PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وصف کریم خان زند از زبان یکی از مورخان به نظم و شعر



اسماعیل س
17th February 2014, 09:44 AM
مؤلف رستم الحكماى آصف متخلص حكيمانه در تعريف والاجاه كريم خان جم‏اقتدار گويد:


زهى عاقل غير عالم لرى‏

زبردست فرمانده پرخورى‏


زهى مرزبان كريم جليل‏

كه شه بود و گفتا وكيلم وكيل‏


هميشه جُنُب بود و سرمست مى‏

به تقوى و طاعات، نابرده پى‏


نماز و نيازش بُدى حلق و ...

ولى منصف و مهربان بُد به خلق‏


بُدى عهد وى پر ز فسق و فجور

خيانت ز ايام وى بود دور


چنان ثبت كرد احتساب و حساب‏

كه شد بى‏حسابى چو نقش بر آب‏


بنازم به آن كامبخشا وكيل‏

كه بُد در وكالت، خديوى جليلى‏


وكيلى كه نامش كريم خان بُدى‏

از او هفت كشور، هراسان بدى‏


وكيلى كه سى سال، فرمانرواى‏

به ايران‏زمين بود با حُسن راى‏


وكيلى كه قيصر از او بيم داشت‏

غلامش به سر، تاج و ديهيم داشت‏











وكيلى كه شاهان، غلامش بُدند

سلاطين پى احترامش بدند


وكيلى كه بُد فخر جمله ملوك‏

به فرمانروايى، ز حُسن سلوك‏


در ايامش ايران، طربخانه بود

ز عهدش غم و غصه، بيگانه بود


اگر چه لرى صادق و ساده بود

ز نامردى و ننگ، آزاده بود


غلامان وى هر يكى خسروى‏

برِ همتش خرمنى چون جُوى‏


به فن رياست بُدى مجتهد

به ارباب دانش بدى معتمد


به عدل و به انصاف، داور بُدى‏

مربىِ شرع پيمبر بدى‏


منِ گندم و جو به عهد كريم‏

بهايش بُدى پنج قيراط سيم‏


در آن عهد، بى‏بركتى، مات بود

جهان پر ز نعما و بركات بود


اگر چه معاصى، فراوان بُدى‏

ولى طاعت، افزون ز پايان بدى‏


زن سروران زمانه، تمام‏

... به خوبى و بُد نيكنام‏


بسى رند و مكار و عيار بود

رشيد و هميم و نكوكار بود


ز غله، پر انبارها در بلاد

نگه‏داشتى متصل بهرِ زاد


ز شمشير برّنده، آن نره‏شير

بريد آهن ناب را چون پنير


در ايام آن گُرد بهرام‏فر

خديو جهان، خسرو نامور


به هر گوشه‏اى عيش آماده بود

همه شاهد و ساقى و باده بود


به هر بزمى، اهل طرب، گرم ساز

بتان، جلوه‏گر با دوصد عز و ناز


چه گويم به تعريف آن نره‏ديو

كه گشتى به ايران، سراسر خديو


شب و روز، سرمست و مستانه بود

و ليكن به هر كار، فرزانه بود


در ايام آن ملتجاى فقير

دو شش من جو، اجرت ببردى اجير


گدايى در ايام وى عار بود

به نان، هر فقيرى، غنى‏وار بود


بُد اشتركُش و فيل‏كش، گاوكش‏

ولى با بز و ميش مى‏بود خوش‏


بُدى سركش از تاج و ديهيم و گاه‏

زدى از وكالت، دَم و بود شاه‏











وكالت ز خاقان قاجار داشت‏

به شاهى آن شاه، اقرار داشت‏


چو خاقان قاجار بُد خوردسال‏

در ايام آن داور جم‏خصال‏


محمد حسن خانِ با زيب و زين‏

به حق، وارث شاه سلطان حسين‏


نيا بود خاقان قاجار را

مطيع رشيد دَه و چار را


مر آن شاه را داده در دامغان‏

مقر، آن وكيل شهنشه‏نشان‏


نپرورده گردون فيروزه‏فام‏

وكيلى چون آن قطب جم‏احتشام‏


يكى شه سماعيل در گوشه‏اى‏

نگه‏داشت با پوشش و توشه‏اى‏


به حكمت، همى مرزبانى نمود

همه خلق را پاسبانى نمود


كهن‏جامه ريسمانى به تن‏

نمود آن سپهدار پر مكر و فن‏


ولى لشكرش بود آراسته‏

به زربفت و ديباى دل‏خواسته‏


چنان نان و جامه به لشكر بداد

كه لشكر از او جمله بودند شاد


چنان با رعيت بُدى خوش‏سلوك‏

كه در اين صفت بود رشك ملوك‏


نگويد دگر آصف نيكنام‏

از اين بيشتر وصف او و السلام‏

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد