PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر منتخب اشعار عراقي



م.محسن
26th October 2013, 10:52 PM
ھر سحر ناله و زاری کنم پيش صبا

ھر سحر ناله و زاری کنم پيش صبا / تا ز من پيغامی آرد بر سر کوی شما

باد می پيمایم و بر باد عمری می دھم / ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

چون ندارم ھمدمی، با باد می گویم سخن / چون نيابم مرھمی، از باد می جویم شفا

آتش دل چون نمی گردد به آب دیده کم / می دمم بادی بر آتش، تا به تر سوزد مرا

تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم / وارھم زین تنگنای محنت آباد بلا

مردن و خاکی شدن بھتر که با تو زیستن / سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا

خود ندارد بی رخ تو زندگانی قيمتی / زندگانی بی رخ تو مرگ باشد با عنا

م.محسن
26th October 2013, 10:55 PM
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا

ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا / گر بدآن شادی که دور از تو بميرم مرحبا

دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما / بازپرس آخر که: چون شد حال آن بيمار ما؟

شب خيالت گفت با جانم که :چون شد حال دل؟ / نعره زد جانم که: ای مسکين، بقا بادا تو را

دوستان را زار کشتی ز آرزوی روی خود / در طریق دوستی آخر کجا باشد روا؟

بود دل را با تو آخر آشنایی پيش ازین / این کند ھرگز؟ که کرد این آشنا با آشنا؟

ھم چنان در خاک و خون غلتانش باید جان سپرد / خسته ای کاميد دارد از نکورویان وفا

روز و شب خونابه اش باید فشاندن بر درت / دیده ای کز خاک درگاه تو جوید توتيا

دل برفت از دست وز تيمار تو خون شد جگر / نيم جانی ماند و آن ھم ناتوانی، گو بر آ

از عراقی دوش پرسيدم که: چون است حال تو؟ / گفت: چون باشد کسی کز دوستان باشد جدا؟

م.محسن
26th October 2013, 10:57 PM
این حادثه بين که زاد ما را


این حادثه بين که زاد ما را / وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در ميان جان است / بر گوشه ی دل نھاد ما را

در خانه ی ما نمی نھد پای / از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پيامی / آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غميم بی او / از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست / وز ھجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی / کز بھر فراق زاد ما را

ای کاش نزادی، ای عراقی / کز توست ھمه فساد ما را

م.محسن
27th October 2013, 11:28 PM
کشيدم رنج بسياری دریغا

کشيدم رنج بسياری دریغا / به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم / ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نوميد کاندر چشم اميد / نيامد خوب رخساری دریغا

ندیدم ھيچ گلزاری به عالم / که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد / که دارد این چنين یاری؟ دریغا

دل بيمار من بيند نپرسد / که چون شد حال بيماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش / ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من / رسد ھر لحظه تيماری دریغا

به سر شد روزگارم بی رخ تو / نماند از عمر بسياری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بميرد / جھان گوید که: مرد، آری دریغا

م.محسن
27th October 2013, 11:30 PM
ندیدم در جھان کامی دریغا

ندیدم در جھان کامی دریغا / بماندم بی سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گيتی / مرا جز غصه آشامی دریغا

نشد از بزم وصل خوبرویان / نصيب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است / که آن را نيست آرامی دریغا

فرو شد روز عمر و بر نيامد / از آن شيرین لبش کامی دریغا

درین اميد عمرم رفت کاخر : / کند یادم به پيغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست / نمی ارزد به دشنامی دریغا

م.محسن
27th October 2013, 11:32 PM
سر به سر از لطف جانی ساقيا

سر به سر از لطف جانی ساقيا / خوشتر از جان چيست؟ آنی ساقيا

ميل جان ھا جمله سوی روی توست / رو، که شيرین دلستانی ساقيا

زان به چشم من درآیی ھر زمان / کز صفا آب روانی ساقيا

از می عشق ار چه سرمستی، مکن / با حریفان سرگرانی ساقيا

وعده ای می ده، اگر چه کج بود / کز بھانه در گمانی ساقيا

بر لب خود بوسه ده، آنگه ببين / ذوق آب زندگانی ساقيا

از لطافت در نيابد کس تو را / زان یقينم شد که جانی ساقيا

گوش جان ھا پر گھر شد، زانکه تو / از سخن در می چکانی ساقيا

در دل و چشمم ز حسن و لطف خویش / آشکارا و نھانی ساقيا

نيست در عالم عراقی را دمی / بر لب تو کامرانی ساقيا

م.محسن
28th October 2013, 09:59 PM
ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب

ای ز فروغ رخت تافته صد آفتاب / تافته ام از غمت، روی ز من بر متاب

زنده به بوی توام، بوی ز من وامگير / تشنه ی روی توام، باز مدار از من آب

از رخ سيراب خود بر جگرم آب زن / کز تپش تشنگی شد جگر من سراب

تافته اندر دلم پرتو مھر رخت / می کنم از آب چشم خانه ی دل را خراب

روز ار آید به شب بی رخ تو چه عجب؟ / روز چگونه بود چون نبود آفتاب؟

چون به سر کوی تو نيست تنم را مقام / چون به بر لطف تو نيست دلم را مآب

فخر عراقی به توست، عار چه داری ازو؟ / نيک و بد و ھرچه ھست، ھست بتوش انتساب

م.محسن
28th October 2013, 10:02 PM
مست خراب یابد ھر لحظه در خرابات

مست خراب یابد ھر لحظه در خرابات / گنجی که آن نيابد صد پير در مناجات

خواھی که راهیابی بی رنج بر سر گنج / می بيز ھر سحرگاه خاک در خرابات

یک ذره گرد از آن خاک در چشم جانت افتد / با صدھزار خورشيد افتد تو را ملاقات

ور عکس جام باده ناگاه بر تو تابد / نز خویش گردی آگه، نز جام، نز شعاعات

در بيخودی و مستی جایی رسی، که آنجا / در ھم شود عبادات، پی گم کند اشارات

تا گم نگردی از خود گنجی چنين نيابی / حالی چنين نيابد گم گشته از ملاقات

تا کی کنی به عادت در صومعه عبادت؟ / کفر است زھد و طاعت تا نگذری ز ميقات

تا تو ز خودپرستی وز جست وجو نرستی / می دان که می پرستی در دیر عزی و لات

در صومعه تو دانی می کوش تا توانی /در ميکده رھا کن از سر فضول و طامات

جان باز در خرابات، تا جرعه ای بيابی / مفروش زھد، کانجا کمتر خرند طامات

لب تشنه چند باشی، در ساحل تمنی؟ / انداز خویشتن را در بحر بی نھایات

تا گم شود نشانت در پای بی نشانی / تا در کشد به کامت یک ره نھنگ حالات

چون غرقه شد عراقی یابد حيات باقی / اسرار غيب بيند در عالم شھادات

م.محسن
28th October 2013, 10:06 PM
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات

دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات / فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات

از خانقاه رفته، در ميکده نشسته /صد سجده کرده ھر دم در پيش عزی ولات

در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکين / افتاده خوار و غمگين در گوشه ی خرابات

نی ھمدمی که با او یک دم دمی برآرد / نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات

نی ھيچ گبری او را دستی گرفت روزی / نی کرده پایمردی با او دمی مدارات

دردش ندید درمان، زخمش نجست مرھم / در ساخته به ناکام با درد بی مداوات

خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری / ھم خوشدليش رفته، ھم روزگار، ھيھات !

با این ھمه، عراقی، اميدوار می باش / باشد که به شود حال، گردنده است حالات

م.محسن
1st November 2013, 09:53 PM
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت / ھزار فتنه و آشوب در جھان انداخت

فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟ / که ھر که جان و دلی داشت در ميان انداخت

دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه / ز آفتاب رخت سایه ای بر آن انداخت

رخ تو در خور چشم من است، ليک چه سود / که پرده از رخ تو برنم یتوان انداخت

حلاوت لب تو، دوش، یاد می کردم / بسا شکر که در آن لحظه در دھان انداخت

من از وصال تو دل برگرفته بودم، ليک / زبان لطف توام باز در گمان انداخت

قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند / دل شکسته ی ما را بر آستان انداخت

چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان ھردم / بر آستان درت صدھزار جان انداخت

عراقی ار دل و جان آن زمان اميد برید / که چشم جادوی تو چنين در ابروان انداخت

م.محسن
1st November 2013, 09:54 PM
چو آفتاب رخت سایه بر جھان انداخت

چو آفتاب رخت سایه بر جھان انداخت / جھان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوش های کمين بگشود / ھزار فتنه و آشوب در جھان انداخت

حدیث حسن تو، ھر جا که در ميان آمد / ز ذوق، ھر که دلی داشت، در ميان انداخت

قبول تو ھمه کس را بر آشيان جا کرد / مرا ز بھر چه آخر بر آستان انداخت؟

چو در سماع عراقی حدیث دوست شنيد / بجای خرقه به قوال جان توان انداخت

م.محسن
1st November 2013, 09:56 PM
عراقی بار دیگر توبه بشکست

عراقی بار دیگر توبه بشکست / ز جام عشق شد شيدا و سرمست

پریشان سر زلف بتان شد / خراب چشم خوبان است پيوست

چه خوش باشد خرابی در خرابات / گرفته زلف یار و رفته از دست

ز سودای پریرویان عجب نيست / اگر دیوانه ای زنجير بگسست

به گرد زلف مھرویان ھمی گشت / چو ماھی ناگھان افتد در شست

به پيران سر، دل و دین داد بر باد / ز خود فارغ شد و از جمله وارست

سحرگه از سر سجاده برخاست / به بوی جرعه ای زنار بربست

ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد / که دل را در سر زلف بتان بست

بيفشاند آستين بر ھردو عالم / قلندوار در ميخانه بنشست

لب ساقی صلای بوسه در داد / عراقی توبه ی سی ساله بشکست

م.محسن
3rd November 2013, 09:42 PM
ساقی قدحی شراب در دست

ساقی قدحی شراب در دست / آمد ز شراب خانه سرمست

آن توبه ی نادرست ما را / ھمچون سر زلف خویش بشکست

از مجلسيان خروش برخاست / کان فتنه ی روزگار بنشست

مایيم کنون و نيم جانی / و آن نيز نھاده بر کف دست

آن دل، که ازو خبر نداریم / ھم در سر زلف اوست گر ھست

دیوانه ی روی اوست دایم / آشفته ی موی اوست پيوست

در سایه ی زلف او بيسود / وز نيک و بد زمانه وارست

چو دید شعاع روی خوبش / در حال ز سایه رخت بربست

در سایه مجو دل عراقی / کان ذره به آفتاب پيوست

م.محسن
3rd November 2013, 09:45 PM
از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست

از پرده برون آمد ساقی، قدحی در دست / ھم پرد ه ی ما بدرید، ھم توبه ی ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتيم ھمه شيدا / چون ھيچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گره ای بگشاد بند از دل ما برخاست / جان دل ز جھان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیم ھمه حيران / وز جام می لعلش گشتيم ھمه سرمست

از دست بشد چون دل در طره ی او زد چنگ / غرقه زند از حيرت در ھرچه بيابد دست

چون سلسله ی زلفش بند دل حيران شد / آزاد شد از عالم وز ھستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم / گفتا که: لب او خوش اینک سرما پيوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست / با جان و جھان پيوست دل کز دو جھان بگسست

از غمزه ی روی او گه مستم و گه ھشيار / وز طر هی لعل او گه نيستم و گه ھست

می خواستم از اسرار اظھار کنم حرفی / ز اغيار نترسيدم گفتم سخن سر بست

م.محسن
3rd November 2013, 10:09 PM
دو اسبه پيک نظر می دوانم از چپ و راست

دو اسبه پيک نظر می دوانم از چپ و راست / به جست و جوی نگاری، که نور دیده ی ماست

مرا، که جز رخ او در نظر نمی آید / دو دیده از ھوس روی او پر آب چراست؟

چو غرق آب حياتم چه آب می جویم؟ /چو با من است نگارم چه می دوم چپ و راست؟

نگاه کردم و در خود ھمه تو را دیدم / نظر چنين نکند آن که او به خود بيناست

به نور طلعت تو یافتم وجود / تو را به آفتاب توان دید کفتاب کجاست؟

ز روی روشن ھر ذره شد مرا روشن / که آفتاب رخت در ھمه جھان پيداست

به قامت خوش خوبان نگاه می کردم / لباس حسن تو دیدم به قد ھریک راست

شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد / ازین سپس کشش من ھمه سوی بالاست

شگفت نيست که در بند زلف توست دلم / که ھرکجا که دلی ھست اندر آن سوداست

به غمزه گر نربودی دل ھمه عالم /ز عشق تو دل جمله جھان چرا شيداست؟

وگر جمال تو با عاشقان کرشمه نکرد / ز بھر چه شر و آشوب از جھان برخاست؟

ور از جھان سخن سر تو برون افتاد سزد، / که راز نگه داشتن نه کار صداست

ندید چشم عراقی تو را، چنان که تویی / از آن که در نظرش جمله کاینات ھباست

م.محسن
4th November 2013, 10:09 PM
شوری ز شراب خانه برخاست

شوری ز شراب خانه برخاست / برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگيخت؟ / کز ھر طرفی ھزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟ / کز جرعه اش ھر که ھست شيداست

ساقی، قدحی، که مست عشقم / و آن باده ھنوز در سر ماست

آن نعره ی شور ھمچنان ھست / وآن شيفتگی ھنوز برجاست

کارم، که چو زلف توست در ھم / بی قامت تو نمی شود راست

مقصود تویی مرا ز ھستی / کز جام، غرض می مصفاست

آیينه ی روی توست جانم عکس رخ تو درو ھویداست

گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه / رنگ رخش از پی چه زیباست ؟

ور سرو نه قامت تو دیده است / او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی است جھان، ز عکس رویت / خرم دل آن که در تماشاست

در باغ ھمه رخ تو بيند / از ھر ورق گل، آن که بيناست

از عکس رخت دل عراقی / گلزار و بھار و باغ و صحراست

م.محسن
4th November 2013, 10:13 PM
باز مرا در غمت واقعه جانی است

باز مرا در غمت واقعه جانی است / در دل زارم نگر، تا به چه حيرانی است

دل که ز جان سير گشت خون جگر می خورد / بر سر خوان غمت باز به مھمانی است

چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان / باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است

تا سر زلفين تو کرد پریشان دلم / ھيچ نگویی بدو کين چه پریشانی است؟

از دل من خون چکيد بر جگرم نم نماند / تا ز غمت دیده ام در گھر افشانی است

آه! که در طالعم باز پراکندگی است / بخت بد آخر بگو کين چه پریشانی است

رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ ! / نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است

صبح وصالم بماند در پس کوه فراق / روز اميدم چو شب تيره و ظلمانی است

وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟ / جستن وصلت مرا مای هی نادانی است

خيز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو / دوست مدارش، که او دشمن پنھانی است

م.محسن
4th November 2013, 10:15 PM
ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست

ز خواب، نرگس مست تو سر گران برخاست / خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست

چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟ / که از نظارگيان ناله و فغان برخاست

به تير غمزه، ازین بيش، خون خلق مریز / که رستخيز به یکباره از جھان برخاست

بدین صفت که تو آغاز کرده ای خونریز / چه سيل خواھد ازین تيره خاکدان برخاست !

بيا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار / طریق مردمی آخر نه از جھان برخاست؟

چنين که من ز فراق تو بر سر آمده ام / گرم تو دست نگيری کجا توان برخاست؟

تو در کنار من آ، تا من از ميان بروم / که ھر کجا که برآید یقين گمان برخاست

به بوی آنکه به دامان تو درآویزد / دل من از سر جان آستين فشان برخاست

عراقی از دل و جان آن زمان اميد پرید / که چشم مست تو از خواب سرگران برخاست

م.محسن
16th November 2013, 11:41 PM
ناگه از ميکده فغان برخاست

ناگه از ميکده فغان برخاست / ناله از جان عاشقان برخاست

شر و شوری فتاد در عالم / ھای و ھویی ازین و آن برخاست

جامی از ميکده روان کردند / در پيش صد روان، روان برخاست

جرعه ای ریختند بر سر خاک / شور و غوغا ز جرعه دان برخاست

جرعه با خاک در حدیث آمد / گفت و گویی از ميان برخاست

سخن جرعه عاشقی بشنيد / نعره زد و ز سر جھان برخاست

بخت من، چون شنيد آن نعره / سبک از خواب، سر گران برخاست

گشت بيدار چشم دل، چو مرا / عالم از پيش جسم و جان برخاست

خواستم تا ز خواب برخيزم / بنگرم کز چه این فغان برخاست؟

بود بر پای من، عراقی، بند / بند بر پای چون توان برخاست؟

م.محسن
16th November 2013, 11:46 PM
مھر مھر دلبری بر جان ماست


مھر مھر دلبری بر جان ماست / جان ما در حضرت جانان ماست

پيش او از درد می نالم وليک / درد آن دلدار ما درمان ماست

بس عجب نبود که سودایی شوم / کيت سودای او در شان ماست

جان ما چوگان و دل سودایی است / گوی زلفش در خم چوگان ماست

اسب ھمت را چو در زین آوریم / ھر دو عالم گوشه ی ميدان ماست

با وجود این چنين زار و نزار / بر بساط معرفت جولان ماست

وزن می ننھندمان خلقان وليک کس / چه داند آنچه در خلقان ماست؟

گر ز ما برھان طلب دارد کسی / نور او در جان ما برھان ماست

جنت پر انگبين و شير و می / بی جمال دوست شورستان ماست

گرچه در صورت گدایی می کنيم / گنج معنی در دل ویران ماست

ھاتف دولت مرا آواز داد : / کين نوا می گو: عراقی، ز آن ماست

م.محسن
16th November 2013, 11:49 PM
ندیده ام رخ خوب تو، روزکی چند است

ندیده ام رخ خوب تو، روزکی چند است / بيا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است / به یک کرشمه دل از غمزه ی تو خرسند است

فتور غمزده ی تو خون من بخواھد ریخت / بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای / که صدھزار چو من دلشده در آن بند است

مبر ز من، که رگ جان من بریده شود / بيا، که با تو مر صدھزار پيوند است

مرا چو از لب شيرین تو نصيبی نيست / از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

کسی که ھمچو عراقی اسير عشق تو نيست / شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

م.محسن
17th November 2013, 10:48 PM
جانا، نظری، که دل فگار است

جانا، نظری، که دل فگار است / بخشای، که خسته نيک زار است

بشتاب، که جان به لب رسيد است / دریاب کنون، که وقت کار است

رحم آر، که بیتو زندگانی / از مرگ بتر ھزار بار است

دیری است که بر در قبول است /بيچاره دلم ، که نيک خوار است

نوميد چگونه باز گردد؟ / از درگھت، آن کاميدوار است

ناخورده دلم شراب وصلت / از دردی ھجر در خمار است

مگذار به کام دشمن ، ای دوست /بيچاره مرا ، که دوستدار است

رسواش مکن به کام دشمن / کو خود ز رخ تو شرمسار است

خرم دل آن کسی، که او را / اندوه و غم تو غمگسار است

یادیش ازین و آن نياید / آن را که، چو تو نگار، یار است

کار آن دارد، که بر در تو / ھر لحظه و ھر دميش بار است

نی آنکه ھميشه چون عراقی / بر خاک درت چو خاک خوار است

م.محسن
17th November 2013, 10:51 PM
دل، چو در دام عشق منظور است

دل، چو در دام عشق منظور است / دیده را جرم نيست، معذور است

ناظرم در رخت به دیده ی دل / گرچه از چشم ظاھرم دور است

از شراب الست روز وصال / دل مستم ھنوز مخمور است

دست ازین عاشقی نمی دارد / دایم از یار اگرچه مھجور است

حال آشفته بر رخش فاش است / شعله و نار پرتو نور است

حکم داری به ھر چه فرمایی / که عراقی مطيع و مامور است

م.محسن
17th November 2013, 10:56 PM
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟

ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ / کز زخمه ی آن نه فلک اندر تک و تاز است

آورد به یک زخمه، جھان را ھمه، در رقص / خود جان و جھان نغمه ی آن پرده نواز است

عالم چو صدایی است ازین پرده، که داند / کين راه چه پرده است و درین پرده چه راز است؟

رازی است درین پرده، گر آن را بشناسی / دانی که حقيقت ز چه دربند مجاز است؟

معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود / پيوسته پریشان سر زلف ایاز است؟

محتاج نياز دل عشاق چرا شد / حسن رخ خوبان، که ھمه مای هی ناز است؟

عشق است که ھر دم به دگر رنگ برآید / ناز است بجایی و یه یک جای نياز است

در صورت عاشق چو درآید ھمه سوزاست / در کسوت معشوق چو آید ھمه ساز است

زان شعله که از روی بتان حسن برافروخت / قسم دل عشاق ھمه سوز و گداز است

راھی است ره عشق، به غایت خوش و نزدیک / ھر ره که جزین است ھمه دور و دراز است

مستی، که خراب ره عشق است، درین ره / خواب خوش مستيش ھمه عين نماز است

در صومعه چون راه ندادند مرا دوش / رفتم به در ميکده، دیدم که فراز است

از ميکده آواز برآمد که :عراقی / در باز تو خود را، که در ميکده باز است

م.محسن
18th November 2013, 09:24 PM
طره ی یار پریشان چه خوش است

طره ی یار پریشان چه خوش است / قامت دوست خرامان چه خوش است

خط خوش بر لب جانان چه نکوست / سبزه و چشمه ی حيوان چه خوش است

از می عشق دلی مست و خراب / ھمچو چشم خوش جانان چه خوش است

در خرابات خراب افتاده /عاشق بی سر و سامان چه خوش است

آن دل شيفته ی ما بنگر / در خم زلف پریشان چه خوش است

یوسف گم شده ی ما را بين / کاندر آن چاه زنخدان چه خوش است

لذت عشق بتم از من پرس / تو از آن بی خبری کان چه خوش است

تو چه دانی که شکر خنده ی او / از دھان شکرستان چه خوش است؟

چه شناسی که می و نقل بھم / از لب آن بت خندان چه خوش است

گر ببينی که به وقت مستی / لب من بر لب جانان چه خوش است

یار ساقی و عراقی باقی / وه که این عيش بدینسان چه خوش است

م.محسن
18th November 2013, 09:26 PM
در سرم عشق تو سودایی خوش است

در سرم عشق تو سودایی خوش است / در دلم شوقت تمنایی خوش است

ناله و فریاد من ھر نيم شب / بر در وصلت تقاضایی خوش است

تا نپنداری که بی روی خوشت / در ھمه عالم مرا جایی خوش است

با سگان گشتن مرا ھر شب به روز / بر سر کویت تماشایی خوش است

گرچه می کاھد غم تو جان من / یاد رویت راحت افزایی خوش است

در دلم بنگر، که از یاد رخت / بوستان و باغ و صحرایی خوش است

تا عراقی واله ی روی تو شد / در ميان خلق رسوایی خوش است

م.محسن
18th November 2013, 10:08 PM
رخ نگار مرا ھر زمان دگر رنگ است



رخ نگار مرا ھر زمان دگر رنگ است / به زیر ھر خم زلفش ھزار نيرنگ است

کرشمه ای بکند، صدھزار دل ببرد / ازین سبب دل عشاق در جھان تنگ است

اگر برفت دل از دست، گو :برو، / که مرا بجای دل سر زلف نگار در چنگ است

از آن گھی که خراباتيی دلم بربود / مرا ھوای خرابات و باده و چنگ است

بدین صفت که منم، از شراب عشق خراب / مرا چه جای کرامات و نام یا ننگ است؟

بيار ساقی، از آن می، که ساغر او را / ز عکس چھره ی تو ھر زمان دگر رنگ است

بریز خون عراقی و آشتی وا کن که / آشتی بھمه حال بھتر از جنگ است

م.محسن
24th November 2013, 10:14 PM
شاد کن جان من، که غمگين است

شاد کن جان من، که غمگين است / رحم کن بر دلم، که مسکين است

روز اول که دیدمش گفتم : / آنکه روزم سيه کند این است

روی بنمای، تا نظاره کنم / کارزوی من از جھان این است

دل بيچاره را به وصل دمی / شادمان کن، که بی تو غمگين است

بی رخت دین من ھمه کفر است / با رخت کفر من ھمه دین است

گه گھی یاد کن به دشنامم / سخن تلخ از تو شيرین است

دل به تو دادم و ندانستم / که تو را کبر و ناز چندین است

بنوازی و پس بيزاری آخر، / ای دوست این چه آیين است؟

کينه بگذار و دلنوازی کن / که عراقی نه در خور کين است

م.محسن
24th November 2013, 10:18 PM
مشو، مشو، ز من خسته دل جدا ای دوست

مشو، مشو، ز من خسته دل جدا ای دوست / مکن، مکن، به کف اند ھم رھا ای دوست

برس، که ب یتو مرا جان به لب رسيد، / برس بيا که بر تو فشانم روان، بيا ای دوست

بيا، که بی تو مرا برگ زندگانی نيست / بيا، که بی تو ندارم سر بقا ای دوست

اگر کسی به جھان در، کسی دگر دارد / من غریب ندارم مگر تو را ای دوست

چه کرده ام که مرا مبتلای غم کردی؟ / چه اوفتاد که گشتی ز من جدا ای دوست؟

کدام دشمن بدگو ميان ما افتاد؟ / که اوفتاد جدایی ميان ما ای دوست

بگفت دشمن بدگو ز دوستان مگسل / برغم دشمن شاد از درم درآ ای دوست

از آن نفس که جدا گشتی از من بی دل / فتاده ام به کف محنت و بلا ای دوست

ز دار ضرب توام سکه بر وجود زده مرا / بر آتش محنت ميازما ای دوست

چو از زیان منت ھيچگونه سودی نيست / مخواه بيش زیان من گدا ای دوست

ز لطف گرد دل بی غمان بسی گشتی / دمی به گرد دل پر غمان برآ ای دوست

ز شادی ھمه عالم شدست بيگانه / دلم که با غم تو گشت آشنا ای دوست

ز روی لطف و کرم شاد کن بروی خودم / که کرد بار غمت پشت من دوتا ای دوست

ز ھمرھی عراقی ز راه واماندم / ز لطف بر در خویشم رھی نما ای دوست

م.محسن
24th November 2013, 10:20 PM
کی ببينم چھره ی زیبای دوست؟

کی ببينم چھره ی زیبای دوست؟ / کی ببویم لعل شکرخای دوست؟

کی درآویزم به دام زلف یار؟ / کی نھم یک لحظه سر بر پای دوست؟

کی برافشانم به روی دوست جان؟ / کی بگيرم زلف مشک آسای دوست؟

این چنين پيدا، ز ما پنھان چراست؟ / طلعت خوب جھان پيمای دوست

ھمچو چشم دوست بيمارم، / کجاست شکری زان لعل جان افزای دوست؟

در دل تنگم نمی گنجد جھان / خود نگنجد دشمن اندر جای دوست

دشمنم گوید که: ترک دوست گير / من به رغم دشمنان جویای دوست

چون عراقی، واله و شيدا شدی / دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست

م.محسن
25th November 2013, 10:17 PM
یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست / یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی / در آن یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از ميانه و او در کنار من / با آن نگار عيش بدین سانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسيد / بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست

گر بوسه ای از آن لب شيرین طلب کنم / طيره مشو، که چشمه ی حيوانم آرزوست

یک بار بوس های ز لب تو ربوده ام / یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه ای به کوی تو ناگاه بگذرم / عيبم مکن، که روضه ی رضوانم آرزوست

وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست / دایم نظاره ی رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آن که بوی تو دارد نسيم گل / پيوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است / خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

ایمان و کفر من ھمه رخسار و زلف توست / در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

درد دل عراقی و درمان من تویی / از درد بس ملولم و درمانم آرزوست

م.محسن
25th November 2013, 10:20 PM
جز دیدن روی تو مرا رای دگر نيست

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نيست / جز وصل توام ھيچ تمنای دگر نيست

این چشم جھان بين مرا در ھمه عالم / جز بر سر کوی تو تماشای دگر نيست

وین جان من سوخته را جز سر زلفت / اندر ھمه گيتی سر سودای دگر نيست

یک لحظه غمت از دل من می نشود دور / گویی که غمت را جز ازین رای دگر نيست

یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست / فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نيست

ھستند تو را جمله جھان واله و شيدا / ليکن چو منت واله و شيدای دگر نيست

عشاق تو گرچه ھمه شيرین سخنانند / ليکن چو عراقيت شکرخای دگر نيست

م.محسن
25th November 2013, 10:24 PM
ھر دلی کو به عشق مایل نيست

ھر دلی کو به عشق مایل نيست / حجره ی دیو خوان، که آن دل نيست

زاغ گو، بی خبر بمير از عشق / که ز گل عندليب غافل نيست

دل بی عشق چشم بی نور است / خود بدین حاجت دلایل نيست

بيدلان را جز آستانه ی عشق / در ره کوی دوست منزل نيست

ھر که مجنون نشد درین سودا / ای عراقی، بگو که: عاقل نيست

م.محسن
26th November 2013, 11:47 PM
عشق سيمرغ است، کورا دام نيست

عشق سيمرغ است، کورا دام نيست / در دو عالم زو نشان و نام نيست

پی به کوی او ھمانا کس نبرد / کاندر آن صحرا نشان گام نيست

در بھشت وصل جان افزای او / جز لب او کس رحيق آشام نيست

جمله عالم جرعه چين جام اوست / گرچه عالم خود برون از جام نيست

ناگه ار رخ گر براندازد نقاب / سر به سر عالم شود ناکام، نيست

صبح و شامم طره و رخسار اوست / گرچه آنجا کوست صبح و شام نيست

ای صبا، گر بگذری در کوی او / نزد او ما را جزین پيغام نيست :

کای دلارامی که جان ما تویی / بی تو ما را یک نفس آرام نيست

ھرکسی را ھست کامی در جھان / جز لبت ما را مراد و کام نيست

ھر کسی را نام معشوقی که ھست / می برد، معشوق ما را نام نيست

تا لب و چشم تو ما را مست کرد / نقل ما جز شکر و بادام نيست

تا دل ما در سر زلف تو شد / کار ما جز با کمند و دام نيست

نيک بختی را که در ھر دو جھان / دوستی چون توست دشمن کام نيست

با عراقی دوستی آغاز کن / گر چه او در خورد این انعام نيست

م.محسن
26th November 2013, 11:50 PM
دل، که دایم عشق مي ورزید رفت

دل، که دایم عشق می ورزید رفت / گفتمش: جانا مرو، نشنيد رفت

ھر کجا بوی دلارامی شنيد / یا رخ خوب نگاری دید رفت

ھرکجا شکر لبی دشنام داد / یا نگاری زیر لب خندید رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت / در کنار مھوشی غلتيد رفت

دل چو آرام دل خود بازیافت / یک نفس با من نياراميد رفت

چون لب و دندان دلدارم بدید / در سر آن لعل و مروارید رفت

دل ز جان و تن کنون دل برگرفت / از بد و نيک جھان ببرید رفت

عشق می ورزید دایم، لاجرم / در سر چيزی که می ورزید رفت

باز کی یابم دل گم گشته را؟ / دل که در زلف بتان پيچيد رفت

بر سر جان و جھان چندین ملرز / آنکه شایستی بدو لرزید رفت

ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟ / دلبرت یاری دگر بگزید رفت

م.محسن
26th November 2013, 11:54 PM
آه، به یک بارگی یار کم ما گرفت!

آه، به یک بارگی یار کم ما گرفت ! / چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

بر دل ما گه گھی، داشت خيالی گذر /نيز خيالش کنون ترک دل ما گرفت

دل به غمش بود شاد، رفت غمش ھم ز دل / غم چه کند در دلی کان ھمه سودا گرفت؟

دیده ی گریان مگر بر جگر آبی زند؟ / کاتش سودای او در دل شيدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش / لشکر ھجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و ھوش من ھر سه به تاراج برد / جان و تن و ھرچه بود جمله به یغما گرفت

ھجر مگر در جھان ھيچ کسی را نيافت / کز ھمه وامانده ای، ھيچکسی را گرفت

ھيچ کسی در جھان یار عراقی نشد / لاجرمش عشق یار، بی کس و تنھا گرفت

م.محسن
1st December 2013, 09:20 PM
باز ھجر یار دامانم گرفت

باز ھجر یار دامانم گرفت / باز دست غم گریبانم گرفت

چنگ در دامان وصلش می زدم ھجرش اندر تاخت، دامانم گرفت

جان ز تن از غصه بيرون خواست شد / محنت آمد، دامن جانم گرفت

در جھان یک دم نبودم شادمان / زان زمان کاندوه جانانم گرفت

آتش سوداش ناگه شعله زد / در دل غمگين حيرانم گرفت

تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من ھرچه کردم عاقبت آنم گرفت

م.محسن
1st December 2013, 09:21 PM
مرا گر یار بنوازد، زھی دولت زھی دولت

مرا گر یار بنوازد، زھی دولت زھی دولت / وگر درمان من سازد، زھی دولت زھی دولت

ور از لطف و کرم یک ره درآید از درم ناگه / ز رخ برقع براندازد، زھی دولت زھی دولت

دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم گر از محنت بپردازد، زھی دولت زھی دولت

فراق یار بی رحمت مرا در بوته ی زحمت / گر از این بيش نگدازد، زھی دولت زھی دولت

چنينم زار نگذارد ، به تيماریم یاد آرد / ورم از لطف بنوازد، زھی دولت زھی دولت

ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد / وصالش رخت در بازد، زھی دولت زھی دولت

و گر با لطف خود گوید: عراقی را بده کامی / که جان خسته دربازد، زھی دولت زھی دولت

م.محسن
1st December 2013, 09:24 PM
کی از تو جان غمگينی شود شاد؟

کی از تو جان غمگينی شود شاد؟ / کی آخر از فراموشی کنی یاد؟

نپندارم که ھجرانت گذارد / که از وصل تو دلتنگی شود شاد

چنين دانم که حسنت کم نگردد / اگر کمتر کند ناز تو بيداد

ز وصل خود بده کام دل من / که از بيداد ھجر آمد به فریاد

بيخشای از کرم بر خاکساری / که در روی تو عمرش رفت بر باد

نظر کن بر دل اميدواری / که بر درگاه تو نوميد افتاد

بجز درگاه تو ھر در که زد دل / عراقی را ازان در ھيچ نگشاد

م.محسن
3rd December 2013, 10:30 PM
باز دل از در تو دور افتاد

باز دل از در تو دور افتاد / در کف صد بلا صبور افتاد

نيک نزدیک بود بر در تو / تا چه بد کرد کز تو دور افتاد

یا حسد برد دشمن بد دل / یا مرا دوستی غيور افتاد

ماتم خویشتن ھمی دارد / چون مصيبت زده، ز سور افتاد

چون ز خاک در تو سرمه نيافت / دیده ام بی ضيا و نور افتاد

جان که یک ذره انده تو بيافت / در طربخانه ی سرور افتاد

از بھشت رخ تو بی خبر است تن که در آرزوی حور افتاد

چون عراقی نيافت راه به تو / گمرھی گشت و در غرور افتاد

م.محسن
3rd December 2013, 10:34 PM
عشق، شوری در نھاد ما نھاد

عشق، شوری در نھاد ما نھاد / جان ما در بوت هی سودا نھاد

گفتگویی در زبان ما فکند / جستجویی در درون ما نھاد

داستان دلبران آغاز کرد / آرزویی در دل شيدا نھاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد / راز مستان جمله بر صحرا نھاد

قصه ی خوبان به نوعی باز گفت / کاتشی در پير و در برنا نھاد

از خمستان جرعه ای بر خاک ریخت / جنبشی در آدم و حوا نھاد

عقل مجنون در کف ليلی سپرد / جان وامق در لب عذرا نھاد

دم به دم در ھر لباسی رخ نمود / لحظه لحظه جای دیگر پا نھاد

چون نبود او را معين خانه ای / ھر کجا جا دید، رخت آنجا نھاد

بر مثال خویشتن حرفی نوشت / نام آن حرف آدم و حوا نھاد

حسن را بر دیده ی خود جلوه داد / منتی بر عاشق شيدا نھاد

ھم به چشم خود جمال خود بدید / تھمتی بر چشم نابينا نھاد

یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک : / فتنه ای در پير و در برنا نھاد

کام فرھاد و مراد ما ھمه / در لب شيرین شکرخا نھاد

بھر آشوب دل سودایيان / خال فتنه بر رخ زیبا نھاد

وز پی برک و نوای بلبلان / رنگ و بویی در گل رعنا نھاد

تا تماشای وصال خود کند / نور خود در دیده ی بينا نھاد

تا کمال علم او ظاھر شود / این ھمه اسرار بر صحرا نھاد

شور و غوغایی برآمد از جھان / حسن او چون دست در یغما نھاد

چون در آن غوغا عراقی را بدید / نام او سر دفتر غوغا نھاد

م.محسن
3rd December 2013, 10:39 PM
بر من، ای دل، بند جان نتوان نھاد

بر من، ای دل، بند جان نتوان نھاد / شور در دیوانگان نتوان نھاد

ھای و ھویی در فلک نتوان فکند / شر و شوری در جھان نتوان نھاد

چون پریشانی سر زلفت کند / سلسله بر پای جان نتوان نھاد

چون خرابی چشم مستت می کند / جرم بر دور زمان نتوان نھاد

عشق تو مھمان و ما را ھيچ نه / ھيچ پيش ميھمان نتوان نھاد

نيم جانی پيش او نتوان کشيد / پيش سيمرغ استخوان نتوان نھاد

گرچه گه گه وعده ی وصلم دھد / غمزه ی تو، دل بر آن نتوان نھاد

گویمت: بوسی به جانی، گویيم : / بر لبم لب رایگان نتوان نھاد

بر سر خوان لبت، خود بی جگر / لقمه ای خوش در دھان نتوان نھاد

بر دلم بار غمت چندین منه / برکه ی کوه گران نتوان نھاد

شب در دل می زدم، مھر تو گفت : / زود پابر آسمان نتوان نھاد

تا تو را در دل ھوای جان بود / پای بر آب روان نتوان نھاد

تات وجھی روشن است، این ھفت خوان / پيش تو بس، ھشت خوان نتوان نھاد

ور عراقی محرم این حرف نيست / راز با او در ميان نتوان نھاد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد