توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رجبعلی نکوهیان(خیاط) مردی از سلاله پاکان
غریبه
25th July 2009, 10:33 PM
http://www.adinebook.com/images-1/images/products/9647408439.240.jpg
غریبه
25th July 2009, 10:35 PM
زندگينامه
شيخ رجبعلي نكوگويان،كه سالها بعد به دليل اشتغال به دوزندگي به «خيّاط» شهرت يافت،در سال 1262هجري شمسي در تهران ديده بر جهان گشود.پدرش، مشهدي باقر، پيشهور بود و سايهي پرمهرش دوازدهسال، رجبعلي را آسوده داشت.با مرگ پدر، رجبعليِ دوازدهساله، كه از برادر و خواهر تني بيبهره بود، در غربتي سنگين و جانكاه گرفتار شد. سالهاي كودكي و نوجواني را چونان همگنان خويش به فراگيري خواندن و نوشتن پرداخت و پس از آن، براي گذران زندگي، به كار خيّاطي روي آورد. نوجواني بيش نبود كه به شوق شنيدن مواعظ و پندهاي انسانساز اخلاقي، در حرم حضرت عبدالعظيم و مساجد شهر، پاي منبر خطيبان مينشست و خميرهي درون خويش را با نيوشيدن آيات قرآن و روايات معصومان شكل ميبخشيد. تنهايي، تفكّر و خودسازي، از او سخصيّتي ساخت كه توانست در پرتلاطمترين سالهاي آغاز جواني، قهرمانانهترين حركت زندگي خود را، كه در تمام ساليان عمر پربركتش نقش داشت، آشكار سازد. او كه از تأثير سخن واعظان نيكنهاد، و بيش از همه، سخنان ميرزامحمدتقيبافقي و مرحوم آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني،نفْس آدمي را كينهتوزترين دشمن انسان ميدانست، پيوسته ميكوشيد كه با لگام زدن بر توسن چموش نفس خويش، دشمن تواناي وجود خود را از سركشي و طغيانگري باز دارد. چنين بود كه وقتي گوشهاي از دنيا در چهرهي زيبارويي پرفريب و افسون و سرشار از نيرنگ به او روي آورد، چشم از آن فرو بست و رخ برتافت. همين پايداري جوان خيّاط در برابر خودنماييهاي افسونگرانهي دنيا بود كه روزنههاي پردرخشش جهانِ معني را بر روي او گشود و از همين زمان بود كه لطف و محبّت جاودان الهي بر وجود او پرتو افكند. از آن پس،هر گاه شيطان نفس به سراغش ميآمد و با دوصد جلوه به او رخ مينمود، سراسر وجودش را خشم و غضب فرا ميگرفت، از خانه بيرون ميرفت، در هواي كوچه و خيابان قدمي چند ميزد و آن گاه كه خود را بر نفس خويش چيره مييافت، ساكت و آرام و خندان بازميگشت و به كار ميپرداخت. دنيا چنان در چشمانش پست و خوار شده بود كه همواره از آن به «دكّان پيرزنه» تعبير ميكرد و ديگران را از فروغلتيدن در دام آن بازميداشت و به كفّ نفس و عبادت و بندگيِ خالصانهي درگاه الهي فرا ميخواند.
جوان خيّاط با اين ايده و انديشه،نخستين گامها را براي ورود به عرصهي پرهياهوي زندگي، استوار برداشت و با نفسكشي و قناعت كوشيد تا بهرههاي افزونتري از عالم معني را نسيب خود سازد. رويكرد وي به امور معنوي، فرصت تفريح و گردش را از وي گرفته بود، امّا اگر دوستانش او را براي رفتن به «امامزاده ابراهيم»، «امامزاده ابوالحسن» يا «بيبي شهربانو» دعوت ميكردند، با آنان همراه ميشد، و در آنجا بجز اداي نماز و خواندن دعا كاري نداشت و در فرصتي كه مييافت از فراخواندن به كارهاي نيك و بازداشتن از امور ناشايست، فرو نميگذاست. رفتار و سخناني چنين،دوستان را بيش از پيش به سوي جوان خيّاط ميكشاند و آنان را با گوشههايي ديگر از روحيّات و اخلاق وي آشنا ميكند. اين گونه است كه جوان مكتب نرفتهي خط ننوشتهي استاد نديده،مسأله آموز صد مدرّس ميشود و با اين كه لباس روخاني ندارد، بلكه لبّاده و عبايي مبْپوشد و عرقچين بر سر ميگذارد، برازندهي عنوان شيخ ميشود و از آن پس او را شيخ رجبعلي ميخوانند.
پيشهي دوزندگي نيز در پيوند او با روحانيان و تحصيلكردههاي حوزه تأثير ميگذارد و آشنايي وي را با شخصيّهاي علمي بيشتر ميكند. در همين پيوندهاست كه عالمان نيز با روحيّات برجستهي اخلاقي و ادب و نزاكت و متانت شيخ، و از همه مهمتر،با روشننگري و باريكبيني او آشنا ميشوند و به او ارادت پيدا ميكنند.
غریبه
25th July 2009, 10:39 PM
اساس خودسازی
اساس خودسازی، توحيد است
«فلاح» در حقيقت جامع همه كمالات انسانی است و راه رسيدن به آن از ديدگاه قرآن كريم، خودسازی و تزكيه نفس است. خداوند متعال پس از سوگندهای متعدد تأكيد میفرمايد:
﴿ قدأفلح من زكها. سوره شمس آیه 9 ﴾
« كسی به «فلاح» رسيد كه تزكيه نفس كرد. »
همه آن چه پيامبران الهی از جانب خداوند متعال برای هدايت انسان آوردهاند، مقدمه «فلاح» و شكوفايی استعدادهای انسانی است. مسأله اصلی در تزكيه نفس، آن است كه انسان دريابد خودسازی را از كجا بايد آغاز كند، و اساس خود سازی چيست؟
از نظر انبيای الهی، اساس خودسازی و نخستين گام در راه تزكيه نفس «توحيد» است، از اين رو نخستين پيام همه پيامبران كلمه «لا إله إلا الله» بود:
﴿ و مآ أرسلنا من قبلك من رسول إلا نوحي إليه أنه لآ إله إلآ إنا فاعبدون. سوره انبیاء آیه 25 ﴾
« و ما پيش از تو هيچ پيامبری نفرستاديم مگر آن كه به او وحی میفرستاديم كه خدايی جز من نيست، پس مرا بپرستيد. »
نخستين سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز با مردم اين بود كه:
« يا أيها الناس! لا إله إلا الله، تفلحوا؛
هان ای مردم! بگويید: «لا إله إلا الله» تا رستگار شويد. »
از سويی، تنها، گفتن كلمه توحيد كارساز نيست، و آنچه اساس خودسازی و موجب «فلاح» و رستگاری و شكوفايی كمالات انسانی است، حقيقت توحيد و موحد شدن حقيقی انسان است.
نشانه آن كه انسان به حقيقت توحيد - به مفهوم واقعی و كامل آن - رسيده این است كه میتواند همچون فرشتگان الهی، در كنار ذات خداوندی شاهد و گواه يگانگی حضرت حق جل و علا باشد:
﴿ شهد الله أنه لآ إله إلا هو و الملائكه و أولوا العلم ﴾
«خداوند، فرشتگان و صاحبان دانش گواهاند كه خدايی جز او نيست ».
يكی از شاگردان شيخ درباره او میگويد: خدايش رحمت كند! تمام همتش در تحصيل لا إله إلا الله، و همه گفتارش برای رسيدن به حقيقت اين كلمه طيبه بود.
و ديگری میگويد: شيخ متخصص در اين رشته بود. و با تمام توان تلاش میكرد آن چه را يافته به ديگران منتقل كند و شاگردان را به مرتبه توحيد شهودی برساند.
شيخ میفرمود:
« اساس خودسازی، توحيد است. هر كس بخواهد ساختمانی بنا كند، ابتدا بايد زيرسازی او درست باشد، اگر پايه، محكم و اساسی نبود، آن بنا قابل اطمينان نيست، سالك بايد سير و سلوك خود را از توحيد آغاز كند، نخستين سخن همه پيامبران كلمه « لا اله الا الله » بوده است. تا انسان حقيقت توحيد را درك نكند و باور نكند كه در وجود، چيزی جز خداوند منشأ اثر نيست، و همه چيز جز ذات مقدس حق فانی است، به كمالات انسانی دست نخواهد يافت. با درك حقيقت توحيد، انسان با همه وجود متوجه آفريدگار خواهد شد. »
همچنين میفرمود:
« اگر بخواهی خدا تو را صدا كند قدری معرفت پيدا كن و با او معامله كن. »
« وقتی میگوييم: « لا اله الا الله » بايد راست بگوييم. تا انسان خدايان دروغين را كنار نگذارد نمیتواند موحد باشد و در گفتن لا اله الا الله راستگو باشد، «اله» چيزی است كه دل انسان را بربايد، هر چيز كه دل او را ربود، خدای اوست وقتی می گوييم: لا اله الا الله، بايد حيران او باشيم. »
« همه قرآن به كلمه لا اله الا الله باز میگردد و انسان بايد به جايی برسد كه در قلب او چيزی جز اين كلمه، نقش نبندد و هر چه غير اوست رخت بربندد: ﴿ قل الله ثم ذرهم: بگو آن خداست سپس آنها را واگذار. سوره انعام آیه 91 ﴾ ».
« انسان درخت توحيد است، ميوه اين درخت ظهور صفات خدايی است، و تا اين ثمر را نداده كامل نيست، حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد؛ يعنی: مظهر صفات حق شود. سعی كنيد صفات خدايی در شما زنده شود. او كريم است شما هم كريم باشيد. او رحيم است شما هم رحيم باشيد. او ستار است شما هم ستار باشيد ... »
« آن چه به درد انسان میخورد صفات خدايی است، هيچ چيز ديگر برای انسان كارساز نيست، حتی اسم اعظم! »
« اگر در توحيد مستغرق باشی، هر لحظه از عنايتهای خاص حق تعالی بهرهمند میشوی كه در لحظه قبل برخوردار نبودهای، عنايتهای حق هر دم تازگی خواهد داشت. »
شرك زدايی
شركت زدايی از جان و دل، نخستين گام در راه رسيدن به حقيقت توحيد است. از اين رو، در شعار اصلی توحيد؛ يعنی: « لا اله الا الله » نفی خدايان دروغين، بر اثبات خدای راستين تقدم يافته است.
شرك در برابر توحيد، اعتقاد به نيروهای خيالی و مؤثر بودن آنان در هستی و پرستش آنان در برابر مؤثر حقيقی؛ يعنی: خداوند يكتاست.
مشرك كسی است كه جز خدای يكتا، ديگری را نيز در هستی مؤثر میداند و از غير او اطاعت میكند، گاه جمادات را میپرستد، گاه از زورمداران اطاعت میكند و گاه بنده هوای نفس خويش است و گاه هر سه را بردگی مینمايد.
از نظر اسلام هر سه نوع شرك مذكور نكوهيده است، و برای رسيدن به حقيقت توحيد، راهی جز شرك زدايی به مفهوم مطلق آن نيست.
نكته مهم و قابل توجه اين است كه خطرناكترين گونه شرك، شرك به معنای سوم؛ يعنی: پيروی از هوای نفس است. اين شرك سر منشأ موانع شناخت عقلی و قلبی و سرآغاز شرك به معنای اول و دوم است:
﴿ افرءيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون:
آيا ديدهای آن كس را كه هوس خود را خدای خود گرفته و خداوند او را با اين كه میداند، گمراه كرده، و برگوش و دلش مهر زده، پس بعد از خدا چه كسی او را هدايت میكند؟ آيا هوشيار نمیشويد! سوره جاثیه آیه 23 )
و بر اين اساس، جناب شيخ بت نفس را خطرناكترين آفت توحيد میدانست و میفرمود:
« همه حرفها سر آن بت بزرگ است كه در درون توست. »
با نفست كشتی بگير!
يكی از كشتی گيرهای معروف آن زمان به نام « اصغر آقا پهلوان » نقل كرده كه: يك روز مرا بردند نزد جناب شيخ. ايشان زد به بازوی من و فرمود:
« اگر خيلی پهلوانی با نفس خود كشتی بگير»!
در حقيقت شكستن بت نفس اولين و آخرين گام در زدودن شرك و رسيدن به حقيقت توحيد است.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_asas_khodsazi.htm#UP)
مسافرتی برای گفتن يك نكته
آيت الله فهری از مرحوم حاج غلام قدسی نقل كردند: سالی جناب شيخ به كرمانشاه آمد، يك روز به من فرمود: به منزل سردار كابلی برويم، رفتيم و نشستيم. من جناب شيخ را معرفی كردم، مدتی به سكوت گذشت، مرحوم سردار كابلی فرمود: جناب شيخ! چيزی بفرماييد كه استفاده كنيم.
جناب شيخ فرمودند:
« چه بگويم به كسی كه اعتمادش به معلومات و مكتسبات خودش بيش از اعتمادش به فضل خداست. »
مرحوم سردار كابلی ساكت نشسته بود، لحظاتی گذشت، عمامه از سر برداشت و روی كرسی گذاشت و سرش را آن قدر به ديوار كوبيد كه من به حالش رقت كردم، خواستم مانع شوم، شيخ نگذاشت و گفت:
« ... من آمدهام كه اين حرف را به او بگويم و برگردم »!
هزار بار استغفار كن!
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: شخصی از اهل هندوستان به نام «حاج محمد» همه ساله يك ماه میآمد ايران. در راه مشهد برای نماز از قطار پياده میشود و در گوشهای به نماز میايستد، موقع حركت قطار، هر چه دوستش فرياد میزند كه: « سوار شو! قطار راه میافتد! » اعتنا نمیكند و با قدرت روحی كه داشته، نيم ساعت مانع از حركت قطار میشود. وقتی از مشهد بر میگردد و خدمت شيخ میرسد، جناب شيخ به او میگويد:
« هزار بار استغفار كن! »
گفت: برای چه؟
شيخ فرمود:
« كار خطايی كردی! »
گفت: چه خطايی؟ به زيارت امام رضا رفتيم، شما را هم دعا كرديم.
شيخ فرمود:
« قطار را آن جا نگه داشتی. خواستی بگويی من بودم كه ...! ديدی شيطان گولت زد، تو حق نداشتی چنين كنی! »
راه رسيدن به حقيقت توحيد
اکنون سوال اساسی این است که انسان چگونه میتواند خود را شرك زدايی كند، و با شكستن بت نفس، ريشه شرك پنهان و آشكار را در وجود خود بخشكاند و به زلال توحيد ناب دست يابد؟
پاسخ جناب شيخ اين است كه:
« به نظر حقير اگر كسی طالب راه نجات باشد و بخواهد به كمال واقعی برسد و از معانی توحيد بهره ببرد، بايد به چهار چيز تمسك كند: اول: حضور دايم، دوم: توسل به اهل بيت (ع)، سوم: گدايی شبها، و چهارم: احسان به خلق. »
رهنمودهای خصوصی
يكی از ويژگیهای برجسته استاد و مربی كامل، در سير و سلوك به سوی خداوند سبحان آن است كه رهنمودهای تربيتی او بر اساس نيازهای سالك در مراحل مختلف سلوك است، و اين اقدام در جلسههای عمومی و در حضور ديگران امكانپذير نيست.
پزشك هر قدر متخصص و با تجربه باشد، نمیتواند بيمارهايی را كه به او مراجعه میكنند با يك نسخه و يك دارو، درمان كند. هر بيماری برای درمان، نياز به دارويی خاص دارد. حتی ممكن است در مورد دونفر كه هر دو به يك بيماری مبتلا هستند به دلايلی دو نوع دارو تجويز شود. درمان بيماریهای «جان» نيز همين گونه است.
استاد اخلاق در واقع طبيب جان انسان است، او در صورتی میتواند بيماریهای اخلاقی را درمان كند كه اولاً بداند ريشه اصلی بيماری چيست؟ و ثانياً داروی مناسب درد را در اختيار داشته باشد.
پيامبران بزرگ الهی (ع) كه مربيان اصلی تربيت جانها هستند، به طور عموم از اين خصوصيت برخوردار بودند، و نه تنها نيازهای عمومی جامعه بشری را در زمينههای مختلف تشخيص میدادند، بلكه از نيازهای خصوصی هر يك از افراد امت خود نيز آگاهی كامل داشتند.
امام علی عليه السلام درباره اين خصوصيت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله میفرمود:
« او طبيبی بود كه با دانش پزشكی خود گردش میكرد و به سراغ بيماران میرفت، داروها و لوازم پزشكی او از هر جهت آماده بود. و در موارد نياز مورد بهره برداری قرار میگرفت و جانهايی را كه به بيماری كوری، كری و گنگی گرفتار بودند را شفا میبخشيد، او با دارويش در جستجوی خانههای غفلت و جايگاههايی حيرت بود. »
عالمان ربانی كه جانشينان حقيقی پيامبران و اوصيای آنان هستند نيز از اين ويژگی برخوردارند، آنها كه به گفته اميرالمؤمنين عليهالسلام:
« هجم بهم العلم علی حقيقة البصيرة و با شروا روح اليقين؛
علم براساس بينش حقيقی به آنها روی كرده و روح يقين را يافتهاند. »
البته همان گونه كه در كلام امام عليهالسلام آمده است:
« اولئك و الله الأقلون عدداً، والآعظمون عندالله قدراً؛
تعداد آن علمای ربانی، كه نزد خداوند متعال از بزرگترين منزلتها برخوردارند، بسيار اندك است... »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
اهميت مربی كامل
از مرحوم آيت الله ميرزا علی قاضی- رضوان الله تعالی عليه- نقل شده كه فرمودند:
« اهم آن چه در اين راه لازم است، استاد خبير و از هوا بيرون آمده و انسان كامل است، چنان چه كسی كه طالب راه و سلوك طريق خدا باشد، برای پيدا كردن استاد اين راه، اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحص بگذارد تا پيدا نمايد، ارزش دارد. كسی كه به استاد رسيد، نصف راه را طی كردهاست.»
بررسی رهنمودهای خصوصی شيخ به شاگردانش نشان میدهد كه او در اثر مبارزه با نفس، اخلاص و امدادهای الهی، به مرتبهای از كمالات معنوی رسيده بود كه میتوانست دردهای روحی و نقاط كور و مشكل زايی را كه در زندگی ديگران پيش میآيد تشخيص دهد و با نسخهای مناسب، آنها را درمان كند. اين واقعيت برای هر كس كه با زندگی شيخ آشناست، يك امر روشن و بديهی است.
گناه و مصايب زندگی
جناب شيخ با بصيرت الهی و ديده برزخی، ارتباط كارهای ناشايست و گرفتاریهای زندگی را میديد و با بيان آن، گره از مشكلات و مصايب مردم باز میكرد و با بهره گيری از اين روش سازندگی، آنان را در جهت كمالات انسانی هدايت مینمود.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
نسيه داده میشود حتی به شما
يكی از فرزندان شيخ میگويد: روزی مرحوم مرشد چلويی معروف خدمت جناب شيخ رسيد و از كسادی بازارش گله كرد و گفت: داداش! اين چه وضعی است كه ما گرفتار آن شديم؟ دير زمانی وضع ما خيلی خوب بود روزی سه چهار ديگ چلو میفروختيم و مشتریها فراوان بودند، اما يكباره اوضاع زير و رو شده مشتریها يكی يكی پس رفتند، كارها از سكه افتاده، و اكنون روزی يك ديگ هم مصرف نمیشود ...؟
شيخ تأملی كرد و فرمود:
« تقصير خودت است كه مشتریها را رد میكنی »!
مرشد گفت: من كسی را رد نكردم، حتی از بچهها هم پذيرايی میكنم و نصف كباب به آنها میدهم.
شيخ فرمود:
« آن سيد چه كسی بود كه سه روز غذای نسيه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بيرون كردی؟! »
مرشد سراسيمه از نزد شيخ بيرون آمد و شتابان در پی آن سيد راه افتاد، او را يافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلويی بر در مغازهاش نصب كرد و روی آن نوشت:
« نسيه داده میشود، حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت میشود »!!
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
آزردن كودك
يكی از شاگردان بزرگوار شيخ گفت: فرزند دو سالهام - كه اكنون حدود چهل سال دارد - در منزل ادرار كرده بود و ماردش چنان او را زد كه نزديك بود نفس بچه بند بيايد. خانم پس از يك ساعت تب كرد، تب شديدی كه به پزشك مراجعه كرديم و در شرايط اقتصادی آن روز شصت تومان پول نسخه و دارو شد، ولی تب قطع نشد، بلكه شديدتر شد. مجدداً به پزشك مراجعه كرديم و اين بار چهل تومان بابت هزينه درمان پرداخت كرديم كه در آن روزگار برايم سنگين بود.
باری، شب هنگام جناب شيخ را در ماشين سوار كردم تا به جلسه برويم همسرم نيز در ماشين بود، جناب شيخ كه سوار شد، اشاره به خانم كردم و گفتم: والده بچههاست، تب كرده، دكتر هم برديم ولی تب او قطع نمیشود.
شيخ نگاهی كرد و خطاب به همسرم فرمود:
« بچه را كه آن طور نمیزنند، استغفار كن، از بچه دلجويی كن و چيزی برايش بخر، خوب میشود. »
چنين كرديم تب او قطع شد!.
آزردن شوهر
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند: زنی بود كه شوهرش سيد و از دوستان جناب شيخ بود، او خيلی شوهر را اذيت میكرد. پس از چندی آن زن فوت كرد، هنگام دفنش جناب شيخ حضور داشت. بعد میفرمودند:
« روح اين زن جدل میكند كه: خوب! مردم كه مردم چطور شده!. موقعی كه خواستند او را دفن كنند اعمالش به شكل سگ درنده سياهی شد، همين كه خانم فهميد كه اين سگ بايد با او دفن شود، متوجه شد كه چه بلايی در مسير زندگی بر سر خود آورده، شروع كرد به التماس و التجاء و نعره زدن! ديدم كه خيلی ناراحت است لذا از اين سّيد خواهش كردم كه حلالش كند، او هم به خاطر من حلالش كرد، سگ رفت و او را دفن كردند! »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
نارضايتی خواهر
يكی از فرزندان شيخ نقل میكند: مهندسی بود بساز و بفروش، يكصد دستگاه ساختمان ساخته بود، ولی به دليل بدهكاری زياد، شرايط اقتصادی بدی داشت، حكم جلبش را گرفته بودند. به منزل پدرم آمد و گفت نمیتوانم به خانهام بروم، خود را پنهان میكنم تا كسی مرا نبيند.
شيخ با يك توجه فرمود:
« برو خواهرت را راضی كن »!
مهندس گفت: خواهرم راضی است،
شيخ فرمود: « نه! »
مهندسی تأملی كرد و گفت: بله وقتی پدرم از دنيا رفت ارثيهای به ما رسيد، هزار و پانصد تومان سهم او میشد، يادم آمد كه ندادهام. رفت و برگشت و گفت: پنج هزار تومان دادم به خواهرم و رضايتش را گرفتم.
پدرم سكوت كرد و پس از توجهی فرمود:
« میگويد: هنوز راضی نشده ... خواهرت خانه دارد؟ »
مهندس گفت: نه، اجاره نشين است.
فرمود:
« برو يكی از بهترين خانههايی را كه ساختهای را به نامش كن و به او بده بعد بيا ببينم چكار میشود كرد. »
مهندس گفت: جناب شيخ ما دو شريك هستيم چگونه میتوانم؟
شيخ فرمود:
« بيش از اين عقلم نمی رسد، چون اين بنده خدا هنوز راضی نشده است. »
بالاخره آن شخص رفت و يكی از آن خانهها را به نام خواهرش كرد و اثاثيه او را در آن خانه گذاشت و برگشت.
شيخ فرمود: « حالا درست شد. »
فردای همان روز سه تا از آن خانهها را فروخت و از گرفتاری نجات پيدا كرد.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
نارضايتی مادر
حكم اعدام چند نفر از جمله جوانی صادر شده بود، بستگان او نزد شيخ میروند و با التماس چارهای میجويند، شيخ میگويد:
« گرفتار مادرش است. »
نزد مادر وی رفتند، مادر گفت: هر چه دعا میكنم بی نتيجه است.
گفتند: جناب شيخ فرموده: « شما از او دلگير هستيد ».
گفت: درست است پسرم تازه ازدواج كرده بود، روزی پس از صرف غذا سفره را جمع كردم و ظرفها را در سينی گذاشتم، به عروسم دادم تا به آشپزخانه ببرد، پسرم سينی را از دست او گرفت و به من گفت: برای شما كنيز نياوردهام!
سرانجام مادر رضايت داد و برای رهايی فرزندش دعا كرد. روز بعد اعلام كردند: اشتباه شده، و آن جوان آزاد شد.
آزردن كارمند
در منزل يكی از ارادتمندان شيخ، چند نفر از اداره دارايی خدمت ايشان میرسند. يكی از آنها اظهار میدارد كه بدنم مبتلا به خارش شده و خوب نمیشود؟
شيخ پس از توجهی فرمود:
« زن علويهای را اذيت كردهای. »
آن شخص گفت: آخر اينها آمدهاند پشت ميز نشستهاند بافتنی میبافند، تا حرفی هم به آنها میزنيم گريه میكنند!
معلوم شد كه آن زن علويه در اداره آنها شاغل بوده و او با گفتار خود آن زن را آزرده است.
شيخ فرمود:
« تا او راضی نشود، بدن شما بهبود نمیيابد. »
مشابه اين داستان را يكی ديگر از شاگردان شيخ نقل كردهاست. او میگويد: در حياط منزل يكی از دوستان در حضور شيخ نشسته بوديم. يك صاحب منصب دولتی هم كه در جلسه شيخ شركت میكرد نشسته بود. او كه به دليل بيماری پايش را دراز كرده بود رو به شيخ كرد و گفت: جناب شيخ! من مدتی است به اين پا درد مبتلا شدهام سه سال است هر كاری میكنم نتيجه ندارد و داروها كار ساز نيست؟
شيخ مطابق شيوه هميشگی از حاضران خواست يك سوره حمد بخوانند، آنگاه توجهی كرد و فرمود:
« اين درد پای شما از آن روز پيدا شد كه زن ماشين نويسی را به دليل اين كه نامه را بد ماشين كردهاست توبیخ كردی و سر او داد زدی، او زنی علويه بود، دلش شكست و گريه كرد. اكنون بايد بروی و او را پيدا كنی و از او دلجويی كنی تا پايت درمان شود. »
آن مرد گفت: راست میگويی، آن خانم ماشيننويس اداره بود كه من سرش داد كشيدم و اشكهايش درآمد.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
غصب حق پيرزن
يكی از شاگردان شيخ كه پس از صرف غذايی، حال معنوی خود را از دست میدهد، از شيخ ياری میخواهد، شيخ ميفرمايد:
« آن كبابی كه خوردهای، فلان تاجر پولش را داده كه حق پيرزنی را غصب كردهاست. »
اهانت به ديگران (دشنام)
يكی از شاگردان شيخ میگويد: يك روز با جناب شيخ و چند نفر در كوچه امامزاده يحيی در حال عبور بوديم كه يك دوچرخه سوار با يك عابر پياده برخورد كرد، عابر به دوچرخه سوار اهانت كرد و گفت: «خر!»
جناب شيخ گفت:
« بلافاصله باطن خودش تبديل به خر شد »!!
يكی ديگر از شاگردان از ايشان نقل میكند كه فرمود:
« روزی از جلوی بازار عبور میكردم و ديدم يك گاری اسبی در حال حركت بود و شخصی هم افسار يابويی كه گاری را میكشيد در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاريچی داد زد: يابو! ديدم گاريچی نيز تبديل به يابو شد، و افسار دو تا شد!! »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_r_khososi.htm#UP)
بیرحمی به حيوان
در اسلام بیرحمی حتی نسبت به حيوانات نكوهش شدهاست. مسلمان حق ندارد حيوانی را بيازارد و يا حتی به آن ناسزا بگويد! و از اين رو پيامبر اكر (ص) در حديثی میفرمايد:
« لو غفر لكم ما تأتون إلي البهائم لغفر لكم كثيراً؛
اگر ستمی كه بر حيوانات میكنيد بر شما بخشيده شود بسياری از گناهان شما بخشوده شدهاست. »
با اين كه كشتن حيوانات حلال گوشت برای مصرف، از نظر اسلام جايز است در عين حال ذبح آنها آدابی دارد، كه تا حد ممكن، حيوان كمتر رنج ببيند. يكی از آداب ذبح اين است كه نبايد حيوان را در برابر چشم حيوانی مانند او سر بريد.
چنان كه امام علی (ع) فرمود:
« لاتذبح الشاه عند الشاه و لا الجزور عند الجزور و هو ينظر إليه؛
گوسفند را نزد گوسفند و شتر را نزد شتر ذبح نكن در حالی كه به او مینگرد. »
بنابر اين سر بريدن بچه حيوانات نزد مادرشان به شدت نكوهيده و حاکی از نهايت سنگدلی و بیرحمی است، و آثار ويرانگری بر زندگی انجام دهنده آن خواهد داشت.
يكی از شاگردان شيخ نقل میكند: سلاخی نزد جناب شيخ آمد و عرض كرد: بچهام در حال مردن است، چه كنم؟
شيخ فرمود:
« بچه گاوی را جلوی مادرش سربريدهای. »
سلاخ التماس كرد بلكه برای او كاری انجام دهد.
شيخ فرمود:
« نمیشود، میگويد: بچهام را سر بريده، بچهاش بايد بميرد »!
تحول معنوی
شبيه داستان حضرت یوسف
جناب شيخ در ديداری كه با حضرت آيت الله سيد محمدهادی ميلانی داشته تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است كه:
« در ايام جوانی ( حدود 23 سالگی ) دختری رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانهای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: « رجبعلی! خدا میتواند تو را خيلی امتحان كند، بيا يك بار تو خدا را امتحان كن! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
« خدايا! من اين گناه را برای تو ترك میكنم، تو هم مرا برای خودت تربيت كن.»»
آنگاه دليرانه، همچون يوسف (ع) در برابر گناه مقاومت میكند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب میورزد و به سرعت از دام خطر میگريزد. اين كف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايی او میگردد. ديده برزخی او باز میشود و آن چه را كه ديگران نمیديدند و نمی شنيدند، میبيند و میشنود. به طوری كه چون از خانه خود بيرون میآيد، بعضی از افراد را بهصورت واقعی خود میبيند و برخی اسرار برای او كشف میشود.
از جناب شيخ نقل شدهاست كه فرمود:
« روزی از چهارراه «مولوی» و از مسير خيابان «سيروس» به چهار راه «گلوبندك» رفتم و برگشتم، فقط يك چهره آدم ديدم! »
مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشارتی می کرد و می فرمود:
« من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می کنم و از آن چشم می پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن. »
ره صد ساله
دعای جوانی به دام افتاده كه: « خدايا مرا برای خودت تربيت كن » در آن فضای هيجان انگيز مستجاب شد، و جهشی در زندگی معنوی اين جوان سعادتمند پديد آورد، كه انسانهای ظاهربين و سطحینگر قادر به درك آن نيستند. رجبعلی با اين جهش، ره صد ساله را يك شبه طی كرد و شد:
« شيخ رجبعلی خياط ».
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
[/URL]
باز شدن چشم و گوش قلب، نخستين گام از تربيت الهی
در نخستين گام از تربيت الهی، چشم و گوش قلبی اين جوان باز شد و اينك در باطن جهان، و در ملكوت عالم چيزهايی میبيند كه ديگران نمیبينند و آواهايی میشنود كه ديگران نمیشنوند، اين تجربه باطنی، موجب شد كه شيخ اعتقاد پيدا كند كه: « اخلاص » موجب باز شدن چشم و گوش « دل » است، و به شاگردانش تأكيد میكرد:
« اگر كسی برای خدا كار كند چشم و گوش قلب او باز میشود. »
برای نمونه حدیثی از رسول خدا (ص) روایت شده که ایشان میفرمايند:
« ما من عبد إلا و في وجهه عينان يبصر بهما أمر الدنيا، و عينان في قلبه يبصر بهما أمر الآخره، فإذا أراد الله بعبد خيرا فتح عينيه اللتين في قلبه، فأبصر بهما ما وعده بالغيب، فآمن بالغيب علي الغيب؛
هيچ بندهای نيست جز اين كه دوچشم در صورت اوست كه با آن ها امور دنيا را می بيند و دو چشم در دلش كه با آنها امور آخرت را مشاهده میكند، هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، دو چشم دل او را میگشايد كه به وسيله آنها وعدههای غيبی او را میبيند و با ديدههای غيبی به غيب، ايمان میآورد. »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_t_manavi.htm#up)
هدایت ویژه الهی
جوان خياط پس از رهايی از دام نفس اماره و شيطان و باز شدن چشم و گوش دل، در صف بندگان شايسته قرار میگيرد و از اين پس گاهی در خواب و گاهی در بيداری، از الهامهای سازنده غيبی برخوردار میشود و ازهدايت ويژهای كه خاص مجاهدان راستين و با اخلاص است بهرهمند میگردد.
اين هدايت در حديث نبوی چنين تبيين شده است:
« إذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين، و ألهمه رشده؛
هر گاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند و راه راست را به او الهام كند. »
یکی از برکات ارزشمند هدایت الهی، برای کسانی که تحت تربیت خاص او قرار دارند، آگاهی از عیبهای خویش است. در حدیثی از پیامبر اکرم ( ص ) آمده است:
« إذا أراد الله عزوجل بعبد خيرا فقهه في الدين، و زهده في الدنيا، و بصره بعيوب نفسه؛
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد او را در دين فقيه و آگاه گرداند، به دنيا بی اعتنايش كند و بينای عيبهايش سازد. »
[] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_t_manavi.htm#up)
تاوان اندیشه مکروه
آيت الله فهری نقل میكند كه جناب شيخ به ايشان فرمود:
« روزی برای انجام كاری روانه بازار شدم، انديشه مكروهی در مغزم گذشت، ولی بلافاصله استغفار كردم. در ادامه راه، شترهايی كه از بيرون شهر هيزم میآوردند، قطاروار از كنارم گذشتند، ناگاه يكی از شترها لگدی به سوی من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب میديدم. به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امری سرچشمه میگيرد و با اضطراب عرض كردم: خدايا اين چه بود؟
در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكری بود كه كردی.
گفتم: گناهی كه انجام ندادم.
گفتند: لگد آن شتر هم كه به تو نخورد! »
فرزندت را برای خدا بخواه!
يك بار جناب شيخ فرمود:
« شبی ديدم حجاب دارم و نمیتوانم به محبوب راه يابم، پيگيری كردم كه اين حجاب از كجاست؟ پس از توسل و بررسی فراوان متوجه شدم كه در نتيجه احساس محبتی است كه عصر روز گذشته از ديدن قيافه زيبای يكی از فرزندانم داشتم!. به من گفتند: بايد او را برای خدا بخواهی! استغفار كردم... »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_t_manavi.htm#up)
تو سير و همسايه گرسنه؟!
يكی از شاگردان شيخ می گويد: از ايشان شنيدم كه فرمود:
« شبی در عالم رؤيا ديدم مجرم شناخته شدم و مأمورانی آمدند تا مرا به زندان ببرند، صبح آن روز ناراحت بودم كه سبب اين رؤيا چيست؟ با عنايت خداوند متعال متوجه شدم كه موضوع رؤيا به همسايه ام ارتباط دارد. از خانواده خواستم كه جستجو كنند و خبری بياورند. همسايه ام شغلش بنايی بود، معلوم شد كه چند روز كار پيدا نكرده و شب گذشته او و همسرش گرسنه خوابيده اند؛ به من فرمودند: وای برتو! تو شب سير باشی و همسايه ات گرسنه؟! در آن هنگام من سه عباسی پول نقد ذخيره داشتم! فوراً از بقال سر محل، يك عباسی قرض كردم و با عذرخواهی به همسايه دادم و تقاضا كردم هر وقت بيكار بودی و پول نداشتی مرا مطلع كن. »
حجاب غذا!
يكی از ارادتمندان شيخ درباره او نقل میكند كه: شبی در يكی از جلسات- كه در خانه یکی از دوستان شيخ بود- شیخ پيش از آن كه صحبت های خود را شروع كند احساس ضعف كرد و قدری نان خواست، صاحب خانه نصف نان «تافتون» آورد، ايشان آن را ميل كرد، و جلسه را آغاز نمود.
شب بعد فرمود:
« ديشب به ائمه (ع) سلام كردم ولی آنان را نديدم، متوسل شدم كه علت چيست؟ در عالم معنا فرمودند: نصف آن نان را که خوردی ضعفت برطرف شد، نصف ديگر را چرا خوردی؟!
مقداری از غذا كه برای بدن مورد نياز است، خوردنش خوب است، اضافه بر آن موجب حجاب و ظلمت است. »
محبت
محبت، كيميای خودسازی
محبت، كيميای خودسازی و سازندگی است، عشق به خداوند متعال همه زشتیهای اخلاقی را يك جا درمان میكند، و همه صفات نيكو را يك جا به عاشق هديه میدهد. كيميای عشق، چنان عاشق را جذب معشوق میكند كه هرگونه پيوند او را با هر كس و هر چيز جز خدا قطع مینمايد.
در مناجات محبين منسوب به امام زينالعابدين (ع) آمده است:
« الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتك فرام منك بدلاً و من ذا الذی انس بقربك فابتغی عنك حولاً؛
خدای من! كيست كه شيرينی محبت را چشيد و يار ديگری برگزيد؟ و كيست كه به قرب و نزديكی تو انس گرفت و جدايی تو را طلبيد؟!»
عشق جذاب است و چون درجان نشست
هم در دل را ز غير دوست بست
و در روايتی منسوب به امام صادق عليه السلام آمده است:
« حب الله إذا أضاء علی سر عبد أخلاه عن كل شاغل، وكل ذكر سوی الله ظلمه، و المحب أخلص الناس سراً لله تعالی، و أصدقهم قولاً، و أوفاهم عهداً؛
نور محبت خدا هرگاه بر درون بنده ای بتابد، او را از هر مشغله ديگری تهی گرداند، هر يادی جز خدا تاريكی است. دلداده خدا مخلص ترين بنده خداست و راستگوترين مردمان و وفادارترين آنها برعهد و پيمان. »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
كيميای حقيقی، تحصيل خود خدا
درباره كيمياگری محبت خدا و كيميای حقيقی، داستان جالبی از جانب شيخ نقل شده كه فرمود:
« زمانی دنبال علم كيميا بودم، مدتی رياضت كشيدم تا به بن بست رسيدم و چيزی دستگيرم نشد، سپس در عالم معنا اين آيه عنايت شد كه: من كان يريد العزه فلله العزه جميعا: هر کس سربلندی می خواهد سربلندی یکسره از آن خداست. سوره فاطر آیه 10
عرض كردم: من علم كيميا میخواستم.
عنايت شد كه: علم كيميا را برای عزت می خواهند و حقيقت عزت در اين آيه است؛ خيالم راحت شد. »
چند روز بعد از اين جريان دو نفر [اهل رياضت] به در منزل مراجعه و جويای بنده شدند، پس از ملاقات گفتند: دو سال است در زمينه علم كيميا تلاش كردهايم و به بن بست رسيدهايم، متوسل به حضرت رضا (ع) شدهايم ما را به شما حواله دادهاند!
شيخ تبسم كرد و داستان فوق را برای آنان تعريف كرد و افزود:
« من برای هميشه خلاص شدم، حقيقت كيميا، تحصيل خود خداست. »
شيخ گاهی در اين باره، اين جمله از دعای عرفه را برای دوستان میخواند:
« ماذا وجد من فقدك و ما الذی فقد من وجدك؛
كسی كه تو را نيافت چه يافت و آن كه تو را يافت چه نيافت؟ »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
بزرگترين هنر شيخ
مهمترين ويژگی جناب شيخ و بزرگترين هنر او، دست يافتن به « كيميای محبت» خداست. شيخ در اين كيمياگری تخصص داشت و بيترديد، او يكی از بارزترين مصاديق:
﴿ يحبهم و يحبونه: او دوستشان دارد و آنها هم او را دوست دارند. سوره مائده آیه 54 ﴾ و ﴿ والذين ءامنوا أشد حبا لله: آنها که اهل ایمان اند کمال محبت و دوستی را فقط به خداوند می ورزند. سوره بقره 165﴾ بود، و هركس به او نزديك میشد بهرهای از كيميای محبت میبرد.
جناب شيخ میفرمود:
« محبت به خدا، آخرين منزل بندگی است، محبت فوق عشق است، عشق عارضی است و محبت ذاتی، عاشق ممكن است از معشوق خود منصرف شود ولی محبت اين گونه نيست، عاشق اگر معشوقش ناقص شد و كمالات خود را از دست داد ممكن است عشق او زايل شود، ولی مادر به بچه ناقص خود هم محبت و علاقه دارد. »
و میگفت:
« میزان ارزش اعمال، میزان محبت عامل به خداوند متعال است. »
شيرين و فرهاد
گاه برای تقریب ذهن شاگردان، به داستان شيرين و فرهاد مثال میزد و می فرمود:
« فرهاد هر كلنگی كه میزد به ياد شيرين و به عشق او بود. هركاری انجام میدهی تا پايان كار بايد همين حال را داشته باشی، همه فكر و ذكرت بايد خدا باشد، نه خود! »
MG] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
خدا مشتری ندارد!
گاه شيخ برای مشتری پيدا كردن برای خدا! میفرمود:
« امام حسين عليه السلام مشتری زيادی دارد، ممكن است امامهای ديگر هم همين طور باشند، ولی خدا مشتری ندارد! من دلم برای خدا میسوزد كه مشتریهايش كم است، كمتر كسی میآيد بگويد: كه من خدا را میخواهم و میخواهم با او آشنا شوم. »
گاه میفرمود:
« در حالی كه تو به خداوند محتاجی، خداوند عاشق توست »!
در حديث قدسی آمده است:
« يا ابن آدم! إني احبك فانت ايضاً احببني؛
ای انسان! من تو را دوست دارم تو نيز مرا دوست بدار. »
گاه میفرمود:
« يوسف خوش هيكل است، اما تو نگاه كن ببين آن كه يوسف را آفريد چيست، همه زيبايی ها مال اوست. »
درس عاشقی بده!
يكی از ارادتمندان شيخ نقل میكند: مرحوم شيخ احمد سعيدی، كه مجتهدی مسلم و استاد مرحوح آقای برهان در درس خارج بود، روزی به من گفت: خياطی در تهران سراغ دارای كه برای من يك قبا بدوزد؟ من جناب شيخ را معرفی كردم و آدرس او را دادم.
پس از مدتی او را ديدم، تا نگاهش به من افتاد، گفت: با ما چه كردی؟! ما را كجا فرستادی؟!
گفتم: چطور، چه شده؟!
گفت: اين آقايی كه به من معرفی كردی رفتم خدمتش كه برای قبا بدوزد، هنگامی كه اندازه میگرفت از كارم پرسيد، گفتم: طلبه هستم.
گفت:
« درس میخوانی يا درس میدهی؟ »
گفتم: درس میدهم.
گفت:
« چه درسی میدهی؟ »
گفتم: درس خارج.
شيخ سری تكان داد و گفت:
« خوب است، اما درس عاشقی بده! »
اين جمله نمیدانم با من چه كرد! اين جمله مرا دگرگون كرد!.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
عشق ز پروانه بياموز!
يكی از شاگردان شيخ از قول ايشان نقل میكند كه فرمود:
« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تضرع و راز و نياز با معشوق بودم. ديدم پروانهای آمد دور چراغ - گردسوزهای سابق- هی گردش كرد تا يك طرف بدن خود را به چراغ زد و افتاد، اما جان نداد، با زحمت زياد مجدداً خود را حركت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خود را هلاك كرد، در اين جريان به من الهام كردند: فلانی! عشق بازی را از اين حيوان ياد بگير، ديگر ادعايی در وجودت نباشد، حقيقت عشق بازی و محبت به معشوق همين بود كه اين حيوان انجام داد. من از اين داستان عجيب درس گرفتم، حالم عوض شد ... »
مبادی محبت خدا
معرفت خدا
اصلی ترين مبدأ محبت خداوند متعال، معرفت اوست. امكان ندارد انسان خدا را بشناسد و عاشق او نشود:
گرش ببينی و دست از ترنج بشناسی
روابود كه ملامت كنی زليخا را
امام حسن مجتبی عليه السلام میفرمايد:
« من عرف الله أحبه؛
هركس كه خدا را بشناسد او را دوست میدارد. »
پرسش اساسی در اين باره اين است كه كدام معرفت، موجب محبت خداست؟ معرفت برهانی، يا شناخت شهودی؟
جناب شيخ میفرمود:
« تمام مطلب اين است كه تا انسان معرفت شهودی نسبت به خدا پيدا نكند عاشق نمیشود، اگر عارف شد میبيند كه همه خوبيها در خدا جمع است ﴿ ءآلله خير أما يشركون: آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک میگردانند. سوره نمل آیه 59 ﴾ در اين صورت محال است انسان به غير خدا توجه كند. »
قرآن كريم از دو طايفه نام میبرد، كه معرفت آنها نسبت به حضرت حق - جل و علا- معرفت شهودی است: يكی « ملائكه » و ديگری « اولواالعم »:
﴿ شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملكه و أولوا العلم:
خداوند گواه است كه خدايی جز او نيست، و فرشتگان و صاحبان دانش نيز. سوره آل عمران آیه 18)
MG] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
معرفت شهودی
برای رسيدن به معرفت شهودی، راهی جز پاك سازی آينه دل از تيرگی كارهای ناپسند نيست. امام سجاد عليه السلام در دعايی كه ابوحمزه ثمالی از آن حضرت نقل كرده میفرمايد:
« وأن الراحل إليك قريب المسافه و إنك لا تحتجب عن خلقك إلا أن تحجبهم الأعمال دونك؛
سالك به سوی تو راهش نزديك است، و به راستی تو از آفريدهات در حجاب نيستی، مگر آن كه در پيشگاه تو كارها (ی ناشايسته) حجاب شود. »
خداوند حجاب ندارد، حجاب از ناحيه كارهای ماست. اگر حجاب زنگارهای كارهای ناشايسته از آينه دل پاك شود، دل شاهد جمال زيبای حضرت حق عز و جل و عاشق او میگردد.
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی كرد
برای نشاندن غبار راه و پاك سازی دل از حجاب كارهای ناشايسته بايد دل از محبت دنيا پاك شود، چه اين كه، محبت دنيا مبدأ همه زشتیهاست.
آفت محبت خداوند
آفت محبت خداوند، محبت دنياست، در مكتب شيخ اگر انسان دنيا را برای خدا بخواهد، مقدمه وصال اوست، و اگر برای غير خدا بخواهد آفت محبت اوست. و در اين رابطه فرقی ميان دنيای حلال و حرام نيست، البته بديهی است كه دنيای حرام، انسان را بيشتر از خدا دور میكند. در حديث است كه پيامبر اكرم صل الله عليه و آله فرمود:
« حب الدنيا و حب الله لا يجتمعان في قلب أبداً؛
دوستی دنيا و دوستی خدا هرگز در يك دل گرد نمیآيند. »
جناب شيخ هميشه دنيا را با مثل «پير زنه» نام میبرد و گاهی در مجلس خود، رو به شخصی میكرد و میفرمود:
« باز میبينم كه تو گرفتار اين پيرزنه شدهای »!
شيخ مكرر میفرمود:
« اينها كه میآيند پيش من، سراغ پيرزنه را فقط میگيرند، هیچ كس نمیآيد بگويد كه من با خدا قهر كردهام مرا با خدا آشتی بده»!
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
دل خدانما
جناب شيخ میفرمود:
« دل هر چه را بخواهد همان را نشان میدهد، سعی كنيد دل شما خدا را نشان دهد! انسان هر چه را دوست داشته باشد، عكس همان در قلب او منعكس میشود، و اهل معرفت با نظر به قلب او میفهمند كه چه صورتی در برزخ دارد، اگر انسان شيفته و فريفته جمال و صورت فردی گردد، يا علاقه زياد به پول يا ملك و غيره پيدا كند،همان اشياء، صورت برزخی او را تشكيل میدهند. »
باطن دنيا پرستان
جناب شيخ كه با ديده بصيرت باطنی مردم را میديد، درباره تصوير باطنی اهل دنيا، آخرت و اهل خدا چنين میفرمود:
« كسی كه دنيا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ است، و آن كه آخرت را بخواهد خنثی است، و آن كه خدا را بخواهد مرد است. »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
مردهايی كه تبديل به زن شدند!
دكتر حاج حسن توكلی نقل میكند: روزی من از مطب دندان سازی خود حركت كردم كه جايی بروم، سوار ماشين شدم، ميدان فردوسی يا پيشتر از آن ماشين نگه داشت، جمعيتی آمد بالا، سپس ديدم راننده زن است، نگاه كردم ديدم همه زن هستند، همه يك شكل و يك لباس! ديدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع كردم و فكر كردم اشتباهی سوارشدهام، اين اتوبوس كارمندان است. اتوبوس نگه داشت و خانمی پياده شد آن زن كه پياده شد همه مرد شدند!.
با اين كه ابتدا بنا نداشتم پيش شيخ بروم ولی از ماشين كه پياده شدم رفتم پيش مرحوم شيخ، قبل از اين كه من حرفی بزنم شيخ فرمود:
« ديدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن توجه داشتند، همه زن شدند! »
بعد گفت:
« وقت مردن هر كس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم میشود، ولی محبت اميرالمؤمنين عليه السلام باعث نجات میشود. »
« چقدر خوب است كه انسان محو جمال خدا شود... تا ببيند آن چه ديگران نمی بينند و بشنود آن چه را ديگران نمیشنوند. »
آن ميز چيست؟
آقای دكتر ثباتی میگويد: مرد كفاشی بود به نام « سيد جعفر» - كه مرحوم شد- میگفت: در منزل ميز بزرگی داشتم كه جای مناسبی برای آن نداشتم كه آن را آن جا بگذارم و در فكر بودم كه آن را چكار كنم. شب شد رفتم جلسه، جناب شيخ كه مرا ديد، آهسته گفت:
« آن ميز چيست كه آن جا - اشاره به دل او - گذاشتهای؟! »
مرد كفاش ناگهان توجه نمود، خندهای میكند و میيگويد: جناب شيخ جايی برای آن نداشتم، لذا آن را اينجا جا دادهام!.
رسيدن به اسرار الهی
جناب شيخ شيخ معتقد بود كه اصلیترين مقدمات دست يافتن به اسرار الهی، خدا خواهی است، و میفرمود:
« تا ذرهای محبت غير خدا در دل باشد، محال است انسان به چيزی از اسرار الهی دست يابد. »!
_ (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
غير از خدا هيچ مخواه
شيخ اين اعتقاد كه: جز خداوند چيزی نخواهد، را از دو فرشته آموخته بود. يكی از ارادتمندان شيخ از او نقل میكند:
« شبی دو فرشته با دو جمله به من راه فنا آموختند و آن جملات اين بود:
از پيش خود هيچ مگو و غير از خدا هيچ مخواه »!
و در اين باره میفرمود:
« هشيار باش، خلقت عالم ز بهر توست
غير از خدا هر آن چه كه خواهی شكست توست»
مرتبه عقل و مرتبه روح
جناب شيخ میفرمود:
« اگر انسان در مرتبه عقل باشد، هيچ وقت از عبادت سرپيچی نكرده، عصيان حق را نمینمايد، به موجب: « العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » و در اين مرتبه، نظر به غير حق - كه بهشت باشد - دارد. »
ولی موقعی كه به مرتبه روح میرسد، به موجب « ونفخت فيه من روحی: سوره حجر آیه 29» فقط نظر به حق دارد.
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
همه چيز برای خدا، حتی خدا!
جناب شيخ ميفرمود:
« ای انسان! چرا غير خدا را میخواهی؟! مگر از غير او چه ديدهای؟! اگر او نخواهد هيچ چيز مؤثر نيست، و برگشت تو به اوست!
چه شكرهاست در اين شهر كه قانع شدهاند
شاهبازان طريقت به شكار مگسی!!
خدا را گذاشته، غير خدا تحصيل میكنی؟! چرا اين قدر دور خودت چرخ میخوری؟! خدا را بخواه و همه خواستنیها را مقدمه وصول او قرار بده، مشكل اين جاست كه ما همه چيز را برای خود میخواهيم حتی خدا را! »
بالاترين مراتب تقوی
شيخ درباره مراتب تقوی میگفت:
« تقوی مراتبی دارد، مرتبه نازله آن اتيان واجبات و ترك محرمات است كه برای عدهای بسيار خوب و بجاست، ولی مراتب عاليه تقوی، پرهيز كردن از غیر خداست، بدين معنا كه غير از محبت حق در دل چيزی نداشته باشد. »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
مكتب خداخواهی
جناب شيخ معتقد بود كه:
تا انسان دل را از غير خدا پرهيز ندهد به مقصد اعلای انسانيت نمیرسد، حتی اگر كسی مقصدش از مجاهده كمال خود باشد به مقصود نخواهد رسيد.
از اين رو، اگر شخصی نزد ايشان میآمد و رهنمود میخواست و میگفت: هر رياضتی میكشم نتيجه نمیگيرم؛ میفرمود:
« شما برای نتيجه كار كردهايد، اين مكتب، مكتب نتيجه نيست، مكتب محبت است، مكتب خداخواهی است. »
بازشدن چشم دل
مرحوم شيخ، باتجربه دريافته بود كه راه باز شدن چشم و گوش دل و آشنايی با اسرار غيبی، اخلاص كامل و خداخواهی به مفهوم مطلق است، و میفرمود:
« اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد آن چه را ديگران نمیبينند شما میبينيد و آن چه را ديگران نمیشوند شما میشنويد. »
« اگر انسان چشم دل خود را از غير خدا پرهيز دهد، خداوند به او نورانيت میدهد و او را به مبانی الهيات آشنا میكند. »
« اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز میشود. »
« رفقا! دعا كنيد كه خداوند از كری و كوری نجاتتان دهد، تا انسان غير خدا را میخواهد هم كر است و هم كور »!!
به سخن ديگر، شيخ معتقد بود كه: معرفت شهودی جز از طريق قلب سليم ممكن نيست و قلبی از سلامتی كامل برخودار است كه ذرهای محبت دنيا در آن نباشد و علاوه بر آن چيزی جز خدا نخواهد، و اين همان رهنمود ارزشمند امام صادق عليه السلام در تبيين قلب سليم است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه:
إلا من أتی الله بقلب سليم: بجز کسیکه خداوند به او قلب سلیم عطا کرده. سوره شعراء آیه 89 میفرمايد:
« هو القلب الذی سلم من حب الدنيا؛
قلب سالم، قلبی است كه از دوستی دنيا سالم باشد. »
و در حديث ديگری ميفرمايد:
« القلب السليم الذی يلقی ربه، و ليس فيه أحد سواه، و كل قلب فيه شرك أو شك فهو ساقط؛
دل سالم دلی است كه پروردگارش را ديدار كند و در حالی كه جز او در آن نباشد و هر دلی كه در آن شرك يا شك باشد ساقط [و بيمار] است. »
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
چهره باطنی دل
جناب شيخ میفرمود:
« اگر انسان ديده باطنی داشته باشد میبيند به محض اين كه غير خدا را در دل راه دهد، باطن برزخی او به همان صورت در میآيد، اگر غير خدا را بخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای، و اگر خداخواه شدی قيمت نداری، « من كان لله كان الله له » اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی انوار الهی در تو تابش میكند و آن چه بخواهی به نور الهی میبينی. »
قلبی كه همه چيز نزد او حاضر است!
جناب شيخ میفرمود:
« كوشش كن قلب تو برای خدا باشد، وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آن جاست، وقتی خدا آن جا بود همه آن چه مربوط به خداست در آن جا حاضر و ظاهر خواهد شد، هر وقت اراده كنی همه نزد تو خواهند آمد، چون خدا آن جاست، ارواح همه انبيا و اوليا آن جا هستند، اراده كنی مكه و مدينه همه نزد تو هستند... پس كوشش كن قلب فقط برای خدا باشد، تا همه آن چه مخلوق خداست نزد تو حاضر باشند. »!!
] (http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP)
انسانی كه كار خدايی میكند!
جناب شيخ معتقد بود:
اگر محبت خدا بر دل غلبه كند، و حقيقتاً دل چيزی جز خدا نخواهد، انسان به مقام خلافت اللهی میرسد و كارهايی خدايی از او صادر میگردد. و در اين باره میفرمود:
« اگر چيزی بر چيز ديگری غلبه كند، آن شيیء از جنس آن میشود، مثل اين كه وقتی آهن را در آتش بگذارند، پس از مدتی كه آتش بر آهن غلبه نمود، عمل آتش كه سوزاندن باشد از آهن صادر میشود، همچنين است كار انسان با خالق و خدای خود! »
و نيز میفرمود:
« ما كار فوقالعادهای انجام نمیدهيم، بلكه همان فطرت را پيدا میكنيم كه انسان خدايی باشد، همه چيز را روح به انسان میدهد. روح گاو كار گاو را میكند. روح خروس كار خروس را میكند. حالا بگوييد ببينم: روح خدايی انسان چه كار بايد بكند؟ بايد كار خدايی بكند؛ ﴿ نفخت فيه من روحی ﴾ اشاره به همين مطلب است. »
آفت زدايی دل
بنابر اين، جز با آفتزدايی دل از محبت غير خدا، معرفت شهودی حاصل نمیشود، و تا معرفت حاصل نشود، انسان عاشق كمال مطلق نمیگردد. از اينرو، مسأله اصلی اين است كه: پاك سازی دل از محبت دنيا كار سادهای نيست. چگونه میتوان دل را از علاقه به اين « پيرزن آرايش شده » پاكسازی كرد؟
از نظر جناب شيخ، آن چه میتواند دل را آفت زدايی كند، با آن چه میتواند او را به حقيقت توحيد برساند يكی است، همان عواملی كه در بخشهای پيشين بدان اشاره شد؛ يعنی:
حضور دايم، توسل به اهل بيت (ع)، گدايی شبها، احسان به خلق.
[URL="http://www.salehin.com/fa/nekogoyan/sireh/sireh_mohabat.htm#UP"]
شيوه عاشقی خدا
جناب شيخ در ميان همه عوامل ياد شده، برای « احسان به خلق » نقش ويژهای در ايجاد انس به خدا و محبت به او قايل بود. وی معتقد بود كه راه محبت خدا، محبت به خلق خدا و خدمت به مردم، بخصوص انسانهای مستضعف و گرفتار است.
در حديث است كه رسول خدا صلی الله عليه و آله فرمود:
« الخلق عيال الله فأحب الخلق إلي الله من نفع عيال الله و أدخل علي أهل بيت سروراً؛
مردم خانواده خدا هستند، محبوبترين مردم نزد خدا كسی است كه برای خانواده خدا سودمند باشد و خانوادهای را شاد كند. »
در حديثی ديگر است كه از آن حضرت پرسيدند: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود: سودمندترينشان برای مردم.
و در حديثی ديگر آمده است كه خداوند متعال، در شب معراج به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
« يا أحمد! محبتي محبه الفقراء، فادن الفقراء و قرب مجلسهم منك ... فإن الفقراء أحبائي؛
ای احمد! دوستی من، محبت فقراست، پس فقيران را به خود نزديك كن و به مجلس آنان نزديك شو زيرا فقرا دوستان من هستند. »
يكی از شاگردان شيخ میگويد: با معرفی جناب شيخ، مدتها به خدمت آيت الله كوهستانی به «نكا» میرفتم؛ تا اين كه يك روز صبح كه برای رفتن به نكا به گاراژ ايران پيما، در ناصر خسرو میرفتم، جناب شيخ را ديدم، فرمودند:
« كجا میروی؟ »
عرض كردم به نكا، نزد آيت الله كوهستانی. فرمودند:
« شيوه ايشان زاهدی است بيا برويم تا من روش عاشقی خدا را يادت دهم »!!
بعد دست مرا گرفت و به خيابان امام خمينی- فعلی- كه سنگ فرش بود برد، در جنوب خيابان، در كوچهای، در منزلی را زد، دخمهای مايان شد كه تعدادی بچه و بزرگ، فقير و بيچاره در آن جا بودند، جناب شيخ به آنها اشاره كرد و فرمود:
« رسيدگی به اين بيچارهها انسان را عاشق خدا میكند!! درس تو اين است، نزد آيت الله كوهستانی درس زاهدی بود و حالا اين درس عاشقی است. »
و از آن به بعد، حدود ده سال با جناب شيخ سراغ افرادی بيرون شهر میرفتيم، شيخ نشان میداد و من آذوقه تهيه میكردم و به آنها میرساندم.
روش تربیتی شیخ
انسان سازی
جناب شيخ از تأثير نفس و قدرت سازندگی بالايی در تربيت جانهای مستعد برخوردار بود. يكی از شاگردان شيخ میگويد: روزی من و شيخ همراه مرحوم آيت الله محمدعلی شاهآبادی در ميدان « تجريش » میرفتيم، شيخ به آيت الله شاهآبادی خيلی علاقه داشت، شخصی به ما رسيد و از مرحوم شاهآبادی پرسيد: شما درست میگوييد، يا اين آقا؟ ( اشاره به شيخ )
آيت الله شاه آبادی فرمود: چه چيز را درست میگويد؟ چه میخواهی؟
آن شخص گفت: كدام يك از شما درست میگوييد؟
آيت الله شاهآبادی فرمود:
« من درس میگويم و ياد میگيرند، ايشان انسان میسازد و تحويل میدهد! »
هر چند اين سخن حاكی از نهايت تواضع و فروتنی اين عالم ربانی و عارف كامل است، ليكن بيانگر تأثير كلام و قدرت تربيت و سازندگی جناب شيخ نيز هست.
تأثیر کلام شیخ در تربیت نفوس
دكتر حميد فرزام، تأثير كلام و جاذبه جناب شيخ را چنين توصيف ميكند: استاد جلالالدين همايی، از استادان معروف دانشگاه تهران كه در علوم و معارف، خاصه ادبيات فارسی و عرفان و تصوف اسلامی از مشاهير زمان ما بود و سمت استادی بنده را داشتند، در شصت سالگی به حضور جناب شيخ رسيده بودند. زمانی كه من در هفده سالگی به حضور استاد همايی رسيدم، استاد، در همان زمان كتاب « التفهيم لا وائل صناعة التنجيم » نوشته ابوريحان بيرونی و «مصباح الهدايه و مفتاح الكفايه » نوشته عزالدين محمود كاشانی را تصحيح كرده بودند و كتابهايی مانند « غزالی نامه » در احوال و آثار امام محمد غزالی به شيوه ای بسيار عالمانه تأليف نموده بودند، مقدمه مفصل ايشان بر كتاب « مصباح الهدايه » خود يك دوره كامل عرفان نظری و عملی است.
باری: اين مرد عارف در سن شصت سالگی استاد من بودند. طبق معمول، يك روز كه به خدمت جناب شيخ رسيدم فرمودند:
« استادت آقا جلاالدين همايی پيش من آمدند. من چند جمله به ايشان گفتم، سخت منقلب شدند و با حسرت و ندامت محكم دستی بر پيشانی خود زدند و حديث نفس كردند و گفتند: عجب!! شصت سال راه را عوضی رفتم!! »
آری جاذبه جناب شيخ و تأثير كلام ايشان به حدی بود كه استاد همايی را با آن مقامات عاليه علمی و عرفانی، از خود بی خود میكرد، خدايشان بيامرزاد.
آخرين كلاس عرفان
در بعضی از جلسات دعا و نيايش كه گرم صحبت میشدند میفرمودند:
« رفقا! اين حرفهايی كه من به شما میزنم از آخرين كلاس عرفان است. »
و راستی همين طور بود.
يكی ديگر از شاگردان شيخ میگويد: درسهای شيخ مس را به طلا تبديل میكرد.
بنابراين، اولين نكته در تبيين سازندگی شيخ، كشف راز اثرگذاری او بر مخاطب و بيان شيوه تعليم و تربيت و روش سازندگی اين مرد الهی است.
تربیت با رفتار
از نظر روايات اسلامی اصلیترين شرط مؤثر افتادن تعليم و تربيت مربيان اخلاق، التزام عملی مربی به رهنمودهای خويش است. امير مؤمنان، علی (عليه السلام) در اين باره میفرمايد:
« من نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته، قبل تأديبه بلسانه؛
هر كه خود را پيشوای مردم كند، بايد پيش از آموزش ديگران، به آموزش خويش بپردازد و پيش از آن كه (ديگران را) به گفتار، ادب كند بايد به رفتار خود تربيت نمايد. »
رمز اصلی تأثير نفس شيخ و قدرت سازندگی او، در به كار بستن اين توصيه اميرالمؤمنين (ع)، و دعوت به خدا از راه كردار، قبل از گفتار است.
شيخ اگر ديگران را به توحيد دعوت میكرد، خود ﴿ أرباب متفرقون: خدایان متفرق. سوره یوسف آیه 39 ﴾ و در رأس آنها، بت نفس خود را شكسته بود. اگر ديگران را به اخلاص در تمام كارها فرا میخواند، همه حركات و سكناتش برای خدا بود. اگر لحظهای غافل میشد، لطف حق به او مدد میرساند، به گونهای كه میگفت:
« هر سوزنی كه برای غير خدا به پارچه فرو كنم به دستم فرو میرود! »
و اگر ديگران را به محبت خدا دعوت میكرد، خود همچون پروانه، در آتش عشق خدا میسوخت. و اگر ديگران را به احسان و ايثار و خدمت به مردم دعوت میكرد، خود پيشگام بود، و اگر از «دنيا» به «پيرزنه» تعبير میكرد و ديگران را از محبت نسبت به آن برحذر میداشت، زندگی زاهدانه اش گواه بیرغبتی او به اين «عجوزه» بود، و سرانجام اگر ديگران را به مبارزه با هوای نفس، برای خدا دعوت میكرد، خود در خط اول اين جبهه قرار داشت و يوسف وار از آزمونی بس دشوار روسپيد بيرون آمده بود.
اخلاص، سفارش ویژه شیخ
يكی از اصلی ترين مسايلی كه شيخ در تعليم و تربيت شاگردان هميشه بر آن تأكيد داشت، مسئله اخلاص بود. اخلاص نه تنها در عقيده و عبادت، بلكه اخلاص در همه كارها.
یکی از سخنان ارزنده و بسیار آموزنده جناب شیخ این است که می فرمود:
« همه چیز خوب است، اما برای خدا »!
گاه به چرخ خياطی خود اشاره میكرد و میفرمود:
« اين چرخ خياطی را ببينيد، همه قطعات ريز ودرشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد ... میخواهند بگويند كوچكترين پيچ اين چرخ هم بايد نشان كارخانه ما را داشته باشد. انسان مؤمن هم همه كارهای او بايد نشان خدا را داشته باشد. »
در مكتب تربيتی شيخ، سالك قبل از انجام هر كاری بايد تأمل كند، اگر آن كار نامشروع است، برای خدا آنرا ترک کند و اگر مشروع است و انجام آن خوشايند تمايلات نفسانی نيست، آن را برای خدا انجام دهد، و اگر مشروع است و خوشايند نفس، ابتدا از ميل نفسانی خود استغفار كند، سپس آن كار را برای خدا انجام دهد.
روش جناب شيخ در سازندگی و تربيت شاگردان را میتوان به دو بخش تقسيم كرد: روش تربيتی در جلسههای عمومی، روش تربيتی در برخوردهای خصوصی.
جلسات عمومی
جلسات عمومی شيخ معمولا هفتهای يك بار در منزل خودش برگزار میشد. در جلسات عمومی شیخ حدود 200 نفر شرکت می کردن. همچنين بيشتر روزهای عيد ، ميلاد و روزهای شهادت معصومان (ع) مجلسی در منزل خود برقرار میكرد، ايام محرم و صفر و ماه مبارك رمضان نيز هر شب برنامه موعظه داشت. گاهی كه اين جلسه ها در منزل دوستان و به صورت دوره ای برگزار میشد، در حدود دو سال طول می كشيد.
جلسههای هفتگی معمولا شبهای جمعه بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء، به امامت جناب شيخ برگزار میشد. ايشان پس از نماز، در آغاز جلسه ابتدا چند بيت از اشعار مشتمل بر استغفار مرحوم فيض را با نوايی گرم میخواند:
زهر چه غير يار استغفر الله
زبود مستعار استغفر الله
دمی كآن بگذرد بی ياد رويش
از آن دم بی شماراستغفرالله
زبان كآن تر به ذكر دوست نبود
زسرش الحذار استغفر الله
سرآمد عمر و يك ساعت زغفلت
نگشتم هوشيار استغفر الله
جوانی رفت و پيری هم سرآمد
نكردم هيچ كــــار استغفر الله
يكی از شاگردان شيخ میگويد: اين ابيات را ايشان به گونهای ادا میكرد كه نمیتوانستيم جلوی گريه خود را بگيريم، و بعد يكی از مناجاتهای پانزده گانه منسوب به امام زينالعابدين (ع) را، با حالی كه قابل توصيف نيست، میخواند.
ديگری میگويد: درجلسات دعای شيخ كسی را نديدم كه مانند خود او اشك بريزد، واقعاً گريه او جگر سوز بود.
پس از پايان دعا و تقسيم چای، شروع به سخن گفتن و موعظه میكرد. جناب شيخ بسيار خوش بيان بود و در سخنرانیها تلاش میكرد يافتههای خود را از قرآن و احاديث اسلامی و حقايقی كه درباره آنها به يقين رسيده بود به ديگران منتقل كند.
تكيه كلامش در خطاب به حاضران « رفقا » بود و محورهای اصلی سخنان ايشان: توحيد، اخلاص، محبت به خدا، حضور دايم، انس با خدا، خدمت به خلق، توسل به اهل بيت(ع)، انتظار فرج، و تحذير از محبت دنيا، خودخواهی و هوای نفس بود.
آقای دكتر ثباتی درباره آغاز آشنايی خود با جناب شيخ و چگونگی جلسههای او میگويد: در سالهای آخر دبيرستان، توسط مرحوم دكترعبدالعلی گويا - دارای دكترای فيزيك اتمی از فرانسه- با جناب شيخ آشنا شدم و حدود ده سال كم و بيش در جلسات ايشان شركت میكردم. جلسه ايشان مجلسی بود مختصر، با تعدادی افراد محدود و خصوصی، جنبه عمومی نداشت، هرگاه جلسه پر جمعيت میشد و اشخاص نامحرم به جلسه میآمدند جلسه را موقتاً تعطيل میكرد؛ يعنی: دنبال مريد نبود.
در جلسات ايشان، جز چند كلمه صحبت و نصيحت و موعظه و سپس خواندن يك دعا چيزی نبود، صحبتها هم تقريباً تكراری بود ولی جلسه از بعد روحانی برخوردار بود كه انسان هر قدر از آن صحبتهای مشابه ومكرر میشنيد خسته نمیشد. شبيه قرآن كه انسان هر قدر تلاوت میكند، باز هم تازه و دلنشين است، صحبتهای ايشان هم صحبت تازه و مطبوع بود.
جلسه آن قدر روحانيت داشت كه كسی در آن، صحبت از مسايل مادی و دنيوی نمیكرد و اگر احياناً كسی صحبت از ماديات میكرد اطرافيان، از آن صحبتها احساس تنفر میكردند. صحبتهای جناب شيخ در باب « قرب به خدا » و « محبت به خدا » و « سير به سوی خدا » بود. ايشان قرب به خدا را در دو كلمه خلاصه میكرد؛ میگفت:
« بايد از حالا اوسا (استاد) را عوض كنی؛ يعنی: تاكنون هر كاری میكردی برای خودت میكردی، از اين به بعد هر كاری میكنی برای خدا بكن و اين نزديكترين راه به خداست « پای بر سر خود نه، يار را در آغوش آر».
همه خودهای انسان، از خود پرستی است، تا خداپرست نشوی به جايی نمیرسی:
گر ز خويشتن رستی با حبيب پيوستی
ورنه تا ابد میسوز كار و بار تو خام است
كارها را بايستی برای او بكنی، آن هم با محبت او؛ يعنی: او را دوست داشته باشی و اعمالت را به دوستی او انجام دهی، داشتن محبت به خدا، و انجام عمل برای خدا سر همه ترقيات معنوی بشر است، و اين در سايه مخالفت با نفس است، بنابراين تمام ترقيات بشر در مخالفت با نفس است، تا با نفس كشتی نگيری و زمينش نزنی، ترقی نمیكنی. »
درباره خودبينی میفرمود:
اين جا تن ضعيف و دل خسته میخرند
بازار خود فروشی از آن سوی ديگر است
و میفرمود:
« قيمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی قيمت تو بی نهايت است واگر دنيا رابخواهی قيمت تو همان است كه خواستهای.»
هی نگو دلم اين طور میخواهد، دلم آن طور میخواهد، ببين خدا چه میخواهد، وقتی مهمانی میدهی، هر كسی را كه خدا بخواهد دعوت میكنی يا هر كسی كه دلت بخواهد، تا وقتی پيرو خواهشهای دل باشی به جايی نمیرسی، دل خانه خداوند است، كسی ديگر را در آن راه نده، فقط بايستی خدا در دل تو باشد و حكومت كند و لاغير. از حضرت علی(ع) سؤال كردند از كجا به اين مقام رسيديد؟ فرمود:
« در دروازه دل نشستم و غير خدا را راه ندادم. »
پس از بيانات ايشان پذيرايی مختصری انجام میشد و سپس مناجات. مناجات ايشان بسيار شنيدنی و حالات ايشان ديدنی بود. دعا را ساده و به طور رسمی نمیخواند، بلكه يك معاشقه با محبوب بود. در مناجات چنان مجذوب معشوق بود كه گويی مادری فرزند گم شدهاش را میجويد، از ته دل گريه میكرد، ضجه میزد و با حضرت دوست گفتگو داشت.
گاهی احساس میشد كه در بين دعا مكاشفاتی دارد، به طوری كه علائم و آثارش در صحبتها و حالاتش نمايان میگشت. از اين كه رفقا مطابق انتظارش پيش نمیرفتند، سخت اندوهگين میشد، ميل داشت كه دوستان به زودی چشم بازكنند، ملائكه را ببينند، ائمه (ع) را ببينند. کسی که به زیارتی میرفت از او سؤال میکرد که:
« آيا آن وجود مبارك را ديدی؟ »
البته بعضیها هم موفق بودند و حالات معنوی خوبی پيدا كردند و مكاشفاتی هم داشتند، بقيه هم افتان و خيزان به دنبال ايشان میرفتند.
به هر حال مناجات ايشان شور و حالی داشت به طوری كه ديگران را هم سر حال میآورد، معانی دعاها را خوب میدانست، در عبارات دعا تكيه میكرد، گاهی تكرار میكرد، گاهی توضيح میداد، دعای يستشير و مناجات خمسه عشر را زياد میخواند، و عقيده داشت كه دعای يستشير معاشقه با محبوب است.
در ايام محرم كمتر صحبت میكرد، در عوض از كتاب طاقديس، مصيبت اهل بيت (ع) چند صفحه میخواند و گريه میكرد و سپس به مناجات میپرداخت.
تأكيد بر اطاعت خدا و مخالفت هوی
جناب شيخ معتقد بود كه حكمت آفرينش انسان، خلافت الهی و نمايندگی خداست و هر گاه او به اين مقصد برسد میتواند كار خدايی كند و راه رسيدن به آن، اطاعت از خدا و مخالفت با هوای نفس است، و در اينباره میفرمود:
« در حديث قدسی آمده:
يابن آدم! خلقت الأشياء لأجلك و خلقتك لأجلي؛
ای فرزند آدم! همه چيزها را برای تو آفريدم و تو را برای خودم آفريدم. »
« عبدي أطعني حتي أجعلك مثلی أو مثلی؛
بنده من از من اطاعت و فرمان برداری كن، تا تو را مانند خود يا مثل خود بگردانم. »
طبق اين احاديث، رفقا شما خليفه الله هستند، شما گلابی شاه ميوهايد، قدر خود را بدانيد و از هوای نفس پيروی نكنيد و فرمان خدا ببريد و به جايی میرسيد كه میتوانيد كار خدايی بكنيد. خدا همه عالم را برای شما، و شما را برای خودش آفريده است ببينيد كه چه مقام و منزلتی به شما عطا فرموده است. »
نقل است كه شيخ فرمود:
« از عدهای از علما و اهل معنا پرسيدم: خداوند انسان را برای چه آفريد؟ جواب قانع كنندهای نشنيدم. تا اين كه از آيت الله محمدعلی شاه آبادی سؤال كردم، ايشان فرمودند: خداوند انسان را برای نمايندگی خود خلق كردهاست: إني جاعل في الأرض خليفه. »
شيخ اعتقاد داشت كه تا انسان به مقام خلافت الهی نرسيده، آدم نيست و میفرمود:
« قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشيدن و ... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. »
مكرر میفرمودند:
« خداوند به من كرامت كرده، شما هم كار خدايی انجام دهيد به شما هم میدهد، آقای بنا! آقای خياط! شما اين خشتی كه میگذاريد و اين سوزن كه میزنيد به عشق خدا بزن و حواست در خدا باشد، و اين لباس را كه متری صد تومان به تن داری، نگو: من متری صد تومان خریدهام، بگو: اين را خدا داده. معرف خدا باش نه معرف خود! »
تشخيص حالات درونی
شيخ با حواس باطن، حالات درونی حاضران در مجلس را تشخيص میداد، ولی هيچ گاه نقاط ضعف كسی را در جمع مطرح نمیكرد، مگر به گونهای كه فقط فرد مورد نظر، متوجه مقصود شود و در صدد اصلاح خود برآيد.
امتحان كردن شيخ!
يكی از خطبای وارسته و برجسته میفرمود: عصر يكی از روزهای سال 1335 شمسی، در مدرسه حاج شيخ عبدالحسين در بازار تهران- جنب مسجد شيخ عبدالحسين- بودم. مرحوم شيخ عبدالكريم حامد- شاگرد برجسته مرحوم شيخ رجبعلی- نزد من آمد و درباره استاد خود، شيخ رجبعلی خياط و مقام اخلاص و معنويت وی با من سخن گفت و سرانجام از من خواست كه با هم به مجلس شب جمعه شيخ برويم. به اتفاق راه افتاديم و به مجلس شيخ وارد شديم، شيخ رو به قبله نشسته و مشغول خواندن مناجات حضرت اميرالمؤمنين(ع):
« اللهم إني أسألك الأمان يوم لاينفع مال و لابنون... »
بود و جمعی از شيفتگان، پشت سر او شیخ را در خواندن دعا همراهی میكردند من هم در آخر مجلس پشت سر جمعيت نشستم و با خودگفتم: خدايا! اگر ايشان از اوليای توست امسال منبر من در تهران بگيرد و درآمد مادی آن خوب باشد.
به محض خطور اين مطلب در ذهن من، شيخ بلافاصله در همان وسط دعا گفت:
« من میگويم از پول بگذر، اما او آمده مرا با پول امتحان میكند. »
شيخ در طول خواندن دعا، جز اين جمله سخن ديگری به فارسی نگفت و پس از آن به دعا ادامه داد:
« وأسألك الأمان يوم لاينفع مال و ... »
حضور يك خبر چين
به تدريج رؤسای دولتی و افراد سرشناس نيز در جلسههای شيخ شركت میكردند. به گفته شيخ، آنها برای حل مشكل خود میآمدند و در خانه او سراغ « پيرزنه: دنيا » را میگرفتند. التبه در ميان آنان كسانی هم بودند كه از موعظههای شيخ در حد خود بهرهمند میشدند.
با توجه به حضور اين افراد، تشكيلات اطلاعاتی رژيم شاه، نسبت به جلسههای شيخ حساس شد، و شخصی به نام سرگرد «حسن ايل بيگی» را مأمور كرد كه همراه شخص ديگری به صورت ناشناس در جلسه شيخ حضور پيدا كند و دليل حضور رجال دولتی در جلسههای شيخ را گزارش نمايد.
وقتی مأمور ساواك وارد جلسه شد، شيخ ضمن مواعظ و نصايح خود برای حاضران، فرمود:
« به خدا توجه كنيد و غير خدا را در دل راه ندهيد، چون دل آينه است و اگر يك لكه كوچك پيدا كند، زود نشان میدهد. حالا بعضیها مثل قاصد و خبرچين میمانند و با نام مستعار میآيند، مثلاً اسمش حسن است و به نام فلان میآيد. »
اين جملات، مأمور ساواك، سرگرد حسن ايل بيگی را كه اسم واقعی او را كسي نمیدانست، شگفت زده كرد و چنان تحت تأثير قرارداد كه بنابر مسموع از ساواك استعفا داد.
اول پدرت را راضی كن!
جناب شيخ گاه به بعضی از افراد اجازه حضور در جلسههای خود را نمیداد و يا شرطی برای آن میگذاشت. يكی از ارادتمندان شيخ كه قريب بيست سال با ايشان بود آغاز ارتباط خود با شيخ را اين گونه تعريف میكند: در آغاز هرچه تلاش میكردم كه به محضر او راه پيدا كنم اجازه نمیداد تا اين كه يك روز در مسجد جامع ايشان را ديدم، پس از سلام و احوال پرسی گفتم: چرا مرا در جلسات خود راه نمیدهيد؟
فرمودند:
« اول پدرت را از خود، راضی كن بعد با شما صحبت میكنم. »
شب به منزل رفتم و به دست و پای پدرم افتادم و با اصرار و التماس از او خواستم كه مرا ببخشد. پدرم كه از اين صحنه شگفت زده شده بود پرسيد: چه شده؟
گفتم: شما كار نداشته باشيد، من نفهميدم، مرا ببخشيد و ... بالأخره پدرم را از خود راضی كردم.
فردا صبح به منزل جناب شيخ رفتم، تا مرا ديد فرمود:
« بارك الله! خوب آمدی، حالا پهلوی من بنشين. »
از آن زمان، كه بعد از جنگ جهانی دوم بود تا موقع فوت، با ايشان بودم
غریبه
27th July 2009, 01:11 AM
از توجه دوستان به ایم مرد بزرگ عرفانی سپاسگذارم
سانترال عزیز ممنونم از حضورت
و جناب امیر خان آشنا امکان ندارم جایی حرف بزرگان عرفان باشد و امیر عزیز حضور نداشته
باشد.
امیر جان خوش آمدی به مبحث کسانی که میدانم چقدر دوستشان داریدئ مثل رجبعلی خیاط
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.