PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث خواسته های شما از همسر آینده تون چه چیزهایی بود؟



*خانم معلم *
12th January 2014, 03:41 PM
سلام
چند وقت پیش به یه متنی برخوردم تو این دنیای مجازی
جالب بود. بیشتر افراد با این مسایل درگیر هستند
به نظر شما علتش چی می تونه باشه ؟
آیا راهکار مسالمت آمیزی وجود داره؟
چه پیشنهادی برای بهتر شدن ماجرا دارید ؟


چند وقت پیش پسرک تولد یکی از دوست هاش دعوت بود.
این اولین باری بود که به صورت مستقل و به تنهایی خونه دوستی می رفت.

من حسابی ذوق زده شده بودم و برای این دو ساعت تنهایی با آقای اردیبهشتی کلی نقشه کشیده بودم.
می شد گفت بعد از 8 سال این اولین باری بود که یک روز عصر من و آقای اردیبهشتی فرصت با هم بودن داشتیم.

بیشتر از 8 سال از آخرین باری که با هم به سینما رفته بودیم می گذشت.
آخرین باری که دوتایی با هم به خرید یا گردش یا رستوران رفته بودیم را اصلا به خاطر نداشتم.تو ذهنم کلی برنامه چیده بودم. که بریم با هم کافی شاپ و به قول من یکی از اون سان شاین های کالیفرنیایی جینگیل و مستون (که در واقع همون بستنی وانیلیه که یک کم قر و فرش دادند و یک اسم عجیب و غریب هم روش گذاشتند و خداتومن می فروشندش) بخوریم و بعد بریم پیاده توی خیابون بگردیم و کلی حرف های دوتایی بزنیم و در انتها خوش و خرم بریم دنبال پسرک.

راستش در واقعیت هیچ کدوم از این کارها را نکردیم.
اتفاقاتی افتاد که نشد و در واقع آقای اردیبهشتی اصلا رغبتی به این برنامه من نداشت. علاقه نداشت با خانمش بره کافی شاپ و سان شاین جینگیل و مستون بخوره یا به نظرش بیرون رفتن دوتایی با سه تایی هیچ فرقی نداشت که حالا که پسرک نیست فرصت را غنیمت بشماریم.

در واقع آقای اردیبهشتی اصلا اهل حرف زدن و بحث و گفتگو کردن نیست.
خوشش نمیاد.

بهش گفتم قبل از ازدواجم یکی از فانتزی های ذهن من این بود که همیشه زمان های دونفری با همسرم خواهم داشت
هر از گاهی بدون بچه با هم به رستورانی، کافی شاپی، سینمایی، نمایشگاهی، چیزی میریم. میشینیم و کلی حرف می زنیم.
حرف های جدی، حرف های شوخی و حرف های دوتایی...

بهش گفتم بعد از 8 سال این اولین بار بود که می تونستم به فانتزی ذهنیم جامع عمل بپوشونم و ازش لذت ببرم که نشد!
بهم گفت نه ما باز هم رفته بودیم کافی شاپ.
گفتم آخرین بار زمانی بود که ما هنوز عقد نکرده بودیم!!!!!!
گفت چرا همین چهار سال پیش بردمت کافی شاپ!
گفتم اون موقع پسرک هم بود!
گفت مگه فرقی هم می کنه؟!

و فهمیدم اگرچه در ذهن من تفاوت داشت اونم تفاوت فاحش.
در ذهن او این گونه نبود.

ازش پرسیدم تو قبل ازدواج چه فانتزی ذهنی در مورد همسرت داشتی.
گفت همیشه دوست داشتم با هم دوتایی ورزش کنیم.

گفتم ولی من هم باهات ورزش کردم.
مثلا یادته میز پینگ پونگ که داشتید با هم بازی می کردیم؟! یا می رفتیم پارک ملت و بدمینتون بازی می کردیم؟
گفت آره ولی مال خیلی وقت پیش بود.
تازه تو هیچ وقت حاضر نشدی با من والیبال بازی کنی!

والیبال ورزش محبوب آقای اردیبهشتیه ولی من اصلا از والیبال خوشم نمیاد و راستش تو این زمنیه هم استعدادی ندارم.
داشتم فکر می کردم هر دوی ما فانتزی هایی داشتیم که بهش نرسیدیم.


درسته که شرط موفقیت و خوشبختی انسان در انعطاف پذیریه.
یک انسان سالم می تونه خودش را با شرایط وفق بده و براساس داشته ها و شرایط هدف ها و آرزوهاش را از نو تعریف کنه.

ولی پس تکلیف فانتزی هامون چی میشه؟!
تکلیف آرزوی من برای یک بار گردش دونفره؟!
برای خوردن سان شاین جینگول مستون و حرف زدن و حرف زدن؟!تکلیف فانتزی ذهنی آقای اردیبهشتی برای بازی و ورزش دونفره با همسرش چی میشه؟!

جدا بعد ازدواج چه کار باید با فانتزی های ذهنیمون که عملا به واقعیت تبدیل نمیشه کرد؟! چیزی که همیشه ته ذهن یا قلبمون می مونه؟!
شما با فانتزی هاتون چی کار کردید؟! عملی شدند؟! چه طوری؟!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد