توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بحث *همه چیز پیرامون مسئله مــرگ*
M@hdi42
12th December 2013, 11:19 AM
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در این تاپیک تمام مسائل مربوط به مرگ را بررسی کرده و سعی می کنیم اطلاعات درست را انتقال دهیم.
این مطالب بعضا از منابع اینترنتی هستند و شاید قابلیت تائید صددرصدی را نداشته باشند اما توسط کوشش های یکی از اعضاي سایت مطالبی از نهج البلاغه گرد آوری گردیده که در این تاپیک استفاده کنیم که ضریب دقت واطمینان مطالب رو تا حد زیادی بالا ببریم. ذکر این نکته ضروریست در هیچ یک از ویرایش ها , مطالب , تصاویر و.... اینجانب هیچگونه نقشی نداشته وفقط مطالب اماده شده توسط اين دوست عزیز رو انتقال میدم.
با تشکر از ایشان
یکى از مسایلى که هنوز براى عده زیادى از مردم جهان حل نشده و معنى آن روشن نگردیده است ، مسئله ((مرگ )) و حقیقت آن مى باشد. از این جهت است که مردم از آن مى ترسند و از شنیدن نامش کراهت دارند. اما همه آنان مى خواهند بدانند که حقیقت مرگ چیست ؟
درباره حقیقت ((مرگ )) نظرات مختلفى وجود دارد بسیارى از دانشمندان براى روشن کردن آن ، مثالهاى گوناگونى زده اند. در آینده به چند نمونه از آنها اشاره مى کنیم :
به طور کلى معنى و حقیقت ((مرگ )) عبارت است از جدا شدن روح از بدن و بریده شدن علاقه آن دو از یکدیگر، وقتى بین روح و بدن ارتباط و علاقه باشد انسان حیات دارد. اما وقتى این ارتباط بریده شد و روح از بدن جدا گردید ((مرگ )) حتمى است .
وقتى بین آن دو، ارتباط و علاقه باشد انسان حرکت مى کند، چشمش مى بیند، گوشش مى شنود، قلبش مى زند و دست و پایش حرکت مى کند و آن چه سبب این کارها مى شود روح است ، در حقیقت همان روح است که همه چیز را به آن نسبت مى دهند و اعضا و جوارح ابزارى در خدمت او هستند. هنگامى که انسان مى گوید چشم ، گوش ، زبان ، دست و پاى من فلان کار را مى کنند در حقیقت مقصودش از (من ) روح است ؛ زیرا روح به وسیله چشم مى بیند، به وسیله گوش مى شنود، به وسیله زبان تکلم مى کند، به وسیله مغز درک مى نماید، به وسیله پا حرکت مى کند و به وسیله دست کارهایى را انجام مى دهد. اگر این وسائل نباشد روح به تنهایى نمى تواند کارى انجام دهد.
اما وقتى روح ، ارتباط و علاقه خود را با بدن قطع مى کند، آن بى حرکت مى شود و باید دفن گردد و در قبر مى پوسد و از بین مى رود، ولى این پوسیده شدن ، لطمه اى به روح او وارد نمى کند و روح همچنان باقى مى ماند و به صورت موجودى مستقل و اصیل به زندگى خود ادامه مى دهد. مثال هایى که براى حقیقت روح زده اند از این قرار است .
1 - بعضى گفته اند: بدن و روح مانند کشتى و کشتیبان اند، جدایى ناخدا از کشتى ، ارتباط و علاقه او را از کشتى جدا مى سازد. با این که حقیقت ناخدا غیر از کشتى است نیرویى که کشتى را اداره مى کند و آن را از غرق شدن نجات مى دهد نیروى ناخداست . روح هم نسبت به بدن همان علاقه را دارد و در حقیقت روح ، بدن را رهبرى مى کند. (همانند ناخدا در رهبرى کردن کشتى ) و با جدا شدن روح ، بدن نابود مى شود.
2 - بعضى دیگر گفته اند: روح به منزله نورى است در تاریکى تن . بدن با این نور از مجراى گوش مى شنود، از مجراى چشم مى بیند، از مجراى دهان و زبان مى گوید. همچنین حواس دیگر در بدن به برکت روح فعالیت دارند، هرگاه این ارتباط و علاقه بریده شود نور از بدن قطع مى شود.
پس ، حقیقت مرگ عبارت از بیرون رفتن نور از این محل و قرار گرفتن آن در جاى دیگر است و با رفتن روح ، بدن تاریک مى شود، چنانچه پیش از دمیدن روح تاریک بوده است .
براى روشن شدن مطلب فرض کنید: در کلبه اى که چندین سوراخ داشته باشد چراغى روشن نمایید، از این سوراخ ها نور و روشنى بیرون مى رود. این چراغ روح کلبه است ! تا زمانى که در کلبه باشد، حیات دارد و نور از سوراخ ها بیرون مى رود اما اگر چراغ را بیرون ببرید آن جا تاریک مى شود و در واقع مى میرد. پس مرگ ، جابه جا کردن چراغ و بیرون بردن آن از بدن است .
3 - عده اى علاقه روح و بدن را به راننده و ماشین مثل زده اند، راننده ، روح و جان ماشین است و تا زمانى که راننده داخل آن باشد، ماشین روح دارد و حرکت مى کند. اما وقتى ماشینى کهنه و اوراق شد و دیگر قابل استفاده نبود راننده ، آن را ترک مى کند وقتى راننده آن را ترک نمود علاقه خود را از آن بریده است .
4 - بعضى علاقه روح و بدن را، به اتاقى مثل زده اند که شخصى سال ها داخل آن بوده است . در این مدت شخص به اتاق علاقه پیدا کرده است . اما به مرور زمان و در اثر حوادث روزگار اتاق پوسیده و به خرابى مشرف مى شود. شخصى که در خانه ساکن است چون دیگر آن را قابل استفاده نمى بیند و مى ترسد که ناگهان بر سرش خراب شود علاقه خود را مى برد و از آن جا خارج مى شود.
جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو
گفتا چه کنم خانه فرو مى ریزد
از مثال هاى فوق مى فهمیم که علاقه و ارتباط روح و بدن از باب حلول چیزى در چیز دیگرى و مخلوط شدن چیزى به چیزى نمى باشد؛ چرا که روح مجرد است ، خارج و داخل ندارد فقط علاقه به بدن دارد و مرگ قطع علاقه از آن است .
روى همین جهت بعضى از حکما گفته اند: روح مانند پوششى است که بدن را فراگرفته باشد. هم چنان که لباس دخول و خروج ندارد، روح هم دخول و خروج ندارد، بلکه گاهى به تن پوشیده و گاهى از آن کنده مى شود. بین این دو اصلا سنخیتى نیست ((آفرین بر خدایى که دو موجود ناهماهنگ را به هم پیوسته است )).
5 - بوعلى سینا هم ، درباره حقیقت ((مرگ )) چنین اظهار نظر مى کند: ((مرگ )) جز این نیست که روح و نفس آدمى آلات خود را که به کار گرفته است رها کند. (منظور از آلات ، همان اعضا و جوارح است که مجموع آنها را بدن مى نامند)، هم چنان که شخصى صنعت کار ابزار کار خود را ترک مى کند. روح وقتى از بدن خارج شد باقى خواهد ماند و راهى براى فنا و نابودى او نیست .
نیز مى گوید: حقیقت ((مرگ )) مفارقت روح از بدن است . این مفارقت ، به معناى فساد و نابودى روح نیست . تنها چیزى که از این مفارقت حاصل مى شود فساد ترکیب بدن و متلاشى شدن آن است . اما روح که همان ذات آدمى است هم چنان باقى مى ماند.(23)
خلاصه : با سپرى شدن عمر و فرا رسیدن ((مرگ ))، آن چه پایان مى پذیرد حیات بدن است اما روح باقى و برقرار مى ماند و پس از ((مرگ ))، به سراى دیگر منتقل مى شود و در اقامت گاهى جدید با شرایطى نوین به حیات خود ادامه خواهد داد.
از این ملک روزى که دل بر کنم
سراپرده در ملک دیگر زنم
پس این مملکت را نباشد زوال
ز ملکى به ملکى بود انتقال
M@hdi42
12th December 2013, 11:24 AM
خطبه 193نهج البلاغه-خطبه همام
خواهش ميكنم بانهايت توجه وتفكر بخونيد-لطفا
گفته شد يكي از ياران پرهيزكار امام عليه السّلام به نام همّام گفت:اي امير مؤمنان پرهيزكاران را براي من آنچنان وصف كن كه گويا آنان را با چشم مينگرم.امام عليه السّلام در پاسخ او درنگي كرد و فرمود «اي همّام از خدا بترس و نيكوكار باش كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است» امّا همّام دست بردار نبود و اصرار ورزيد، تا آن كه امام عليه السّلام تصميم گرفت صفات پرهيزكاران را بيان فرمايد.پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پيامبرش درود فرستاد، و فرمود:
1 .سيماي پرهيزكاران
پس از ستايش پروردگار همانا خداوند سبحان پديدهها را در حالي آفريد كه از اطاعتشان بينياز، و از نافرماني آنان در امان بود، زيرا نه معصيت گناهكاران به خدا زياني ميرساند و نه اطاعت مؤمنان براي او سودي دارد، روزي بندگان را تقسيم، و هر كدام را در جايگاه خويش قرار داد.امّا پرهيزكاران در دنيا داراي فضيلتهاي برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان ميانه روي، و راه رفتنشان با تواضع و فروتني است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام كرده ميپوشانند، و گوشهاي خود را وقف دانش سودمند كردهاند، و در روزگار سختي و گشايش، حالشان يكسان است.و اگر نبود مرگي كه خدا بر آنان مقدّر فرموده، روح آنان حتي به اندازه بر هم زدن چشم، در بدنها قرار نميگرفت، از شوق ديدار بهشت، و از ترس عذاب جهنّم.خدا در جانشان بزرگ و ديگران كوچك مقدارند، بهشت براي آنان چنان است كه گويي آن را ديده و در نعمتهاي آن به سر ميبرند، و جهنّم را چنان باور دارند كه گويي آن را ديده و در عذابش گرفتارند.دلهاي پرهيزكاران اندوهگين، و مردم از آزارشان در أمان، تنهايشان لاغر، و درخواستهايشان اندك، و نفسشان عفيف و دامنشان پاك است.
در روزگار كوتاه دنيا صبر كرده تا آسايش جاودانه قيامت را به دست آورند:تجارتي پر سود كه پروردگارشان فراهم فرموده، دنيا ميخواست آنها را بفريبد امّا عزم دنيا نكردند، مي خواست آنها را اسير خود گرداند كه با فدا كردن جان، خود را آزاد ساختند.
2. شب پرهيزكاران
پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكّر و انديشه ميخوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروي درد خود را مييابند.وقتي به آيهاي برسند كه تشويقي در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روي آورند، و با جان پر شوق در آن خيره شوند، و گمان ميبرند كه نعمتهاي بهشت برابر ديدگانشان قرار دارد، و هر گاه به آيهاي ميرسند كه ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن ميسپارند، و گويا صداي بر هم خوردن شعلههاي آتش، در گوششان طنين افكن است، پس قامت به شكل ركوع خم كرده، پيشاني و دست و پا بر خاك ماليده، و از خدا آزادي خود را از آتش جهنّم ميطلبند.
3.روز پرهيزكاران
پرهيزكاران در روز، دانشمنداني بردبار، و نيكوكاراني با تقوا هستند كه ترس الهي آنان را چونان تير تراشيده لاغر كرده است، كسي كه به آنها مينگرد ميپندارد كه بيمارند امّا آنان را بيماري نيست، و ميگويد، مردم در اشتباهند در صورتي كه آشفتگي ظاهرشان، نشان از امري بزرگ است.از اعمال اندك خود خشنود نيستند، و اعمال زياد خود را بسيار نميشمارند.
نفس خود را متّهم ميكنند، و از كردار خود ترسناكند.هرگاه يكي از آنان را بستايند، از آنچه در تعريف او گفته شد در هراس افتاده ميگويد:«من خود را از ديگران بهتر ميشناسم و خداي من، مرا بهتر از من ميشناسد، بار خدايا، مرا بر آنچه ميگويند محاكمه نفرما، و بهتر از آن قرارم ده كه ميگويند، و گناهاني كه نميدانند بيامرز»
4. نشانه هاي پرهيزكاران
و از نشانههاي يكي از پرهيزكاران اين است كه او را اينگونه ميبيني:در دينداري نيرومند، نرمخو و دور انديش است، داراي ايماني پر از يقين، حريص در كسب دانش، با داشتن علم بردبار، در توانگري ميانه رو، در عبادت فروتن، در تهيدستي آراسته، در سختيها بردبار، در جستجوي كسب حلال، در راه هدايت شادمان و پرهيز كننده از طمع ورزي، ميباشد.اعمال نيكو انجام ميدهد و ترسان است، روز را به شب ميرساند با سپاسگزاري، و شب را به روز ميآورد با ياد خدا، شب ميخوابد اما ترسان، و بر ميخيزد شادمان، ترس براي اينكه دچار غفلت نشود، و شادماني براي فضل و رحمتي كه به او رسيده است.اگر نفس او در آنچه دشوار است فرمان نبرد، از آنچه دوست دارد محرومش ميكند.
روشني چشم پرهيزكار در چيزي قرار دارد كه جاودانه است، و آن را ترك ميكند كه پايدار نيست، بردباري را با علم، و سخن را با عمل، در ميآميزد.پرهيزكار را ميبيني كه:آرزويش نزديك، لغزشهايش اندك، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراكش كم، كارش آسان، دينش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است.مردم به خيرش اميدوار، و از آزارش در امانند.اگر در جمع بيخبران باشد نامش در گروه ياد آوران خدا ثبت ميگردد، و اگر در ياد آوران باشد نامش در گروه بيخبران نوشته نميشود.ستمكار خود را عفو ميكند، به آن كه محرومش ساخته ميبخشد، به آن كس كه با او بريده ميپيوندد، از سخن زشت دور، و گفتارش نرم، بديهاي او پنهان، و كار نيكش آشكار است.نيكيهاي او به همه رسيده، آزار او به كسي نميرسد.
در سختيها آرام، و در ناگواريها بردبار و در خوشيها سپاسگزار است.به آن كه دشمن دارد ستم نكند، و نسبت به آن كه دوست دارد به گناه آلوده نشود.پيش از آن كه بر ضد او گواهي دهند به حق اعتراف ميكند، و آنچه را به او سپردهاند ضايع نميسازد، و آنچه را به او تذكّر دادند فراموش نميكند-( امانتداری)-.
مردم را با لقبهاي زشت نميخواند، همسايگان را آزار نميرساند، در مصيبتهاي ديگران شاد نميشود و در كار ناروا دخالت نميكند، و از محدوده حق خارج نميشود.
اگر خاموش است سكوت او اندوهگينش نميكند، و اگر بخندد آواز خنده او بلند نميشود، و اگر به او ستمي روا دارند صبر ميكند تا خدا انتقام او را بگيرد.
نفس او از دستش در زحمت، ولي مردم در آسايشند.براي قيامت ،خود را به زحمت ميافكند، ولي مردم را به رفاه و آسايش ميرساند.دوري او از برخي مردم، از روي زهد و پارسايي، و نزديك شدنش با بعضي ديگر از روي مهرباني و نرمي است.
دوري او از تكبّر و خود پسندي، و نزديكي او از روي حيله و نيرنگ نيست.
- سخن امام كه به اينجا رسيد، ناگهان همّام نالهاي زد و جان داد.امام عليه السّلام فرمود - سوگند به خدا من از اين پيش آمد بر همّام ميترسيدم.
سپس گفت:آيا پندهاي رسا با آنان كه پذيرنده آنند چنين ميكند؟! شخصي رسيد و گفت:چرا با تو چنين نكرد امام عليه السّلام پاسخ داد:واي بر تو، هر أجلي وقت معيّني دارد كه از آن پيش نيفتد و سبب مشخّصي دارد كه از آن تجاوز نكند.آرام باش و ديگر چنين سخناني مگو، كه شيطان آن را بر زبانت رانده است.
تهیه وتنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
ادامه دارد....
M@hdi42
12th December 2013, 11:27 AM
خطبه83-عبرت ازمرگ
هرروز به سختي درد ميكشدوهرشب رنج وبيماري به سرااغش ميرود.درميان برادري غمخوار وپدري مهربان وناله كنده اي بي طاقت وبرسينه ي كوبنده اي گريان افتاده است.امااودر حالت بيهوشي وسكرات مرگ وغم واندوه بسيار وناله دردناك ودرد جان كندن باانتظاري رنج آور دست به گريبان است.پس از مرگ اورامايوس واردركفن پيچانده ,درحالي كه تسليم وارام است.برميدارند وبرتابوت ميگذارند.خسته ولاغر به سفرآخرت ميرود كه فرزندان وبرادران اورابه دوش كشيده تا سرمنزل غربت.انجا كه ديگراورانميبينند وآنجا كه جايگاه وحشت است,پيش ميبرند.اما هنگامي كه تشييع كنندگان بروندومصيبت زدگان بازگردند,درگودال قبرنشانده,براي پرسش حيرت آور,زمزمه غم آلود دارد.وبزرگترين بلاي آنجا فرود آمدن درآتش سوزان دوزخ وبرافروختگي شعله ها ونعره هاي آتش است كه نه يك لحظه آرام گيردتااستراحت كند ونه آرامشي وجود دارد كه ازدرد او بكاهد ونه قدرتي كه مانع كيفراو شود ونه مرگي كه اورا ازاين همه ناراحتي برهاند ونه خوابي كه اندوهش رابرطرف كند.درميان انواع مرگ ها وساعت ها مجازات گوناگون گرفتاراست.به خدا پناه مي بريم.
خطبه221
شرح حالات رفتگان
در حالى كه آنها داراى عزّت پايدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيّت سر فراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند، و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدنهاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورها بى جان و بدون حركت پنهان مانده اند. نه از دگرگونىها نگرانند،نه از زلزله ها ترسناك، و نه از فريادهاى سخت هراسى دارند. غائب شدگانى كه كسى انتظار آنان را نمىكشد، و حاضرانى كه حضور نمىيابند، اجتماعى داشتند وپراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند، اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساكت شد، براى طولانى شدن زمان يا دورى مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند. گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند، و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفتهاند. همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمىگيرند و دوستانىاند كه به ديدار يكديگر نمىروند. پيوندهاى شناسايى در ميانشان پوسيده، و اسباب برادرى قطع گرديده است. با اينكه در يك جا گرد آمدهاند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مىشناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، يا روزى كه به سفر مرگ رفته اند براى آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناكتر از آنچه مىترسيدند يافتند، و نشانههاى آن را بزرگتر از آنچه مىپنداشتند مشاهده كردند. براى رسيدن به بهشت يا جهنّم، تا قرارگاه اصلىشان مهلت داده شدند، و جهانى از بيم و اميد برايشان فراهم آمد. اگر مىخواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز مىشد.
پيام مردگان
حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشمهاى عبرت بين، آنها را مىنگرد، و گوش جان اخبارشان را مىشنود، كه با زبان ديگرى با ما حرف مىزنند و مىگويند: چهرههاى زيبا پژمرده و بدنهاى ناز پرورده پوسيده شد، و بر اندام خود لباس كهنگى پوشاندهايم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از يكديگر به ارث بردهايم، خانههاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته، و زيبايىهاى اندام ما را نابود، و نشانهها چهرههاى ما را دگرگون كرده است. اقامت ما دراين خانههاى وحشتزا طولانى است، نه از مشكلات رهايى يافته، و نه از تنگى قبر گشايشى فراهم شد. مردم اگر آنها را در انديشه خود بياوريد، يا پردهها كنار رود، مردگان را در حالتى مىنگريد كه حشرات گوشهايشان را خورده، چشمهايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده، و زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مىگفتند پاره پاره شده، قلبها در سينهها پس از بيدارى به خاموشى گراييده، و در تمام اعضاى بدن پوسيدگى تازهاى آشكار شده، و آنها را زشت گردانيده، و راه آفت زدگى بر اجسادشان گشوده شده، همه تسليم شده، نه دستى براى دفاع، و نه قلبى براى زارى دارند. و آنان را مىبينى كه دلهاى خسته از اندوه، و چشمهاى پر شده از خاشاك دارند، و حالات اندوهناك آنها دگرگونى ايجاد نمىشود و سختىهاى آنان بر طرف نمىگردد.
عبرت ازگذشتگان
آه زمين چه اجساد عزيز و خوش سيمايى را كه با غذاهاى لذيذ و رنگين زندگى كردند، و در آغوش نعمتها پرورانده شدند به كام خويش فرو برد. آنان كه مىخواستند با شادى غمهارا از دل بيرون كنند، و به هنگام مصيبت باسرگرمىها، صفاى عيش خود را برهم نزنند، دنيا به آنها و آنها به دنيا مىخنديدند، و در سايه خوشگذرانى غفلت زا،بى خبر بودند كه روزگار با خارهاى مصيبت زا آنها را در هم كوبيد و گذشت روزگار توانايىشان را گرفت، مرگ ازنزديك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهى كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّههاى پنهانى كه خيال آن را نمىكردند، در جانشان راه يافت، در حالى كه با سلامتى انس داشتند انواع بيمارىها در پيكرشان پديد آمد، وهراسناك به اطبّا، كه دستور دادند گرمى را با سردى، و سردى را با گرمى درمان كنند روى آورند كه بى نتيجه بود، زيرا داروى سردى، گرمى را علاج نكرد، و آنچه براى گرمى به كار بردند، سردى را بيشتر ساخت، و تركيبات واخلاط، مزاج را به اعتدال نياورد، جز آن كه آن بيمارى را فزونى داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستارسرگردان، و خانواده از ادامه بيمارىها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و در باره همان خبر حزن آورى كه از او پنهان مىداشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.
تهیه وتنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
ادامه دارد....
المیرا70
12th December 2013, 12:13 PM
سلام دوست عزیز
ممنون از زحمتتون
ولی چرا این چندوقته رفتین تو فکر مرگ؟
M@hdi42
12th December 2013, 09:16 PM
مرگ در نظر ائمه
درباره ((مرگ )) و حقیقت آن : ائمه معصوم علیهم السلام نظراتى داده و هر کدام براى فهم مردم و تقریب ذهن به نحوى ((مرگ )) را تعریف کرده اند.
به امام صادق گفتند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود: ((مرگ )) براى مؤ من بهترین بوى خوش است که آن را جلوى بینى خود برده و کشد. لذتى تمام برده و به دنبال آن به خواب مى رود و تمام درد و رنج و ناراحتى او از بین مى رود.(24)
و براى کافر مانند مارگزیدگى و عقرب گزیدگى یا سخت تر از آن است .
بعضى مى گویند: ((مرگ )) براى کافر از بریدن بدن او با اره ، و قیچى کردن با مقراض ، و کوبیدن با سنگ ، و گذاشتن میله وسط سنگ آسیا در چشم او و به گردش در آوردن ، سخت تر است .
هم چنین امیرالمؤ منین علیه السلام خواستند که : ((مرگ )) را براى ما توصیف کن . فرمود:
((مرگ )) چیزى است که به نعمت هاى جاوید، یا به عذاب هاى دائم بشارت مى دهد، یا چیزى مبهم و نامعلوم است . دوستان و مطیعان ما را به نعمت هاى جاوید و دشمنان و مخالفان ما را به عذاب دائم بشارت مى دهد، مرگى که مبهم و نامعلوم است .
مربوط به مؤ منینى است که در گناه زیاده روى کرده اند، شاید به شفاعت ما برسند و از عذاب نجات یابند و شاید شفاعت ما شامل حالشان نشود و به عذاب گرفتار آیند و عذاب از سیصد هزار سال کمتر نباشد.(25)
از امام حسن مجتبى علیه السلام پرسیدند: ((مرگ )) چیست ؟ حقیقت آن پیش ما مجهول است . فرمود:
((مرگ )) براى مؤ منان بهترین سرور و خوشحالى است (مانند وقتى که ) انسان را از زندان تنگ و تاریک و کثیف به باغ هاى سبز و خرم منتقل کنند و براى کفار مانند آن است که آنها را از باغ هاى باصفا و پر درخت و نعمت به سوى آتش سوزان انتقال دهند.(26)
امام حسین علیه السلام در روز عاشورا به اصحاب خود فرمودند: ((مرگ )) مانند پل است که از یک طرف آن عبور کنید و به طرف دیگر روید که این طرف پل ، ناراحتى و سختى و مشکلات فراوان باشد و آن طرف باغستان ها و کاخ هاى مرفه و پرنعمت . آیا کدام از شما ناراحت است که از زندان تاریک و پر جانور به سوى قصرهاى عالى انتقال یابد.
((مرگ )) براى دشمنان ما، مانند کسى است که او را از قصرها به سوى زندان برند! همین طور جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
((الدنیا سجن المؤ من و جنة الکافر و الموت جسر هؤ لاء)) (مؤ منان ) الى جناتهم ، و (کفار) الى جحیمهم ))
دنیا زندان مؤ من و بهشت کافر است و ((مرگ ))، پل مؤ منان و دوستان ما به سوى بهشتشان و پل کفار به سوى جهنمشان است .(27)
M@hdi42
12th December 2013, 09:19 PM
مرگ ترسناک است ؟
حال که حقیقت مرگ را فهمیدیم ، لازم است بدانیم : با این که ((مرگ )) یک امر حتمى است ، چرا اکثر مردم از آن در هراسند؟
اگر ((مرگ )) نیستى و فنا و انهدام نیست چرا بعضى از آن مى ترسند؟ چرا از مردن وحشت و خوف دارند؟ چرا نام ((مرگ )) و مردن که پیش مى آید ناراحت مى شوند و با چشم دیگرى به آن نگاه مى کنند؟ حتى از شنیدن نام ((مرگ )) کراهت دارند؟
بزرگان دین چند چیز را علت ترس از مرگ دانسته اند:
اول : این که وقتى انسان حقیقت ((مرگ )) را فانى شدن و از بین رفتن پندارد، از آن مى هراسد و از شنیدن نامش مى گریزد تا چه رسد به خود آن . ولى اگر حقیقت آن را، آن چنان که هست دریابد و بدان یقین کند ترسش مى ریزد و ((مرگ )) را جز کمال و ترقى چیز دیگرى نخواهد یافت و به آن عشق مى ورزد.
امیرالمؤ منین علیه السلام که حقیقت ((مرگ )) را به روشنى دریافته و معنى آن را درک کرده است چنین مى فرماید:
والله لابن ابیطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(31)
((به خدا سوگند که انس پسر ابوطالب به مرگ از انس به پستان و شیر مادرش بیشتر است .))
در مورد متقین و چگونگى علاقه آنها به مرگ در خطبه همام مى فرماید: اگر خداوند اجل و مدتى در دنیا برایشان تعیین نمى فرمود، از شوق ثواب و بیم عذاب حتى یک چشم بهم زدن نیز جان در بدشان قرار نمى گرفت .(32)
و همسر آن حضرت فاطمه زهرا (س ) ((مرگ )) خود را از خداوند مى خواهد و مى فرماید:
اللهم عجل وفاتى سریعا
((خدایا! هر چه زودتر مرگ را برسان .))
(و از این دنیاى پر درد و رنج مرا نجات ده و به آخرتى که جاوید است منتقل کن .)
دوم : دلبستگى به دنیا. ترس از((مرگ )) گاهى به خاطر دل بستگى به دنیا است ، انسانى که عمر خود را صرف تیمار بدن کرده باشد هنگام مرگ و انتقال روح به عالم جدیدى بسیار بیم ناک است
زیرا او در لجن زار طبیعت غوطه ور بوده و با عالم جدیدى که بدان جا منتقل مى شود هیچ آشنایى ندارد. وى دنیا را منزل حقیقى خود پنداشته ، به آن خو گرفته و دلبستگى شدیدى پیدا کرده است
از این رو هنگام احتصار و قالب تهى کردن ، حالت بسیار بدى او دست خواهد داد.
ولى همین انسان ، اگر در این عالم رشته ارتباط خود را با عالم آخرت محکم کند، به پروردگار میل و علاقه و محبت بورزد و با ساکنین حرم قدس الهى آشنا شود، به اهل بیت عصمت و طهارت تمسک جوید و همت خود را صرف دنیا نکند، با اشتیاق فراوانى به عالم دیگر منتقل مى شود و به محل خویش پرواز مى کند نه تنها از ((مرگ )) نمى ترسید، بلکه آن را شیرین تر از عسل مى یابد.
سوم : تهیه نکردن توشه : سومین علت ترس از ((مرگ ))، این است که ما توشه راهى براى سفر آخرت آماده نکرده ایم و عمل نیکى انجام نداده ایم تا باعث نجات ما شود. اگر آخرت خود را آباد کرده و از پیش چیزى فرستاده باشیم و یقین بدانیم که آن جا در رفاه هستیم ، منزل و مکان آماده و آباد داریم ، چرا از ((مرگ )) بترسیم و وحشت داشته باشیم ؟
شخصى به خدمت حضرت رسول صلى الله علیه و آله وسلم آمد و عرض کرد: یا رسول الله ! چرا من از ((مرگ )) کراهت دارم ؟ فرمود: آیا مال و ثروتى دارى ؟ عرض کرد: بلى ، فرمود: براى قیامت خودت چیزى فرستاده اى ؟
عرض کرد: خیر، فرمود: به همین علت از ((مرگ )) مى ترسى و کراهت دارى .(33)
در مجلسى که امام حسن مجتبى علیه السلام حضور داشتند، صحبت از ((مرگ )) شد. شخصى عرض کرد: یابن رسول الله ! چرا ما از مرگ خوشمان نمى آید؟ فرمود: براى این که آخرت خود را خراب و دنیایتان را آباد کرده اید، از این جهت ناراحتید که از عمران و آباد به سوى خرابه و ویرانه منتقل شوید.(34)
هم چنین کسى از اباذر پرسید: چرا ما از مرگ ناراحت و گریزانیم . در جواب گفت : چون دنیاى خود را آباد و تعمیر نموده و آخرت را ویران کرده اید. لذا خوشتان نمى آید که از عمران به خرابه روید.(35)
قرآن مجید هم ، اعمال نادرست و خلاف مردم را که موجب کیفر و عذاب الهى است ، تنها عامل ترس از مرگ معرفى مى کند و مى فرماید:
ععع قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین و لا یتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین (36)
(اى محمد) ((بگو: اى کسانى که یهودى شده اید! اگر مى پندارید که تنها شما دوستان خدا هستید نه دیگران ، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مى گویید، ولى آنان به سبب کارهاى نادرست و زشتى که انجام داده اند هرگز تمناى مرگ نخواهند کرد و خداوند به (اعمال ) ظالمان آگاه است )).
آرى ، کسانى از ((مرگ )) مى ترسند که عمرشان را در غیر طاعت خدا سپرى ساخته اند وگرنه افرادى که على گونه زندگى کرده اند همانند او به مرگ بیش از طفل به پستان مادر علاقه دارند.
نیز آن حضرت درباره آمادگى براى ((مرگ )) مى فرماید: کسى که واجبات را انجام داده و محرمات را ترک نموده است و مکارم اخلاق را داراست باکى ندارد که ((مرگ )) بر او وارد شود یا او مرگ .(37)
حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم مى فرماید: زیرک ترین افراد کسانى هستند که بیشتر به یاد ((مرگ )) باشند و خود را براى آن آماده نمایند.(38)
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.