توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار عمران صلاحی
*FATIMA*
16th January 2014, 06:57 PM
درخت گل
شلیک گل از تفنگها تا دور
از سنگر صخره های جلبک پوش
آتش زدن دهات غافلگیر
با شعله ای از شقایق سوزان
آسایش گرد و خاک آواره
در لوله ی توپ های بی مصرف
گهواره ی رشد جوجه گمجشکان
در حجم کلاه های سربازی
پیروزی چشمه سار در جبهه
نثب خزه ها به سینه دیوار
اعلان بلند زندگی در شهر
گل داده درخت سیب همسایه
گل کرده خیالبافی من نیز
تهران - اسفند 47
*FATIMA*
16th January 2014, 07:00 PM
عیادت
مرگ ، از پنجره بسته به من می نگرد
زندگی از دم در
قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد کرد
در شبی تیره و سرد
تخت حس خواهد کرد
که سبک تر شده است
در تنم خرچنگی ست
که مرا می کاود
خوب می دانم من
که تهی خواهم شد
و فرو خواهم ریخت
توده زشت کریهی شده ام
بچه هایم از من می ترسند
آشنایانم نیز
به ملاقات پرستار جوان می آیند
تهران - 47/9/15
*FATIMA*
16th January 2014, 07:08 PM
خونه ی باهار
کمک کنین هلش بدیم ، چرخ ستاره پنجره
رو آسمون شهری که ستاره برق خنجره
گلدون سرد و خالی رو ، بذار کنار پنجره
بلکه با دیدنش یه شب ، وا بشه چن تا حنجره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
تو شهرمون آخ بمیرم ، چشم ستاره کور شده
برگ درخت باغمون ، زباله سپور شده
مسافر امیدمون ، رفته از اینجا دور شده
کاش تو فضای چشممون ، پیدا بشه یه شاپره
به ما که خسته ایم بگه ، خونه باهار کدوم وره ؟
کنار تنگ ماهیا ، گربه رو نازش می کنن
سنگ سیاه حقه رو ، مهر نمازش می کنن
آخر خط که می رسیم ، خطو درازش میکنن
آهای فلک که گردنت ، از همه مون بلن تره
به ما که خسته ایم بگو ، خونه باهار کدوم وره ؟
تهران - 48/10/26
*FATIMA*
17th January 2014, 02:01 AM
گلدوزی
گوشه ی پارچه ای برفی رنگ
شاخه ها سبز شدند
روی هر شاخه ی گلی می روید
مادرم مثل بهار
گوشه ی پارچه گل می سازد
غنچه می رویاند
و نخ گلدوزی
شیره خام گیاهی ست که در ساقه گل ها جاری ست
خواهرم توی حیاط
دوست دارد که گل از شاخه بچیند ، اما گنجشکی روی درخت
خواب گل می بیند
ذهن گنجشک پر از عطر گل است
روی دیوار حیاط
گربه ای آمد و گل پرپر شد
مادرم مثل بهار
گوشه پارچه گل می سازد
نخ گلدوزی او کوتاه است
مادرم می ترسد
غنچه ها وا نشوند .
تهران - 48
*FATIMA*
17th January 2014, 02:04 AM
تعزیه
بادها
نوحه خوان
بیدها
دسته ی زنجیر زن
لاله ها
سینه زنان حرم باغچه
بادها
در جنون
بیدها
واژگون
لاله ها
غرق خون
خیمه خورشید سوخت
برگ ها
گریه کنان ریختند
آسمان
کرده به تن پیرهن تعزیه
طبل عزا را بنواز ، ای فلک ...
تهران - 1348
*FATIMA*
17th January 2014, 02:06 AM
کمر هفته
کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل خسته به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبردار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدم می گوید
تهران - خرداد 50
*FATIMA*
17th January 2014, 02:08 AM
خار
حتی تن نسیم ازین سیم خاردار
خونین است
شور گریز در من
می جوشد
می خواهم
هر تکه از لباس مرا خاری
بردارد و به باد سپارد
می خواهم
یک شب گلوله ای
بر شیشه سکوت پراند
سنگی
ای کاش بین ما
گر خار می کشیدند
با خارهای ساق گل سرخ
دیوار می کشیدند
تبریز - 50/7/1
*FATIMA*
17th January 2014, 02:12 AM
در غربت
سه استکان برنج
پنج استکان پر
آب
قدری نمک
اول برنج را می شوییم
بعداً
پنج استکان در آن ، آب
بعداً نمک
و بعد
روی چراغ و جوش ملایم
امشب دوباره این شکم پیچ پیچ من
دارد عزا به جای غذا
از بس که تخم مرغ شکستم ، دیگر
مرغان خانگی هم
با احتیاط می گذرند از کنار من
گاهی ناهار و شام
در کافه ای حقیر
و گاهی
در خانه رفیقی
حس می کنم من اینجا
در غربت
درد گرسنگی را
حتی
من میتوانم امشب
بنشینم و بگویم
شعری برای قحطی و فقر و گرسنگی
در "هند" یا "بیافرا"
مادر چه چیز خوبی ست !
مراغه - 50/11/20
*FATIMA*
17th January 2014, 02:14 AM
نام تو
دفتر من در وسط
باد ورق می زند
برگی از آن می کند
نام تو در باغها
ورد زبان می شود
مراغه - 51/4/6
*FATIMA*
17th January 2014, 02:18 AM
طیاره ی کاغذی
کودک
با تیر و کمان چوبی اش سنگی
انداخت
و بال پرنده
قوه ی جاذبه را
باور کرد
و خون پرنده خاک را تر کرد
در باغ پرنده ها
خزان آمده بود
در باغ پرنده ها
خزان
با تیر و کمان امده بود
بر ساقه ی گل
پرنده معکوس نشست
تا ساقه گل نیز شکست
از شاخه
پرنده بود
که
می افتاد
پرهای پرنده
برگ پائیز شدند
در باد
کودک
با تیر و کمان چوبی اش در باغ
فواره سنگ را بنا می کرد
وقتی
یک نقطه هم از پرنده در باغ نماند
کودک
طیاره کاغذی هوا می کرد !
مراغه - 51/6/10
*FATIMA*
17th January 2014, 11:54 AM
تو فقط خوبی
تو کوچه دارن منو می زنن
تو کوچه دارن منو می کشن
تو بیا نذار منو بزنن
تو بیا نذار منو بکشن
میله ها می خوان آسمونو خط خطی کنن
تو بیا نذار
واسه یه دونه ستاره
اینا
چشم خورشید و می خوان درآرن
اگه یه روزی دستم برسه
سنگو می زنم شیشه میشکونم
اگه یه روزی دستم برسه
با سنگ می زنم توی چشمشون
یه کاری کردم اونجاشون سوخته
حالا هر کاری می خوان ، بکنن
پدرسوخته ها خیال می کنن من نمی فهمم
_ آقا اجازه س ما بریم بیرون ؟
_ آقا اجازه س ما بریم دس به آب ؟
_ آقا اجازه س انگشتمونو
تو دماغمون
فرو بکنیم ؟
_ اجازه می دین آواز بخونیم ؟
_ اجازه می دین نفس بکشیم ؟
_ اجازه می دین ریشه از زمین شیره بمیکه ؟
_ اجازه می دین آبا از کوها سرازیر بشن ؟
_ اجازه می دین گلا وا بشن ؟
_ اجازه می دین برگا سبز بشن ؟
_ اجازه می دین مرغا رو هوا گشتی بزنن ؟
همه اش اجازه
همه اش اجازه
بعد ازین دیگه خودم می دونم
_ چیزی نگو
_ چشم
_ حرفی نزن
_ چشم
_ چشم هم نگو
_ چشم !
من دیگه دارم منفجر می شم
بچه ها اگه شیطونی کنن
معلومه دیگه کتک می خورن
اما من می خوام
بچه ها همه ش شیطونی کنن
بزنن سر و کله بشکونن
برن پای خط
به مسافرا
حواله بدن
سنگو ول کنن وسط شیشه
کتک بخورن
گریه بکنن
توی آدما
تو فقط خوبی
تو فقط نصیحت نمی کنی
من دیگه دارم منفجر می شم
سرمو بگیر توی دومنت
بذار یه کمی گریه بکنم
بذار یه کمی دلم وا بشه
مراغه - 51/6/20
*FATIMA*
17th January 2014, 12:11 PM
بین دختران قبایل
ابری نشسته روی سماور
می بارد
گل های روی قالی
می رویند
امشب عجب فضای اتاقم معطر است
امشب اتاق من حشراتش
مرغان جنگل اند که می خوانند
زنجیروار و زنجره وار
ماه و ستارگان
چسبانده اند صورت خود را به شیشه ها
مانند بچه های هیچ ندیده
پشت بساط شهر فرنگی
من در میان جنگل
مهمان یک قبیله وحشی هستم
من با تمام شوقم
در رقص دسته جمعی بومی ها شرکت دارم
من در میان بهت و تماشا
من بین دختران قبایل
و حلقه های گل
من غرق طبلها و صداها که ...
ناگهان
تق تق ، صدای در
و بچه ای که خسته
از کارگاه تیره ی قالیبافی برمی گردد
جنگل ، سیاه می شود و می سوزد
مراغه - 51/12/27
*FATIMA*
17th January 2014, 12:13 PM
فروش
صب زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش میاد
می رم و فوری درو وا میکنم
داد می زنم :
_ آی نسیم سحری !
یه دل پاره دارم
چن می خری ؟
تهران - شهریور 49
*FATIMA*
17th January 2014, 12:16 PM
در دوردست
در دوردست
همهمه ی قورباغه هاست
شب
در میان چشم نگهبان زاغه هاست
این آسمان روشن مهتابی
این پرنیان آبی
افتاده روی سینه ی عریان کوه ها
می لغزد و نمی افتد
باد حریص تشنه
دزدانه
همراه بوی سنجد
می آید
ای دیده بان برج مراقبت ، نگاه کن !
مراغه - 51/3/31
*FATIMA*
17th January 2014, 12:17 PM
عکس یادگاری
بر صندلی نشستم
و تکمه های باز کتم را
بستم
یک شاخه گل به دستم
عکسی به یادگار گرفتم
با تنهایی
در هایهوی آب و هیاهوی بچه ها
تهران - 52/4/18
*FATIMA*
17th January 2014, 12:19 PM
خوشبختی
فریاد می زند کودک
با دسته ای بلیت به دستش
از راه می رسد مردی
می گوید :
_ آه ای درخت خوشبختی !
برگی به من بده
تهران - 52/5/2
*FATIMA*
13th February 2014, 10:59 AM
بهشت
آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است
تهران - 53/3/14
*FATIMA*
13th February 2014, 11:00 AM
فریاد
فریاد نمی زنم
نزدیک تر می آیم
تا صدایم را بشنوی
تهران - 53
*FATIMA*
14th February 2014, 02:14 AM
ماشین تحریر
انگشت های من
می بارند
و نام تو
می روید
مراغه 51/8/3
*FATIMA*
14th February 2014, 11:29 AM
نذر
باد آمد و روزنامه خوان شد
باران
می ریخت به صفحه حوادث
ناگاه کلاغ ها رسیدند
با تکه ی شب به زیر منقار
از نور ستاره ها گرفتیم
وز صخره و کوه و سنگ بالا رفتیم
پیراهن و کفش من کتانی
و آن هر دو پر از تب جوانی
سنجاقک صد صدا
بر آب نشسته بود
شب
با آب
می رفت به ریشه درختان
رفتیم به قهوه خانه ی شب
ما خسته و چای ، تازه دم بود
تاریکی و ترس ، پشت دیوار
ناگاه
یک نور درشت
آن نور ، پناهگاه ما بود
آمد پدرم به خوابم آن شب
انداخت به روی من پتو را
خورشید
برخاست
شب را
آهسته تکاند از لبانش
خورشید
با مجمعه ی طلایی خود
می ریخت به روی کوه
آتش
آنجا ته دره
سنگی خزه پوش دیده می شد
آب از خزه می چکید
نم
نم
من قمقمه ام چه عشق می کرد
ناگاه کلاغ ها
چادر به سر آمدند از دور
پهلوی امامزاده بودیم
من شمع گرفته نذر کردم
قاطرچی پیر ، قاطرش را
آنجا لب حوض ، نعل می کرد
تهران - 54/7/13
*FATIMA*
14th February 2014, 11:31 AM
در یک هوای سرد
در یک هوای سرد پس از باران
مردی رمیده بخت
با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد
عریانی خودش را
روی طناب رخت
تهران - 54/9/23
*FATIMA*
14th February 2014, 11:32 AM
تور
صبح سیم اندام
در کنار حوض
هر چه بر تن داشت ، دور انداخت
نغمه ی مرغان بازیگوش
باغ را در شوق و شور انداخت
دود و داد صد موتور ، ناگاه
روی صبح و نغمه تور انداخت
تهران - 55/2/14
*FATIMA*
14th February 2014, 11:34 AM
مهتاب نامه
مهتاب
دامن به دست دارد و در دشت
می گردد و برنج می افشاند
مهتاب را که خوب ترین بانوست
آب غلیظ شالیزار
تا زانوست
مهتاب
دم پائی مرا پوشیده
رفته کنار ساحل
مهتاب
در قایقی نشسته و تورش را
انداخته در آب
چلندر نوشهر - 55/4/16
*FATIMA*
14th February 2014, 11:36 AM
قلیان
پک به قلیان می زنم
شعر
غلغل می کند
روی قلیان
طبع من گل می کند
تهران - 55/12/10
*FATIMA*
14th February 2014, 11:37 AM
درخت
در کنج پیاده رو درختی
با دست دراز و قامت خم
می گفت به عابری شتابان :
_ در راه خدا به من کمک کن
تهران - 56/1/6
*FATIMA*
21st February 2014, 11:23 PM
مستی و راستی
شاپورخان می گوید :
_ وقتی که مست مستم
_ تازه
یک آدم معمولی هستم
تهران - اردیبهشت 56
*FATIMA*
21st February 2014, 11:48 PM
اشک و خنده
دلشان می خواست
چشم مردم را گریان بینند
گاز اشک آور را ول کردند
خنده اور بود
تهران - شهریور 57
*FATIMA*
21st February 2014, 11:55 PM
جدول
یک نفر در میان آتش و دود
جدول روزنامه حل می کرد
تهران - شهریور 57
*FATIMA*
21st February 2014, 11:58 PM
گمشده
صاحب عکس فوق ، گم شده است
رفته از خانه و نیامده است
مادرش گریه می کند شب و روز
صاحب عکس فوق
چشمهایش درشت
دستهایش همیشه مشت
صاحب عکس فوق ، با خونش
روی اسفالت می کشد فریاد
سینه اش باغ لاله های غریب
صاحب عکس فوق
در خیابان آرزو جان داد
می روم پیش مادرم امروز
تا بگویم :
_ صاحب عکس فوق ، من هستم
تهران - 57/7/5
*FATIMA*
22nd February 2014, 12:00 AM
سه صحنه
1
نوشته بود سر کوه : زنده باد فلان
2
نشست برف و حجابی کشید بر سر کوه
3
غریو مردم ده : زنده باد برف !
مراغه - 50/11/8
*FATIMA*
7th March 2014, 12:40 AM
مرداب
ای مگس ها ! ای گروه گیچ دیوانه
ای ز جولان شما تنگ آمده میدان پروانه
همچنان طیاره های پر طنین آخر چه می خواهید
از من - این دهکوره ی متروک ویرانه -
همچو مردابم که از من آب می نوشید
همچو مردارم که از دیدار من بر تن لباس شوق می پوشید !
بهتر است از جای برخیزم
با تکانی موجهایم را فرو ریزم
من نه مردابم ، که دریایم
من نه مردارم
من به گل باید بیندیشم
من نباید بعد ازین پروانه را از خود برنجانم
مراغه - 52/1/12
*FATIMA*
7th March 2014, 12:42 AM
سنگ و آب
شده ام پرتاب
مثل سنگی که بلغزد بر آب
خطر غرق شدن
مثل یک دایره دور سر من می چرخد
می روم لغزان - لغزان ، تا دور
لب آب
وزغی می خندد
مراغه - 52/1/12
*FATIMA*
7th March 2014, 12:45 AM
حرکت
ابرها در حرکت
خانه ها ساکن
کاشکی
ابرها ساکن بودند
خانه ها در حرکت
بادها در حرکت
باغ ها ساکن
کاشکی
بادها ساکن بودند
باغ ها در حرکت
نوبتی هم باشد
نوبت خانه و باغ است که گشتی بزنند
مراغه - 52/2/1
*FATIMA*
7th March 2014, 12:47 AM
تیله
با صدایش گنجشک
تیله ای می سازد
شیشه ای و رنگارنگ
تیله
قل می خورد و
می آید
مثل گردوی درشتی سر راهش
دل من
مراغه - 52/2/1
*FATIMA*
7th March 2014, 12:50 AM
نیلوفری
ماه
نیلوفر در دستش
پاورچین - پاورچین ، می آید بالا
از پله
و اتاقم را آبی می سازد
عشق
پیراهن خوابش بر تن
پاورچین - پاورچین ، می آید بالا
از پله
و مرا در بر می گیرد
تهران - 52/3/25
*FATIMA*
7th March 2014, 12:51 AM
درخت و شعله
درخت شعله کشید
حیاطمان تب کرد
نسیم با هیجانش ، نفس نفس می زد
درخت ، بار آورد
دوتا انار آورد
دو تا انار رسیده ، دو تا انار درشت
انار
به رنگ شرم درآمد
درخت ، دختر شد
تهران - 52/3/31
*FATIMA*
7th March 2014, 12:54 AM
آتش و عطش
ای درختان بلند !
این مسافر ، خسته ست
و نگاهش را بر شاخه لرزان شما
مثل برگی بسته ست
سایه را مثل پتویی پازه
بر زمین پهن کنید
شهر در بستر تب سوخته است
در گلویم عطشی
آتش افروخته است
روی این کهنه پتو ، یاد کسی
می نشیند ، و به من
آب می نوشاند
تهران - 52/4/9
*FATIMA*
7th March 2014, 12:58 AM
حادثه
نهاد زیر سرش صفحه حوادث را
و مثل حادثه ای روی آن دراز کشید
تهران - 52/6/6
*FATIMA*
7th March 2014, 01:00 AM
باران
یک نفر آمد و بر پنجره ام گل مالید
من ولی منتظر بارانم
تهران - 53/7/21
*FATIMA*
7th March 2014, 01:02 AM
بهاریه
آفتاب آمد و بر پنجره ی ابر نشست
پر و بالش همه خیس
غنچه بیدار شد از خواب و دهن دره ی شیرینی کرد
و دم پنجره امد ، گل شد
گل ، دم پنجره ، عطرش را
پایین
آویخت
یک نفر پایین بود
چالوس - 54/1/2
*FATIMA*
7th March 2014, 01:05 AM
بیا کمی بد باش !
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا کمی بد باش !
نمی توانی ، می دانم ، نمی توانی ، اما
بیا کمی بد باش !
تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی که با لب خود ، این غمین تنها را
به می بشارت دادی
تو را که می بینم
خیال می کنم انسان ، همیشه این سان است
چرا همیشه بهاری ؟ کمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا کمی بد باش !
تهران - 55/8/16
*FATIMA*
7th March 2014, 01:07 AM
در پیاده رو
زیر پایش ، بهار ، جان می داد
گیسوانش
مثل گندم ، بلند و پر برکت
به نگاه گرسنه نان می داد
دامنش موج می زد و می ریخت
پیرمردی نشسته در راهش
هی سر خویش را تکان می داد :
- باغت آباد !
چشمهایش
راه میخانه را نشان می داد
و به دست من استکان می داد
تهران - 56/3/22
*FATIMA*
7th March 2014, 01:10 AM
اخبار
سرها
پایین
اما نه برای فکر کردن
قدها
دولا
اما نه به خاطر تواضع
به به ! چه ترانه ای ، چه سازی
به به ! چه صدای دلنوازی
پروانه فرار کرده از باغ
ابر آید و ماه را فشارد
آهسته و نرم زیر دندان
کاین سکه تقلبی نباشد
در پای درختها تبرها
این بود خلاصه ی خبرها
تهران - 56/7/8
*FATIMA*
7th March 2014, 11:00 AM
من آنم
من آنم که مردانی از نسل گلهای سرخ
به جنگل زدند
و در دستشان اسلحه غنچه داد
من آنم که در کوچه ای
زنی بند قنداق فرزند خود را گرفت
و روی لبش لفظ آتش نهاد
من آنم که پاهای پوینده با کابل سوخت
و بر تپه ها چند تن را نخ خون به هم دوخت
من آنم که بودند در اعتصاب
گل و سبزه و آفتاب
من آنم که در سال پنجاه و هفت
پر از بغض شد چاه نفت
من آنم که خیلی هوا سرد بود
" من آنم که رستم جوانمرد بود "
تهران - 58/10/24
*FATIMA*
7th March 2014, 11:03 AM
طرح
جاده ای خاکی
می رود ارابه ی فرسوده ای - لنگان -
می کشد ارابه را اسبی نحیف و مردنی در شب
آن طرف ، شهری غبارآلود
پشت گاری
سطلی آویزان
پر از خالی
خفته گاریچی ، مگسها این ور و آن ور
پشت گاری جمله ای :
"بر چشم بد لعنت "
تهران - 59/1/17
*FATIMA*
7th March 2014, 11:04 AM
به زبان خودشان
با درختی که زند سر به فلک
به زبان مه و ابر
به زبان لجن و سایه لک
به زبان شب و شک حرف مزن
با درختان برومند جوان
به زبان گل و نور
به زبان سحر و آب روان
به زبان خودشان حرف بزن
تهران - 59/5/12
*FATIMA*
7th March 2014, 11:06 AM
گرسنه
پیرمردی گرسنه و بیمار
گوشه ی قهوه خانه ای می خفت
رادیو باز بود و گوینده
از مضرات پرخوری می گفت
تهران - 59/7/15
*FATIMA*
7th March 2014, 11:08 AM
قوت قلب
شب که شد ، مرد خانه آهسته
به زنش گفت : " از چه می ترسی
رعد و برق است این ، نه بمباران "
بچه را ناز کرد و گفت : " نترس
این که برق گلوله نیست
برق نور ستاره و ماه است
این که آژیر نیست ، موسیقی ست "
مرد خانه
قوت قلب خانه بود
و خودش مثل بید می لرزید
تهران - 59/8/1
*FATIMA*
7th March 2014, 11:10 AM
واقعه
میان کوچه سرآسیمه می دوید
و پشت سر شبحی چند
گرفته خنجر و چاقو به دست
ستاره بر نک چاقو و ماه بر خم خنجر
دری گشوده شد و مرد را فرو بلعید
شبح ز کوچه گذشت و درون شب گم شد
و ماه از نگرانی درآمد و خندید ...
تهران - اسفند 59
*FATIMA*
7th March 2014, 11:13 AM
عطر سبز
باد با پارچه ی نازک مه ، زخم شقایق ها را می بندد
مصرعی ساقه به منقارش
از سمت افق
توکایی می آید
می رود لانه بسازد بغل خانه ی نیما شاید
گل نشسته لب رود
دفتر شعرش - پروانه ی زیبایی - را می خواند
نغمه ای می ریزد
عطر سبزی دارد
شاخه ها مکتبشان روییدن
رودها مکتبشان جوش و خروش
مرغها مکتبشان پروانه است
لاله از سبزه نمی پرسد
تو چرا سبزی
خزه پوشان بلند
بوته را دست نمی اندازند
مکتب من عشق است
تنکابن - 60/3/12
*FATIMA*
7th March 2014, 11:31 AM
شکار
دل ظریق شاپرک
ترک - ترک
صدای تیر
شقیقه ی بلند سنگ را شکافت
شقایقی چکید از آن
و شعله در اجاق
یک دقیقه
ثابت ایستاد
تنکابن - 60/3/13
*FATIMA*
7th March 2014, 11:36 AM
یاکریم
دوباره آمد و آهسته بر دریچه نشست
و بر دریچه نهاد
کمی علف - علف خشک - خار و خس ، پوشال
کمی صدای خودش را
و باز پر زد و رفت
تهران - 1361
*FATIMA*
7th March 2014, 11:44 AM
طرح های بهاری
1
نقطه چینی از گل
طرح کمرنگی از غنچه و برگ
ناتمام است بهار
2
خانه ای شعله ور از سرخی گل
دود سبزی بر بام
3
کارمندی خسته
مثل یک کار اداری به افق می نگرد
تهران - 61/1/20
*FATIMA*
7th March 2014, 11:49 AM
مثل تصویر
بر لب جوی فراموشی تو
بوته ای می روید
من تو را
مثل ذرات هوا می خواهم
کوه در حسرت یک جرعه طنین
من تو را مثل صدا ، مثل صدا می خواهم
تو به من نزدیکی
مثل خورشید به گل
مثل تصویر به آب
مثل آواز قدم های دو همراه به پل
با حضور تو نمی ترسم ازین تاریکی
با تو از خلقتم آگاه شدم
با تو فهمیدم انسان هستم
من تو را مثل خدا می خواهم
بگذار
راحت و ساده بگویم ، یارا
من تو را می خواهم
تهران - 62/10/4
*FATIMA*
7th March 2014, 11:51 AM
نام کوچک
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم صدا بزن ؟
تهران - 62/10/20
*FATIMA*
7th March 2014, 12:03 PM
چهل و یک
با سر و صورت اصلاح شده ، جامه ی نو
روی یک صندلی فرسوده
جا به جا شد
پیش پایش گلدان ، پشت سرش پیچکها
تکمه هایش را بست
گفت : عکاس ! تو هم عکس مرا داشته باش
عکس من پس فردا
مشتری خواهد داشت
شاخه ای از گل آتش به امین السلطان اهدا کرد
شاخه ای نیز به خود
خنده اش قرمز شد
- چهل و یک به سزای عمل خویش رسید
از چه چیزی دیگر می ترسید ؟
- از چه چیزی ؟ چهل و دو ، چهل و سه ، چهل و صد
هم شاید باشد
در بهارستان
گردبادی پیچید ...
تهران - 62/10/22
*FATIMA*
7th March 2014, 12:09 PM
شب و شبح
خانه ها تکیه به هم داده
کوچه ها زهره ترک
سقف ها کوتاه
آرزوها کوتاه
عمرها کوتاه
شب باران ، شب ابر
شب آهن ، شب آه
پشت هر خاک و خرابی شبح مرد و تفنگ
شب
مشبک
و مشوش
و بلند
سر خود را می دزدد ماه
تهران - 62/11/11
*FATIMA*
7th March 2014, 12:28 PM
آخرین حد شکفتن
غنچه ای در دستم
غنچه ای در وسط حنجره ام
غنچه ای در حرکاتم ، کلماتم ، قلبم
غنچه ای روی لبت
غنچه ای روی تنت
غنچه ای روی هوس ها و نفس هایت
غنچه ها می خواهند
در هوایی که پر از رایجه خواستن است
آخرین حد شکفتن را فریاد کنند
تهران - 63/3/21
*FATIMA*
7th March 2014, 12:32 PM
منظومه ها
می خندد
بر من شکاف دیوار
می گرید
بر من شکاف سقف
من گریه ام گرفته از آن خنده
من خنده ام گرفته ازین گریه
پیداست
چشمان باد کرده و نمناک کاهگل
دندان کرم خورده ی آجرها
تقطیع می شود
در دست های کارگر روزمزد
منظومه ی بلند تیر آهن
قد قد قدا
قد قد قدا
هر بامداد ، از افق تاوه ، در اتاق
خورشید می دمد
بر کاغذی مچاله و چرک پیاده رو
منظومه ی بلند صف مرغ و تخم مرغ
شمعی به روی تاقچه ، شمعی به روی رف
شمعی میان چشم تو ، شمعی درون دل
شمعی کنار پنجره
بر ساقه ی گداخته ، یک برگ نور
دستی دراز می شود از باد و برگ را
می چیند
روی لبان شهر
منظومه ی بلند خاموشی
تهران - 1363
*FATIMA*
7th March 2014, 12:34 PM
در کوچه های مضحکه
از کوچه های ساکت قزوین
عبید می گذرد
این جهنمی
این بی دین
از کوچه های ساکت شیراز
از کوچه های ساکت هر جا که میل توست
ابری سیاه ، بال گشوده ست روی شهر
باران چه تند می بارد
طوفان چه تند می وزد
در کوچه های مضحکه ، مرد جهنمی
زیر ردا گرفته
شمعی شکفته را
تهران - 1363
*FATIMA*
7th March 2014, 12:56 PM
تحویل سال
نقل ستاره ریخته ، ماهی گریخته
افتاده روی قالی شب ، شمعدان ماه
و پرده های توری مهتاب ، سوخته
آژیرهای حمله
تحویل سال را
اعلام می کنند
تصویرها شکسته
آیینه ها شکسته
گلدان روی سفره ، پر از برگ آتش است
" گل نعمتی ست هدیه فرستاده از " درک
در باغ های سوخته ، گل کردن جنون
در باغ های سوخته ، بوی غلیظ خون
جغدی شناسنامه ی بلبل گرفته است
ابری بلند می گذرد از فراز شهر
و دود انفجار
تنها درخت شهر ، که می روید
یا میوه های قرمز انسان
در یکدیگر پناه گرفتیم
در یکدیگر شکستیم
یک عمر
با مرگ زیستیم
از بس که خسته ایم ، دگر خسته نیستیم
تهران - 64/1/16
*FATIMA*
7th March 2014, 01:03 PM
از پشت گل سرخ
لب گشودی
سحر از پشت گل سرخ
دمید
64/2/9
*FATIMA*
7th March 2014, 01:07 PM
باز همان
باز همان همهمه ی دور دست
باز همان جان به لب آمده
باز همان سیل که سد را شکست
باز همان شیهه ، همان اسب سرخ
باز همان یال ، همان شعله ور
باز همان سرخ گل
روی زین
باز همان خارکین
باز همان شبنم سرخی که چکد بر زمین
باز همان حنجره ی رو به خشم
باز همان پرده که آتش گرفت
باز همان دود که تا مردمک ماه رفت
باز همان پرچم فریادها
چرخش اعلامیه در بادها
آه
حس من
باز خطا می کند
کولر همسایه صدا می کند
تهران - 64/4/9
*FATIMA*
7th March 2014, 01:08 PM
برگردان یک بایاتی
می تابد آفتاب
گل در میان برکه
فریاد می زند :
- از تشنگی هلاک شدم ، آب ... آب ... آب ...
تهران - 64/10/18
*FATIMA*
7th March 2014, 01:10 PM
جادو
اگر از من کسی سؤال کند
چه کسی می تواند از آتش
بدمد روح آب را در خاک
من شما را مثال خواهم زد
اگر از من کسی سؤال کند
چه کسی می تواند از دل آب
شعله بخشد به سینه ی افلاک
من شما را مثال خواهم زد
تهران - 65/1/25
*FATIMA*
7th March 2014, 01:35 PM
باران سیاه
آینه ی کوچک پروانه ها
چشمه ی زنبورها
مردمک چشم برگ
تیله ی انگشت باد
مختصری از خزر
آه
قطره ی باران ، دگر آن قطره نیست
توی باغ
بال و پر بلبلی
شد سیاه
از ته دل خنده زد
روی درختی کلاغ
قار - قار
قاه - قاه !
دانه ی انگور به می فکر کرد
تیغ نهادند به رگ های تاک
خمره ی پر سرکه بر ایوان نشست
ابر سیاه آمد و باران سنگ
آیه ی نازل شده از سوی ابر
قابل تفسیر نیست
برگ گل یاس را
باد قرائت نکرد
بلبل مسلول به کنجی نشست
سرفه کرد
دفتر گل بسته شد
فاتجه !
تهران - 65/2/21
*FATIMA*
7th March 2014, 01:37 PM
یک مکالمه ی کوتاه
- سلام علیکم
- علیک سلام
چه می خواستی ؟
- هیچ ، هیچ
فقط خواستم حالتان را بپرسم
تهران - 65/4/2
*FATIMA*
7th March 2014, 01:42 PM
چنین گفت ...
گل سرخ ، روی چمن لخته شد
و خون ، چتر فواره را باز کرد
زنی داشت در باجه ای زرد با یک نفر حرف می زد که پرواز کرد
و خون صدا از رگ پاره ی سیم
بر خاک ریخت
در آن انفجار
به معراج رفتند پیغمبران کوپنهای بی خواربار
در آن ایستگاه
به مقصد رسیدند مردان کار
به مقصد رسیدند چندین زن خانه دار
و راحت شدند از صف نان و گوشت
به مقصد رسیدند چندین زن کارمند
و آن ماه ، شهریه ی مهدکودک نپرداختند
ز گهواره تا گور ، یک خط کوتاه سرخ
تهمتن کجاست
که آید جوانمردی آموزد از پهلوانان این روزگار
جوانمردی آموز از پهلوانی که پیروز شد
بر آن کودک شیرخوار !
توانا بود هر که همدست شیطان بود
توانا بود هر که نادان بود
" چنین گفت فردوسی پاکزاد "
بر آن سنگپایه
در آن بامداد
تهران - 65/6/1
*FATIMA*
7th March 2014, 01:49 PM
اثر
می زد رکاب
در کوچه ای دوچرخه سواری که سر نداشت
مرغی
در باد می پرید ، ولی بال و پر نداشت
طفلی
از نسل شیر خشک
خون می مکید
از مرگ مادرش
طفلک خبر نداشت
مردی نماز وحشت می خواند
در حال سجده ماند و سر از خاک برنداشت
توپ و مسلسل و تانک
دیگر اثر نداشت !
تهران - 65/10/20
*FATIMA*
7th March 2014, 01:51 PM
سبز
باران بلند بید مجنون
می بارد و سبز می شود باد
در بارش بید ، خنده ی سنگ
بر نیمکتی نشسته مردی
در مزمزه ی غمی ملایم
باران بلند بید مجنون
می بارد و سبز می شوی تو
تهران - اسفند 65
*FATIMA*
7th March 2014, 01:52 PM
نقطه چین
طرح کمرنگی بودم از عشق
نقطه چینی از خویش
تو تمامم کردی
تهران - 66/4/15
*FATIMA*
7th March 2014, 01:55 PM
در
دری داشت پیوسته بر دوش خویش
اگر اژدهایی دهان می گشود
دری باز می شد به دریای سرد
نگاه نگاری اگر خیره می شد به او
دری باز می شد به شرم
جهان
در باغ سبزی نشانش نداد
و او سال ها مشت می زد به در
دری داشت پیوسته به دوش خود
و روزی از آن در گریخت
تهران - 66/9/3
*FATIMA*
7th March 2014, 01:57 PM
کفش و قایق
باد بلندی در خیابان های دریا راه می رفت
با قایق کفش
روح غریبی روی امواج خیابان درگذر بود
با کفش قایق
تهران - 66/9/6
*FATIMA*
7th March 2014, 01:58 PM
یکی
" یکی بر سر شاخ بن می برید "
و حس کرده بود
که سیبی ست سرخ و درشت
و باید بیفتد به دامان یار
تهران - 66/9/27
*FATIMA*
12th March 2014, 10:34 PM
با سلام
چه درختانی
شاخه هاشان در خاک
ریشه هاشان افشان روی هوا
و چه مرغانی
بالشان رو به زمین
پایشان رو به هوا
من به دیدار بهار آمده ام
با سلامی که خداحافظی است
تهران - 66/1/27
*FATIMA*
12th March 2014, 10:36 PM
قیمت
با لباسی پاره
از فروشنده سؤالی کرد :
_ قیمت انسان متری چند است ؟
تهران - آذر 66
*FATIMA*
12th March 2014, 10:37 PM
عکس
عکسی به دست داشت
از خود
آن را نشان من داد
پرسید :
_ با این مشخصات کسی را ندیده ای ؟
تهران - آذر 66
*FATIMA*
12th March 2014, 10:38 PM
دو دهان
عده ای این طوری می خواهند
عده ای آن طوری
یک نفر با دو دهان می خواند
تهران - آذر 66
*FATIMA*
12th March 2014, 10:45 PM
گفت
گفت :
_ هر که عریان آید ، در باران ، خیس نخواهد شد
تهران - آذر 66
*FATIMA*
12th March 2014, 10:47 PM
از این طرف
ازین طرف
ازین طرف که کوچه ها به رودخانه می رسند
و می رسند موج پله ها به پله های موج
و چوب های پل ، ترق - ترق ، شکفته می شوند
و باد ، چرخ می زند به روی حلقه های آب
و تاب می خورد کمند جاده تا پلنگ و ماه
از این طرف ، ازین طرف
تهران - مرداد 68
*FATIMA*
12th March 2014, 10:49 PM
نگران
بس که پیدا بودی
هیچ کس با خبر از نام و نشان تو نبود
چشمه ای صاف ، نهان در دل کوه
غنچه ای سرخ ، نهان در دل مه
هیچ کس
در پی روح جوان تو نبود
نگران همه بودی ، اما
هیچ کس
نگران تو نبود
تهران - 68/7/11
*FATIMA*
12th March 2014, 10:53 PM
می چرخد آسیاب
1
می چرخد آسیاب
خون می رود ز جوی
از دشت سینه ، گندم بغضی دمیده است
می چرخد آسیاب
نان می کند طلوع
از پشت خون
می چرخد آسیاب و سرم می شود سفید
می چرخد آسمان و دانه ی سرد ستارگان
در زیر سنگ ماه کهن آرد می شود
می چرخد آفتاب و دانه ی زرد هزار نور
افشانده می شود
می چرخد آب و قایق قلبی غریق را
با خویش می برد
2
من کیستم ؟ دژی که سپر کرده سینه را
در پیش باد و آتش و سیلاب و صاعقه
غافل که موریانه در او صف کشیده است
ما با غلاف خالی
شمشیر می کشیم
می چرخد آسیاب
می گرید آفتاب
تهران - 68/10/1
*FATIMA*
12th March 2014, 10:55 PM
بنفش
از پشت شعله ها
چه بنفش است ماه و گل
چه بنفش است راه و پل
از پشت شعله ها
چه بنفش است پنجره
چه بنفش است منظره
برگی به من ببخش
ای شعله ی شکفته
ای شعله ی بنفش !
تهران - 69/1/2
*FATIMA*
12th March 2014, 10:57 PM
به نام تو
امروز به نام توست ، این تپه ی سبز
این ابر که تاب می خورد روی نسیم
این سرو که فکرهای برفی دارد
این یاس بنفش ، روی این نرده ی نور
این آوازی که کاکلش افشان است
این رایحه ای که می دود بی چادر
تهران - 69/2/28
*FATIMA*
12th March 2014, 10:58 PM
رقص
روی قالیچه گلی می رقصد
پیچ و تاب تن او
در هوا می ماند
با نگاهم او را می بویم
تهران - 71/4/9
*FATIMA*
12th March 2014, 11:00 PM
شعر
روی هر مصراعی
بلبلی می خواند
غنچه ای می خندد
سنگی از نقطه سر راهش نیست
جریان دارد شعر
از میان علف و مهتاب
می مکد زنبوری
شهدی از هر واژه
آه اینک عسلی از مفهوم
تهران - 71/6/13
*FATIMA*
12th March 2014, 11:03 PM
قفس و باغ
توی باغی بودم
غنچه می خندید
من نمی فهمیدم
شاخه دستش را از پنجره می داد تکان
من نمی دیدم
بلبلی روی صدایش گل آوازی داشت
من نمی چیدم
اینک اینجایم بیرون از باغ
غنچه را می بویم
شاخه را می بینم
گل زیبایی را می چینم
تو چه می گویی
قفسی در باغی ، یا باغی در قفسی ؟
تهران - 71/9/2
*FATIMA*
12th March 2014, 11:04 PM
اگر
_ اگر نسیمی از آن گل درین خیابان بود
چه کار می کردی ؟
_ اگر نسیمی از آن گل درین خیابان بود
چه کارها که نمی کردم
تهران - 71/10/17
*FATIMA*
12th March 2014, 11:08 PM
حکایت گاو و سگ
آورده اند سگی روی کاه بود
گاوی در آن خزینه ی کاه به گرسنگی
حالش تباه بود
خندید و گفت :
_ نه راه می رود ، نه به ما راه می دهد
نه کاه می خورد ، نه به ما کاه می دهد
تهران - 74/3/23
*FATIMA*
12th March 2014, 11:09 PM
حکایت آهو و شیر
آورده اند که آهویی
از بیم سگ گریخت به غاری که بر درش
شیری نشسته بود
تهران - 74/3/24
*FATIMA*
12th March 2014, 11:11 PM
حکایت زاغ و زغن
آورده اند که در سال های پیش
زاغ و زغن به جان هم افتادند
تا باغ سبز را به تصرف درآورند
آمد خزان و باغ به یغما رفت
تهران - آبان 58
*FATIMA*
12th March 2014, 11:15 PM
حکایت کبوتر و تصویر آب
آورده اند که روزی کبوتری
در آینه
تصویر آب دید
خود را به آب زد
ناگاه
در خانه ی شکسته ی تصویر ، جان سپرد
تهران - 74/4/10
*FATIMA*
12th March 2014, 11:16 PM
حکایت پروانه و مگس
آورده اند
پروانه و مگس پرشان را
با یکدیگر معاوضه کردند
اما مگس دوباره
روی زباله بود
پروانه روی لاله
تهران - تیر 52
*FATIMA*
12th March 2014, 11:18 PM
حکایت خر و خواجه ی بی رحم
آورده اند خری پیر و ناتوان
چوبی به گرده اش خورد
نالید و گفت :
_ ای روزگار
تهران - 74/3/23
*FATIMA*
12th March 2014, 11:20 PM
حکایت گرگ و سایه
آورده اند که گرگی در آفتاب
می دید سایه اش را
پهن و بزرگ
فریاد زد که : سرور جنگل منم ، نه شیر
آمد صدای غرشی و سایه محو شد
تهران - 74/8/25
*FATIMA*
12th March 2014, 11:23 PM
یک شعر اداری
ای کاش
این کلبه ی ساده بر لب رود
یک روز محل کار من باشد
ای کاش
اعلام کنم حضور خود را
بر قله ی کوه و دامن دشت
هر روز درست ساعت هشت
ای کاش تمام کارمندان
بودند پرندگان خوشخوان
با نامه ی ابرها به منقار
ای کاش
می شد همه وقت رفت و گل چید
بر " طبق مقررات " خندید
ای کاش بدون بخشنامه
می خواندم و چرخ می زدم من
با موج و نسیم
ای کاش
پرونده ی من که باز می شد
می ریخت آن آن گل و ترانه
تهران - 75/3/12
*FATIMA*
12th March 2014, 11:34 PM
آواز
آواز قوطی حلبی در میان جوی ... جوی .. جوی
آواز هندوانه و اواز پرتقال ... قال .. قال
آواز پوست
امان امان ای دوست !
آوااز دلنواز نوارو پلاستیک .. تیک .. تیک
شر
شر
شر
آواز کج
آواز یک وری
آواز قر
آواز چشمه نیست
این غلغل
نامی ست مستعار برای کلاغ ها
بلبل
با کیسه ی زباله گذر می کند نسیم
از روی پل
دیگر دری گشوده نشد با کلید سل
حالا که وزن و قافیه امداد می کند
رحمت به روح پاک تو ای نیکلا گوگول !
تهران - شهریور 75
*FATIMA*
13th March 2014, 08:46 PM
ناگاه بین راه
می آمدیم و راه پر از برف و آه بود
ناگاه بین راه
فریاد زد
همراه :
_ بر شاخه ها شکوفه ی لبخند را ببین !
تهران - 75/12/18
*FATIMA*
13th March 2014, 08:48 PM
سفرنامه ی برگ
خواب تو باغی ست پر از شعر ماه
بر تن هر ساقه ای
پیچک سبز نگاه
خواب تو باغی ست که از رخنه دیوار آن
می توان
دید که در حوض بلورش بتی
آبتنی می کند
همسفر آب شدم ، امدم
باغ تو را دیدم و چیدم گلی
برگ سفرنامه ی من سبز شد
تهران - 76/12/13
*FATIMA*
13th March 2014, 08:49 PM
سه فصل
فصل اول :
هنوز خوشه ی عطری به شاخه ای مانده ست
فصل دوم :
هنوز خوشه ی عطری بنفش
فصل سوم :
هنوز ...
تهران - 76/2/17
*FATIMA*
13th March 2014, 08:50 PM
معبد
از معبری غریب رسیدم به معبدی
بر در نوشته بودند :
لطفاً به جای کفش
پا را درآورید !
تهران - 76/3/2
*FATIMA*
13th March 2014, 08:52 PM
پیاله
آن رند روزگار
تا عکس یار بیند ، برداشت
آیینه ی لبالب و سرخ پیاله را
یار آمد و نهاد کنار نگاه او
گلدان لاله را
این خنک روزگار
می خواست مثل آن رند
لبریز عکس یار کند ان پیاله را
یار آمد و گذاشت کنار نگاه او
سطل زباله را
تهران - 76/11/12
*FATIMA*
13th March 2014, 08:54 PM
دو برگ از دفتر خاطرات یک آدم خیال پرور
برگ اول
از پشت شیشه امروز
بر شاخه های گیلاس
دیدم شکوفه برف
برگ دوم
از پشت شیشه امروز
بر شاخه های گیلاس
برف شکوفه دیدم
تهران - 76/12/13
*FATIMA*
13th March 2014, 08:58 PM
همه
همه کمبود محبت دارند
همه حتی آن شن ، آن کشتی ، ان دریا
شن در اندیشه ی پاهایی ست
که موافق باشند
در جهت های مخالف با هم
بادبان
در دل پاره ی خود حسرت قایق دارد
قایق سرگردان
حسرت باد موافق دارد
موج دریا با خود می گوید
گر نباشد کشتی
چه کسی می فهمد
من تلاطم دارم
همه کمبود محبت دارند
همه حتی این شعر
که دلش می خواهد مستعمان کف بزنند
و اگر امکان داشت
دنبک و دف بزنند
من دلم می خواهد راه خودم را بروم
برخلاف جهت و سمت فلش
این میان اما شعر
بی خیالش ، وللش !
تهران - 77/9/2
*FATIMA*
13th March 2014, 09:00 PM
پروانه
پروانه می توانست
چون دفتری گشوده شود روی هر گلی
گل نیز می توانست
پروانه را بخواند
این دفتر گشوده به روی نسیم و باغ
از عشق و از طلب
شعر و حکایتی داشت
ناگاه
توری فرود آمد و پروانه لغو شد
تهران - 77/11/18
*FATIMA*
13th March 2014, 09:01 PM
نارسا
کوه ، رسا
سنگ ، رسا
نغمه ی آب ها رسا
برگ ، رسا
ساقه رسا
قامت آرزو رسا
آه
ای کلمات نارسا !
درکه - 77/7/9
*FATIMA*
13th March 2014, 09:03 PM
جاده ی پرت
گفتم : ببخشید
این جاده ی پرت
راه شما را دورتر کرد
گفتی که : برعکس !
تهران - 77/9/1
*FATIMA*
13th March 2014, 09:05 PM
آوازهای مجنون در لحظه های اکنون
می گذرم
از کوچه های پله پله فراموش
از کوچه های برگ درختش نگاه
چون شاعران عاشق احساساتی
در دست من پیاله ی سیمین ماه
کاری شبیه بوسه ی مهتاب می کنم
خود را
دیوانه وار
از کوچه در اتاق تو پرتاب می کنم
تهران - 78/7/28
*FATIMA*
13th March 2014, 09:06 PM
بی هیچ ...
یک بوته ، سرو
یک تکه سایه روی چمن
یک تکه برف
بی هیچ استعاره و تشبیه
تهران - 77/11/12
*FATIMA*
13th March 2014, 09:09 PM
بی جهت
موتوری می غرد بی هنگام
مته ای می کوبد منقارش را بر سنگ
بلبلی روی درخت
بی جهت می خواند
صوتی از حنجره ای ناهنجار
نغمه را می بلعد
می جود موش صدا
کاغذ حوصله را
تهران - 78/2/11
*FATIMA*
13th March 2014, 09:10 PM
صف
تایپ میکند
در هوای سرد
شال گردنی
بیرق عزا
در مسیر باد
آه و آرزو
در صفی دراز
روی چتر او
دانه های برف
زیر چتر او
دانه های حرف
تهران - 78/10/27
*FATIMA*
13th March 2014, 09:13 PM
دریاچه
دریاچه ای بزرگ به اندازه ی بزرگ
دریاچه ای شبیه به دریاچه ای که هست
دریاچه ای میان درختان کاج و
و هم
برف است و برف
از پشت کاج
پنجره ای پلک می زند
استکهلم - 78/11/18
*FATIMA*
13th March 2014, 09:14 PM
جام به جام
پرت شد از کنار میز
اول شب حواس مان
ستاره روی شاخه بود
شکوفه روی آسمان
رایجه ی ستاره و چشمک هر شکوفه را
جام به جام می زدیم
تهران - 79/1/20
*FATIMA*
13th March 2014, 09:16 PM
شوخی
تو اگر
بسته ای بار سفر
تو اگر
نیستی دیگر
پس چرا از همه جا
من صدای تپش قلب تو را می شنوم
تهران - 79/3/20
*FATIMA*
13th March 2014, 09:18 PM
در باغ
فواره عجب رقص قشنگی دارد
با نغمه ی تار
یک نغمه در استکان من می افتد
با رایحه ی عشق سفر می کردم
در باغ بهشت
یاد تو ، به من سیب تعارف می کرد
در سبزی خویش غوطه ور می شد باغ
روی تنه ی درخت ها نام تو بود
تهران - 79/4/19
*FATIMA*
13th March 2014, 09:22 PM
احساس
حرف نمی زنی ، از عشق
از چیزهای معمولی می گویی
از سردی هوا
از باران
از حال بچه ها می پرسی
از یاران
نه صحبت از نسیم
نه صحبت از بهار و گل یاس می کنی
با این همه
احساس می کنم که تو احساس می کنی
تهران - 79/8/29
*FATIMA*
13th March 2014, 09:24 PM
پل
زیر پل
پرده - پرده ، آب می ریزد به روی سنگ
در کنار پرده ها پروانه ها چرخان
روی پل
زنبق و نرگس ، بنفشه ، مریم و سنبل
در میان جعبه های کوچک چوبی
من که از دور آمدم ، می بینم اینها را
آنکه نزدیک است ، اینها را نمی بیند
تهران - 79/9/16
*FATIMA*
13th March 2014, 09:25 PM
پرندگان و اسب ها
چون پرندگان ، کلمات
روی شاخه های درخت
روی شیروانی سرخ
روی سیم ، روی نسیم
روی برف ، روی علف
توی مزرعه دو سه اسب
در چریدن کلمات
تهران - 79/9/29
*FATIMA*
13th March 2014, 09:26 PM
ذوق
گفت :
- توی ذوقش نزنید
گفتمش :
- ذوق اگر داشته باشد ، باشد !
تهران - 80/7/18
*FATIMA*
13th March 2014, 09:30 PM
یک صندلی
همراه من نیامده بودی ، ولی تو را
با خویش برده بودم
دیدم تو را که شانه به شانه با من می آیی
دیدم که می روم به سفر پا به پای تو
آن اسب را و آن رمه را ، آن شتاب را
آن کشتی ترانه و آن روح آب را
آن جام های پر شده از ماهتاب را دیدم
با چشم های تو
در کوچه های شاتوت
در کوچه های شعله ور شاخه ی انار
پر می زدند
پروانه های رنگ به رنگ صدای تو
همراه من نیامده بودی ، اما
آنجا کنار استخر
توی حیاط کافه کنار خودم
یک صندلی گذاشته بودم برای تو
تهران - 80/5/21
*FATIMA*
13th March 2014, 09:35 PM
سفرنامه
یک قلعه پر از خاطر ویران
یک قلعه پر از قلب
یک قلعه پر از خوف
در پشت دریچه
قلبی ست سفالین و در آن برگ بسی عشق
جاری شده رؤیا
در ساقه ی گل ها
رفتیم به آن خانه ی پر خمره ی خاموش
رفتیم به آن دانه که می جوشد از آن می
رفتیم به آن کیسه ی باروت که خوابیده به سکو
رفتیم به آن چاه که می روید از آن ماه
در آینه ی کوچک پیشانی اسبی
موجی به هوا خاست
بر نخل
خرمای خطور خطر از خاطر دریاست
ما عکس گرفتیم
با خوشه ی حسرت
قلبی ست فشرده
آن دانه که با ضربدری گشته مشخص
تا چتر گشودم
باران خودش آمد
او منتظر دعوت من بود
اینک همه جا زمزمه ی گل
اینک همه جا همهمه ی سبزه و گندم
اینک همه جا رقص علف ، موج و تلاطم
از پنجره بر کاغذ من می نگرد ماه
ساعت یک شب
هشتم دی ماه !
تهران - 80/10/8
*FATIMA*
13th March 2014, 09:38 PM
برف
نشسته برف روی سنگ
نشسته برف روی شاخه های کاج
نشسته برف در مسیر جاده ای که می برد مرا میان مه
نشسته برف چون گلی سفید روی نغمه های آب
ترانه ای
به روی ساقه ای
جوانه می زند
تهران - 80/12/1
- - - به روز رسانی شده - - -
گلدان
گلدان سفال
روی رف می خندد
با خاطره ای بنفش
تهران - 81/1/1
*FATIMA*
13th March 2014, 09:40 PM
مه
یک تپه ی سبز
بر دامنه اش هزارها سکه ی زر
یک ساقه ی سبز
انگشت اشاره ای به یک بیشه ی دور
یک بیشینه که آبشار پنهان دارد
مه می آید پاورچین پاورچین
از چار طرف مرا فرا می گیرد
درکه - 81/1/10
*FATIMA*
13th March 2014, 09:42 PM
سفید و سرخ و بنفش
گلی عجیب
سفید و سرخ و بنفش
به دور دست جهان
سفید
به وقت صبح
و سرخ
به وقت ظهر
و ساعت شش عصر
بنفش تند
گلی عجیب که تنها
به وقت سرخ شدن عطر دلنشین دارد
چه ظهر زیبایی !
تهران- 81/1/19
*FATIMA*
13th March 2014, 09:48 PM
خوشامد
یک منطقه با هزارها پرسش پاسخ
یک منطقه با هزارها پاسخ سبز
هنگام ورود
با خنده گلی به ما خوشامد می گفت
تهران - 81/2/10
*FATIMA*
13th March 2014, 09:50 PM
ناگاه آب
معلوم نیست
مقصود و مقصدم
ناگاه آب ، روی سرم
آوار می شود
آشفته می گشاید
پاروهایم
اوراق آب را
افسانه ای شگفت پدیدار می شود
تهران - 81/3/25
*FATIMA*
13th March 2014, 09:51 PM
شاعر
_ شاعر ! چرا درین همه مدت برای من
شعری نگفته ای ؟
_ مانند بوی گل
در برگ برگ رفتر شعرم نهفته ای
شاعر تو بوده ای
که چنین خوب و دلپذیر
خود را سروده ای
تهران - 81/3/25
*FATIMA*
13th March 2014, 09:53 PM
دلتنگی
هر واژه ای
وقتی به گوش می رسد از جانب شما
موسیقی و ترانه و اهنگ می شود
هر نغمه ای
از پیله چون درآید
پروانه ای شکفته و خوش رنگ می شود
با چشم هایتان
دریاها را آوردید
با دست هایتان
جنگل ها را گستردید
با آن که ما شما را
کم دیده ایم
اما برایتان دلمان تنگ می شود
تهران - 81/4/11
*FATIMA*
13th March 2014, 09:55 PM
چندین سال است
با تختخواب خود به سفر رفته است
حالا باید
آن بالاها باشد
بالای ابرها
چندین سال است
با سرفه های خود به سفر رفته است
اما هنوز هم
وقتی به او تلفن می زنم
می گوید
لطفاً پیام خود را بگذارید
تهران - 81/5/12
*FATIMA*
13th March 2014, 09:57 PM
پیچیده بود
ماری به گرد قلیان
و سیب سرخ آتش
می رویید
تختی به روی آب روان
پل بسته بود
در قهوه خانه ای دو نفر لب به لب شدند
هم ابشان به یک جو می رفت
هم دودشان به یک لوله
تهران - 81/5/12
*FATIMA*
13th March 2014, 09:59 PM
این شیشه های نوشابه
با هم چه گفت و گویی دارند
در جعبه ای کنار خیابان به وقت شب
شاید نشسته اند
درباره ی شراب کهن حرف می زنند
تهران - 81/5/12
*FATIMA*
13th March 2014, 10:00 PM
گنجشکان
پایین تر از نگاهم
پرواز می کنند
پروانه ای
کلام مرا
می چرخاند
درکه - 81/5/23
*FATIMA*
13th March 2014, 10:03 PM
بر سرش چتر گرفتم دیدم
او خودش باران است
تهران - 81/7/4
بنشین برابرم
بگذار تا ذخیره کنم چهره ی تو را
تهران - 81/8/1
*FATIMA*
13th March 2014, 10:06 PM
ازین دریا
ازین دریا
چگونه می توان گذشت
که کوه مغناطیس
میخ از کشتی هامان می رباید
و بند از بند می گشاید
با تخته پاره ای در آغوش
آواره ی آب های عالم شده ایم
71/10/29
*FATIMA*
13th March 2014, 10:08 PM
در هر سنگی
در هر سنگی انسانی
به خواب رفته است
در هر انسانی آوازی
ماه سنگی بر ایوان
غبار می افشاند
اسب سنگ و سوار سنگ و شتاب سنگ
پرنده سنگ و درخت سنگ و آب سنگ
وردی بخوان
آبی بپاش
سنگ ها را
بیدار کن
71/10/30
*FATIMA*
13th March 2014, 10:10 PM
ضیافت
به ضیافت مان خوانده اند
بر خوانی ناپدید
آنچه در دست داریم
تصویری از طعام است و تصوری از جام
بیهوده
دست و دهان می جنبانیم
و مست شرابی موهوم
به رقص درمی آییم
71/11/30
*FATIMA*
13th March 2014, 10:12 PM
تصویر
سفری داریم در اب های آینه
با زورقی نگران
از نیمه ی تاریک درمی آییم
و در نیمه ی روشن به خویش میرسیم
عبور می کنیم
از خویشتن
ما تصویر می شویم
و تصویرمان به جای ما می نشیند
71/12/12
*FATIMA*
13th March 2014, 10:13 PM
شاید
شاید اگر نگفته بودی
به آن در نزدیک نمی شدم
کلید را نمی چرخاندم
چشم انداز را نمی گشودم
نهی تو
همه امر بود
72/1/15
*FATIMA*
13th March 2014, 10:15 PM
یک بار
یک بار
دری ممنوع را گشودی
از دهلیزهای تو در تو گذشتی
به نهری رسیدی
عقابی تو را ربود و به جزیره ای برد
روزی بادبانی از افق طلوع کرد
و سفینه ای تو را به ستاره ای برد پر از لبخند
اکنون دری دیگر
به وسوسه باز می شود
وارد می شوی
و نمی دانی که خارج شده ای
72/1/21
*FATIMA*
13th March 2014, 10:17 PM
من و تو
من نیستم درین پیراهن
تویی تو
که فرود آمده ای بر دریاچه
و آب را بی تاب کرده ای
تو نیستی درین پیراهن
منم من
که عبور کرده ام از در
و ماه را در آب دیده ام
72/2/4
*FATIMA*
13th March 2014, 10:18 PM
حیران
نمی دانیم
اگر عبور کنیم
وارد شده ایم
یا خارج
نمی دانیم
اگر گام برداریم
دور شده ایم
یا نزدیک
ایستاده ایم
حیران
نمی دانیم بخندیم
یا گریه کنیم
72/2/21
*FATIMA*
13th March 2014, 10:20 PM
حسادت
دریانوردان
هر چه به دریا می روند
خشک تر باز می گردند
آن که به خشکی نشسته است
در شهری آن سوی دریاها
از پله هایی تاریک پایین می رود
و در چشمه ای روشن
به گوهری نایاب می رسد
دریانوردان
به حسادت
رسن در گردن او می افکنند
و خود را حلق آویز می بینند
72/2/26
*FATIMA*
13th March 2014, 10:22 PM
جزیره
جزیره ای با همه ی گنج هایش
خود را می گسترد
زیر بال پرندگان
گشوده می شود
زیباترین صدف
می غلتد
زیباترین مروارید
لرزان از شوق
سراسر جزیره را می پیمایم
کنار می رود مه
میان علف ها
در برابر غنچه ای زانو می زنم
با بیمی که شادمانی را مضاعف می کند
72/3/5
*FATIMA*
13th March 2014, 10:26 PM
برکه
برکه ای چنان آرام
که می ترسی چین بردارد
از نسیم نفسی
یا وزش سخنی
و چنان صاف که می ترسی
بشکند از سنگ تصویری
چون می روی
وزغی می جهد از برکه و می خواند سربالا
ماری سر از آب درمی آورد
و نشان می دهد زبانش را به تمسخر
آه اگر از پس برگ
نابهنگام برآید ماه
تهران - 66/10/25
*FATIMA*
13th March 2014, 10:28 PM
زیبا
چنین زیبایی
که نمی توانم به یادت بیاورم
تصویرت
سر می رود از آیینه
تهران - 66/10/29
*FATIMA*
13th March 2014, 10:29 PM
سنگریزه
چشمه خشک نیست
آب از صافی دیده نمی شود
با سنگریزه ای
آب را ببین !
تهران - 66/10/29
*FATIMA*
14th March 2014, 05:18 PM
ستایش
نه آسمان
در چارچوب پنجره می گنجد
نه دریا
در چارسنگ حوض
نه جنگل
در چار دیوار باغ
شرابی دیرینه
خم را می شکند
و سر می رود
از لب جهان
چنان بی کرانه ای
که هر ستایشی
محدودت می کند
تهران - 66/11/5
*FATIMA*
14th March 2014, 06:50 PM
غنیمت
خم شده بر یال طوفان
می تازد
سرما
شنل برف ، رها در باد
سربازان
آتش را محاصره کرده اند
و شعله را به غنیمت گرفته اند
تهران - 66/11/9
*FATIMA*
14th March 2014, 06:53 PM
در کام نهنگ
هزار موج
از هزار سو
تازیانه به دست
می آیند
- بار کدامین گناه
کشتی را چنین
سنگین کرده است ؟
_ گنهکار را
در آب افکنید
تا کشتی
به سلامت رود
_ خدا را شکر
همه پاکانند
و کشتی
کژ و مژ می شود هنوز
گناهکار منم ، در میان این پاکان !
در آبم افکنید
در آبم افکنید
هزار موج
از هزار سو
دهان گشوده اند و زبان بر کشتی می سایند
_ مرا در کام نهنگ
جای خوشتر که درین کشتی !
تهران - 66/11/9
*FATIMA*
14th March 2014, 07:32 PM
باغ
به هنگام رعد و هنگامه ی باران
باغی در به رویم می گشود
و با سیبی سرخ می خندید
گفتم
باغی که نثارش
در طوفان چنین باشد
در آرامش چه خواهد بود
دریغا در باغ را بسته دیدم
به هنگامی که
نه رعد بود و نه باران
تهران - 66/11/17
*FATIMA*
14th March 2014, 07:33 PM
از کدام سو
میله ها را می گیرند و تکان می دهند
از آن سو موج هایی
ازین سو دست هایی
دریا امواجش را بر من می پاشد
و من فریادم را بر دریا
من به دیدار دریا آمده ام
یا دریا به دیدار من
میله ها از کدام سو می شکنند
تهران - 66/11/23
*FATIMA*
14th March 2014, 07:35 PM
منظره ی بامدادی
کیسه ای بسته بندی شده
پشت در
منتظر ماشین شهرداری
آدمی بسته بندی شده
پشت در
منتظر سرویس اداره
ماشین شهرداری می آید
آدم بسته بندی شده را برمی دارد
می رود
تهران - 66/11/24
*FATIMA*
14th March 2014, 08:10 PM
بودن یا نبودن
به هر حال توانسته ای
کال ترین سیب بخیل ترین باغ را
به تمامی گاز بزنی
و تیره ترین آب خشک ترین رود را
به تمامی بنوشی
تو از ماه
به فراغت
و تمام
رویی دیده ای
و من به هراس
گوشه ی ابرویی
در تیره ترین شب ها
توانسته ای فریاد بزنی
کامل بوده است
زخمت
و دردت
من فریادم را با هزار گره در گلو بسته ام
من اندوهم را خندیده ام
من دردم را رقصیده ام
ماهی تشنه ای
بودن یا نبودن را
به کمال می خواهد
جایی که نه آب است و نه خشکی
تهران - 66/12/5
*FATIMA*
14th March 2014, 08:13 PM
عذاب
عمله ی عذاب
گرداگرد شهر
بارویی کشیده اند
با سنگ دوزخ
کرکسی شتابان
بر سایه اش فرود می آید
و آتشی زبانه می کشد
اصیل زادگان
با گردونه ی سکه هاشان
سبک می گریزند
و عذابی سنگین
بین در شهرماندگان
عادلانه
توزیع می شود
تهران - 66/12/14
*FATIMA*
14th March 2014, 08:15 PM
مسلخ
ایستاده ایم
به انتظار و نظاره
مرگ و خون را
قرعه ی فال این بار به نام کیست
پناه می بریم از مرگ
به تبی
که مرگی تلخ تر در پی دارد
نفسی تازه می کنیم
بین دو تیز کردن کارد
تهران - 66/12/14
*FATIMA*
14th March 2014, 08:16 PM
آونگ
دل که می افتد
تو را کشف می کنم
ای جاذبه ی جادویی !
سیبی آونگ
بر نخی
تاب می خورد
زمان می گذرد
دندان ها می پوسد
تهران - 66/12/19
*FATIMA*
14th March 2014, 08:18 PM
قصه
پادشاه گفت
شاداب ترین میوه ی سبزترین درخت
در دورترین باغ قطبی ترین شب و جای
بدان هنگام
که کار از کار گذشته بود
جوان باز آمد و گفت
اینک آن میوه ی زمستانه
از درخت افسانه
در آستین برف
تهران - 66/12/19
*FATIMA*
14th March 2014, 08:20 PM
آبادی
کبریتی نمناک و چراغی بی روغن و انبانی بی نان
در نگاهمان کوری گرسنه
دیوارهای تاریکی را دست می ساید
خود را به نزدیک ترین آبادی می رساندیم
اگر نخ گسسته ی نوری به دستمان بود از کلاف چراغی
و رشته ی باریک بویی از تنوری
بامدادان
دو گام آن سوتر ، پشت صخره ای
آبادی را دیدیم
تهران - 67/1/21
*FATIMA*
14th March 2014, 08:22 PM
زلال
مانده ام در چاهی
عمیق تر از حسرت های دیر سالم
زلال زلال
گاهی
دلوی را می بینم
که می آید و به آب نمی رسد
تهران - 68
*FATIMA*
14th March 2014, 08:23 PM
ناتمام
شعری را ناتمام رها می کنم
تا روز دیگر آن را به پایان برسانم
روز دیگر
وقتی شعر را می خوانم
می بینم به پایان رسیده است
تهران - 71/9/30
*FATIMA*
14th March 2014, 08:25 PM
قایق
در نیزاری پر از علف ، پر از ماه
کنار پاروهایش خفته قایق
خوابش آبی ، فکر و خیالش آبی
چه سودایی در دل نهفته قایق
طناب لنگرش به ساقه ماند
نسیم آهسته او را می جنباند
دریا دارد او را به خود می خواند
بر ساقه اش گویی شکفته قایق
تهران - 62/5/17
*FATIMA*
14th March 2014, 08:27 PM
لبخند و مهربانی
رواندازش آسمان
زیراندازش زمین بود
لبخند و مهربانی
دارایی اش همین بود
وقتی دکتر نظر داد
مرگ او را خبر داد
لبخند گریه سر داد
چون با او همنشین بود
پشت خنده پنهان بود
چون پاکی بی نشان بود
آقا بود و انسان بود
اصل مطلب همین بود
تهران - 62/9/3
*FATIMA*
14th March 2014, 09:56 PM
نابهنگامی ها
نه تنها ما که آب هم
می سوزد از عطش ، می سوزد از شوق
تشنگی گریه می کند کنار خنده ی آب
تهران - 65/9/1
دستان ما
در خاموشی
به ده زبان
با هم سخن می گویند
تهران - 65/9/2
می بوییم
با دماغی گرفته برگ گل را
می بینیم
با چشمانی بسته ستاره ها را
می خوانیم
با دهانی بسته ترانه ها را
تهران - 65/9/6
*FATIMA*
14th March 2014, 09:58 PM
تصویرها
از شاخه ی خمیده ی سطری ناب
می چینم میوه ای و هسته اش را
می سپارم به آرواره ی سنگ
تصویر زیبایی غلتان می افتد
پس می زنم مهی را
گلی سرخ
چراغ می افروزد
زمینی پاسخ می دهد به باران
پست درختی ممنوع
مردی نشسته در کمین عشقی
پشت مثلثی زنی پنهان است
با ساق های روشن
روحی رها سری پر از شیدایی
نایی پر از ترانه
دهانی
گرسنه ی کلام های تازه
تهران - 70/1/26
*FATIMA*
14th March 2014, 10:01 PM
آن سوی نقطه چین ها
آن سوی نقطه چین ها
چه باغی
چه انگور چلچراغی ! چه نارنج تابانی !
آن سوی نقطه چین ها
چه کوچه ی عطر افشانی
چه گل هایی که از دریچه ها فرو می ریزد
آن سوی نقطه چین ها
چه پرچینی ، چه رودی
چه قایقی بر امواج
پر از تلاطم عشق
آن سوی نقطه چین ها
چه پیراهن هایی دریده پرهیز
آن سوی نقطه چین ها
چه عطری ؟
تهران - 70/1/27
*FATIMA*
14th March 2014, 10:03 PM
صدای خیس
کلامی روی برگی
می غلتد
و با خود می چرخاند
جنگل را ، تپه را ، پرنده ها را
پله را ، چرخ چاه را ، علف را
آن شیروانی را کنار جاده
کلامی روی برگ
می غلتد
و با خود می چرخاند
صدای تند رعد را در آن سوی کوهستان
صدای خیس بلبل را کنار این دریچه
حتی صدای رویش رؤیا را
تهران - فروردین 70
*FATIMA*
14th March 2014, 10:04 PM
چراغ
در هر چراغ دوری
ستاره ای می سوزد
در هر ستاره ای عشقی
در هر عشقی گلی
در هر گلی عطری
در هر عطری پروانه ای
در هر پروانه شاعری
زیباکنار - 71/5/19
*FATIMA*
14th March 2014, 10:06 PM
محو
خود را جا می گذارد
تا هیچ کس نفهمد
که رفته است
بی آن که در بگشاید
از خانه بیرون می رود
و محو می شود
مثل مهی سرگردان در تاریکی
تهران - 71
*FATIMA*
14th March 2014, 10:08 PM
در یک غروب
در یک غروب پائیزی
یک جاده در میان باغ
گاهی پهن و گاهی باریک
در یک غروب پائیزی
یک جاده در میان باغ
گاهی روشن ، گاهی تاریک
در انتهای جاده
جای پاها
گاهی دور و گاهی نزدیک
تهران - 78/7/5
*FATIMA*
14th March 2014, 10:10 PM
پشت درماندگان و درماندگان
در بسته شد به ناگهان
یک عده پشت در ماندند
با مشت های بیهوده
با سکه های فرسوده
آنان که می دویدند و فریاد می کشیدند
فرو ماندند
آنان که روی سکوی سکوت می نشستند
به آسانی گذشتند
یک عده می دویدند
و پشتشان به در بود !
تهران - 78/10/12
*FATIMA*
14th March 2014, 10:12 PM
عکس
تفنگی
با لوله ی گره خورده شلیک می کند صلح و صفا را
و قدری آن طرف تر
فرشتگان عریان
پرواز می کنند
تا چشم های آبی
تا لبخند
لطفاً
کنار این فرشتگان آزاد
از من عکسی بگیرید !
استکهلم - بهمن 1378
*FATIMA*
14th March 2014, 10:16 PM
نامه
ارسال کن
برای من
با نامه ی سفارشی
یک خرده مهربانی
بیا ، این هم نشانی !
تهران - 79/8/14
*FATIMA*
14th March 2014, 10:19 PM
پرنده ها و ماهی ها
آب دریا وقتی بالا می آید
جنگل هم پایین می رود
پرندگان می خوانند
بر شاخه های پر برگ تصور
و ماهیان رنگارنگ
از لابه لای شاخه ها عبور می کنند
پری های دریایی
نیمی انسان ، نیمی ماهی همین جا زاده می شوند
ملاحان
همین جا می مانند
و کشتی هاشان را آتش می زنند
تهران - 79/11/17
*FATIMA*
14th March 2014, 10:21 PM
آکاسیا
می نشیند ، برمی خیزد ، غبار می افشاند
غبار برگ
تشنگی را می نوشد
شرجی را می نوشد
و در برابر باد
به خود می پیچد ، می رقصد
صدای نی ، صدای طبل
صدای کف زدن از دریا می آید
تهران - 79/11/17
*FATIMA*
14th March 2014, 10:24 PM
چه خوب است
تالاب را از گل های نیلوفر عاری کرده اند
عنکبوتی چون تارزان با تارهای نازکش از شاخه ها آویزان بود
او را از جنگل ، یا جنگل را از او
فراری کرده اند
درختان را سوار گاری کرده اند
طبیعت را ویراستاری کرده اند
ای موج ها
که در رفتن می آیید و در آمدن می روید
و جای پاها را می پوشانید
و بر ساحل می افشانید
صدف ها را چون لبخند
شما را دوست می دارم
چه خوب است
در قایق ها نشاندن
نیلوفر و اقاقی را
در آن حالت فرا خواندن ساقی را
به بادها سپردن
نتیجه ی اخلاقی را
تهران - 80/1/11
*FATIMA*
14th March 2014, 10:28 PM
چشمه
شیرین جان !
در چشمه ای تن می شویی درین ظهر تابستان
رسیده آب
تا پستان
در چشمه ی چشم خسرو
می رویی چون گل های نو
شیرین جان !
صدای پای شبدیز
پیچیده زیر این تاق
بنشین بر پشت این اسب
محکم مرا بگیر !
شیرین جان !
بیا ببین بر این سنگ
چه گل هایی رویانده ام
چه قایقی بر آب ها افکنده ام
چه آهویی در صحراها دوانده ام
بیا ببین که در باد
چه موجی دارد این دامن
چه رقصی دارد این موج
من ماه را رویانده ام بر ایوان
تا چهره ی تو را بهتر ببینم
شیرین من ، شیرین من ، شیرین جان !
کرمانشاه - 80/4/12
*FATIMA*
14th March 2014, 10:30 PM
زیباتر
حالم چه قدر خوب است
دنیا را دنیاتر می بینم
زیبا را زیباتر می بینم
گل ها را گل ها تر می بینم !
تهران - مرداد 81
*FATIMA*
14th March 2014, 10:31 PM
به یک زبان
قناری ها در هر کجای دنیا
به یک زبان می خوانند
به یک زبان با هم سخن می گویند
تهران - 81/8/1
*FATIMA*
14th March 2014, 10:32 PM
خارج از محدوده
این راه چه ماه می تواند باشد
هر گوشه پناه می تواند باشد
از مقصدمان سؤال کردم ، گفتی
مقصد خود راه می تواند باشد
تهران - 81/11/16
تووت فرنگی
17th July 2014, 04:18 AM
http://axgig.com/images/05603909164436379727.jpg
من این شعر را دوست دارم .. زیاد ..
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.