PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سخنان ناب!



ØÑтRдŁ§
29th June 2009, 08:41 PM
قصد من تنها آن است که تو را باز به خود برگردانم. تو دزدیده شده ای! بر توحجابی افکنده اند و به هر طریق ممکن شرطی ات کرده اند تمام درهای منتهی به خودت را بسته اند. تمامی کار من آن است که در تو درها و پنجره ها بگشایم و اگر بتوانم تمامی دیوارها را فرو بریزیم و در زیر آسمان رهایت کنم؛ آن گاه در خواهی یافت که مذهب چیست...


1

پیام من نظریه فلسفی نیست، بلکه نوعی کیمیاگری است! دانش تحول روحانی است بنابر این فقط آنان که مایلند بر آنچه هستند بمیرند و دوباره متولد گردند؛ فقط این عده از مردم با شهامت و شجاع که معدودند آماده شنیدن پیام من هستند . زیرا شنیدن این پیام نیز مخاطره آمیز است . با شنیدن شما نخستین گام را برای زایش دوباره برداشته اید. پیام من چیزی كمتر از مرگ و زایش مجدد نیست!


2

جهنم از اون جایی شروع می شود كه اولین آرزو شكل میگیرد و بهشت اون جایی هست كه هیچ درخواست و آرزویی نباشد!


3

جای یك چیز را در زندگیت عوض كن تا زندگیت زیبا شود! بجای ترس از خدا، عشق را جایگزین كن!


4

هرچیزی كه در این دنیا میبینی در تضاد است! شب و روز، خوب و بد، زشت و زیبا، عشق و تنفر ... اما با عبور از تمام این تضاد ها، به حقیقتی میرسیم كه میشه اسمش را خدا گذاشت.


5

عشق، دلیلی برای وجود اثبات خداوند است.


6

شاد باش ! مراقبه خودش به تو دست خواهد داد.مسرور باش زیرا دین خودش دنبالت خواهد آمد. شادمانی شرط اصلی است.مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و بهمین دلیل تمام مذهبشان دروغ است!


7

گل سرخ گل سرخ است و خار , خار. نه خار بد است و نه گل سرخ خوب. اگر انسان از روی زمین محو شود , گلهای سرخ آنجا خواهند بود و خارها نیز آنجا اما دیگر كسی نیست بگوید گلهای سرخ خوبند و خار ها بد .


8

عشق یک آینه است.رابطه ی واقعی آینه ای است که در آن دو عاشق چهره ی یکدیگر را می بینند و خدا را باز می شناسند. این راهی به سوی پروردگار است.


9

همه باورها خفه کننده اند و همه ی سرسپردگیها به تو کمک میکنند تا زنده ی واقعی نباشی.انها موجودیت تو را می میراند


10

شجاع ادمی است كه میترسد , اما علیه ترسش اقدام میكند ; ولی ترسو ادمی است كه میترسد اما با ترسش سر میكند . با هم تفاوت ندارند , هر دو ترسو هستند . شجاع ادمی است كه علی رغم ترسش پیش میرود , ترسو ادمی است كه دنباله روی ترس خود است . اما یك ادم كامل نه این است و نه ان ; او فاقد ترس است و بس


11

مردم میگویند عشق كور است زیرا نمیدانند عشق چیست .من به تو میگویم كه فقط عشق چشم دارد به غیر از عشق همه چیز نا بیناست


12

همه تلاش دین این است: چطور ذهن را کنار بگذار و به سوی زندگی حرکت کن چطور ساز و کار تکراری را ترک کن و چطور به پدیده ی همیشه تازه و همیشه سبز هستی قدم بگذار


13

مرگ تنها برای آن عده زیباست که زندگی خود را زیبا سپری کرده اند آنان که از زیستن نهراسیده اند، آنان که به قدر کافی شهامت زندگی کردن داشته اند، مرگشان جشن است


14

ژرف زندگی كن، از ته دل زندگی كن، یكپارچه با تمام وجود به طوری كه وقتی مرگ در زد آماده باشی... آماده چون میوه ایی رسیده برای فرو افتادن از درخت. تنها نسیمی ملایم می وزد و میوه فرو می افتد؛ گاه حتی بدون هیچ نسیمی، میوه به سبب سنگینی و رسیدگی از درخت می افتد. مرگ نیز باید چنین باشد و این آمادگی باید با زندگی كردن فراهم آید...


15

osho


عشق هميشه يك حالت اندوه به همراه دارد.شايد يكي زودتر و يكي ديرتر به اين اندوه مبتلا شود.ولي مهم اين است كه بالاخره به اين اندوه دچار ميشود.

حالت اندوه در عشق درست مثل زيارت است در نيايش.ما بايد بگذاريم اين اندوه برايمان يك مراقبه عميق و بزرگ باشد.بايد اين حالت را در خود حل كرد.با مراقبه چنين چيزي امكان دارد.هيچ كس ديگري نميتواند اين كار را انجام دهد به جز خود شخص.مكسي ميتواند راهنما باشد ولي در نهايت خود فرد بايد راه مراقبه را در پيش بگيرد.بايد حالت اندوه را با مراقبه در خود حل كرد تا براي لحظه اي تمام خاصيت اندوه از بين برود.ولي بايد توجه داشت كه اين حالت برگشت پذير است.يعني نميتوان با مراقبه اندوه را براي هميشه از بين برد.با مراقبه براي لحظه اي خود را فراموش ميكنيم.اندوه خود را فراموش ميكنيم.نكته مهم در مراقبه اين است كه همين چند لحظه ميتواند پنجره هايي را به روي ما باز كند.ولي اين را هم بايد در نظر داشت كه فراموشي راه حل نهايي براي از بين بردن اندوه نيست.چون اندوه هنوز هم در وجودتان خانه دارد و شما هنوز سردر گم هستيد.با تمام شدن مراقبه شما دوباره به خودتان بازميگرديد.ولي اين بازگشت با تحولاتي همراه است.تحولاتي كه شما را به فراسوي اندوه هدايت ميكند.پس حالت اندوه عشق كه هميشه از آن سخن گفته ميشود ميتواند ابزار قدرتمندي در زندگي باشد.ميتواند يك انقلاب بزرگ و يك تغيير اساسي در انسان بوجود بياورد.انقلابي كه ما را به خودشناسي و درك واقعي عشق هدايت ميكند.ما را به تنهايي خود واقف ميكند.ما تنهاييم .خدا تنهاست.

پس عشق يك بينش بزرگ در اختيار ما قرار ميدهد و به همين دليل است كه كلمه عشق هميشه مقدس است.ولي بايد توجه داشت كه بايد از اين مرحله هم گذشت.يعني نبايد در يك ايستگاه ساكن شد.بايد به فراسوي عشق حركت كرد.عشق بايد وسيله اي باشد براي رسيدن به فراسوي عشق.به درك حقيقت مطلق.

كساني كه مخالف عشق هستند نميتوانند به آن برسند و در نتيجه به فراسوي آن حركت كنند.هرگز جذبه و اندوه عشق را درك نكرده اند پس نميتوانند به فراسوي عشق بروند.

اندوه عشق بسيار توانمند ؛ غني و سودمند است.بسيار زيباست .چون انسان را به منشا زيباييها هدايت ميكند.پس آنرا منفي نبينيم و بگذلريم با تمام وجود آنرا تجربه كنيم..

****


فاصله

زندگي مثل بازي فوتبال غير قابل پيش بيني است.دليل زيبايي و جذابيت هر دو هم همين غير قابل پيش بيني بودن است.فاصله بين غم و شادي؛بين زشتي و زيبايي ؛خوبي و بدي؛شب و روز؛مرگ و زندگي و فاصله بين آسمان و زمين آنقدر كم است كه اصلا نميشود فاصله معيني را براي آنها متصور شد.

گفتند خواب چيست؟گفت مرگ سبك.گفتند مرگ چيست؟گفت خواب گران.پس ما هر روز در عين زنده بودن با خواب رفتن مرگ را تجربه ميكنيم.اين است فاصله مرگ و زندگي.

همه فكر ميكنند كه فاصله بين آسمان و زمين خيلي زياد است.در صورتي كه اين فكر اشتباه است وزمين در آسمان شناور است.و وقتي جسمي در چيزي شناور باشد ديگر نميتوان فاصله اي بين آنها در نظر گرفت.

ما آدمها در اين لحظه خوشحاليم در حالي كه شايد در يك لحظه بعد از فرط غم سيل اشكهايمان جاري شود.و يا بر عكس.

در لحظه اي كه فكر ميكني به هدفت نزديك شده اي ناگهان خود را دور تر از هميشه ميبيني.

هميشه سراب را در روبرويت ميبيني.به همه قشنگيهاي سراب پشت پا بزن.چون هر چه بيشتر به دنبال سراب بدوي ؛ بيشتر تشنه ميشوي و در انتها در اوج فلاكت از پاي در خواهي آمد.پس به دنبال حقيقت باش.سعي نكن شاديهايت را به زور نگه داري.چون به غم سنگين تري دچار خواهي شد.به حقيقت زندگيت نگاه كن و آنرا بپذير.در اين صورت از تمام امكانات جهان هستي براي درك حقيقت و براي ساختن يك زندگي حقيقي استفاده كرده اي.هم از شاديهايش و هم از غمهايش.

****

هم آغاز

و ما اكنون در دست خداونديم؛ تو خورشيدي درخشان در سمت راستي و من زمين نور گرفته در چپ.ولي نيروي تو در نور دادن ؛ بيشتر از نيروي من در نور گرفتن نيست.

و ما خورشيد و زمين ؛ جز آغازي براي خورشيد بزرگتر و زمين بزرگتر نيستيم و تا ابد هم آغاز خواهيم ماند.

تو از خويشتن پيشتري اي غريب گذرنده به دروازه باغ من ؛ و من نيز چون تو از خويشتن پيش ترم.هر چند كه در سايه درختانم نشسته باشم و ساكت و آرام به نظر آيم.


***


ای دوست!!

اي دوست!من آن نيستم كه نمايانم.ظاهر من غير از لباسي بافته از سهل انگاري و زيبايي نيست كه مرا از پرسشهاي تو و تو را از فراموشي من در امان ميدارد.

و اما مني كه در من پنهان است و ادعا ميكند كه من است ؛ رازي پوشيده است كه در اعماق وجودم پنهان است و هيچ كس جز من از آن خبر ندارد و بدين گونه تا ابد پنهان و مخفي ميماند.

اي دوست!از تو ميخواهم كه آنچه ميگويم تصديق نكني و به آنچه ميكنم اعتماد ننمايي.چون گفته هايم چيزي جز صداي انديشه هاي ديوانه اي خود شناخته و اعمالم چيزي جز سايه هاي آرزويت نيست.

اي دوست!وقتي ميگويي باد شرقي ميوزد من هم فورا ميگويم آري.باد شرقي ميوزد.چون نميخواهم بداني كه فكر من در امواج درياست نه در بند باد.تو افكارت را با باد به هم مي بافي و افكار مرا كه وراي درياهاست را درك نميكني و چه خوب كه درك نميكني چون ميخواهم به تنهايي بر دريا قدم گذارم.

اي دوست!وقتي روز تو با خورشيد روشن است ؛ نزد من ظلمت شب است.با وجود اين من از پشت پرده هاي ظلمت از نور خورشيد كه بر قلل كوه ها ميرقصد و از رقصش سايه هاي سياهي بر دره ها و باغها مي اندازد ميگويم.من از همه اينها ميگويم ؛ چون تو نميتواني ترانه هاي ظلمت مرا بشنوي وسايش بالهاي مرا بين ستارگان و سيارات نميبيني.و انگار كه من نميخواهم كه ببيني و بشنوي.چون من ميخواهم تنها شب را تنها بگذرانم.

اي دوست!هنگامي كه تو بر آسمانت صعود ميكني من در دوزخم فرو ميروم.با وجود اين تو از آن گذرگاه سخت مرا ميخواني.((اي دوست من ؛ رفيق من))و من جواب ميگويم ((رفيق من ؛ دوست من)).چون نميخواهم دوزخم را ببيني.لهيبش چشمت را مي سوزاند و دودش مشامت را پر ميكند.اما من نميخواهم تو به دوزخ من بيايي و از همه چيز گله كني.چون ميخواهم در دوزخم تنها باشم.

اي دوست من!تو انساني دانا هشيار و بزرگواري.اصلا نه؛ تو انساني كامل هستي.من هم به خاطر بزرگواري تو با دانايي و هشياري با تو سخن ميگويم.من ديوانه اي دور از جهان تو و در عالم دور و غريبم ولي ديوانگي ام را پنهان ميكنم.چون ميخواهم به تنهايي ديوانه باشم.

اي دوست!گرچه در كنار هم راه رفتيم.ولي مقصدمان دور از هم بود.من به تنهايي راه ميروم ؛ شايد ديوانه اي بخواهد تنها با من راه برود.اگر آن ديوانه اي ؛ پس ديگر دوستم نيستی بلكه خود مني.



***

از دل افروزترين روز جهان؛

خاطره اي با من هست؛به شما ارزاني:

سحري بود و هنوز؛

گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود

گل ياس؛عشق در جان هوا ريخته بود

من به ديدار سحر ميرفتم.

نفسم با نفس ياس درآميخته بود.

ميگشودم پر و ميرفتم و ميگفتم:((هاي! بسراي اي دل شيدا بسراي!

اين دلافروزترين روز جهان را بنگر! تو دل آويزترين شعر جهان را بسراي!

آسمان؛ياس؛سحر؛ماه؛نسيم؛ روح در جسم جهان ريخته اند

شور و شوق تو برانگيخته اند

تو هم اي مرغك تنها بسراي!

همه درهاي رهايي بسته ست.

تا گشايي به نسيم سخني؛پنجره اي را؛بسراي!

بسراي!

من به دنبال دل آويزترين شعر جهان ميرفتم

در افق؛پشت سراپرده نور؛باغهاي گل سرخ

شاخه گسترده به مهر؛غنچه آورده به ناز

دم به دم از نفس باد سحر؛غنچه ها ميشد باز.

غنچه ها ميشد باز؛باغهاي گل سرخ؛باغهاي گل سرخ؛

يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست!

چون گل افشاني لبخند تو در لحظه شكفتن!

خورشيد!چه فروغي به جهان ميبخشيد!چه شكوهي!

همه عالم به تماشا برخاست!

من به دنبال دل آويزترين شعر جهان ميگشتم.

دو كبوتر در اوج؛بال در بال گذر ميكردند.

دو صنوبر در باغ؛سرفراگوش هم آورده به نجوا غزلي ميخواندند.

مرغ دريايي ؛با جفت خود؛از ساحل دور؛رو نهادند به دروازه نور....

چمن خاطر من نيز ز جانمايه عشق؛در سراپرده دل

غنچه اي ميپرورد؛هديه اي مي آورد.

برگهايش كم كم باز شدند:

-يافتم!يافتم!آن نكته كه ميخواستمش!

با شكوفايي خورشيد و گل افشاني لبخند تو آراستمش!

تار و پودش را از خوبي و مهر؛خوشتر از تافته ياس و سحر بافته ام:

((دوستت دارم)) را من دل آويزترين شعر جهان يافته ام.

اين گل سرخ من است!دامنت پر كن از اين گل كه دهي هديه به خلق؛

كه بري خانه دشمن!كه فشاني بر دوست.!

راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست.!

در دل مردم عالم؛به خدا؛نور خواهد پاشيد؛

روح خواهد بخشيد..

تو هم اي خوب من!اين نكته به تكرار بگو!

اين دل آويزترين شعر جهان را همه وقت؛

نه به يك بارو به ده بار؛كه صدبار بگو!

((دوستم داري))؟را از من بسيار بپرس!

((دوستت دارم)) را با من بسيار بگو.



فريدون مشيري

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد