از چگونگی خواستار شدن جمشید پادشاهی را از اردویسور آناهیتا و دست یابی او به پادشاهی ، چنین است :
(۲۵)
جمشید خوب رمه در پای کوه هُکَر ، صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند او را پیشکش آورد ...
(۲۶)
و از وی خواستار شد :
ای اَرِدویسوَر اَناهیتا ! ای نیک ! ای تواناترین ! مرا این کامیابی ارزانی دار که من بزرگ‌ترین شهریار همهی کشورها شوم ؛ که بر همهی دیوان و مردمان [ دُروَند ] و جادوان و پریان و «کَوی» ها و «کَرَپ» های ستمکار چیرگی یابم ؛ که من دیوان را از دارایی و سود - هر دو - و از فراوانی و رمه - هر دو - و از خشنودی و سرافرازی - هر دو - بی بهره کنم.
(۲۷)
اَرِدویسوَر اَناهیتا - که همیشه خواستار زَور نیاز کننده و به آیین پیشکش آورنده را کامروا کند - او را کامیابی بخشید.
پادشاهی جمشید دورانی بوده که در آن نه سرما و نه گرمای بسیار بوده و جهان از مرگ ِ دیو آفریده پاک بوده‌است.(آبان یشت . ۵-۲)
بنا بر گزارش اوستا ، جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندانی بزرگ از سرزمین‌های سرد به بیرود ، به سوی ایرانویج (مرکز نژاد و تخمه آریا) رهنمون شد.
چکیده این گزارش چنین است که :
«اهورامزدا به جمشید هشدار می‌دهد که مردمانش گرفتار سه زمستان و یخ بندان هراس انگیز خواهند شد که در پی آن همگی زیوندگان از مردمان و جانوران و گیاهان نابود خواهند گشت.به راهنمایی اهورامزدا و برای چاره اندیشی در برابرچنین تبهکاری مرگباری ، جمشید پناهگاهی ساخت که آن را ورجم کرد گویند و تخم گونه‌های جانوران و گیاهان و بهین مردمان را به آن جا برد و به دور از سرما و گزند آن نگاه داشت تا پس از به پایان رسیدن آن سرد زمستان‌های مهیب ، که در پایان هزاره اوشیدر پیش می‌آید و در پی گزند رسانی‌های دیو ملکوس مردم و جانوران مفید نابود می‌شوند ، درهای این پناهگاه را بگشاید و دوباره جهان آبادان و آکنده از به گزیده زیوندگان نژاده و نیک تبار گردد.
پس جمشید چنان کرد و زمستان سخت فرا رسید ، سی سد سال مردم به جمشید گلایه می‌کردند که مردم و جانوران افزون شده‌اند و در ورجم جای نمی ‌گیرند.پس جمشید از کوه ورجم بالا رفته و با گفتن واژه سپندارمذ سه بار چوبدستش را بر زمین کوبید و با زمین چنین گفت که : فراز رو و فراخ شو ، پس زمین در سه پستا (نوبت) فراخ شد.
پس از پایان سرما و یخ بندان ، و با بازگشت زیوندگان از ورجم کرد به زمین زندگی دوباره بر زمین رونق گرفت و جهان از مردمان نیکو سرشت پر شد.کشت زارها سبز شدند و سرشار از گیاهانی شفا بخش که دشمن بیماری‌ها هستند و آن‌ها را از بین می‌برند.دیگر نه بیماری مرگ بار بود و نه تباهی و سیاه کاری.مرگ تنها در پی پیری روی می‌نمود یا کشته شدن.و به این گونه بزرگ ترین و کارا ترین سلاح اهریمن که مرگ است ناتوان شد و نیروی خود را از دست داد.»
از این پناه گاه در اوستا با نام ور ِجم کرد یاد شده‌است.وَر در زبان اوستایی برابر با جای سر پوشیده ، پناهگاه ، غار است و کِرِتَ (کرد) برابر با فراهم کردن ، پایه گذاشتن ، ساختن است که ورجم کرد برابر می‌شود با پناهگاهی که جمشید ساخت.
در اوستا جمشید با دو پاژنام هووتور و سریره آمده‌است که هووتور برابر با دارنده گله و رمه خوب و سریره برابر با زیبا است.
در پایان کار و در پی یورش بابلیان (ضحاکیان) جمشید به دست ضحاک با اره به دو نیم شد.در اوستا واژه ییمُو کِرِنت برابر است با : آن که جمشید را به دو نیم کرد.

جمشید در شاهنامه
در شاهنامه جمشید فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام در پی خود بینی ، فره ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضخاک کشته می‌شود.
پادشاهی جمشید در شاهنامه هفت صد سال است.کارهایی که انجام آن در شاهنامه به او نسبت داده شده‌است :

ساختن ابزار جنگ :
بر پایه گزارش شاهنامه نخستین کاری که جمشید پیش گرفت ساختن ابزار جنگ بود تا خود را بدان‌ها نیرو بخشد راه را بر بدی ببندد.آهن را نرم کرد و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و برگستوان ساخت.

پوشش مردمان :
سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت.

بخش کردن مردمان به چهار گروه :
پس از آن پیشه‌های مردمان را سامان داد و پیشه وران را گرد هم آورد.آنان را به چهار گروه بزرگ بخش نمود : مردمان دین که کارشان پرستش بود و ایشان را در کوه‌ها جای داد.دو دیگر جنگاوران ، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دست ورزان.

ساختمان سازی و خشت زنی :
دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.

بر آوردن گوهر :
چون این کارها کرده شد و نیازهای نخستین مردمان برآمد ، جمشید در فکر آراستن زندگی مردمان در آمد.سینه سنگ را شکافت و از آن گوهرهای گوناگونی چون یاقوت و بیجاده و فلزات گران بها چون زر و سیم بیرون آورد تا زیور زندگی و مایه خوش دلی مردمان باشد.

بر آوردن بوهای خوش :
آن گاه در پی بوهای خوش بر آمد بر گلاب و عود و عنبر و مشک و کافور دست یافت.

ساختن کشتی و دریا نوردی:
پس در اندیشه گشت و سفر افتاد و دست به ساختن کشتی برد و بر آب ها دست یافت و سرزمین‌ های ناشناخته را یافت.

جشن نوروز:
بدین سان جمشید با خردمندی به همه هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت.آن گاه انگیزه برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشه پرواز در آسمان افتاد :
فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بنده او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند.جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی می‌کرد.جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند ، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود ، نوروز خواندند.

رفتن فره ایزدی از جمشید و تاختن ضحاک بر ایران زمین :
از آن پس جمشید به خودکامگی گرایید و فره ایزدی از او رخت بست و کار پادشاهی به نابسامانی رسید و ضحاکیان به ایران زمین تاختند :

گریختن جمشید از ضحاک:
پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد :
بر او تیره شد فره ایزدی ... به کژی گرایید و نا بخردی


پدید آمد ازهر سویی خسروی ... یکی نامجویی ز هر پهلوی

سپه کرده و جنگ را ساخته ... دل از مهر جمشید پرداخته

کی اژدها فش بیامد چو باد ... به ایران زمین تاج برسر نهاد

صدم سال روزی به دریای چین ... پدید آمد آن شاه ناپاک دین

چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ ... یکایک ندادش زمانی درنگ

به ارش سراسر به دو نیم کرد ... جهان را ازاو پاک بی بیم کرد

جمشید در نوشته‌های فارسی میانه
از جمشید در نوشته‌های فارسی میانه بسیار یاد شده‌است.

فارس نامه :
ابن بلخی در فارس نامه تخت جمشید را ساخته جمشید دانسته و می‌ گوید :
هر کجا صورت جمشید به کنده گرد کنده‌اند ، مردی بوده‌است قوی ، کشیده ریش و نیکو روی و جعد موی و در بعضی جا ها صورت او گرد است و چنان است که روی در آفتاب دارد.

نوروز نامه :
خیام در نوروز نامه پیدایش می ‌را به دست یکی از نزدیکان جمشید به نام شاه شمیران دانسته است.

نفایس الفنون فی عرایس العیون :
در نفایس الفنون فی عرایس العیون نوشته محمد ابن آملی پیدایش می‌ به دست جمشید دانسته شده‌است :
عضد الدوله از صاحب ابن عباد می‌پرسد اول کسی که شراب بیرون آورد که بود ؟ او جواب داد که جمشید جمعی را بر آن داشت تا نباتات و درختان گوناگون را بکارند و ثمرات آن را تجربه نمایند. چون میوه رز چشیدند در او اذتی هر چه تمام تر یافتند و چون خزان شد در میوه رز استحاله ‌ای پدید آمد.جمشید دستور داد تا آب آن را بگیرند و در خمره کنند.پس از اندک مدتی در خمره آن تغییر حاصل شد «و از اشتداد غلیان حلاوت او به مرارت پیدا شد».جمشید در آن خمره را مهر کرد و دستور داد که هیچ کس از آن ننوشد ، زیرا می‌پنداشت که زهر است.جمشید را کنیزک زیبایی بود که مدت‌ها به درد شقیقه مبتلا گشته و هیچ یک از اطبا نتوانستند او را معالجه کنند.با خود گفت مصلحت من در آن است که قدری از آن زهر بیاشامم و از زحمت وجود راحت شوم.قدحی پر کرد و اندک اندک از آن آشامید.چون قدح تمام شد اهتزازی در او پدید آمد ، قدحی دیگر بخورد ، خواب بر او غلبه کرد.خوابید و یک شبانه روز در خواب بود.همه پنداشتند که کار او به آخر رسید.چون از خواب برخاست از درد شقیقه اثری نیافت.جمشید سبب خواب و زوال بیماری پرسید.کنیزک حال باز گفت.جمشید جمله حکما را گرد کرد و جشنی بر پا نمود و خود قدحی بیاشامید و بفرمود تا به هر یک قدحی دادند.چون یکی دو دور بگردید ، همه در اهتزاز در آمدند و نشاط می‌کردند و آن را شاه دارو نام نهادند و در آن راه مبالغه می‌نمودند و در خوردن افراط می‌ کردند.
هم چنین گویند که جمشید جامی داشت که آن را جام جهان نما می‌گفتند و در آن احوال ملک خویش میدید.
از جام جم یا جام جهان نما در ادبیات فارسی نشانه‌های بسیاری می‌توان یافت که پرداختن به آن‌ها از حوصله این نوشته خارج است.

جمشید و پرورش ماهی
جمشید نخستین انسانی است که به پرورش ماهی ، در ماهی خانه ، پرداخت.


بپرداخت آب میانگاه خاک ... بپرورد ماهی در آن آب پاک

ز جمشید ماند چنین یادگار ... اگرچه برآمد بسی روزگار

هنرور شده خاک ایران زمین ... بشد زان سپس سوی ماچین و چین

جمشید در ادبیات معاصر فارسی
در ادبیات معاصر ایرانی ، بر خلاف دوران ادبیات کلاسیک ایران که به کرات نام و سرگذشت جمشید موضوع اشعار شعرایی چون حافظ ، مولوی و خیام قرار گرفته‌است ، کم تر به این شخصیت پرداخته شده ‌است.اما شاید محمد محمدعلی با رمان جمشید و جمک (۱۳۸۴) از معدود نویسندگانی باشد که به بازآفرینی اساطیر کهن ایرانی به زبان رمان روی آورده ‌است.


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/e/e3/Jamshid_Halved.jpg/250px-Jamshid_Halved.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/e/e3/Jamshid_Halved.jpg)
نسخه خطی شاهنامه : ضحاک دستور داد جمشید را با ارّه به دو نیم کردند.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:25 PM
اسفندیار یا اسپندیار پسر گشتاسپ از کتایون و نواده لهراسب بود.برادرش پشوتن ، عمویش زریر و پسرانش نوش‌آذر و مهرنوش نام داشته‌اند.اسفندیار رویین‌تن بود ، در شاهنامه به چگونگی رویین‌ تن شدن اسفندیار اشاره ‌ای نشده است اما در زرتشت ‌نامه از زرتشت بهرام پژدو آمده است که زردشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود ، در آب مقدس شست ‌و شو داد که همین سبب رویین‌ تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب‌پذیر باقی ماند.اسفندیار در نبرد با ارجاسب فرماندهی سپاه گشتاسب را بر عهده داشت ، و با پیروزی به نزدیک پدر برگشت اما گرزم پادشاه را برعلیه اسفندیار شورانید ؛ چنان که دستور داد اسفندیار را در گنبدان‌ دژ زندانی کنند.اسفندیار توسط رستم (با راهنمایی سیمرغ) با تیر دو سری که به چشمانش برخورد کرد کشته شد.

ریشه‌شناسی نام
نام اسفندیار در پهلوی به صورت اسپندیات (Spandyat) و در اوستایی به صورت اسپنتوداتو (Spentodato) نگاشته می ‌شده است.این اسم مرکب است و از دو بخش سپنته به معنی مقدس و بخش دوم دات یا داتو از مصدر دا به معنی آفریدن و دادن می‌باشد.همه نام به معنای آفریده مقدس یا مقدس آفریده شده می‌باشد.

هفت‌خوان اسفندیار
۱. اسفندیار دو گرگ را می‌کشد.
۲. شیر نر و ماده‌ای را می‌کشد.
۳. با اژدها می‌ جنگد. (به کمک ساختن گاری و یا صندوق جنگ-ورزی)
۴. زن جادوگر را می‌کشد. (که به صورت دختر زیبایی او را گول می‌زند)
۵. مرغی را به عظمت سیمرغ می‌کشد.
۶. از برف رد می‌شود و گرگسار را می‌کشد.
۷. رویین دژ را فتح می‌کند و ارجاسپ ، شاه توران زمین را می‌کشد.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:27 PM
سهراب در شاهنامه فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است.وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب می ‌شود به دنیا می ‌آید.رستم پس از به دنیا آمدن سهراب مهره‌ای بر بازوی وی می ‌بندد تا شناسه ‌ای باشد برای فرزندش و توران را ترک می‌ کند.سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن این که فرزند رستم است تصمیم می ‌گیرد که ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند.افراسیاب پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده و سپاهی را به همراه او به سوی ایران روانه می ‌کند.کیکاووس شاه ایران پس از باخبر شدن از لشکرکشی تورانیان رستم را برای مقابله با آنان می‌ فرستد.
در ادامه همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا اینکه پدر و پسر رودرروی یکدیگر قرار بگیرند.سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل می‌گیرد و از او می خواهد که خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر اما رستم هر بار انکار می ‌کند و خود را معرفی نمی ‌کند و در آخر پس از سه روز مبارزه سهراب به دست پدر خود رستم کشته می ‌شود.رستم پس از فرو کردن خنجر در قلب سهراب خفتانش را می گشاید ومهره را بر بازوی فرزند می بینید وهمان دم آه فغان می‌کند که چرا خنجر بر سینه پسر فرو کرده است.در حال پیکی بسوی کیکاووس می فرستد تا برایش نوشدارو را ارسال کند.کیکاووس که از زنده ماندن سهراب بیم دارد آن قدر در فرستادن نوشدارو سستی می‌کند تا سهراب جان می ‌دهد.


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/1/19/RostamMournsSohrab.jpg/250px-RostamMournsSohrab.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/1/19/RostamMournsSohrab.jpg)
زاری کردن رستم بر پیکر سهراب

Capitan Totti
12th March 2014, 04:29 PM
کی خسرو
در اساطیر و حماسه‌های ایرانی و شاهنامه‌ فردوسی ، کیخسرو پسر سیاوش و فریگیس(فرنگیس) و نوه کیکاووس و افراسیاب و یکی از نامدارترین شهریاران و دلاوران است.واژه کیخسرو به معنی «شاه نیکنام» است.
کیخسرو در عدالت و شهامت سرآمد شاهان دیگر کیانی می‌باشد و به نسبت از کیکاووس خوشنامتر است.زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه (از قبیل ندادن نوشدارو به رستم برای بهبودی سهراب) انجام می‌دهد اما کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی میماند.در شاهنامه و هم چنین متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است.دستور مرگ سیاوش را افراسیاب صادر می‌کند و کیخسرو انتقام پدر را از افراسیاب می‌گیرد.

زندگی نامه
طبق اسطوره‌ها کیخسرو در توران و بعد از فوت پدر زاده شد.

پادشاهی
گودرز ، پهلوان ایرانی ، شبی خوابی دید و فهمید سیاوش ، فرزندی به اسم کیخسرو دارد که در سرزمین توران زندگی میکند.پس پسرش گیو را که او نیز از پهلوانان ایرانی بود به توران فرستاد.کیخسرو به ایران بازگشت و قرار بر شاه شدنش شد.ولی طوس ، خشمگین شد که فرزندش فریبرز لایقتر از کیخسرو است.قرار بر رقابتی شد بین دو پهلوان و محتوای این رقابت این بود که هرکس دژ بهمن در اردبیل را که متعلق به دیوها و اهریمنان است ، بگشاید ، شاه خواهد شد.فریبرز نتوانست و کیخسرو پیروزمندانه دژ را گشود.

کناره گیری از پادشاهی
پس از قریب به 60 سال فرمانروایی ظفرمندانه به همراه پیروزی های بزرگ برای ایران ، کیخسرو از تخت سلطنت کنار میرود و آن را برای جانشینش ، لهراسب ، باقی میگذارد.گفته می شود او به کوه ها برای عبادت رفت و مردم شهر شزند در استان مرکزی معتقدند وی به کوههای این شهر آمد و هنوز در این کوهها زنده و مشغول عبادت است.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:37 PM
منوچهر در شاهنامه

منوچهر یکی از پادشاهان خوشنام و درستکار در شاهنامه فردوسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%81% D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C) شاهنامهٔ فردوسی است. منوچهر نوهٔ ایرج بود و پس از مرگ فریدون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86) به پادشاهی رسید. از مهمترین رویدادهای زمان پادشاهی منوچهر زادن زال (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A7%D9%84) و داستان زال و سیمرغ و عشق زال به رودابه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%AF%D8%A7%D8%A8%D9%87) و تولد رستم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85) است.

پس از نابودی ایرج، یکی از کنیزکان او به نام ماه‌آفرید (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D9%87%E2%80%8C%D8%A2% D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF&action=edit&redlink=1&preload=%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88:%D8%A7%DB%8C%D8%A C%D8%A7%D8%AF+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%E2%80%8 C%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C&editintro=%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88:%D8%A7%DB%8C%D8 %AC%D8%A7%D8%AF+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87/%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D9%86%D9%88%D8%A A%DB%8C%D8%B3&summary=%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D8%AF+%DB%8C%DA%A 9+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87+%D9%86%D9%88+%D8% A7%D8%B2+%D8%B7%D8%B1%DB%8C%D9%82+%D8%A7%DB%8C%D8% AC%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%B1&nosummary=&prefix=&minor=&create=%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D8%AA+%DA%A9%D8%B1%D8%AF %D9%86+%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87+%D8%AC%D8%AF %DB%8C%D8%AF&withJS=MediaWiki:Intro-Welcome-NewUsers.js)، دختری آورد که فریدون (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86) او را در نهان می‌پرورد و آنگاه به همسری برادرزادهٔ خود پشنگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B4%D9%86%DA%AF) در می‌آورد. از ایشان پسری به دنیا می‌آید که منوچهر نام می‌گیرد. آنگاه نور چشم به فریدون باز می‌گردد و منوچهر به کین‌خواهی نیای خویش با پهلوانی چون کارن (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%86) (پسر کاوه آهنگر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D9%88%D9%87_%D8%A2%D9%87%D9%86%DA%AF% D8%B1))، سام نریمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%85_%D9%86%D8%B1%DB%8C%D9%85%D8%A7% D9%86) و گرشاسب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%B1%D8%B4%D8%A7%D8%B3%D8%A8) بر لشکریان سلم (پسر فریدون) (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%84%D9%85_%28%D9%BE%D8%B3%D8%B1_%D9%81%D8 %B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86%29) و تور (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B1) می‌تازد و نخست تور را از پای در می‌آورد، سپس سلم را. فریدون سالخورده منوچهر را به سام می‌سپارد و خود جان به جان‎آفرین تسلیم می‌کند. منوچهر یکصد و بیست سال پادشاهی کرد و هنگام مرگ سلطنت را به پسر خود نوذر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D9%88%D8%B0%D8%B1) سپرد.

Capitan Totti
12th March 2014, 04:58 PM
من ارتشبد کاوه رو انتخاب میکنم
بدلیل اینکه نماد مبارزه با ظلم و ستم و به پا خیزی جنبش ضد بی عدالتیست

تووت فرنگی
13th March 2014, 06:02 PM
آرش کمانگیر

optici
14th March 2014, 02:23 PM
من کاوه رو انتخاب میکنم چون نشون میده که هر کسی میتونه در مقابل بی عدالتی باایسته
به امید اینکه روزی همه به این روحیه حق طلبی برسن

Capitan Totti
23rd March 2014, 06:38 PM
آرش کمانگیر

[nadidan][nadidan]

م.محسن
23rd March 2014, 10:02 PM
آرش کمانگیر

آری آری جان خود در تیر كرد آرش
كار صد ها صد هزاران تیغه شمشیر كرد آرش


http://uc-njavan.ir/images/6t0nkne1bj53am5wcq8.jpg (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?116338-%D8%A2%D8%B1%D8%B4-%DA%A9%D9%85%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7-%D8%B5%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87-%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%88%D8%B4-%DA%A9%D8%B3%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C)

تووت فرنگی
24th March 2014, 09:25 PM
[nadidan][nadidan]

چه شد ؟!

Capitan Totti
24th March 2014, 09:36 PM
چه شد ؟!
بله من غفلت کردم!





همینجا از جناب محمد خان عزیز تقاضا دارم ارتشبد آرش رم به این نظرسنجی اضافه کنند (اگر میشه)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد