PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجرای انتقال جنازه زن مسیحی به کربلا توسط فرشتگان



kamanabroo
13th December 2013, 12:38 AM
یکی از شاگردان برجسته‌ی مرحوم آیت الله العظمی وحید بهبهانی به نام «مولا محمد کاظم هزار جریبی» نقل می‌کند:

من در مجلس درس آیت الله وحید بهبهانی در مسجد پایین صحن مقدس کربلا، حضور داشتم، ناگاه مردی که از زوّار غریب بود، نزد معظم له آمده و دستمالی را که در میان آن طلاهای زنانه بود جلوی ایشان گذاشت و عرض کرد: این طلاها را در هر کجا که صلاح دیدید به مصرف برسانید.

آیت الله بهبهانی فرمودند: این طلاها از کجا به دست آمده، ‌ماجرایش چیست؟

زائر غریب گفت: این طلاها داستان عجیبی دارد،‌من به یکی از بلاد روسیّه جهت تجارت مسافرت کردم،‌ در آنجا شیفته جمال دختری شده و از او خواستگاری نمودم،‌ او گفت: مسیحی هستم و تو مسلمان، اگر تو مسیحی شوی، حاضرم با تو ازدواج کنم.

بسیار غمگین شدم، حیران بودم که چه کنم، سرانجام نزد خانواده‌ی آن دختر رفتم و رسماً مسیحی شدم و از اسلام برائت جستم و آنها پذیرفتند و سرانجام با آن دختر ازدواج نمودم.

مدّتی از این ماجرا گذشت،‌ ناگاه از عمل اشتباه خود پشیمان شدم و خود را سرزنش می‌کردم، در این میان، به یاد مصایب امام حسین (ع) می‌افتادم و گریه می‌کردم، همسرم با تعجب بسیار از من می‌پرسید چرا گریه می‌کنی؟

من با توکل به خدا، حقیقت را به او گفتم، همسرم همین که نام شریف امام حسین (ع) را شنید نور اسلام در قلبش پرتو افکند و همان دم مسلمان شد و با من در مورد مصایب آن حضرت می‌گریست.

روزی به او گفتم: بیا مخفیانه با هم به کربلا بروم تا در حرم آن حضرت آشکار اظهار اسلام کنی.

او موافقت کرد و با هم به فراهم کردن لوازم سفر پرداختیم، در این میان او بیمار شد و در همان بیماری از دنیا رفت، بستگان او جمع شدند و او رامطابق آیین مسیحیّت همراه همه‌ی طلاها و زیورهایی که داشت در قبرستان مسیحیان روسیّه به خاک سپردند.

از فراق آن زن بسیار محزون گشتم، تصمیم گرفتم که جسد او را از قبر بیرون آورده و در قبرستان مسلمانان دفن کنم،‌ وقتی که مخفیانه در دل شب قبر او را شکافتم، دیدم مردی بد قیافه در آنجا مدفون است، بسیار تعجب کردم، در همان حال خواب مرا گرفت، در عالم خواب دیدم شخصی به من می‌گوید: شادمان باش که فرشتگان (نّقاله) جسد همسرت را به کربلا بردند و در آنجا در میان صحن، پایین پا دفن کرده‌اند و این جسد را که در این قبر می بینی جسد فلان ربا خوار است که امروز او را در آن جا دفن کرده‌اند و فرشتگان آن جسد را به این جا آورده‌اند و زحمت حمل و نقل جنازه‌ی عیالت، از تو برداشته شد.

بسیار خوشحال شدم و بی درنگ بار سفر بستم و به کربلا آمدم و به توفیق الهی برای زیارت قبر شریف امام حسین (ع) وارد حرم شدم، در آن جا از دربانان صحن پرسیدم: فلان روز در میان صحن چه کسی را دفن کردید؟ گفتند: فلان ربا خوار را.

من قصه‌ی خود را برای آنها بازگو کردم،‌ آنها همان قبر را شکافتند، من وارد قبر شدم، دیدم عیالم در میان لحد خوابیده است،‌ همان دم زیورهای او را که طبق مذهب نصاری با او دفن شده بود بیرون آوردم و به حضور شما رسیدم و تقدیم می‌کنم تا در آنچه صلاح دانستید به مصرف برسانید!!

آیت الله بهبهانی آنها را گرفت و در تأمین زندگی فقرای کربلا،‌ به مصرف رسانید.



-540 داستان از معجزات و کرامات امام حسین (ع)، ص291، اقتباس از دارالاسلام عراقی، نور العین، آیت الله اصطهباناتی.

http://mahdisalahshour.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=140:2013-11-13-16-13-51&catid=10&Itemid=145

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد