PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قطعه آنچه از معراج‌نامه‌ در ادب فارسی وجود دارد



م.محسن
9th September 2013, 10:54 PM
معراج رسول اکرم پس از آنکه در سیره‌های مربوط به آن حضرت عنوان شد و در تفسیرهای قرآن کریم ذیل آیات مربوط به معراج تعبیر گردید دیری نگذشت که بر ادیبان و سخنوران مسلمان فارسی زبان، تأثیری شگرف گذاشت و سبب پیدایش آثاری ادبی، در تفسیر و تعبیر معراج رسول به زبان فارسی شد.
سخنوران و ادیبان فارسی زبان درباره معراج، نه تنها از آیات قرآنی متأثر بوده‌اند بلکه در نوشتن و سرودن معراجیه‌هایشان، به احادیث نبوی نیز که مربوط به قصه معراج است توجه داشته‌اند.

*سنایی غزنوی نخستین شاعری که از معراج گفت (http://www.indexiran.ir/news/news.aspx?newsid=2232103)
در دوره نخست زبان و ادبیات فارسی تا سده ششم هجری آنچه در زمینه معراج به فارسی پرداخته شده به نثر است و معراج‌نامه‌های منظوم بیشتر در لابه‌لای دیباچه‌های منظومه‌های فارسی آمده است. به طوری که چون شاعر به ساختن و پرداختن منظومه‌ای می‌پرداخته نخست از توحید باری تعالی سخن می‌گفته و سپس به نعمت محمد مصطفی می‌پرداخته و ضمن برشمردن فضایل و معجزات آن حضرت از قصه معراج نیز یاد می‌کرده است. آغازگر این سنت ادبی سنایی غزنوی شاعر و معارف منظومه‌های داستانی و عرفانی زبان فارسی، می‌توان نمونه‌های بسیار خوش و گیرای معراج را به همین شکل منظوم و با هنرمندی‌های شاعران سراغ گرفت مثلا فریدالدین عطار نیشابوری که یکی از منظومه‌سازان و داستان پردازان پرآوازه زبان فارسی به شمار می‌رود در جمیع منظومه‌هایش به قصه معراج رسول توجه داشته است. چنانچه در مصیبت نامه، اسرارنامه، الهی نامه صدها بیت زیبا و شیوا به قصه معراج اختصاص دارد.

*سنتی با شرکت همه شاعران
این سنت ادبی پس از سنایی ادامه داشت و شاعران در منظومه‌های خویش با بیانی گیرا و دل انگیز هر یک با نگاهی خاص این قصه معراج را سروده‌اند. پس از وی خاقانی شروانی در تحفة العراقین و نظامی گنجوی در خمسه عطار تونی در هیلاج نامه، امیرخسرو دهلوی در مطلع الانوار، شیرین و خسرو، مجنون و لیلی، آیینه اسکندری و هشت بهشت، معراج‌نامه دارند. سلمان ساوجی در جمشید و خورشید و نیز جامی در یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون، اسکندرنامه و وحشی بافقی در مثنویاتش، قا آنی در دیوان اشعارش و سرانجام شهریار شاعر معاصر این قصه را سروده‌اند.


*استعاره‌هایی که شاعران برای معراج استفاده می‌کنند

به غیر از سنت ادبی یاد شده شاعران در موضوع معراج تک بیتی‌هایی را در لابه‌لای منظومه‌هایشان ذکر کردند و نمونه‌های آن بسیار است به ویژه که معراج دستمایه خوبی در موضوعات عرفانی است و بسیاری از شاعران و نویسندگان در رساله منظوم و منثور با این موضوع نگاشته‌اند. علاوه بر اینها تعابیر و ترکیبات و تشبیهات زیبایی در معراج‌نامه‌های شاعران به کار رفته که حتی شعرا و نویسندگان نیز از این تعابیر در کلام خود استفاده می‌کنند. ترکیباتی نظیر مرتع قدسیان، سبزپوشان، خلوتیان ملکوت که در کنایه از فرشتگان گفته شده است.

یا ترکیبات همچون سریر سدره‌گاه خیمه خاص قاب قوسین، سریر قاب قوسین، کحل ، مازاغ، شادروان لولاک، بزمگاه لی مع الله در مقام قرب پیامبر اکرم گفته شده است یا در وصف براق، مرکب آسمانی حضرت رسول (ص) در شب معراج تعبیراتی شهپر فلکی، وهم علوی خرام، جنیبت فلک گام، شاهسوار آسمان گرد، براق برق، براق نور، براق عشق و براق همت آمده است. همچنین در توصیف شب معراج نظیر شب دیدار، شب خلوت، قرب لیلة القربی و صدها تعبیر نغز و دلکش ادیبان به کار رفته است. در بخش معراج‌نامه‌های منظوم این ترکیبات و بسیاری ترکیبات نغز از این دست را در لابه‌لای سروده‌های شاعران می‌بینیم.


در اين تاپيك معراجنامه تني چند از شعرا قرار خواهد گرفت

چکامه91
10th September 2013, 10:52 PM
1- سنایی غزنوی


ابوالمجد مجدودابن ادم ملقب و متخلص به سنایی از شاعران عالیقدر و عارفان بلند مقام قرن ششم و از استادان مسلم شعر فارسی می باشد.
تولد وی در غزنین و در نیمه دوم قرن پنجم احتمال می رود.
اثر مهم سنایی حدیقة الحدیقة می باشد که به سال 525 هجری قمری به پایان رسیده است.
درباره تاریخ وفات وی اختلافات بسیار است؛ برخی تذکره نویسان این تاریخ را 535، برخی دیگر 529، و برخی حتی545 نیز ذکر کرده اند.
مقبره سنایی در غزنین زیارتگاه خاص و عام می باشد و او یکی از دوستاران صدیق ال علی و خاندان پیامبر«ص» است.
در ذیل معراجنامه ای از این شاعر را می خوانیم:



در صفت معراجش «ص»

بر نهاده ز بهرِ تاج، قدم
پای بر فرق عالَم و ادم

دو جهان پیش همتش به دو جو
سرِّ ما زاغَ و ما طغی بشنو 1

پایِ او تاجِ فرق ادم شد
دستِ او رکنِ علمِ عالَم شد 2

برگیرش سوی ابد معراج
نردبانش سوی ازل منهاج 3

گفت سبحانش الّذی اَسری
شده زانجا به مقصدِ اَقصی 4

در شب از مسجدِ حرام به کام
رفته و دیده و امده به مُقام 5

بنموده بد و عیان مولی
ایة الصّغری و ایة الکبری

یافته جایِ خواجه ی عُقبی
قبه ی قربِ لیلة القربی 6

شده از صخره تا سوی رَفرَف
قاب قوسین لطف کرده به کف 7

گفته و هم شنیده و امده باز
هم در ان شب به جایگاهِ نماز

قامت عرش با همه شرفش
ذره ای پیشِ ذُروه ی شرفش 8

بر نهاده خدای در معراج
بر سرِ ذاتش از لعَمرُک تاج 9

با فَتَرضی دلِ تباه که راست؟
با لَعَمرُک غمِ گناه که راست؟ 10

شده از فرّ او به فضل و نظر
خاک ادم ز افتابش زر

زاده یک دگر به علم و به دم
ادم از احمد، احمد از ادم

غرض عالَم، ادم از اول
غرض از ادم، احمدِ مرسل

از پیِ او زمانه را پیوند
به سرِ او خدای را سوگند

درِ او بوده جای روحُ القُدس
پای او سجده جایِ روحُ القُدس

گر نه از بهر عزّ او بودی
دل خاک این کمال ننمودی

خَلقِ او، مایه روح حیوان را
خُلقِ او، دایه نفس انسان را 11

کرده ناهید از غمش توبیخ
خوانده تاریخِ هیبتش مریخ

بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان، خم گرفته تیر اورا

چشم جمشید مانده در ابروش
قرص خورشید مهره ی گیسوش

رنگِ رخساره ی زحل، کامش
نقشِ پیشانی قمر، نامش

شرفِ اهلِ حشر، فتراکش
لوحِ محفوظ، ملکِ ادراکش 12

بوده در مکتبِ حکیم و علیم
لوح محفوظ بر کنار مقیم

جسم و جان کرده در خزانه ی راز
پیشِ محرابِ ابروانش نماز

نعتی رویش ز والضّحی امد
صفتِ زلف، اِذا سَجی امد 13

بوده مقصود افرینش او
انبیا را نشان بینش او 14

یافته بهرِ پایِ خواجه ی دین
زینتِ شیر و چرخِ گاوِ زمین 15

.....

چکامه91
10th September 2013, 10:55 PM
*توضیحات:

1.
دو جو: کنایه از چیزی کم بها و بی ارزش است، یعنی دو جهان
در برابر همت ان حضرت ناچیز و بی ارزش بود.

ما زاغَ و ما طغی: اشاره است به ایه شریفه ی «ما زاغَ البصرُ و ما طغی» نجم، ایه 17- یعنی چشم (رسول اکرم«ص»)نه به دنیا نگریست و نه به تعلق به اخرت تجاوز نمود.
(و در واقع ان چه را باید بنگرد بی هیچ کم و کاست مشاهده نمود.)

2.
رکنِ علمِ عالَم: پایه ی دانش جهان

3.
بارگیر: وسیله ای است که بار را حمل کند، در این جا منظور هودج و کجاوه است.

معراج: در این جا هرچه به وسیله ی ان بتوان بالا رفت معنا می دهد، صعود پیغمبر اسلام به اسمان که یکی از معجزات او محسوب می شود.

مِنهاج: راه پیدا و گشاده و راست.

4.
سبحانش: «ش» ضمیر مفعولی است، سبحان او را گفت.

سبحان الذّی اسری: اشاره است به ایه شریفه ی « سُبحان الذّی اسری بِعَبدهِ مِنَ المسجدِ الحرامِ اِلی المسجدِ الاقصی الذّی بارَکنا حَولَهُ لِنُرِیهُ مِن ایاتِنا اِنّهُ هُوَ السمیعُ البصیرُ» اسرا، ایه 1
منزه است ان خدایی که شب هنگام بنده اش را از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی برد که گرد بر گرد او برکت ها پدید اوردیم تا عجایب و شگفتی ها را به او بنمایانیم،
وی خدایی است شنونده ی گفتارها و بیننده ی کردارها.

5.
مُقام: اقامتگاه

6.
خواجه ی عُقبی: مقصود پیامبر اکرم«ص» است.

لیلة القُربی: شب نزدیکی با حق، که منظور شب معراج است. یعنی رسول اکرم در شب معراج جایگاهی نزدیک مقام الوهیت یافت.

7.
صخره: سنگ بزرگ سخت که در بیت المقدس در هوا معلق مانده است.

رَفرَف: در لغت به معنی جامه ها و بساط ها و بالش های نازک و لطیف است ولی در این جا منظور وسیله ای است که پیامبر با ان به ساحت مقدس ربوبی گام نهاد.

قاب قوسین: اشاره است به ایه شریفه ی « فَکانَ قابَ قَوسَینِ اوادنی» نجم ایه 9- بود نزدیکی میان ایشان به قدر دو کمان، بلکه نزدیکتر از ان. مفهوم بیت ان است که پیامبر
از صخره بیت المقدس به سوی رفرف شتافته و از انجا به مقام قرب الهی که بیش از دو کمان فاصله نبود شرف حضور یافته است.

8.
ذُروه ( به ضمّ اول) : بلندی، بالای چیزی. یعنی اسمان با ان همه بلندی و عظمت در برابر مقام و بزگی رسول اکرم، چون ذره ای ناچیز می نمود.

9.
لَعَمرُکَ: اشاره است به ایه شریفه ی «لَعَمرُکَ انَّهُم لَفی سَکرِتهم یَعمَهُون» حجر ایه 70-به جان تو سوگند(محمد«ص») که این مشرکان در حیرت و گمراهی می گردند،
و همیشه مست شهوت های نفسانی خود هستند.

10.
فَتَرضی: اشاره است به ایه شریفه ی «وَ لَسَوفَ یُعطیکَ رَّبُکَ فَتَرضی» ضحی ایه 5 – بزودی پروردگار چندان
(مقام شفاعت در امتنان) به تو عنایت کند که تو راضی و خشنود گردی. مفهوم بیت ان است که چون پروردگار به رسولش وعده فرموده که هرچه رضای او را فراهم کند
عطا خواهد کرد و به سر او سوگند یاد نموده است، پس کدام یک از امتان او نگران گناهان خود باید باشد؟!

11.
روح حیوان: برزخ بین قلب و نفس ناطقه است و واسطه در تعلق نفس ناطقه به بدن ها.

12.
فتراکش: «ش» ضمیر متصل (فتراک او)- فتراک عبارت از چرم باریکی است که از عقب زین اسب می اویزند و با ان چیزی به ترک می بندند.

لوح محفوظ: گفته شده لوحی است در اسمان، که ان چه بوده و خواهد بود در ان نوشته شده است.(بَل هُوَ قرانٌ مجیدٌ، فی لوحٍ محفوظٍ: بلکه این کتاب قران بزرگوار الهی است،
که در لوح محفوظ حق و صفحه ی علم ازلی نگاشته شده است.)

13.
اذا سَجی: اشار است به ایه شریفه ی « واللّیلِ اذا سَجی» ضحی ایه 2- سوگند به شب چون ارام گیرد.

14.
مقصود افرینش: اشاره است به حدیث قدسی خطاب به پیامبر اسلام.ـ لولاکَ لما خَلَقتُ الاَفلاکَ» - اگر تو نبودی من فلک ها را نمی افریدم.پس مقصود افرینش، رسالت حضرت پناهی است.

15.
خواجه ی دین: مقصود رسول اکرم «ص» است.

شیرِ چرخ: کنایه از برج اسد است.

گاوِ زمین: گفته می شود گاوی است که زمین بر پشت اوست و ان گاو بر پشت ماهی است و ان را گاو ثری نیز می گویند.

چکامه91
11th September 2013, 09:38 PM
یافته بهرِ پایِ خواجه ی دین
زینتِ شیر و چرخِ گاوِ زمین 15

پیش از اسلام در بدایتِ خویش
دیوکُش بوده در ولایتِ خویش 16

کرده در کوی عاشقی بر باد
جان و دل را به مهر ایمنه شاد 17

دولتش چون گذاشت علیا را
راهبر بود مر بحیرا را 18

ایمنه غافل از چنان درّی
دهر نادیده ان چنان حُرّی 19

وز حلیمه فطام یافته او
در ممالک نظام یافته او 20

ور نه نگذاشتیش جستن دین
برده ایمنه به روح امین

گشته عمّان ورا عدو در راه
وز بزرگیش ناشده اگاه 21

قُلزم دین نشد به جزر و به مد
دولتی جز به دولت احمد 22

چون بدین جایگه سفر کرده
خاکِ ان جای با خود اورده

خورده با اب و پاک بنشسته
ز اب گردش چو اسمان شسته

خاک او بوده اب تجریدش
سفرِ دل مقام توحیدش 23

بادِ بد، قصد جانش ناکرده
ابِ غربت زیانش ناکرده

خاتمِ شرعِ خاتمت در فم
صَدَقَ الله نبشته بر خاتم 24

«حدیقه»




2- خاقانی شروانی

افضل الدین بدیل بن نجار، خاقانی شروانی از شعرای بزرگ و سخن دانان معروف و متبحر با عظمت ایران است.
وی به سبب معلومات و اطلاعات وسیعی که پیرامون علوم فنون داشته، در اشعار خود
از ایات، اخبار و روایات، حکمت، فلسفه و ...استفاده بسیار کرده است و از این لحاظ در بین شاعران و سخنوران
ممتاز است.
خاقانی ظاهران متولد 520 هجری قمری بوده و وفات وی به سال 595 در تبریز اتفاق فتاده، در محله ی سرخاب و در
مقبرة الشعرا ، که مدفن گروهی از شاعران است، به خاک سپرده شد.
انچه در زیر می خوانید ابیاتی است از مثنوی تحفة العراقین او:



در ذکر معراج حضرت رسالت پناه «ص»

میدانِ ازل ندیده باری
بر پشت فلک چنو سواری 1

ان شب که سپهرش افرین کرد
کاحسنت سوارِ اسمان گَرد 2

بر قِمّه ی قُبّه ی فلک رفت
تا قله یقبلهی ملَک رفت 3

بر شد به دمی از این حِباله
زان سویِ فلک هزارساله 4



در صفت براق فرماید

در زیرش مرکبی روان تن
گویا و خموش و رام و توسن

کرّه بده فحل اسمان را
پس فحل شده روان جان را 5

در مرتع قدسیان چریده
در مربط سِدره ارمیده 6

پیش از ادم به کاخ رضوان
افکنده هزارساله دندان 7

پرورده و بر نهاده داغش
رایض به ریاضِ هشت باغش 8

از حوض طهور اب خورده
بر خاکِ جنان مراغه کرده 9

نابوده برای دلخوشی جان
بر اخور خشکِ اخشیجان 10

جای و علفش نه زین کهن فرش
از خوشه ی چرخ و گوشه ی عرش 11

هم پیکرش از سلاله ی نور
هم پرچمش از کلاله ی حور 12

پیشانی و ناصیه فراهم
جوی می و جوی شیر با هم 13

جنّی حرکات و ادمی روی
ناهید عِذار و مشتری خوی 14

چون زلف بتان دمش گره ور
چون خوی مهان دمش معطر 15

چون پشتِ چمن بهار پیرا
در برقع و جل شکوفه اسا 16

....

چکامه91
11th September 2013, 09:43 PM
*توضیحات:

15.
خواجه ی دین: مقصود رسول اکرم «ص» است.

شیرِ چرخ: کنایه از برج اسد است.

گاوِ زمین: گفته می شود گاوی است که زمین بر گشت اوست و ان گاو بر پشت ماهی است و ان را گاو ثری نیز می گویند.

16.
دیوکُش:صفت فاعلی مرکب مرخم، کُشنده ی دیو.

17.
ایمنه: به نظر می رسد منظور همان امّ ایمن باشد که دایه ی حضرت محمد«ص» بوده است.

18.
عُلیا: بالا و بلند، جای بلند

بُحیرا: نام راهبی است که در شام، حضرت رسول را پیغمبر اخر الزمان شناخته و به او ایمان اورد.

19.
حُرّ: ازاد، جوانمرد

20.
حَلیمه: نام دایه ی پیامبر اکرم«ص».

فِطام: از شیر بازکردن کودک بعد از دو سالگی.

21.
عَمّان: مثنی عَمّ، دو عمو.منظور ابوجهل و ابولهب است. یعنی دو عموی پیامبر، که به بزرگی و عظمت او اگاه نشده بودند، دشمن او گردیدند.

22.
قُلزُمِ دین: دریای ژرف و عمیق دین مراد است.

دولتی: در این جا ظاهرا نیک بخت و خوش اقبال معنی می دهد. در این صورت معنی چنین باشد که: دریای دین فقط به سبب دولت پیامبر اسلام بود که نیک بخت و خوش اقبال گردید.

23.
ابِ تجریدش: تجرید در این جا عاری شدن دل پیغمبر از قیود مادی و حجاب های ظلمانی و روی گردانیدن از ان چه غیر خداست و توجه به ذات احدیت و الوهیت معنی می دهد.

24.
خاتم شرع: این بیت نشان می دهد که رسول اکرم خاتم پیامبران است.

فَم: دهان


_______________________


1.
باری: به هر حال

چنو: مخفف چون او، مانند او

2.
سپهرش: «ش» ضمیر مفعولی است، اسمان او را تحسین کرد.

3.
قِمّه: بالای هر چیز

قبله ی ملک: مراد از ان خانه ای است در اسمان برابر کعبه ی معظمه و ان مسجد ملائکه اسن. یعنی رول اکرم بر بالاترین نقطه ی گنبد اسمان فرا رفت تا به قبله ی فرشتگان رسید.

4.
حِباله: در این جا به معنی دام و بند است که ظاهرا منظور دنیا می باشد.

هزارساله: صفت نسبی، منسوب و مربوط به هزار سال. یعنی راهی که در هزار سال باید پیموده شود با یک چشم برهم زدن پیمود و در یک لحظه از این عالم به بلندای عرش فرا رفت.

5.
فَحل: جنس نر

6.
مَربَط: جای بستن

سدره: گویند درختی است در بهشت یا در طرف راست عرش. یعنی براق در جایگاه فرشتگان سیر و سیاحت کرده و در کنار درخت سدره ارام یافته است.

7.
کاخ رضوان: بهشت برین منظور است. مفهوم ان است که سال ها پیش از حضرت ادم در بهشت ساکن شده است.

8.
داغ بر نهادن: داغ کردن و ان نشانه ای است که با اهن تفته در بدن اسب می گذاشتند.

رایض: رام کننده اسب و تربیت کننده ی ان.

ریاض: جمع روضه، باغ و گلستان.

هشت باغ: کنایه از هشت بهشت است.

9.
حوض طهور: نهری است در بهشت.

خاک جنان: خاک بهشت.

مراغه کردن: غلتیدن.
10.
اخشیجان: عناصر چهرگانه ی باد و خاک و اب و اتش.

11.
این کهن فرش: کنایه از این جهان است.

12.
سُلاسه ی نور: ان چه از نو ر بیرون اید.

کُلاله ی حور: کاکل و زلف حور.

13.
ناصیه: موی پیش سر.

14.
جن: موجود غیر مرئی بین انسان و ارواح.

عِذار: مجازا به معنی رخسار است. مفهوم ان است که مرکب رسول اکرم از نظر حرکات جنی صفت بود(مانند موجود غیر مرئی بین انسان و ارواح)، و از نظر روی هم چون ادمی، و از جهت رخسار شبیه ناهید درخشان، و از حیث اخلاق همچون مشتری بود.(مشتری را قاضی فلک خوانند.)

15.
بتان: جمع بت، معشوق زیباروی.

خوی: عرق بدن

مِهان: جمع مِه، بزرگان. یعنی دُم براق مانند زلف زیبا رویان مجعد و گره دار بود، و نفَس او هم چون عرق بدن بزرگان عطراگین.

16.
برقع: روبند.

جُل: پوشش.

چکامه91
12th September 2013, 09:38 PM
چون پشتِ چمن بهار پیرا
در برقع و جل شکوفه اسا 16

لطف قدمش ز نورِ ساده
دستارچه بسته طوق داده

بر اب ملک زده صفیرش
ایام نبوده سُخره گیرش 17

رخشی چو درخش تیز و رخشان
لا، بل چو درفش خور، درفشان 18

داده لقبش در ان منازل
مضمارِ ضمیر و دُلدُلِ دل 19

نه ترس که در ره افکند سُم
نه بیم که راه را کند گم 20

نز شیرِ سپهر در رمیده
نز تیرِ اثیر سرکشیده 21

از غرش و غُرّه اش همه راه
پیدا شده صور و نور گه گاه 22

بر پشت چنین فلک نهادی
بنشست چنان ملک نژادی

گفتی که سوار شد علی الحال
بر نفسِ شریف عقلِ فعال 23

دین گفته که دور باد یا رب
چَشم بد ازین سوار و مرکب



در صفت راه معراج گوید

احمد به چنین براق میمون
زین دارالحرب راند بیرون 24

زاقلیم حدوث پر گرفته
راه ملکوت برگرفته 25

پی برده در ان منازلِ نور
با معتکفان بیت ِ معمور 26

اموخته عصمت انبیا را
امیخته شربت اصفیا را

بگذشته ز هفت ششدر تنگ
زندان سه بعد و صحن دو رنگ 27

هفتم رصدش جواز داده
پای از سر سدره بر نهاده 28

شب راه به نور بسم رفته
زی مقصدِ جان به جسم رفته 29

پیش امده عرش نورهان خواه
نقد دو جهانش داده در راه

از وادی قدس پر کشیده
در کعبه ی بی جهت رسیده

درگاهِ قدم به دیده دیده
لبیک به گوش سر شنیده

رویت شده هدیه ی نزولش
طغری شده امن الرسولش 30

بشنیده نود هزار اشارت
لااُحصی رانده در عبارت 31

از ساقی منصف اندر ان شب
صد نِصفی را کشیده تالب 32

باز امده در جهانِ لابأس
جرعه به صحابه داده زان کاس 33

«تحفة العراقین»

چکامه91
12th September 2013, 09:40 PM
*توضیحات:

16.
برقع: روبند.

جُل: پوشش.

17.
سُخره گیر: وادارکننده به کار بی مزد.

18.
دُرَخش: روشنی، فروغ، در این جا منظور برق اسمان است.

درفش خور: خط شعاعی خورشید.

19.
مضمارِ ضمیر: جای ریاضت درون و باطن.

دُلدُل: شاید منظور استری باشد که علی «ع» بر ان سوار می شد.

20.
سم افکندن: کنایه از عاجز و درمانده شدن و از حرکت و رفتار بازماندن است.

21.
شیر سپهر: کنایه از برج اسد است که از جمله ی دوازده برج فلکی می باشد.

تیر اثیر: منظور از تیر، عطارد است و از اثیر، اسمان اراده گردیده است. در این بیت، شیرِ سپهر و تیرِ اثیر ایهام دارند، چه ابتدا ذهن متوجه معنی نزدیک ان ها که همان شیر درنده و تیر کمان است می شود و پس از اندک تامل به معنی دور ان ها که توضیح داده شد پی می برد.

سر کشیدن: کنایه از ابا کردن و قبول ننمودن است.

22.
غُرّه: سفیدی پیشانی

صور: منظور صور اسرافیل است که روز رستاخیز در ان دمیده می شود و مردگان زنده می گردند. مقصود شاعر ان است که صدای مهیب براق حضرت رسالت پناه چنان است که گویی در صور دمیده می شود و فرا رسیدن روز قیامت را مژده می دهد. و نیز در اثر تابش نور پیشانی ان تمام طول راه منور گردیده است.

23.
علی الحال: بی درنگ، فوری.

نفس شریف: در اینجا منظور همان براق است که عقل فعال یعنی پیامبر اکرم که عقل فیاض است و عقول منفعله ی انسانی از او استفاضه می کند، سوار شد.

24.
دارالحرب: در لغت سرزمین کفار است، اما در اینجا دنیای مکار و فریب کار مراد است.

25.
اقلیم حدوث: منظور زمین است، یعنی پیامبر از این جهان حادث به سوی ملکوت اعلی بالا برده شد.

26.
بیت معمور: اشاره است به ایه ی شریفه ی «والبیتِ المَعمُورِ» طور ایه 4- و مراد از ان خانه ای است در اسمان برابر کعبه ی معظمه و ان مسجدِ ملائکه است. از معتکفان بیت معمور، فرشتگان اراده شده است.

27.
ششدر: کنایه از جایی است که رهایی از ان دشوار است، و ششدر تنگ در اینجا کنایه از دنیا است، و از هفت ششدر تنگ: هفت عالم یا هفت اقلیم جهان اراده شده است.

چکامه91
13th September 2013, 08:54 PM
3- نظامی

حکیم جمال الدین ابومحمد الیاس بن زکی بن موید متخلص به نظامی، شاعر و داستان سرای بزرگ قرن
ششم هجری، در شهر گنجه به دنیا امد و سراسر زندگیش را نیز در همین شهر سپری کرد.
اثر معروف او، پنج گنج، که خود مشتمل بر پنج کتاب به نام های مخزن السرار،
خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه است، از شاهکار ادبی به شمار می رود.
درباره ی تاریخ وفات وی احتمالات بسیار است که از بین ان ها سال 614 هجری پذیرفته تر می نماید.
در این جا چند معراج نامه ی این شاعر نامدار را از پنج گنج می اوریم:




در معراج

نیم شبی کان ملکِ نیمروز
کرد روان مشعلِ گیتی فروز 1

نُه فلک از دیده عماریش کرد
زهره و مه مشعله داریش کرد 2

کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چهار حد و شش جهات 3

روز شده با قدمش در وداع
زآمدنش امده شب در سماع 4

دیده ی اغیار گران خواب گشت
کو سبک از خواب عنان تاب گشت 5

با قفس قالب از این دامگاه
مرغ دلش رفته به ارامگاه 6

مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه در انداخته یعنی فلک 7

مرغ الهیش قفس پر شده
قالبش از قلب سبک تر شده

گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود

چون دو جهان دیده بر او داشتند
سر زپی سجده فرو داشتند

پایش از ان پایه که سر پیش داشت
مرحله بر مرحله صد بیش داشت

رخش بلند اخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که هست 8

بح ر زمین کان شد و او گوهرش
برد سپهر از پی تاج سرش

گوهر شب را به شب عنبرین
گاو فلک برد ز گاو زمین

او ستده پیشکش ان سفر
از سرطان تاج، ز جوزا کمر 9

خوشه کزو سنبل تر ساخته
سنبله را بر اسد انداخته 10

تا شب او را چه قدر قدر هست
زهره ی شب سنج ترازو به دست 11

سنگِ ورا کرده ترازو سجود
زانکه به مقدار ترازو نبود

ریخته نوش از دمِ سیسنبری
بر دَمِ این عقرب نیلوفری 12

چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر زبزغاله ی خوانش گریخت 13

یوسفِ دلوی شده چون افتاب
یونس حوتی شده چون دلو اب 14

تا به حمل تخت ثریا زده
لشکرِ گل خیمه به صحرا زده 15

از گل ان روضه ی باغ رفیع
رَبع زمین یافته رنگِ ربیع 16

عشرّ ادب خوانده ز سبع سما
عذرِ قدم خواسته از انبیا 17

سترِ کواکب قدمش می درید
سُفت ملایک قدمش می کشید

ناف شب اکنده ز مشک لبش
نعل مه افکنده سمِ مرکبش

در شب تاریک بدان اتفاق
برق شده پویه ی پای براق

کبک وش ان باز کبوتر نُمای
فاخته رو گشت به فرِّ همای

سدره شده صُدره ی پیراهنش
عرش گریبان زده در دامنش

شب شده روز، اینت نهاری شگرف
گل شده سرو، اینت بهاری شگرف 18

زان گل و زان نرگس، کان باغ داشت
نرگسِ او سرمه ی ما زاغ داشت

....

چکامه91
13th September 2013, 08:59 PM
*توضیحات:

1.
ملک نیمروز، مشعل گیتی فروز: کنایه از خورشید هستند . در این جا پیامبر اکرم مراد است.

2.
نُه فلک: نه اسمان

عماری: هودج یا کجاوه است که بر پشت حیوانی بندند و بر ان نشینند و سفر کنند.


3. حرم کاینات: کنایه از جهان است.

هفت خط: کنایه از هفت اقلیم است.

چار حد: شمال، جنوب، مشرق و مغرب.

شش جهات: بالا، پایین، چپ، راست، پیش و پس.

4.
سماع: در این جا وجد و سرور منظور است.

5.
دیده ی اغیار: چشم بیگانگان

گران خواب گشتن: سنگین شدن خواب و دیر بیدار گردیدن منظور است.

سبک: چست و چالاک و چابک مراد است.

عنان تاب گشتن: کنایه از سوار شدن است.

6.
مرغ دل: کنایه از عقل است.

ارامگاه: جای اسایش، در این جا منظور رسیدن به عرش و دیدار خداوندی حاصل شدن و در نتیجه ارامش دل است.

7.
پر انداختن: کنایه از عاجز شدن است.

خرقه درانداختن: کنایه از اقرار و اعتراف به گناه و عاجز شدن و تسلیم گردیدن، و بخشیدن جامه است. مفهوم ان است که فرشتگان از همگامی ان حضرت عاجز ماندند و اسمان نیز به بیچارگی و درماندگی خود اقرار نمود و در برابرش تسلیم گردید.

8.
غاشیه: پوشش زین، و جامه ای نگارین یا ساده که چون بزرگی از اسب پیاده می شد بر زین می پوشیدند.

9.
سرطان: نام برج چهارم از دوازده برج فلکی است و ان به شکل سرطان است.

جوزا: نام برج سوم از دوازده برج فلکی است. یعنی رسول گرامی«ص» به عنوان هدیه ی سفر، تاج وکمر از سرطان و جوزا گرفت.

10.
خوشه: برج سنبله

سنبله: نام برج ششم از دوازده برج فلکی است.

اسد: نام برج پنجم از دوازده برج فلکی است.

11.
ترازو: نام برج میزان است که از جمله ی دوازده برج فلکی باشد و ان برج هفتم است.

12.
سیسنبر: سبزی است بین نعناع و پونه و بوی ان تند است و گویند بر کژدم گزیدگی سود دهد.

عقرب: نام برجی است از بروج دوازده گانه و ان برج هشتم است.

13.
کمان: در این جا منظور برج قوس است و ان نهمین برج از بروج دوازده گانه می باشد.

شکر زخمه: کنایه از رسیدن تیر است به نشانه.

بزغاله: کنایه از برج جدی است که برج دهم می باشد.

14.
یوسف دلوی: منظور پسر یعقوب «ع» و اشاره است به ایه شریفه ی «وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»
یوسف ایه 19- مفهوم ان است که: کاروانی امد، و اب اورشان را فرستادند برای اب اوردن، وی دلو خویش را به چاه فرستاد، یوسف به رسن دراویخت و بیرون امد، گفت مژده باد که کودکی چون ماه، و او را از دیگران مخفی داشتند، و گفتند این بضاعتی است در دست ما، و خداوند عز و جل دانا است به انچه می کنند.
چون حضرت یوسف به وسیله دلو از چاه بیرون امده، شاعر او را یوسف دلوی لقب داده است.

یونس حوتی: منظور حضرت یونس می باشد.
چون یونس «ع» را ماهی فرو برده و در شکم ان قرار گرفته، بنابراین شاعر او را ملقب به یونس حوتی کرده است. باید توجه داشت که چون شاعر بروج دوازده گانه ی فلکی را نام می برد، دلو برج یازدهم و حوت برج دوازدهم را نیز در نظر دارد.

15.
حَمَل: بره، و نام برج اول از بروج دوازده گانه است.

16.
ربع زمین: به فتح اول، ربع مسکون است و ان قطعات کره ی زمین است که محل سکونت بشر می باشد.

17.
عشر ادب: ترکیب اضافی، سبق ادب (سبق گرفتن: درس دادن، تعلیم کردن)

سبع سما: هفت اسمان

18.
اینت: ت ضمیر مفعولی، این تو را.

19.
فیروزه فرش: صفت مرکب، هرجا که فرش ان از فیروزه باشد، در این جا کنایه از دنیا است.

ساق عرش: پایه عرش الهی.

20.
پرده نشینان: کنایه از فرشتگان اسمانی است.

چکامه91
14th September 2013, 09:41 PM
زان گل و زان نرگس، کان باغ داشت
نرگسِ او سرمه ی ما زاغ داشت



چون گل از این پایه ی فیروزه فرش
دست به دست امد تا ساق عرش 19

هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پر انداختند

او به تحیر چو غریبان ِ راه
حلقه زنان بر درِ ان بارگاه

پرده نشینان که درش داشتند
هودج او یک تنه بگذاشتند 20

رفت بدان راه که همره نبود
این قدمش زان قدم اگه نبود

هر که جز او بر در ان راز ماند
او هم از امیزش خود بازماند

بر سرِ هستی، قدمش تاج بود
عرش بدان مائده محتاج بود

چون به همه حرف، قلم درکشید
زاستی عرش، علم برکشید 21

تا تن هستی دم جان می شمرد
خواجه ی جان راه به تن می سپرد

چون بنه ی عرش به پایان رسید
کارِ دل و جان، به دل و جان رسید

تن به گهرخانه ی اصلی شتافت
دیده چنان شد که خیالش نیافت 22

دیده که نور ازلی بایدش
سر به خیالات فرو نایدش

راه قدم پیش قدم درگرفت
پرده ی خلقت ز میان برگرفت 23

کرد چو ره رفت ز غایت فزون
سر ز گریبان طبیعت برون

همتش از غایت روشن دلی
امده در منزل بی منزلی

غیرت ازین پرده میانش گرفت
حیرت از ان گوشه عنانش گرفت

پرده در انداخته دست وصال
از در تعظیم سرای جلال

پای شد امد به سر انداخته
جان به تماشا نظر انداخته

رفت ولی زحمت پایی نداشت
جست ولی رخصت جایی نداشت

چون سخن از خود به در امد تمام
تا سخنش یافت قبولِ سلام

ایت نوری که زوالش نبود
دید به چشمی که خیالش نبود

دیدن ِ او بی عَرَض و جوهر است
کز عَرَض و جوهر از ان سو تر است24

مطلق از ان جا که پسندیدنی است
دید خدا را و خدا دید نیست

دیدنش از دیده نباید نهفت
کوری ان کس که به دیده نگفت

دیده پیمبر، نه به چشمی دگر
بلکه بدین چشم سر، این چشم سر

دیدن ان پرده مکانی نبود
رفتن ان راه زمانی نبود

هرکه در ان پرده نظرگاه یافت
از جهت بی جهتی راه یافت

هست ولیکن نه مقرر به جای
هرکه چنین نیست بباشد خدای

کفر بود نفی ثباتش مکن
جهل بود وقف جهاتش مکن

خورد شرابی که حق امیخته
جرعه ی ان در گل ما ریخته

....

چکامه91
14th September 2013, 09:45 PM
*توضیحات:

19.
فیروزه فرش: صفت مرکب، هرجا که فرش ان از فیروزه باشد، در این جا کنایه از دنیا است.

ساق عرش: پایه عرش الهی.

20.
پرده نشینان: کنایه از فرشتگان اسمانی است.

21.
قلم درکشیدن: کنایه از محو ناپدید کردن.

استی: مخفف استین

علم برکشیدن: کنایه از نصب کردن علم است.

22.
گهرخانه ی اصلی: کنایه از جوار و قرب حق سبحانه و تعالی است.

23.
قِدم: مقابل حدوث است و راه قدم در این جا منظور راهی است که به ذات حق تعالی مربوط می شود.

پرده برگرفتن: اشکار ساختن.

24.
عرض: به فتح اول و دوم، در اصطلاح منطقیان ان چه قائم به چیزی دیگر باشد.

جوهر: ضد عرض است و قیام عرض وسیله ی جوهر است، زیرا جوهر در اصطلاح منطقیان چیزی است که به ذات خود قائم باشد.

چکامه91
15th September 2013, 10:01 PM
خورد شرابی که حق امیخته

جرعه ی ان در گل ما ریخته

لطفِ ازل با نفسش هم نشین
رحمتِ حق نازکش، او نازنین

لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته 25

همتش از گنج توانگر شده
جمله ی مقصود میسر شده

پشت قوی گشته از ان بارگاه
روی دراورده بدین کارگاه

زان سفر عشق نیاز امده
در نفسی رفته و باز امده

ای سخنت مهر زبان های ما
بوی تو جانداروی جان های ما 26

دور سخا را به تمامی رسان
ختم سخن را به نظامی رسان

«مخزن الاسرار»



معراج پیامبر«ص»

شبی رخ تافته زین دیر فانی
به خلوت در سرای امّ هانی 27

رسیده جبرئیل از بیت معمور
براقی برق سیر اورده از نور

نگارین پیکری چون صورت باغ
سرش بکر از لگام و رانش از داغ

نه ابر، از ابر نیسان درفشان تر
نه باد، از بادِ بستان خوش عنان تر 28

چو دریایی ز گوهر کرده زینش
نگشته وهم کس زورق نشینش

قوی پشت و گران نعل و سبک خیز
به دیدن تیزبین و درشدن تیز

وُشاق تنگ چشمِ هفت خرگاه
بدان ختلی شده پیشِ شهنشاه 29

چو مرغی از مدینه بر پریده
به اقصی الغایت اقصی رسیده

نموده انبیا را قبله ی خویش
به تفصیل امانت رفته در پیش

چو کرده پیشوایی انبیا را
گرفته پیش راه کبریا را

برون رفته چو وهم تیزهوشان
ز خرگاه کبودِ سبزپوشان

ازین گردابه چون باد بهشتی
به ساحل گاه قطب اورده کشتی

فلک را قلب در عقرب دریده
اسد را دست بر جبهت کشیده

مجرة، کهکشان پیشِ براقش
درخت خوشه‏، جوجو زاشتیاقش 31

کمان را استخوان بر گنج کرده
ترازو را سعادت سنج کرده

رحم برمادران دهر بسته
ز حیض دختران نعش رسته 32

زرفعت، تاج داده مشتری را
بوده ز آفتاب، انگشتری را

به دفعِ نزلیان اسمان گیر
ز جعبه داده جوزا را یکی تیر 33

چو یوسف شربتی در دلو خورده
چو یونس وقفه‏ای در حوت کرده

ثریا در رکابش مانده مدهوش
به سرهنگی حمایل بسته بر دوش 34

به زیرش، نسرِ طایر پر فشانده
وزو چون نسرِ واقع بازمانده 35

ز رنگ‌آمیزی ریحانِ آن باغ
نهاده چشم خود را مهرِ مازاغ

چو بیرون رفت از آن میدانِ خضرا
رکاب افشاند از صحرا به صحرا 36

....

چکامه91
15th September 2013, 10:04 PM
* توضیحات:

25.
شکرخنده: کنایه از تبسم است یعنی در زیر لب خنده کردن.

26.
جاندارو: پادزهر، تریاق، نوشدارو. و ان دارویی است که زندگی بخشد و جان را حفظ کند.
یعنی بوی خوش حضرت رسالت پناه «ص» موجب زندگی و حفظ جان می گردد.

________________________



27.
سرای امّ هانی: خانه ی امّ هانی، نام دختر ابوطالب یعنی خواهر حقیقی حضرت علی «ع» است که عموزاده پیامبر«ص» باشد.

28.
ابر نیسان: ابری که در موسم بهار بارد، و نیز بارانی است که در موسم پاییز بارد و صدف را دُر دهد، منظور شاعر معنی دوم است.

خوش عنان: مطیع و فرمان بردار که به اندک اشاره به هر سو که خواهند برود.

29.
وُشاق: در این جا پیک رونده مراد است.

تنگ چشم: ان که چشمش تنگ است، این از صفات محبوب است.

هفت خرگاه: کنایه از هفت اسمان است.

ختلی: اسبی که از ختل اورند.

شهنشاه: در این جا پروردگار جهان منظور است.

30.
خرگاه کبود: کنایه از اسمان است.

سبزپوشان: کنایه از فرشتگان است.

31.
معجرّه کهکشان: راه کهکشان

درخت خوشه: کنایه از برج سنبله یا برج ششم از بروج دوازده گانه فلکی است.

جوجو: به فتح او ل و سوم، در این جا کنایه از ذره ذره و پاره پاره است.

32.
دختران نعش: بنات انعش که عبارت است از هفت ستاره در اسمان در جهت قطب شمالی که ان ها را دب اکبر هم گویند و در دنباله ی ان ها هفت ستاره ی دیگر است که ان ها را دب اصغر گویند، هفت برادران.

33.
نزلیان: جمع نزلی، طفیلی و شکم پرست.

جوزا: دو پیکر، نام برج سوم از دوازده برج فلکی.

34.
ثریا: ستاره ی پروین، و چون مجموعه ی چند ستاره شبیه گردن بند است ان را عقد ثریا نیز گویند.

حمایل: ان چه به شانه و پهلو اویزند، مانند شمشیر و جز ان .

35.
نسر: در لغت به معنی کرکس است، اما در اینجا از نسر طایر و نسر واقع دو ستاره مورد نظر است.

36.
میدان خضرا: کنایه از هفت اسمان است.

رکاب افشاندن: کنایه از سوارکاری کردن است.

چکامه91
17th September 2013, 12:04 AM
چو بیرون رفت از آن میدانِ خضرا
رکاب افشاند از صحرا به صحرا 36

بدان پرّندگی طاوس اخضر
فکند از سرعتش هم بال و هم پر 37

چو جبریل از رکابش باز پس گشت
عنان بر زد ز میکائیل بگذشت

سرافیل آمد و بر پر نشاندش
به هودج خانه ی رفرف رساندش

ز رفرف بر رفِ طوبی علم زد
وز آنجا بر سر سدره قدم زد

جریده بر جریده نقش می‌خواند
بیابان در بیابان رخش می‌راند

چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش 38

فرس بیرون جهان از کل کونین
علم زد بر سریر قابِ قوسین 39

قدم برقع ز روی خویش برداشت
حجاب کاینات از پیش برداشت

جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع باز بستند 40

محمد در مکان بی‌مکانی
پدید آمد نشانِ بی‌نشانی

کلام سرمدی بی‌نقل بشنید
خداوندِ جهان را بی‌جهت دید 41

به هر عضوی تنش رقصی در آورد
ز هر موئی دلش چشمی بر آورد

و زان دیدن که حیرت حاصلش بود
دلش در چشم و چشمش در دلش بود

خطاب آمد که‌ای مقصودِ درگاه
هر آن حاجت که مقصود است در خواه 42

سرای فضل بود از بخل خالی
برات گنج رحمت خواست حالی

گنه کاران امت را دعا کرد
خدایش جمله حاجت‌ها روا کرد

چو پوشید از کرامت خلعتِ خاص
بیامد باز پس با گنجِ اخلاص

گلی شد سرو قدری بود کامد
هلالی رفت و، بدری بود کامد

خلایق را برات شادی آورد
ز دوزخ نامه ی آزادی آورد

ز ما بر جان چون او نازنینی
پیاپی باد هر دم آفرینی

«خسرو وشیرین»



معراج پیغمبر اکرم «ص»

ای نقش تو معرجِ معانی
معراج تو نقل آسمانی 43

از هفت خزینه در گشاده
بر چهار گهر قدم نهاده 44

از حوصله ی زمانه ی تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ

چون شب علم سیاه برداشت
شبرنگ تو رقصِ راه برداشت 45

خلوتگه عرش گشت جایت
پرواز پری گرفت پایت

سر برزده از سرای فانی
بر اوج سرای امِّ هانی

جبریل رسید طوق در دست
کز بهر تو آسمان کمر بست

بر هفت فلک دو حلقه بستند
نظاره ی تُست هر چه هستند

برخیز هلا نه وقت خواب است
مه منتظر تو آفتاب است

در نسخ عطارد از حروفت
منسوخ شد آیت وقوفت

....

چکامه91
17th September 2013, 12:09 AM
*توضیحات:

36.
میدان خضرا: کنایه از هفت اسمان است.



رکاب افشاندن: کنایه از سوارکاری کردن است.



37.
طاوس اخضر: کنایه از فرشتگان می باشد

38.
تارک عرش: بابلای عرش

39.
فرس:اسب

کونین: دوجهان، دوعالم

40.
جعد: به فتح اول و سکون دوم،موی پیچیده

جبهت:پیشانی

41.
سرمدی: همیشگی و دایم

42.
مقصود خرگاه: کنایه از حضرت رسول اکرم «ص» است.

43.
مَعرَج: نردبان، وسیله ی بالا رفتن

44.
هفت خزینه:کنایه از هفت اسمان است.

چارگهر: عناصر چهرگانه، ولی در این جا ظاهرا چهار ستاره ی نعش از بنات النعش مراد است.

45.
شبرنگ: سیاه، تیره و تار مانند شب، ولی در این جا منظور براق است که در تیرگی شب، رسول را از عالم خاکی به عالم افلاکی برد.

چکامه91
17th September 2013, 10:09 PM
در نسخ عطارد از حروفت
منسوخ شد آیت وقوفت

زهره طبق نثار بر فرق
تا نور تو کی برآید از شرق 46

خورشید به صورت هلالی
زحمت ز رهِ تو کرده خالی 47

مریخ ملازم یتاقت
موکب رو کمترین وشاقت 48

دراجه ی مشتری بدان نور
از راه تو گفته چشم بد دور

کیوان علم سیاه بر دوش
در بندگی تو حلقه در گوش

در کوکبه ی چنین غلامان
شرط است برون شدن خرامان 49

امشب شب قدرتست بشتاب
قدر شب قدر خویش دریاب

ای دولتی آن شبی که چون روز
گشت از قدم تو عالم افروز 50

پرگار به خاک در کشیدی
جدول به سپهر بر کشیدی

برقی که براق بود نامش
رفق روش تو کرد رامش 51

بر سفت چنان نسفته تختی
طیاره شدی چو نیک بختی

زآنجا که چنان یک اسبه راندی
دوران دواسبه را بماندی 52

ربع فلک از چهارگوشه
داده ز درت هزار خوشه

از سرخ و سپید دخل آن باغ
بخش نظر تو مهر ما زاغ

بر طره ی هفت بام عالم
نه طاس گذاشتی نه پرچم

هم پرچم چرخ را گسستی
هم طاسک ماه را شکستی

طاوس پران چرخ اخضر
هم بال فکنده با تو، هم پر

جبریل ز همرهیت مانده
الله معک ز دور خوانده

میکائیلت نشانده بر سر
واورده به خواجه تاش دیگر

اسرافیلت فتاده در پای
هم نیم رهت بمانده برجای

رفرف که شده رفیق راهت
برده به سریر سدره گاهت

چون از سر سدره بر گذشتی
اوراق حدوث در نوشتی

رفتی ز بساط هفت فرشی
تا طارم تنگبار عرشی 53

سبوح زنان عرش پایه
از نور تو کرده عرش سایه

از حجله ی عرش بر پریدی
هفتاد حجاب را دریدی

تنها شدی از گرانی رخت
هم تاج گذاشتی و هم تخت

بازار جهت بهم شکستی
از زحمت تحت وفوق رستی

خرگاه برون زدی ز کونین
در خیمه ی خاص قاب قوسین

هم حضرت ذوالجلال دیدی
هم سر کلام حق شنیدی

از غایت وهم و غور ادراک
هم دیدن وهم شنودنت پاک 54

درخواستی آنچه بود کامت
درخواسته خاص شد به نامت

از قربت حضرت الهی
باز آمدی آن چنان که خواهی

....

چکامه91
17th September 2013, 10:11 PM
*توضیحات:

46.
طبقِ نثار: طبق به معنی ظرف و نثار به معنی افشاندن و پاشیدن پول و سکه بر فرق کسی است. مفهوم ان است که ستاهره زهره برای نثار کردن در راه پیغمبر اکرم ظرف
بر سر نهاده و منتظر طلوع افتاب محمدی است.

47.
زحمت خالی کردن:رفتن و موجب مزاحمت بیشتر نشدن. منظور ان است که خورشید عالم تاب در برابر روی درخشان تو همچون هلالی باریک جلوه گر شده و قدرت مقاومت
در مقابل نور روی تو را نداشته و از جلو راه تو دور گردیده تا موجب مزاحمت بیشتر تو نشود.

48.
یتاقت: «ت» ضمیر متصل، یتاق تو، پاسبان و پاسدار تو.

وشاق: در این جا به معنی نوکر و غلام است.

49.
کوکبه:گروه مردم

50.
دولتی: در اینجا سعادتمند و کامکار معنی می دهد.

51
رفق: به کسر اول و سکون دوم،مدارا کردن، نرمی و لطف و نیکویی و مهربانی.

52.
یک اسبه: به تنهایی و یکه

دو اسبه: کنایه از سرعت و تعجیل است.

53.
بساط هفت فرشی: کنیه از گستره ی زمین و اقلیم های هفت گانه است.

طارم: گنبد

تنگبار: لامکان،به اعتبار سالکان حضرت باری تعالی است به اعتبار وحدت حقیقی که ان جا گنجایش هیچ چیز نیست نه از طریق وجود و نه از راه تعقل،
مفهوم ان است که از پهنه ی زمین به مکانی لامکانی و قرب حق رسیدی.

54.
غور: تفکر و تامل کردن.

چکامه91
18th September 2013, 08:21 PM
از قربت حضرت الهی
باز آمدی آن چنان که خواهی

گلزار شکفته از جبینت
توقیع کرم در آستینت 55

آورده برات رستگاران
از بهرِ چو ما گناهکاران

ما را چه محل که چون تو شاهی
در سایه ی خود دهد پناهی

زآنجا که تو روشن آفتابی
بر ما نه شگفت اگر نتابی

دریای مروت است رایت
خضرای نبوت است جایت

شد بی تو به خلق بر مروت
بر بسته‌تر از در نبوت

هر که از قدم تو سرکشیده
دولت قلمیش در کشیده 56

وان کو کمِر وفات بسته
بر منظره ی ابد نشسته57

باغ ارم از امید و بیمت
جزیت ده نافه ی نسیمت 58

ای مسند آسمان نوشته
چون گنج به خاک بازگشته

از سرعت آسمان خرامی
سرّی بگشای بر نظامی

موقوف نقاب چند باشی
در برقع خواب چند باشی 59

برخیز و نقاب رخ برانداز
شاهی دو سه را به رخ درانداز 60

این سفره ز پشتِ بار برگیر
وین پرده ز روی کار برگیر

رنگ از دو سیه سفید بزدای
ضدی ز چهار طبع بگشای 61

یک عهد کن این دو بی‌وفا را
یک دست کن این چهار پا را 62

چون تربیتِ حیات کردی
حلِ همه مشکلات کردی

زان نافه به باد بخش طیبی
باشد که به ما رسد نصیبی

زان لوح که خواندی از بدایت
در خاطرِ ما فکن یک آیت

زان صرفه که یافتیش بی‌صرف
در دفترِ ما نویس یک حرف

بنمای به ما که ما چه نامیم
وز بت گر و بت شکن کدامیم

ای کار مرا تمامی از تو
نیرویِ دل نظامی از تو

زین دل به دعا قناعتی کن
وز بهر خدا شفاعتی کن

تا پرده ی ما فرو گذارند
وین پرده که هست بر ندارند 63

«لیلی و مجنون»



معراج پیغمبر اکرم «ص»

چون نگنجید در جهان تاجش
تخت بر عرش بست معراجش

سر بلندیش راز پایه ی پست
جبرئیل آمده براق به دست 64

گفت بر باد نه پی خاکی
تا زمینیت گردد افلاکی

پاس شب را ز خیل خانه ی خاص
تویی امشب یتاق دار خلاص 65

سرعت برق این براق تراست
برنشین کامشب این یتاق تر است

چون که تیر یتاقت آوردم
به جنیبت براقت آوردم

مهد بر چرخ ران که ماه تویی
بر کواکب دوان که شاه تویی

....

چکامه91
18th September 2013, 08:25 PM
* توضیحات:

55.
توقیع کرم:دست خط و فرمان بخشندگی و بزرگواری.

56.
قلمیش:«ش» ضمیر مفعولی است، او را قلمی درکشیده است. قلم در کشیدن: محو ونابود و ناپدید کردن.

57.
کو: که او

وفات:«ت» ضمیر اضافه ای، وفای تو.

58.
جزیت: به کسر اول، معرب گزیت، ان چه بر کفار ذمّی در یک سال مقرر دارند که بپردازند.

59.
موقوف: بازداشته شده

60.
رخ:در مصراع اول رخسار است، در مصراع دوم منظور مهره ای از مهره های شطرنج است که به شکل برج می باشد.بین این دو واژه جناس تام وجود دارد.

شاه: ایهام دارد چون دارای دو معنی است. یکی معنی نزدیک که همان شاه و فرمانروا باشد و دوم دور که منظور مهره ی شاه شطرنج است.

61.
دو سیه سفید: کنایه از روز و شب است.

چهار طبع: عبارت است از گرمی، سردی، خشکی و تری.

62.
دو بی وفا:کنایه از شب و روز است.

چهرپا: کنایه از چهر طبع مخالف است.

63.
پرده فرو گذاشتن: کنایه از پنهان کردن اعمال زشت و خودداری از اشکار ساختن اسرار است.

_________________




64.
را: را اختصاص می باشد ، برای خاطر سربلندی او.

پایه ی پست: ظاهرا منایه از دنیا می باشد.

65.
خیل خانه: منظور خانواده و دودمان است.

چکامه91
19th September 2013, 09:31 PM
مهد بر چرخ ران که ماه تویی
بر کواکب دوان که شاه تویی

شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چار میخ برآر66

بگذران از سماکِ چرخ، سمند
قدسیان را درآر سر به کمند 67

عطرسایانِ شب به کار تواند
سبز پوشان در انتظار تواند 68

نازنینان مصر این پرگار
بر تو عاشق شدند یوسف‌وار 69

خیز تا در تو یک نظاره کنند
هم کف و هم ترنج پاره کنند

آسمان را به زیر پایه ی خویش
طره نو کن ز جعد سایه ی خویش

بگذران مرکب از سپهر بلند
درکش ایوان قدس را به کمند 70

شبروان را شکوفه ده چو چراغ
تازه روباش چون شکوفه ی باغ 71

شب شبِ تست و وقت وقتِ دعاست
یافت خواهی هرآنچه خواهی خواست

تازه‌تر کن فرشتگان را فرش
خیمه زن بر سریر پایه ی عرش

عرش را دیده برفروز به نور
فرش را شقه در نورد ز دور

تاجِ بستان که تاجور تو شدی
بر سرآی از همه که سر تو شدی

سر برآور به سر فراختنی
دو جهان خاص کن به تاختنی

راه خویش از غبار خالی کن
عزم درگاه لایزالی کن

تا به حق‌القدوم آن قدمت
بر دو عالم روان شود علمت 72

چون محمد ز جبرئیل به راز
گوش کرد این پیام گوش نواز

زان سخن هوش را تمامی داد
گوش را حلقه ی غلامی داد

دو امین بر امانتی گنجور
این ز دیو آن ز دیو مردم دور 73

آن امین خدای در تنزیل
واین امین خرد به قول و دلیل 74

آن رساند آنچه بود شرطِ پیام
وین شنید آنچه بود سرّ کلام

در شب تیره آن سراج منیر
شد ز مهرِ مراد نقش پذیر

گردن از طوق آن کمند نتافت
طوق زر جز چنین نشاید یافت

برق کردار بر براق نشست
تازیش زیر و تازیانه به دست

چون در آورد در عقابی پای
کبک علوی خرام جست ز جای 75

برزد از پای پر طاووسی
ماه بر سر چو مهد کاووسی

می‌پرید آنچنان کزان تک و تاب
پر فکند از پیش چهار عقاب 76

هرچه را دید زیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید 77

وهم دیدی که چون گذارد گام
برق چون تیغ بر کشد ز نیام

سرعت عقل در جهانگردی
جنبش روح در جوانمردی

بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ 78

....

چکامه91
19th September 2013, 09:37 PM
* توضیحات:

66.
هفت بیخ:کنایه از ابا علوی و هفت ستاره است.

چار میخ: کنایه از عناصر چهارگانه است.

67.
سماک: به کسر اول،نام ستاره ای است که منزل چهاردهم از منازل قمر باشد، و گویند سماک دواست، اعزل و رامح.

68.
عطرسایان شب: کنایه از ستارگان است.

69.
نازنینان مصر این پرگار: کنایه از فرشتگان اسمانی است.
اشاره است به داستان حضرت یوسف«ع»

70.
درکش ایوان...:درکشیدن در این جا یعنی تصرف خود دراوردن است.

71.
شبروان: کنایه از ستارگان اسمان است و شاید شب بیداران و سالکان نیز منظور باشد.

72.
حق القدوم: ان چه به میهمان یا قاصد دهند.

73.
دو امین: منظور حضرت رسول امین و جبرئیل امین است.

دیو مردم: شیطان

74.
ان: اشاره به جبرئیل است که قران را با امانت و بی کم و کاست بر پیامبر فرود اورده.

این: اشاره به رسول گرامی «ص» است که به محمد امین ملقب گشته است.

75.
کبک علوی خرام: منظور براق است.

76.
پرفکندن: عاجز و ناتوان شدن.

77.
لگام کشیدن: کنایه از احتیاط کردن و مکث نمودن در کار است.

78.
پی فراخی: تند روی

چکامه91
20th September 2013, 10:32 PM
بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ 78

با تکش سیر قطب خالی شد
گر جنوبی و گر شمالی شد 79

در مسیرش سماک آن جدول
کاه رامح نمود و گاه اعزل

چون محمد به رقص پای براق
در نبشت این صحیفه را اوراق 80

راهِ دروازه ی جهان برداشت
دوری از دورِ آسمان برداشت

می‌برید از منازل فلکی
شاهراهی به شهپر ملکی

ماه را در خط حمایل خویش
داد سر سبزی از شمایل خویش

بر عطارد ز نقره کاری دست
رنگی از کوره ی رصاصی بست 81

زهره را از فروغِ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی 82

گرد راهش به ترکتازِ سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر83

سبز پوشید چون خلیفه ی شام
سرخ پوشی گذاشت بر بهرام

مشتری را ز فرق سر تا پای
دردسر دید و گشت صندل سای

تاجِ کیوان چو بوسه زد قدمش
در سواد عبیر شد علمش 84

او خرامان چو بادِ شبگیری
برهیونی چو شیرِ زنجیری 85

هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه باز افتاد

منزل آن جا رساند کز دوری
دید در جبرئیل دستوری

سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاهِ صوراسرافیل 86

گشت از آن تخت نیز رخت گرای
رفرف و سدره هردو ماند به جای

همرهان را به نیمه ره بگذاشت
راه دریای بی‌خودی برداشت

قطره بر قطره زان محیط گذشت
قطر بر قطر هر چه بود نوشت

چون درآمد به ساقِ عرش فراز
نردبان ساخت از کمندِ نیاز

سر برون زد ز عرشِ نورانی
در خطرگاه سرّ سبحانی

حیرتش چون خطر پذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد 87

قابِ قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی اوادنی

چون حجابِ هزار نور درید
دیده در نورِ بی‌حجاب رسید

گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد

دید معبود خویش را به درست
دیده از هر چه غیر بود بشست

دیده بر یک جهت نکرد مقام
کز چپ و راست می‌شنید سلام

زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست

شش جهت چون زبانه تیز کند
هم جهان هم جهت گریز کند

بی جهت با جهت ندارد کار
زین جهت بی جهت شد آن پرگار 88

تا نظر بر جهت نقاب نبست
دل ز تشویش و اضطراب نرست

جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بی‌جهت چنان باشد

....

چکامه91
20th September 2013, 10:34 PM
* توضیحات:

78.
پی فراخی: تند روی

79.
تکش: «ش» ضمیر متصل، دویدن او

80.
صحیفه: در این جا منظور روی زمین است، یعنی ان حضرت با براق روی زمین را درنوردید.

81.
رصاص: ارزیر و قلعی، سرب را هم نیز گویند.

82.
سیماب: جیوه

83.
ترکتاز: تاخت اورنده و شتاب کننده

مهر: خورشید

84.
عبیر: نوعی خوشبوی مرکب از مشک و گلاب، صندل، زعفران و ...

85.
هیون: شتر جمازه که در رفتن تند و تیز و با شتاب حرکت کند. اسب را هم گفته اند.

86.
رصدگاه: در این جا نظرگاه و قدمگاه معنی مناسبی است.

87.
لگام گیری کردن: در این جا منظور رحمت الهی است که برای احترام افسار مرکب حضرت رسول را به دست گرفت تا فرود اید.

88.
بی جهت: در مصراع اول منظور ذات ربوبی است.

بی جهت شدن ان پرگار: یعنی حضرت نیز بی جهت گردید.

چکامه91
21st September 2013, 09:28 PM
جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بی‌جهت چنان باشد

از نبی جز نفس نبود آنجا
همه حق بود و کس نبود آنجا

همگی را جهت کجا سنجد
در احاطت جهت کجا گنجد

شربت خاص خورد و خلعت خاص
یافت از قربِ حق براتِ خلاص 89

جامش اقبال و معرفت ساقی
هیچ باقی نماند در باقی

با مدارای صد هزار درود
آمد از اوج آن مدار فرود

هرچه آورد بذلِ یاران کرد
وقف کار گناهکاران کرد 90

ای نظامی جهان پرستی چند
بر بلندی برای پستی چند

کوش تا ملکِ سرمدی یابی
وان ز دینِ محمدی یابی

عقل را گر عقیده دارد پاس
رستگاری به نورِ شرع شناس

« هفت پیکر »



در معراج پیامبر اکرم «ص»

شبی کاسمان مجلس افروز کرد
شب از روشنی دعوی روز کرد

سراپرده ی هفت سلطان سریر
برآموده گوهر به چینی حریر 91

سرسبزپوشان باغ بهشت
به سرسبزی آراسته کار و کشت

محمد که سلطان این مهد بود
ز چندین خلیفه ولیعهد بود

سرِنافه در بیت اقصی گشاد
ز ناف زمین سر به اقصی نهاد 92

ز بند جهان داد خود را خلاص
به معشوقیِ عرشیان گشت خاص

بنه بست از این کویِ هفتاد راه
به هفتم فلک بر زده بارگاه 93

برون جسته زین کنده ی چاربند
فرس رانده بر هفت چرخ بلند

براقی شتابنده زیرش چو برق
ستامش چو خورشید در نور غرق 94

سهیلی بر اوجِ عرب تافته
ادیمِ یمن رنگ ازو یافته 95

بریشم دُمی بلکه لولو سمی
رونده چو لولو بر ابریشمی

نه آهو ولی نافش از مشک پر
چو دندان آهو برآموده در

از آن خوش عنان‌تر که آید گمان
وز آن تیز روتر که تیر از کمان

شتابنده‌تر و هم علوی خرام
ازو باز پس مانده هفتاد گام

به عالم گشایی فرشته وشی
نه عالم گشایی که عالم کشی

به شبرنگی از شب چرا گشته مست
چو ماه آمده شب چراغی به دست

چنان شد که از تیزیِ گام او
سبق برد بر جنبش آرام او

قدم بر قیاسِ نظر می‌گشاد
مگر خود قدم بر نظر می‌نهاد

پیمبر بد آن ختلی ره نورد
برآورد از این آب گردنده گرد 96

هم او راه دان هم فرس راهوار
زهی شاه مرکب زهی شهسوار

چو زین خانقه عزم دروازه کرد
به دستش فلک خرقه را تازه کرد

....

چکامه91
21st September 2013, 09:34 PM
* توضیحات:

89.
برات خلاص: منظور برات ازادیِ امتان ان حضرت است.

90.
منظور همان برات ازادی یا مژده نجات بندگان گنه کار است که خداوند به رسولش عنایت فرمود.

91.
هفت سلطان سریر: کنایه از هفت سیاره است.

براموده گوهر: گوهر در رشته کشیده.

92.
ناف زمین: کنایه از مکه معظمه است.

93.
بنه بستن: کنایه از سفر کردن است.

کوی هفتاد راه : کنایه از دنیا و این جهان خاکی است.

94.
ستام: لگام و سر افسار اسب و ساخت و یراق زین اسب را هم گویند.

95.
سهیل: ستاره ای است که در اخر فصل گرما طلوع می کند و میوه ها در ان وقت می رسند. و چون این ستاره در یمن کاملا مشهود است ، ان را سهیل یمانی خوانند.

ادیم یمن: پوستی که ان را بودار گویند و از یمن اورند، و این پوست خوشبو و موج دار و رنگین است، گویند از تابش ستاره سهیل است که رنگین می گردد.

96.
اب گردنده: کنایه از اسمان است.

گرد بر اوردن: پایمال کردن، نابود کردن ، درنوردیدن.

چکامه91
22nd September 2013, 07:38 PM
چو زین خانقه عزم دروازه کرد
به دستش فلک خرقه را تازه کرد

سوادِ فلک گشته گلشن بدو
شده روشنان چشم روشن بدو 97

در آن پرده کز گردها بود پاک
نشایست شد دامن آلوده خاک

به دریایِ هفت اختر آمد نخست
قدم را نهفت آبِ خاکی بشست 98

رها کرد بر انجم اسباب را
به مه داد گهواره‌ی خواب را

پس آنگه قلم بر عطارد شکست
که امّی قلم را نگیرد به دست 99

طلاقِ طبیعت به ناهید داد
به شکرانه قرصی به خورشید داد

به مریخ داد آتشِ خشم خویش
که خشم اندران ره نمی‌رفت پیش

رعونت رها کرد بر مشتری
نگینی دگر زد بر انگشتری 100

سوادِ سفینه به کیوان سپرد
به جز گوهری پاک با خود نبرد 101

بپرداخت نُزلی به هر منزلی
چنان کو فرو ماند و تنها دلی 102

شده جانِ پیغمبران خاکِ او
زده دست هر یک به فتراکِ او 103

کمر بر کمر کوه بر کوه راند
گریوه گریوه جنیبت جهاند 104

به هارونیش خضر و موسی دوان
مسیحا چه گویم چو موکب روان

به اندازه‌ی آن که یک دم زنند
به یک چشم زخمی که بر هم زنند

ز خر پشته ی آسمان در گذشت
زمین و زمان را ورق درنوشت 105

ندیده ز تعجبیل ناوردِ او
کس از گرد بر گرد او گرد او 106

ز پرتابِ تیرش در آن ترکتاز
فلک تیر پرتابها مانده باز

تنیده تنش در رصدهای دور
به روحانیان بر جسدهایِ نور

در آن راه بیراه از آوارگی
همش بار مانده همش بارگی 107

پرِ جبرئیل از رهش ریخته
سرافیل از آن صدمه بگریخته

ز رفرف گذشته به فرسنگ ها
در آن پرده بنموده آهنگ ها 108

ز دروازه ی سدره تا ساق عرش
قدم بر قدم عصمت افکنده فرش

ز دیوانگه عرشیان برگذشت
به درج آمد و درج را درنوشت 109

جهت را ولایت به پایان رسید
قطیعت به پرگار دوران رسید110

زمین زاده‌ی آسمان تاخته
زمین و آسمان را پس انداخته

مجرد روی را به جایی رساند
که از بود او هیچ با او نماند

چو شد در ره نیستی چرخ زن
برون آمد از هستی خویشتن

در آن دایره گردش راه او
نمود از سرِ او قدمگاهِ او

رهی رفت بی زیر و بالا دلیر
که در دایره نیست بالا و زیر

حجابِ سیاست برانداختند
ز بیگانگان حجره پرداختند 111

....

چکامه91
22nd September 2013, 07:40 PM
* توضیحات:

97.
روشنان: کنایه از ستارگان است.

98.
دریای هفت اختر: کنایه از هفت ستاره ی اسمان است.

هفت اب خاکی: مراد هفت دریای دنیا است.

99.
قلم بر عطارد شکستن: کنایه از حواله دادن و سپردن قلم به اوست، چه گویند عطارد دبیر فلک است.

100.
رعونت: به ضم اول و دوم، در فارسی غرور و تکبر معنی می دهد.

101.
سوادِ سفینه: مراد سیاهی خطوط است.

102.
نزلی: نزل+ی، نُزل ان چه برای مهمان تهیه کنند.

پرداختن: در این جا اراستن معنی می دهد با توجه به مصراع دوم تهی کردن و خالی کردن نیز نیکو به نظر می رسد.

103.
خاک شدن: کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن.

104.
گریوه: پشته، تپه، کوه کوچک.

جنیبت: اسب یدک

105.
خرپشته ی اسمان: در این جا طاق و ایوان اسمان مراد است.

106.
ناورد: جنگ و جدال و پیکار.
این بیت و دو بیت قبل ان، نشانه ی سرعت حرکت ان حضرت در شب معراج است. یعنی با یک چشم بر هم زدن از بلندای اسمان گذر کرد و زمین و زمان را درنوردید و شتاب و سرعتش به قدری بود که در اطراف او، گردش دیده نمی شد.

107.
بارگی: باره ، اسب

108.
رفرف: در این جا منظور مرکبی است که پیغمبر بعد از براق برای رفتن به معراج از ان استفاده کرد.

109.
دیوانگه عرشیان: جایگاه فرشتگان اسمان.

درج: در این جا نام مکانی است بر عرش که رسول اکرم به شب معراج از ان عبور کرد.

110.
قطعیت: جدایی

پرگار دوران: کنایه از اسمان است.

111.
یعنی جایگاه را از بیگانگان تخلیه کردند.

چکامه91
23rd September 2013, 07:19 PM
حجابِ سیاست برانداختند
ز بیگانگان حجره پرداختند 111

در آن جای کاندیشه نادیده جای
درود از محمد قبول از خدای

کلامی که بی آلت آمد شنید
لقائی که آن دیدنی بود دید

چنان دید کز حضرت ذوالجلال
نه زان سو جهت بُد نه ز این سو خیال

همه دیده گشته چو نرگس تنش
نگشته یکی خار پیرامنش 112

در آن نرگسین حرف کان باغ داشت
مگو زاغ کو مهر ما زاغ داشت

گذر بر سر خوانِ اخلاص کرد
هم او خورد و هم بخش ما خاص کرد

دلش نور فضل الهی گرفت
یتیمی نگر تا چه شاهی گرفت

سوی عالم آمد رخ افروخته
همه علم عالم در آموخته

چنان رفته و آمده باز پس
که ناید در اندیشه‌ی هیچ‌کس

ز گرمی که چون برق پیمود راه
نشد گرمی خوابش از خوابگاه

ندانم که شب را چه احوال بود
شبی بود یا خود یکی سال بود

چو شاید که جان هایِ ما در دمی
برآید به پیرامنِ عالمی

تن او که صافی‌تر از جان ماست
اگر شد به یک لحظه وامد رواست 113

«شرف نامه»




4- امیر خسرو دهلوی

امیر خسرو از شعرای متصوف است که در دهلی به دنیا امد .
وی از مشهورترین شاعران فارسی زبان هندوستان به شمار می رود.
در غزل از سعدی تقلید می کرد. منظوماتش علاوه بر دیوان عبارتند از: خمسه امیر خسرو دهلوی،
- مطلع الانوار، شیرین و خسرو، مجنون و لیلی، اینه اسکندری و هشت بهشت-.
در این جا چند معراج نامه از خمسه ی این شاعر شهیر را باهم مرور می کنیم:




در معراج سلطان انبیا «ص»

نیم شبی کان مه گردون غلام
کرد به دولت سوی گردون خرام

ولوله در عالم بالا فتاد
غلغله در گنبد والا فتاد

نُه تتق و هفت صنم خاستند
هفت ونه خویش بیاراستند 1

ثابت و سیاره در این انتظار
مانده ز بیرون و درون بی قرار

خازن جنت ز دل بی سکون
گاه برون امد و گاهی درون

روضه براورده غبار بخور
ساخته جاروب ز گیسوی حور 2

حور به ره داشته چشم سیاه
گشته ز دیده درم افشان به راه

سدره و طوبی سوی بدری چنان
سجده کنان در شب قدری چنان

بلبل طوبی که نوازد بلند
رقص در ادریس و مسیحا فکند 3

در همه ره کو قدم کار زد
مرغ فلک بوسه به منقار زد 4

ساخته طاوس ملائک نگار
پایچه بابل زده طاوس وار 5

خواجه چو شمعی به شبستان نور
کامدش ان پیک بشارت ز دور

پیشکش اورده براقی شگفت
کز دو جهان یک تک میدان گرفت

طرفه همایی که پر از نور داشت
بوی خوش غالیه از حور داشت

توسنی و اب خورش از هشت باغ
ز اتش خود نه کُره را کرده داغ

مژده رسان گفت به مژده پذیر
کاورد اهنگ به عرش از سریر 6

شاه رسل خاست بدین اتفاق
برقِ صفت جست به پشت براق

حرز کله ز اوحی به سر
چتر سیه کرده ز اسری به سر 7

....

چکامه91
23rd September 2013, 07:22 PM
* توضیحات:

111.
یعنی جایگاه را از بیگانگان تخلیه کردند.

112.
نرگس: کنایه از چشم معشوق است. یعنی تمام بدن چون نرگس تبدیل به چشم شده، و خارو خاشاکی نیز در اطرافش وجود نداشت.

113.
جسم پیغمبر که از جان ما پاک تر و صافی تر است، روا باشد که در یک چشم بر هم زدن سیر افاق نماید.


___________________


1.
نه تتق: کنایه از نه اسمان باشد، چه تتق به معنی چادر و پرده ی بزرگ است و در این جا اسمان مراد است.

هفت صنم: کنایه از هفت سیاره است.

2.
بخور: خوشبوی

3.
ادریس: از پیغمبران مشهور است . گویند عمر جاودان یافته . امده است که سه نعمت داشته: پادشاهی ، حکمت، نبوت.

4.
مرغ فلک: کنایه از فرشته است.

5.
طاوس ملائک: لقب جبرئیل است.

پایچه: شلوار

6.
نه کره: کنایه از نه اسمان است.

7.
حرز: به کسر اول و سکون دوم، دعایی که بر کاغذ نویسند و برای رفع چشم زخم همراه خود دارند.

اوحی: اشاره است به ایه شریفه ی « فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی» نجم ایه 10 – وحی کرد به بنده ی خویش، ان چه وحی کرد.

چکامه91
26th September 2013, 07:11 PM
حرز کله ز اوحی به سر
چتر سیه کرده ز اسری به سر 7

از حرم اول که شد اندر خرام
بر گذرِ قبه ی بیت الحرام

ان حرم قدس چو واپس فکند
نور در اقصایِ مقدس فکند

جلوه نمود اُشهَبِ ان محترم
خانه به خانه، ز حرم تا حرم 8

گنبد دیگر که از ان جا نمود
بر زبرِ مسجد الاقصی نمود

یک تک از ان پویه که برداشت پای
چاره که را کرد رها هم به جای

پس به یکی جنبش ان راهوار
بر کره ِ ماه شد ان شهسوار

مردمکِ چشمِ قمر شد ز نور
ناخنه از چشمِ قمر کرد دور 9

خامه چو بر تخته ی دیگر نهاد
تیر قلم شد به خطش سر نهاد 10

چون به گلستان سوم خاص گشت
محتسبِ زهره ی رقّاص گشت 11

تا به چهارم فلک ارد شتاب
بود به غلطیده به خاک 12

چون علم افروخت به پنجم رباط
ترک فلک رُفت به سَبلَت بساط 13

در ششمین خانه به خدمت گری
بنده ی بی سیم شدش مشتری

چون به صنم خانه ی هفتم نشست
رشته ی زنّارِ زحل را شکست 14

کرد چو در مسندِ هشتم ثبات
لرزه درامد به همه ثابتات 15

بره در افتاد به جولانگش
خواست که قربان شود اندر رهش 16

ثور که بد گوهرِ پروینش بار
بارِ گهر کرد به پایش نثار 17

خاست دو پیکر ز دو رو بی نفاق
سود دو رخساره به پای براق 18

بر سرطان چون دم فرخ فکند
گشت سپهر از سرطان بی گزند 19

شیر به سم بوس براقی چنان
از بن دندان شده سبلت کنان 20

در تهِ ان ابرِ جواهر نثار
سنله در سجده درامد ز بار

سنگ ورا کرد ترازو سجود
زانکه به مقدارِ ترازو نبود

کژدمِ جراره زره گوی کرد
خار خود از راه به یک سوی کرد 21

قوس چو برجیس به پیشش کشید
سهمِ سعادات ز کیشش کشید 22

روضه ی بز را چو درود اورید
بز به زمان شیر فرود اورید

دلو که از چشمه ی خور خشک ماند
زمزمش از چشمه ی رحمت فشاند 23

حوت که دریای کفش را بدید
تشنه ز نه بحر به سویش دوید 24

کرد سبک پای ز کرسی بلند
بر سرِ عرش امد و کرسی فکند

کرد ز پا زحمتِ نعلین دور
ز اطلسِ فرش از قدم افشاند نور 25

چون قدری برتر از ان زد قدم
گشت خرامان به بساطِ قدم 26

بس که درون رفت در ایوانِ راز
دور شد از خویش به راهِ دراز

​....

چکامه91
26th September 2013, 07:14 PM
* توضیحات:

7.
حرز: به کسر اول و سکون دوم، دعایی که بر کاغذ نویسند و برای رفع چشم زخم همراه خود دارند.

اوحی: اشاره است به ایه شریفه ی « فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی» نجم ایه 10 – وحی کرد به بنده خویش، ان چه وحی کرد.

8.
اشهب: در لغت هر چیز سیاه رنگ که سفیدی در رنگش غالب باشد و نیز اسب سبزه که موهای سپید ان بر موهای سیاهش غالب باشد معنی می دهد، ولی در این جا کنایه از مرکوبی است که پیامبر با ان به عرش رفت.

9.
ناخنه: گوشت یا پوست زاید که در گوشه چشم تولید و باعث تورم پلک شود.

10.
برخط سر نهادن: مطیع و فرمان بر شدن، کنایه از اطاعت کردن و فرمان برداری است.

11.
گلستان سوم: کنایه از فلک سوم و جایگاه زهرا است .

12.
چهارم فلک: منظور اسمان چهارم است که به قول قدما خورشید در ان قرار دارد.

13.
پنجم رباط: کنایه از فلک پنجم است.

ترک فلک: کنایه از مریخ است.

سبلت: به فتح اول و سوم و سکون دوم، سبیل.

14.
رشته ی زُنار: رشته ای متصل بر صلیب که مسیحیان بر گردن خود اندازند یا رشته ای که بر کمر خود بندند.

15.
ثابتات: جمع ثابته، ستارگان ثابت که به عقیده قدما در فلک هشتم قرار دارند.

16.
بره ی فلک" کنایه از برج حمل است که اولین برج از بروج دوازده گانه ی فلکی است. برج بره خواست قربانی قدم های حضرت شود.

17.
ثور : به فتح اول، در لغت به معنی گاو نر است، در این جا منظور برج دوم از بروج است.

18.
دو پیکر: برج سوم از بروج دوازده گانه فلکی است، به صورت دو کودک برهنه که ان را خانه ی عطارد هم گفته اند و ان را به عربی جوزا گویند.

19.
سرطان: در مصرع اول مقصود نام برج چهارم از بروج است و در مصراع دوم به معنای خرچنگ و شاید همان بیماری سرطان که به شکل پای خرچنگ است باشد.

20.
سبلت کندن: کنایه از حسرت خوردن می باشد.

21.
جرّاره: نوعی عقرب زرد رنگ که دم خود را به زمین می کشد و سم شدیدی دارد.

22.
قوس: نام برج نهم از بروج فلکی است.

سهم : تیری که با کمان پرتاب کنند.

سعادات: جمع سعادت، خوشبختی ها.

کیش: التی که تیر در ان گذارند.

23.
چشمه ی خور: کنایه از افتاب و خورشید است.

زمزم: نام چشمه ی نزدیک خانه ی کعبه.

24.
حوت: ماهی، نام برج دوازدهم از بروج فلکی دوازده گانه است.

دریای کف: کنایه از سخا و بخشندگی است.

25.
اطلس چرخ: کنایه از فلک نهم است.

26.
بساطِ قدم: مقابل حدوث

چکامه91
30th September 2013, 11:22 PM
بس که درون رفت در ایوانِ راز
دور شد از خویش به راهِ دراز

شد به مکانی که مکانی نداشت
وز خودی خویش نشانی نداشت

گم شد از احسان که ز حد بیش بود
گم شدنش یافتن خویش بود

تن شدش از هستی صورت بری
پاک شدش خانه ز صورت گری

از همه سو خاست جهت خانه خیز
هر جهتی کرد به سویی گریز27

هیچ جهت چون ز همه سو نبود
ان چه نگنجد به جهت رو نمود

گشت خیال دویی از چشم دور
بلکه یکی گشت دو چشمش به نور

دست به دریوزه ی مقصود داشت
روی به طاعت گه معبود داشت 28

ناظرِ دیدار پسندیده گشت
وز پی دیدن همه تن دیده گشت

یافته عین الله و عین الیقین
دیده بدو عین خدا را مبین 29

او به یقین دیده جمال عزیز
ما هم امید است که بینیم نیز

دید و شنید ان چه نگنجد به هوش
دیده همین بود و همین بود گوش

حرف الف شد چو ز احمد جدا
حمد شد او جمله به لوح سما

کرد نمازی به نیازی تمام
بود نماز از وی و از حق سلام

بار که پشت فلک از وی خمید
بر سر خود کرد و بدین سو چمید

یافته تشریف نماز از خدای
امد از ان گونه نمازی قبای 30

از سمن و لاله ی ان بوستان
داد شمامه به کف دوستان 31

جامِ شرابی که به تمییز گفت
جرعه ی ان جام علی نیز خورد

برد گران هم شد از ان خم نمی
تا به نمی شیفته شد عالمی

ای شده مست از کرمت بی کسان
بویی از ان باده به خسرو رسان

«مطلع الانوار»




وصف معراج نبی«ص»

سخن ان به که بهر ارجمندی
ز معراج نبی یابد بلندی

رسولی کاسمان را پایه داده
رکابش عرش را پیرایه داده 32

شبی تنگ امده زین حجره ی تنگ
ز پستی سوی بالا کرده اهنگ 33

رسیده پیک حضرت با پرِ نور
براقِ غیب سنج اورده از دور

همه ی جلوه در نُه باغ کرده
به نرگس سرمه ی مازاغ کرده

دوال چابکان ناسوده دوشش
صفیرِ رایضان نشنوده گوشش 34

نه اختر، لیک ز اختر پاک جان تر
نه گردون، لیک از گردون روان تر

زمین تا اسمانش نیم گامی
ز گامش سیر گردون نیم وامی

شده بر پشت ان رخشِ جهان گیر
سوارِ اسمانی، اسمان گیر

در ان ره کِش قدم تا دور می خواست
همی رفت و غبار نور می خاست

....

چکامه91
30th September 2013, 11:25 PM
* توضیحات:

27.
این بیت و چهار بیت پیش از ان، نشانه ای از رسیدن محمد«ص» به مکان بی مکانی و از خود بی خود شدن و فانی گردیدن است.

28.
دریوزه: گدایی

مقصود و معبود: هر دو منظور پروردگار عالم است.

29.
با یقین کیفیت و ماهیت چیزی را دریافتن و سپس ان را به چشم دیدن.

30.
تشریف: در این جا معنی خلعت دارد که یافتن ان، نشانه ی بزرگوار شدن است.

31.
شمامه: دستنبو، نوعی از خربزه ی کوچک که بوی خوش دارد.

__________________

32.
پایه دادن: قدر و منزلت و مقام دادن مراد است.

پیرایه دادن: زیور و زینت عطا نمودن است.

33.
حجره ی تنگ: کنایه از دنیا است.

34.
رایضان: جمع رایض، رام کننده ی اسب، کسی که کره ی اسب را تربیت کند و به او راه رفتن یاد دهد.

چکامه91
2nd October 2013, 08:04 PM
در ان ره کِش قدم تا دور می خواست
همی رفت و غبار نور می خاست

نخست از بیت اقصی سر گشوده
به اقصی قبله ای دیگر نموده

چو بر محراب اقصی ریخته نور
جنیبت رانده سوی بیتِ معمور 35

لبش کرده به چندین رشته ی دُر
گریبانِ مه و جیبِ فلک پُر

ز شادی زهره بربط گیر گشته
عطارد چشم بدرا تیر گشته 36

چو دیده پرتوِ دان نورِ جاوید
به خواهش بر زمین غلطیده خورشید

سیاست بر کفِ بهرام داده
سعادت مشتری را وام داده

براقش چون به کیوان بر رسیده
ز نعلش گوش چون هندو دریده

ثوابت راهِ او از دیده روبان
دویده در رکابش پای کوبان

چو طی کرده بساطِ چرخ نیلی
بساطش گشته پرِ جبرئیلی

به موکب داریش ناموس اکبر
خرامان گشته چون طاوسِ انور37

به همراهی چو دامن واشکسته
ز سدره خارش اندر پاا شکسته

از انجا میل میکائیل کرده
از او منزل بر اسرافیل کرده

به عزرائیل نیز از کانِ عالم
نموده کیمیایِ جانِ عالم

ز زلف خود به رفرف سایه داده
ز پای خود به کرسی پایه داده

گشاده بندِ نعلین فلک بال
ازو در ساق عرش افکنده خلخال 38

چو پای از عرش بالاتر نهاده
متاعِ خاک را بر در نهاده

ز راهش گرد و هم از پیش برخاست
چپش چپ داده از چپ، راست از راست

گذشته از حدِ بالا وزیری
به ملک لامکان کرده دلیری

شده عین الیقین را قرة العین
گذشته همچو تیر از قابِ قوسَین 39

گریبانِ جهت را پاره کرده
جهانی بی جهت نظاره کرده

شده نفس از حدیث غیب شادش
حدیثِ نفس کرده خیر بادش

چو کرده وعده های لطف در گوش
نکرده زیر دستان را فراموش

دعایی کز درِ رحمت شنیده
ازین سو خوانده و، زانسو دمیده

چو مالامال گشت از نعمتِ پاک
به بذلِ نعمت امد جانبِ خاک 40

به یاران کرد رجعت مژده در مشت
زسیفورِ عنایت شِقه بر پشت 41

برید از ذیلِ خلعت رقعه ای چند
به درویشان ِ مسکین داد پیوند 42

بدان پیوند کرد از تیزهوشی
گناه عاصیان را پرده پوشی 43

اگر امت به عصیان راه دارد
شفاعت راحوالت گاه دارد

حوالت گاهی از لطف الهی
که بخشایش کند چندان که خواهی

برات از رحمت غیب، انس و جان را
خطِ ازادی از اتش جهان را

مثالِ اسمان بر دشمن و دوست
که شیخِ من مبارک نسخه ی اوست


«شیرین و خسرو»

چکامه91
2nd October 2013, 08:08 PM
* توضیحات:

35.
جنیبت: اسب زین کرده بدون سوار که روپوش روی ان اندازند و یک نفر پیاده ویا سوار بر اسب دیگر، افسار ان را می گیرد و با خود می برد، سابقا پیشاپیش موکب بزرگان و امرا حرکت می دادند، در فارسی ان را یدک گویند.

36.
بربط: نام سازی است معروف که مثل طنبور است، جز این که کاسه ی بزرگ و دسته ی کوتاه دارد.

37.
ناموس اکبر: لقب جبرئیل است.

38.
خلخال: حلقه ی فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، یعنی پایه ی عرش را زینت داده است.

39.
قرة العین: ان چه مایه ی سرور و شادی و یا روشنایی چشم شود.

40.
چون پر از انواع نعمت های پاک و مطهر شد، برای بخشیدن این نعمت ها به امتان خود به سوی زمین مراجعت فرمود.

41.
سیفور: پارچه ی ابریشمی لطیف مانند دیبا و اطلس.

شقه: به کسر اول، نیمه ی چیزی که به درازا شکافته شده باشد.

42.
ذیل: پایین دامن

43.
عاصیان: جمع عاصی، نافرمان، گناهکار

چکامه91
4th October 2013, 09:14 PM
در طیرانِ ان سیمرغِ قافِ قران سویِ سوادِ ما زاغ
با طاوسِ سدره یمدالله ظلها علینا


فرخنده شبی که آن جهان گیر
از نطع زمین شد آسمان گیر

طیره ز حجره بر قمر تاخت
زین نُه، سوی ان نه دگر تاخت 44

برخاست ز خوابگاه این دیر
در مرقد چرخ شد سبک سیر45

از سدره رسید مرغِ والا
خواندش به نویدِ حق تعالی 46

اورد جنیبت فلک گام
فردوس نورد و رفرف اشام

داد از نمطِ جنیبه داری
شه را به جنیبه شهسواری 47

ان شاهسوار اسمان گرد
اهنگ به گشت اسمان کرد

اول ز سرای اُم هانی
شد محرم کعبه ی یمانی

پس داد ز ابروی مقوّس
محراب به قبله ی مقدس 48

در قبله شد و به قعده بنشست
تحریم به قبله ی سما بست 49

برداشت ازین خرابه محمل
در منزل ماه کرد منزل

ز آنجا به طریقِ تاجداری
بنشست به دومین عماری 50

ز آنجا بسر بلندی بخت
شد تخت نشینِ سیمین تخت51

ز آنجا که رسید بر چهارم
شد خواجه‌ی آن خجسته طارم52

ز آنجا چو ز بر کشید رایت
شد والی پنجمین ولایت 53

ز آنجا چو بلند بارگه گشت
شبهاز ششم شکارگه گشت

ز آنجا چو نمود بیشتر جهد
شد مهدیِ خاص هفتمین مهد

ز آنجا چو شد آن طرف روانه
شد خازن هشتمین خزانه

ز آنجا چو پرید بر نهم بام
و آزاد شد از شکنجِ نُه دام54

بازارِ جهت گذاشت بر جای
بنهاد به نطع بی جهت پای 55

سر زان سوی کاینات بر کرد
ملک ازل و ابد نظر کرد56

بست از دو دوال بند نعلین
شهبند غرض به قاب قوسین

دید آنچه عبارتش نسنجد
در حوصله‌ی خرد، نگنجد

دیدار خدای دید بی غیب
گفتار ز حق شنید بی ریب57

ز آن گفت و شنید بی کم و کاست
هم گفتن و هم شنیدنش راست

کرد از کفِ غیب شربتی نوش
کز هستی خود شدش فراموش

ایزد ز کمال مهربانی
دادش به جمال، هرچه دانی

بنواخت به عزت سلامش
بسپرد ودیعتِ کلامش

مقصود دو کون در تنش ریخت
گنج دو جهان به دامنش ریخت 58

....

چکامه91
4th October 2013, 09:16 PM
* توضیحات:

44.
نُه: کنایه از نه اسمان است.

45.
مرقدِ چرخ: مهدِ چرخ، تخت روان اسمان.

سبک سیر: تندرو

46.
مرغ والا: کنایه از جبرئیل است.

47.
نمط: روش، رویه

48.
ابروی مقوس: ابروی کمانی

49.
قعده: مرکوب

50.
عماری: ان چه بر پشت شتر یا فیل بندند و در ان نشینند، در این جا دومین عماری کنایه از فلک دوم است.

51.
سیمین تخت: کنایه از اسمان سوم است.

52.
چهارم: مقصود فلک چهارم است.

خواجه: در این جا سرور معنی می دهد.

53.
پنجمین ولایت: کنایه از فلک پنجم است.

54.
نه دام: کنایه از نه فلک است.

55.
جهت را رها کرد و پا بر گستره ی بی جهتی گذاشت.

56.
ملک ازل و ابد: پادشاهی بی اغاز و بی پایان یا همیشگی و جاودانی که مراد پادشاهی الهی است.

57.
بی ریب: بی شک و تردید.

58.
مقصود دو کون: مقصود دو جهان، حدیث شریف قدسی: « لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نبودی افلاک را نمی افریدم، مورد توجه شاعر است.

چکامه91
6th October 2013, 06:46 PM
مقصود دو کون در تنش ریخت
گنج دو جهان به دامنش ریخت 58

با بخششِ پاکِ بنده‌ی پاک
آمد سوی بنده خانه‌ی خاک

اورد ز حضرتِ خداوند
منشور نجات عاصییی چند

پس داد به هر خجسته یاری
ز آورده‌ی خوبش یادگاری

یاران که ستوده حال بودند
منعم هم از ان ننوال بودند 59

بودند همه ز سینه‌ی پر
جویی هم ازان محیط پر دُر

وان حرف کش جریده پرداز
با خازنِ علم بود هم راز

هر چار چو هشت باغ بودند
پروانه‌ی یک چراغ بودند 60

زین چار ستون فرخ ارام
چون دین مرا بلند شد نام

امید که این خجسته بنیاد
تا روزِ ابد بماند اباد 61

جانم که چنین حصار دارد
بیگانه درو چه کار دارد

یارب که سرش بر اسمان باد
وز رخنه ی دیو در امان باد

خسرو ز چنین اساس محکم
چون معتکفان کعبه بی غم

«مجنون و لیلی»



صفت معراج

فلک ماه را چون شب افروز کرد
شب تیره پیرایه ی روز کرد

رسید از فلک پیک فرخنده پی
فلک دار زو چرخ در گرد وی

براقی ز فکرت سبک گام تر
ز خو رشید و مه روشن اندام تر62

سویِ دولت بی حسابش کشید
رکابی شد و در رکابش کشید 63

سوارِ سبک رو به عزم درست
شتابندگی را کمر کرد چست

بران رخشِ رخشنده برشد چنان
که در لامکان در کشیدش عنان

نخستین شرف بیت اقصاش بود
ز اقصی ولایت در ادناش بود

علی القطع ببرید در یک زمان
به مقراضِ لا، پرده ی لامکان 64

چو مه سجده کردش در افکندگی
هلال خودش خواند در بندگی

عطارد که مغزش ز خورشید تافت
ز دیدار او شربتِ تازه یافت

همان زهره کز شرعش اگاه بود
کمانچه به کش کرده بگریخت زود 65

خور از مسند رو اورد بر زمین
رها کرد مسند به مسند نشین

به ره گشته مریخ سرهنگ او
کله سوده بر نعلِ شبرنگ او

شتابنده برجیس از پیش خاست
متاع سعادت به دریوزه خواست

زحل روی مالیده چندان به راه
که شد روی او روشن و ره سیاه 66

چو پا بر ثوابت نهاد استوار
شکوهش ربود از ثوابت قرار

پس از انجم هشتمین انجمن
به عزم نهم گشت هنگامه زن 67

علم بر نهم فرش اطلس کشید
قلم بر جهاتِ مسدس کشید 68

....

چکامه91
6th October 2013, 06:48 PM
* توضیحات:

58.
مقصود دو کون: مقصود دو جهان، حدیث شریف قدسی: « لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نبودی افلاک را نمی افریدم، مورد توجه شاعر است.

59.
مُنعم: مل دار، ثروتمند.

نوال: دهش، عطا، بهره و نصیب.

60.
چار: ظاهرا در این جا مراد شاعر خلفای راشدین است.

61.
خجسته بنیاد: دین اسلام مقصود است.

62.
سبک گام: تیزرو

63.
رکابی: رکابدار و فراش، کسی که پیاده در رکاب رود.

64.
علی القطع: به طور قطع، یقینا، حتما.

65.
کش: به فتح اول و سکون دوم، در اینجا معنی زیر بغل دارد. یعنی ستاره زهره که نوازنده است، چون از قوانین شریعت محمدی اگاهی داشت که نوازندگی فعلی حرام است، بنابراین کمانچه خود را زیر بغل گرفت و فورا فرار کرد.

66.
روی به راه مالیدن: کنایه از اظهار عجز و ناتوانی است.

67.
هشتمین: کنایه از فلک هشتم است.

68.
علم کشیدن: کنایه از نصب کردن پرچم است.

جهاتِ مسدس: شش جهت بالا، پایین، پس، پیش، چپ و راست.

چکامه91
8th October 2013, 07:18 PM
عَلم بر نهم فرش اطلس کشید
قلم بر جهاتِ مسدس کشید 68

سوی عالمی شد که عالَم نماند
دویم در میان سایه ای هم نماند

همایی شد و ز اوج عزت پرید
همایی که کس سایه ی او ندید 69

چنان کرد بر شاخِ قرب اشیان
که خود هم نگنجید اندر میان

چو از هستی ِ خویش نا امید گشت
در ان نیستی هستِ جاوید گشت 70

بزد در غرض ناوک سخت کوش
زه از قاب قوسین امد به گوش

حجابِ خیال از میان برگرفت
نظاره به نورِ نهان درگرفت

برون امد از پرده ی بودِ خویش
نگه کرد بی پرده مقصود خویش 71

به منزل خرامان شد از بارگاه
به پایش درم ریز خورشید و ماه

فروزان چو شمعی ز نورِ حضور
ملائک چو پروانه در گرد نور

عروسانِ فردوس در انتظار
که روبند از پای نازک غبار

گلی را که برچید از ان بوستان
ره اوردی اورد بر دوستان

جمالی به خوبان از ان باغ داد
به رخسارشان خالِ ما زاغ داد

خوشا وقت ان میهمانان باغ
که گشتند از ان گُل معطر دماغ

« ایینه اسکندری »



صفت معراج سیدالمرسلین «ص»

فرخ ان شب که ان چراغِ دو کون
زد به قندیل عرش پرتوِ عون 72

شب چو بر سر نهاد چترِ سیاه
چترِ اُسری کشید بر سرِ ماه 73

جلوه گر شد به لاجورد سریر
دولتش زین سرای دامنگیر 74

شبِ او گشته زیورِ ماهش
نورِ او گشته مشعلِ راهش

در دلِ شب ز پرتوی ان نور
حرف باریک غیب خوانده ز دور

جبرئیل اوریدش از درگاه
راهواری که وهم را زده راه

برنشست و عنانش داد فراز
تا شتابان رود به راه دراز

اول ان دم که کوس اَسری زد
خیمه در بارگاه اقصی زد

رفت ز انجا به مه نوا بخشید
خسته ی خویش را دوا بخشید

پس به پیشش عطاردِ نامی
برد شعر یمانی و شامی 75

چون ار انجا جنیبه راند به پیش
زهره در رقص شد ز قبه ی خویش

در رهش افتاب روشن و پاک
پیش از ان رو نهاده بود به خاک

چون به پنجم سپهر کرد خرام
طَرقُّوا زد چو چاوشان بهرام 76

چون ششم پایه شد قرارگهش
مشتری از عمامع رُفت رهش

زحل از سهمناکیِ کیشش
گشت غلطان چو هندوان پیشش 77

چون ز اختر به ثابتات گذشت
زین تحرک در ان ثبات گذشت 78

هم ثوابت خجسته ذات شدند
هم به دریوزه ی ثبات شدند

....

چکامه91
8th October 2013, 07:24 PM
* توضیحات:

68.
علم کشیدن: کنایه از نصب کردن پرچم است.

جهاتِ مسدس: شش جهت بالا، پایین، پس، پیش، چپ و راست.

69.
هما: نام مرغی است مشهور و افسانه ای، می گویند سایه اش بر سری هر کس افتد به سعادت خواهد رسید و در مبارکی و میمنت بدان مثال زنند، در این جا پیغمبر اسلام به هما تشبیه شده است.

70.
منظور نیست شدن و از خود بی خود شدن است.

71.
بی ان که حجابی در میان باشد مقصود خود یعنی خداوند را نگاه کرد.


___________________


72.
چراغ دو کون: چراغ دو جهان، چراغ و دنیا و اخرت، منظور پیامبر اسلام است.

قندیل عرش: کنایه از افتابو ماه است.

پرتو عون: فروغ و روشنایی، یاری و مساعدت. مفهوم ان است ، شبی که سیدالمرسلین به معراج رفتند، نور روی ان حضرت موجب تقویت نور روی ماه شد.

73.
چتر اسری: اشاره به ایه اول سوره اسرا.

74.
لاجورد سریر: کنایه از اسمان است.

سرای دامنگیر: کنایه از دنیاست.

75.
شعر یمانی و شامی: نام دو ستاره که یکی را شعرای شامی گویند و ان به طرف شمال طلوع می کند، و چون سرزمین شام به طرف شمال عرب است ان را شامی گویند. و دیگری شعرای یمانی است که به طرف جنوب می تابد و چون یمن در جنوب عرب واقع است ان را شعرای یمانی گویند و در فارسی به ان ها دو خواهر و دو خواهران نیز گفته شده است.

76.
طرقوا: صیغه امر است، یک سو شوید، راه دهید. گویند نقیبان عرب در پیش امرا و فرماندهان طرقوا طرقوا می گفتند.

چاوشان: جمع چاوش، نقیب لشکر و قافله را گویند.

77.
کیشش: «ش» ضمیر متصل اضافه ای، کیش در این جا باید تیردان و ترکش باشد، یعنی التی که در ان تیر گذارند.

هندوان: جمع هندو، چون ستاره ی زحل را هندوی چرخ یا هندوی هفتم گویند، بنابراین شاعر غلتیدن زحل در برابر رسول اکرم را به غلتیدن هندوان تشبیه کرده است.

78.
ثابتات: جمع ثابته، ستارگان ثابت و در این جا منظور فلکی است که ثوابت یا ستارگان ثابت در ان هستند و این عقیده ی پیشینیان است که می گفتند چرخ هشتم یا فلک هشتم مرکز ثوابت است. پس معنی ان است که چون سیدالمرسلین «ص» از افلاک هفت گانه که مرکز سیارات بودند عبور کرد به فلک هشتم که مرکز ثوابت است قدم نهاد.

چکامه91
10th October 2013, 04:05 PM
هم ثوابت خجسته ذات شدند
هم به دریوزه ی ثبات شدند

چون علم پیش برد زان پرگار
ماند بر جای ز ماندگی رهوار 79

عرش برد از جنیبه بارش را
پای کم شد جنیبه دارش را 80

رویش افکند ز افتاب حضور
ب قنادیل عرش چرتو نور 81

چون به رخ عرش را منور کرد
زانن مکان سر به لامکان برکرد 82

جلوه کرد از برای کونینش
سر به درگاه قاب قوسینش

برگرفت از میان حجابِ خیال
تا درامد به جلوه گاه جمال 83

ش به جایی که جان نمی گنجد
خود هم اندر میان نمی گنجد

دیده را نور لایزالی داد
سینه را سرِّ ذوالجلالی داد

چون ز عالَم بیرون نهاد قدم
پیشرو شد به پیشگاه قدم

هستیی دید کش زوال نبود
نیستی را در او مجال نبود 84

یافت در خود متاع موزون را
دید بی شک خدای بی چون را

نکته برخواند بی وکالتِ هوش
قصه بشنید بی میانجی گوش

گوش کی سرِّ غیب را سنجد
بحر اندر صدف کجا گنجد؟!

با هزاران هزار نقدِ مراد
در شبستانِ دولت امد شاد

بهرا داد از ره جوانمردی
رهروان را از ان ره اوردی

کرد چون بخشِ خاصگان همه چیز
داد بخشِ گناهکاران نیز

هر یکی را نویدِ احسان داد
یادگاری ز یادِ یزدان داد

تا شدیم از چنان متاع امید
ما گدایان، توانگرِ جاوید

بین که چون گنج خانه ای داریم
که چو ایمان خزانه ای داریم

چه غم ار هست نقب زن به قفا
حسبنا الله وَحَدهُ و کَفی 85


«هشت بهشت»

چکامه91
10th October 2013, 04:08 PM
* توضیحات:

79.
پرگار: در این جا فلک هشتم اراده شده است.

80.
پای کم شد: عاجز شد، ناتوان گشت.

81.
روی نورانی ان حضرت بر ماه و خورشید و گردون پرتو نور افکند.

82.
پس از نورانی کردن عرش از محدوده ی مکان به لامکان نامحدود قدم نهاد.

83.
حجاب ها از میان برداشته شد و به درگاهِ الهی رسید، یا پرده ی خیال را از میان برداشت تا به دیدارِ جمال الهی نائل گردید.

84.
کش: که او را.

85.
نقب زن: کنایه از دزد است، ان که در خانه ی کسی نقب زند و خانه ی او را سوراخ کند.

حسبنا الله: خداوند یکتا ما را بس و کافی است.

چکامه91
10th October 2013, 04:17 PM
​5- سلمان ساوجی

خواجه جمال الدین سلمان ساوجی از قصیده سرایان ایرانی است که در اوایل قرن هشتم،
در شهر ساوه به دنیا امد و در همان شهر نیز بدرود زندگی گفت.
این شاعر دارای اثاری است در قالب های قصیده، ترجیع بند، ترکیب بند، قطعه، رباعی و همچنین
دو مثنوی به نام های جمشیدو خورشید، و فراقنامه.
در این جا معراج نامه ای از این شاعر را همراه می شویم:


در معراج حضرت پیغمبر صلی الله علیه و سلَّم

در آن شب کز سرای امِّ هانی
روان شد سوی قصر لا مکانی

براقِ برق سیر آورد جبریل
که حوران را غبارش کرد تکحیل 1

نشست احمد بر آن برقِ قمر سُم
چو جرمِ شمس بر چرخِ چهارم

براق اندر هوا شد چوسحابی
نبی بر پشت او چون آفتابی

چو از بیت الحرام احمد سفر کرد
به سوی مسجد الاقصی گذر کرد 2

خطاب آمد ز سلطانِ عطا ده
که سبحان الذی اَسری به عبده 3

خیال فکر و عقل و روح را ماند
به صحرایِ فلک تنها برون راند

قدم بر بابِ هفتم آسمان زد
وز آنجا شد، علم بر لامکان زد 4

براق و جبرئیل آنجا بماندند
به خلوت خواجه را تنها بخواندند

چو تیر غمزه در یک طرفة العین
رسید از خوابگه تا قاب قوسین 5

ز پیشش طرقّوا گویان ملائک
ز پس اراسته حوران ارایک 6

ز حضرت خلعتِ لولاک پوشید
رحیقِ جامِ اعطیناک نوشید 7

ملایک پرده‌ها را بر گرفته
نبی را صحبتِ خوش درگرفته

ز دیوان الهش هشت جنت
ببخشیدند و کرد او وقفِ امت

چو کارِ ملک و دین را ساز گردید
به پیروزی از ان جا بازگردید

به یاران از متاع آن جهانی
کلیدِ جنت آورد ارمغانی


«جمشید و خورشید»

چکامه91
10th October 2013, 04:18 PM
* توضیحات:

1.
تکحیل: سرمه در چشم کسی کشیدن. یعنی گردوغبار براق همچون سرمه ای در چشم حوران بهشتی بود.

2.
اشاره با ایه 1 سوره اسرا.

3.
اشاره به ایه 1 سوره اسرا.

4.
بر روی اسمانِ هفتم گام زد و از ان جا نیز فراتر رفت و به مکان لامکانی رسید.

5.
طرفة العین: پلک چشم را یک بار بر هم زدن.

6.
ارایک: جمع اریکه، تخت.

7.
رحیق: شراب خالص و صافی و خوشبو.

اعطیناک: اشاره به ایه 1 سوره کوثر، یعنی ما کوثر را به تو عطا کردیم.

چکامه91
13th October 2013, 09:51 PM
6 -جامی

نور الدین عبد الرحمان جامی، شاعر، نویسنده، دانشمند و عارف نام اور قرن نهم، در سال 817 هجری قمری
درخرجرد جام متولد شد و به سال 898 در هرات وفات یافت.
از جمله اثار متعدد او می توان بهارستان، نفحات الانس، لوایح و لوامع که به نثر هستند را نام برد.
همچنین در کارنامه ی منظوم او هفت اورنگ شامل، سلسلة الذهب، سلامان و ابسال، تحفة الاحرار،
مبحة الابرار، یوسف و زلیخا، لیلی و مجنون و خردنامه ی اسکندری به ثبت رسیده است.
اینک چند معراج نامه را با هم مرور می کنیم:






در صفت معراج

یک شبی از صبح دلفروزتر
وز شب و روز همه فیروزتر

طره ی او نافه ی دولت گشای
غره ی او نورِ سعادت فزای 1

بارقی لطف درفشان در او
ابرِ عنایت گهر افشان او 2

خواجه که امد دو جهان بنده اش
کرد مدد دولتِ پاینده اش

عشقِ رگ جانش کشیدن گرفت
دل پی جانانش تپیدن گرفت

بر مژه از اشک رهِ خواب زد
راهِ طلب از سرشک اب زد

چون نم ابر کرامت نثار
باز نشاند از ره مقصد غبار

قاصدی از کشور نورانیان
پاک از الایش ظلمانیان

امد و اورد براقی چو برق
پیکری از نور، قدم تا به فرق 3

اوج سر همچو شهاب اشبهی
چرخ ممر همچو قمر مرکبی 4

رفتن او، جَستن تیر از کمان
جستن او، حجتِ طیّ مکان 5

پیش نرفته نظر از کام او
بود به هم جنبش و ارام او

گفته که ای ساقیِ ابرار، خیز
جرعه بر این گنبد دوار ریز 6

ساخته ی عرش بر این فرش را
فرش قدم کن چو زمین عرش را

راه روِ، راست روِ، ماغوی
رهبرِ روشن نظرِ ما طغی 7

خلعتِ اسرا به بر انداخته
جامه ی شب رفتن از ان ساخته

پای دراورد به پشتِ براق
خواند بر افاق که هذا فراق

تافت ز بیت الحرم او را لگام
زد به طواف حرمش قدس گام

بود از او گام نهادن همان
در حرم قدس ستادن همان

بست از ان جا کمرِ عزم چُست
روی سفر کرد به قصرِ نخست 8

شد به در خانه ی ماه، افتاب
یافت به یک حلقه زدن فتحِ باب 9

رفت در ان خانه به صد عزّ و ناز
خانه نشینان به هزاران نیاز

سجده کنان بوسه به پایش زدند
طبل دعا کوس ثنایش زدند

کای به درت ملک ملک ملتجی
جِئتَ اِلینا و لِنعمَ المَجی 10

امدی و امدنت بس خوش است
دیدنِ روی تو عجب دلکش است

خاکِ رهت بر سرِ ما تاج باد
هر شبِ عمرت شبِ معراج باد

خانه به خانه به همین رسم و راه
سایه ی طوبی شدش ارامگاه

باز بر افراخت از انجا لوا
رو به سراپرده ی ثم استوی 11

هم نفسش زد نفسِ لَودَنَوت
زو شرفِ هم نفسی گشت فوت 12

پای از ان پایه فراتر نهاد
عرش به زیرِ قدمش سر نهاد

....

چکامه91
13th October 2013, 09:55 PM
* توضیحات:

1.
غرّه: به ضم اول، سفیدی پیشانی ان حضرت را در نظر دارد که موجب افزایش نور خوشبختی و سعادت می شود.

2.
بارقه: مجازا به معنی روشنی و درخشندگی است.

3.
مفهوم این بیت و بیت قبل ان این است که پیکی از عالم نور که عاری از تیرگی و تاری بود، براقی تندرو چون برق که تمام وجودش از پا تا سر غرق نور بود همراه خود اورد.

4.
اشهب: اسب خاکستری رنگ.

5.
طی مکان: نوعی از معجزه و کرامات، بدین گونه که به جایی رفتن از محلی به محل دیگر و طی کردن مسافت طولی، ان محل در زیر پای درنوردیده می شود و با یک چشم به هم زدن به مقصد می رسد. این بیت نشانه ی سرعت فوق العاده براق حضرت رسول هنگام معراج است.

6.
ابرار: نیکوکاران

جرعه ریختن: رسمی بوده که می خوارگان اندک شراب را بر خاک می ریختند و این نشانه ی سود رساندن به دیگران بوده است.

7.
ما غوی: اشاره است به ایه شریفه ی« ما ضل صاحبُکُم و ما غَوی» سوره ی نجم ایه 2، صاحب شما گمراه نشد و به راه باطل گام ننهاد.

ما طغی: اشاره است به ایه شریفه ی« ما زاغ البصر و ما طغی» سوره نجم ایه 17، دیده ی وی به دنیا میل نکرد و تجاوز از حد ننمود.

8.
قصر نخست: کنایه از اسمان یکم است.

9.
خانه ی ماه: کنایه از فلک اول است مه به قول قدما ماه در ان قرار داشته است.

افتاب: کنایه از پیامبر می باشد.

10.
ملتجی: به ضم اول، پناه جوینده.

11.
سراپرده ی ثم استوی: بارگاه پروردگار جهانیان مراد است. همچنین اشاره است به ایه 2 سوره مبارکه ی رعد.

12.
لَودَنَوتُ: مقصود حدیث مربوط به معراج است: « لودنوتُ اُنملة لاحتَرَقتُ» اگر به اندازه ی یک نوک انگشت نزدیک تر شده بودم می سوختم.

چکامه91
15th October 2013, 08:44 PM
پای از ان پایه فراتر نهاد
عرش به زیرِ قدمش سر نهاد

خرقه تن را ز تن جان بکند
بر کتفش خلعتِ احسان فکند

وان که از این خرقه مجرد شده
جاذبه ی شوق یکی صد شده

خیمه برون زد ز حدود جهات
پرده ی او شد تُتُقِ نورِ ذات 13

تیرگیِ هستی از او دور گشت
پردگی ِ پرده ی ان نور گشت 14

کیست کزین پرده شود پرده ساز
زمزمه ای گوید از ان پرده باز

هست ز پرده به در این گفت و گوی
به که شود مختصر این گفت و گوی

خواجه در ان پرده بدید ان چه دید
وان چه نیاید به زبان هم شنید

یافت اجازت که ز اقلیم راز
راحله راند به حریم مجاز 15

کرد گذر بر صف افلاکیان
شد ز تواضع شرفِ خاکیان

امد و بر ریگ حرم بسترش
گرم هنوز از تن جان پرورش 16

چون طلبیدند از ان گنج پاک
بهره ی خود خانه خرابان خاک

در دل هر خانه خرابی که خواست
ریخت نصیبی به نصابی که خواست

بود به یک لحظه در ان نیم شب
امدن و رفتن او ای عجب

بود بلی نورِ زمین و اسمان
در سفرِ نور نگنجد زمان

عالَم از ان نور بود مستنیر
دست بزن جامی و ذیلش بگیر 17

رو که از ان جا به ضیائی رسی
راه بیابی و به جائی رسی



در معراجِ صفت وی

شبی دیباچه ی معراجِ صبح سعادت
ز دولت های روز افزون زیادت

ز قدرِ او مثالی لیلة القدر
ز نورِ او براتی لیلة البدر

سوادِ طرّه اش خجلت دِه حور
بیاض غُره اش نُورٌ علی نُور 18

نسیمش جعد سنبل شانه کرده
هوایش اشک شبنم دانه کرده

به مسمارِ ثوابت چرخِ سیار
ببسته در جهان درهای ادبار 19

گرفته گرگ و میش ارام در وی
گوزن و شیر با هم رام در وی

طرب را چون سحر خندان ازو لب
گریزان روز محنت زو شبا شب

در این شب ان چراغِ چشم بینش
سزایِ افرین از افرینش

چو دولت شد ز بدخواهان نهانی
سوی دولت سرای اُم هانی

به پهلو تکیه بر مهدِ زمین کرد
زمین را مهدِ جان نازنین کرد

دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب

....

چکامه91
15th October 2013, 08:49 PM
* توضیحات:

13.
از مرز جهت ها گذشت و پرده ی نور ذات الهی پرده ی او گردید.

تتق: به ضم اول و دوم، در این جا منظور پرده است.

14.
پردگی: پرده دار

15.
راحله: مرکبِ سواری

16.
رفت و برگشت رسول گرامی در شب معراج به قدری با سرعت انجام شد که پس از امدن به خوابگه خویشتن، گرمی بسترش بر جای بود.

17.
مستنیر: به ضم اول، نور جوینده، در این جا روشن نیز معنی می دهد.

18.
نور علی نور: روشنای بر روشنایی. از ایه ی « الله نور السماوات والارض مثلُ نورهِ کَمشکوةٍ...نورٌ علی نورٍ» سوره ی نور ایه 35.

19.
مسمار ثوابت: میخ ستارگان غیر سیاره، ستارگان غیر سیاره را به میخ تشبیه کرده است.

ادبار: به کسر اول، نگون بختی، سیه روزی.

چکامه91
17th October 2013, 07:55 PM
دلش بیدار و چشمش در شکر خواب
ندیده چشم بخت این خواب در خواب

درامد ناگهان ناموس اکبر
سبک روتر از این طاووسِ اخضر 20

برو مالید پر، کای خواجه برخیز
که امشب خوابت امد دولت انگیز

برون بر یک زمان زین خوابگه رخت
تو بخت عالمی بی خواب به بخت 21

بسیج راه عشرت کردم اینک
براقِ برق سیر اوردم اینک

جهنده بر زمین خوش باد پایی
پرنده در هوا فرخ هئمایی

چو عقلِ هیئتی افلاک گردی
چو فکرِ هندسی گیتی نوردی

نه دست ِ کس عنان او بسوده
نه از پای رکابش گشته سوده

چو ان دل کز بتان دارد فراغی
ندیده رانِ او اسیب داغی

گرش بایستی اخربهر خوردن
نرفتی شغل ان گردون به گردن

ز زین بی رنج پشت نازنینش
ندیده رنج از کس پشت زینش 22

از ان دولت سرا چون خواجه ی دین
خرامان شد به عزم خانه ی زین

شد از سبوحیان گردون نواده
که سبحان الذی اَسرا بِعَبده 23

زد از سم ان براق برق رفتار
ز مکه سکه بر اقصی درم وار

زدش در نیم لحظه بلکه کمتر
ز دور کاسته سم حلقه بر در

در ان مسجد امام انبیا شد
صفی پیشینیان را پیشوا شد

وز ان جا شد برین فیروز خرگاه
چو هاله خیمه زد پیرامنِ ماه 24

کشیدش بر جبین داغ غلامی
برامد زانگهش نامِ تمامی

وز ان جا شد به بالاتر سبک خیز
عطارد را به فرق سر عطا ریز

وز ان جا کرد سوی زهره اهنگ
به دامان وفایش زهره زد چنگ

به قصد شستن پا زین گلابه
چهارم چرخش اورد افتابه 25

چو زد بر کاخِ پنجم اشبهش گام
گرفت از نعل بوسش بهره بهرام

فشاند از لعل لب بر مشتری دُر
شد از گوهر چو نقطه مشت او پُر

به هفتم کاخ چون نعلین سودش
زحل، حل یافت هر مشکل که بودش

وزان پس قصرِ هشتم ساخت مسکن
ثوابت را بدو شد چشم روشن

بنات النعش و پروین لب گشودند
به نثر و نظم خود او را ستودند 26

ز مهر شمع رویش نسرِ طایر
چو پروانه به گردش گشت دایر 27

فتاد از شوق سرو دلربایش
چو سایه نثرِ واقع زیرِ پایش 28

چو شد بر چرخِ اطلس عبره اندیش
به پای اندازش افکند اطلسِ خویش

وز ان جا چون به شاخ سدره ره جست
ز پرّیدن، پر جبریل شد سست

....

چکامه91
17th October 2013, 07:57 PM
* توضیحات:

20.
ناموس اکبر: در این جا لقب جبرئیل مراد است.

طاووس اخضر: کنایه از فرشتگان. در این جا کنایه از ستارگان است.

21.
بخت جهان در خواب نباشد بهتر است.

22.
مفهوم ان است که بر پشت زین براق کسی سوار نشده.

23.
سبوحیان: در این جا مراد ملائکه است.

نوا ده: اوا دهنده.

24.
فیروزگاه خرگه: کنایه از اسمان می باشد.

هاله: خرمن ماه، حلقه ای است که به سبب بخار های زمین بعضی از شب ها بر دور ماه دیده می شود و ماه مرکز ان دایره قرار می گیرد.

25.
گلابه: گل و لای

26.
بنات النعش: هفت ستاره در اسمان که در جهت قطب شمالی قرار دارد و ان ها را دب اکبر هم گویند،در دنباله ی ان ها هفت ستاره ی دیگر است که ان هارا دب اصغر نامندو ستاره ی قطبی در میان ان ها قرار دارد، بنات النعش کبری و صغری نیز نامیده شوند. در فارسی هفت برادران یا هفت اورنگ گفته شده است.

پروین: ستاره ی پروین و ان چند ستاره ی کوچک است که در یک جا جمع شده اند.
منظور نثر، همان پراکندگی ستارگان بتات النعش است، و منظور نظم، جمع بودن ستارگان پروین است و در نثر و نظم ایهام خفی وجود دارد.

27.
نسر طایر:نام ستاره ای می باشد.

28.
نسر واقع: نام ستاره ای می باشد.

چکامه91
20th October 2013, 08:45 PM
به تدبیرش سرافیل از کمین جَست
ز رفرف حجله ائین هودجش بست

چو رفرف شد مشرف از وجودش
گرفت از دست رفرف عرش زورش 29

به دست عرشِ تن چون خیمه بگذاشت
عَلَم بر لامکان بی خرقه افراشت 30

گلی بردند از این دهلیزه ی پست
بران درگاه والا دست بر دست

جهت را مهره از شش در رهانید
مکان را مرکب از تنگی جهانید

مکانی یافت خالی از مکان نیز
که تن محرم نبود ان جا و جان نیز

قِدَم زنگ حدوث از جان او شست
وجوب الایش امکان از او شست

یکی ماند ان هم از نعتِ یکی پاک
ز بسیاری برون و از اندکی پاک

بدی ان چه از حد دیدن برون بود
مپرس از ما ز کیفیت که چون بود

نه چندی گنجد ان جا و نه چونی
فرو بند از کمی لب وز فزونی

شنید ان گه کلامی نی به اواز
معانی در معانی راز در راز

نه اگاهی ازو کام وزبان را
نه همراهی بدو نطق و بیان را

ز درکش گوشِ جان را باد در مشت
ز حرفش دست دل را کوته انگشت 31

لباس فهم بر بالای او تنگ
سمند عقل در صحرای او لنگ 32

ز گفتن برتر است ان وز شنیدن
زبان زین گفت و گو باید بریدن

منه جامی ز حدّ خود برون پای
وزین دریای جان فرسا برون ای

دراین مشهد ز گویایی مزن دم
سخن را ختم کن الله اعلم

«یوسف و زلیخا»




پایه ی معراج سخن را...

ای اشهبِ شب رو تو از نور
از ظلمت جسم پیکرش نور

ای زرده ی مهر، گرم رو تر
وز خنگ سپهر، تیزرو تر 33

بر هرچه فکنده نور دیده
با نور به هم به ان رسیده

نی رنج کشِ زمین سُمِ او
نی دست خوش صبا دُم او

رانش ز نشان داغ ساده
با داغ تو در بهشت زاده 34

خضرای فلک چراگه او را
بر دیده ی روشنان ره او را 35

اب از نمِ سلسبیل خورده
سبق از پر جبئیل برده 36

برتر بودش سپهر کن سُم
از نعلِ هلال و میخ انجم

باریک و خمیده پیکرِ ماه
گردد چو رکاب هر سر ماه

باشد ز رکابیش خورد بر
پای تو به او دراورد سر

ای پایهی اول تو معراج
نعلین تو فرق عرش را تاج

عمری به هزار دیده افلاک
گردید به گرد خطه ی خاک

تا کی تو به دیده اش نهی پای
سازی بر سر چو افسرش جای

ان شب که به سیر اسمانی
رفتی ز سرای ام هانی

در پویه براق زیر رانت
جبریل چو برق در عنایت

برداشت قدم ز ریگِ بطحا
افراشت علم به سنگ اقصی 37

بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38

....

چکامه91
20th October 2013, 08:49 PM
* توضیحات:

29.
گرفت از...: عرش که فلک نهم باشد او را فوری از دست رفرف گرفت.

30.
در عرش جسم خود را هم چون جامه باقی گذاشت و بدون تن پرچم بر مکان لامکان افراخت.

31.
باد در مشت: محروم

دست دل: اضافه ی استعاری

کوته انگشت: در این جا نامراد و ناکتم معنی می دهد.

32.
لباس فهم: اضافه استعاری

سمند عقل: اضافه استعاری، می توان اضافه تشبیهی نیز دز نظر گرفت.


______________________


33.
زرده: اسبی که زرد رنگ باشد. در این جا زرده ی مهر کنایه از افتاب است.

گرم رو تر: شتابنده تر، به شتاب رونده تر.

خنگ سپهر: منظور اسمان است.

34.
داغ: در مصراع دوم به نظر ارزو معنی مناسبی می باشد در نتیجه بین این دو واژه در مصراع اول و دوم جناس تام وجود دارد.

35.
دیده ی روشنان: چشم فرشتگان مراد است.

36.
سبق بردن: پیشی گرفتن

37.
بطحا: منظور وادی مکه ی معظمه است، ولی در این جا خود مکه مراد است.

38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.

سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.

چکامه91
22nd October 2013, 07:02 PM
بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38

این هفت بساط درنوشتی
وز چار رباط درگذشتی 39

در منزل مه مقام کردی
کارِ وی از ان تمام کردی

بهر قدمت تمام سر شد
بر چرخ به سروری سمر شد 40

کاتب ز تو خط راستی جُست
از هرچه نه راست لوح خود شست 41

چون خامه نهاد بر خط سر
از مدح تو داد زیب دفتر

زهره ز تو یافت مژده ی خاص
شد چنگ زنان ز ذوق رقاص

می رفت رهت به گیسوی چنگ
می خواست به پای بوست اهنگ 42

بود اینه صیقلی خورشید
عکسی ز رخ تو داشت امید

از روی تو لمعه ای بر ان تافت
رخشندگی این همه از ان یافت 43

بهرام ز دست خنجر افکند
زیرِ سُم مرکبت سر افکند

در چاوشی رهت کمر بست
وز فخر کلاه گوشه بشکست 44

پر خورده چو نقطه مشتری مشت
کرده به تو به مهر و مه پشت

چون سایه فتاد در قفایت
تا سُرمه بَرَد ز خاک پایت

کیوان که برین حصارِ عالی
مشهور بود به کو توالی 45

با تو به خلاف پا نیفشرد
روی تو بدید و قلعه بسپرد

از بامِ زحل عروج کردی
جا بر فلک البروج کردی 46

از اختر پر دوازده برج
همچون از در دوازده درج

کردند مقدسان نثارت
از تحفه ی خویش شرمسارت

از نقش جهانیان مقدس
بستی نقشی به چرخ اطلس

کرسی به زمین چو فرشت افتاد
ز انجا سایه به عرشت افتاد

بر عرش ز سایه ات رسیدی
محمل سوی دایه ات کشیدی

از شش دره ی جهت بجستی
وز تنگی روز و شب برستی 47

ملکی دیدی درو مکان نی
نمییز زمین و اسمان نی

کردی ز عنایتِ پیاپی
هفتاد هزار پرده را طی

بی پرده جمالِ دوست دیدی
وز پرده به پردگی رسیدی

گشتی همه دیده پای تا فرق
در پرتو نور او شده غرق

کردی همه کاینات را گم
چون قطره به موج خیز قُلزُم 48

گوشَت ز زبان بی زبانی
بشنید کلام جاودانی

ذراتِ حقیقت تو شد گوش
گوشت ز جهات رَست چون هوش

دریافت به تیز هوشی ذوق
از تحت همان حدیث، کز فوق

هر نکته از ان شنیده ای پاک
سرمایه ی صد هزار ادراک

تورات کلیم از ان ندایی
انجیل مسیح از ان نوایی

بر سقف زبرجدی که رفتی
زان خوب تر امدی که رفتی

چون ز اوج سپهر امدی باز
مه رفتی و مهر امدی باز 49

شد عالم تیره از تو پرنور
ویرانه ی گیتی از تو معمور 50

نور تو میان جان نشیناد
بی نورِ تو کس جهان مبیناد

«لیلی و مجنون»

چکامه91
22nd October 2013, 07:04 PM
* توضیحات:

38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.

سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.

39.
هفت بساط: هفت طبقه زمین و کنایه از هفت اقلیم می باشد.

چار رباط: ظاهرا منظور چار حد عالم باشد.

40.
سمر شدن: افسانه شدن

41.
کاتب: نویسنده، و در این جا کنایه از از ستاره عطارد یا تیر است که اسمان دوم جای اوست، و از ان جهت کاتب بوده، چون این ستاره را قدما دبیر فلک می خواندند و معتقد بودند که مربی علما و مشایخ و قضات و ارباب قلم است.

42.
ستاره ی زهره با گیسوی چنگ خود، راه تو را جاروب کرد، و قصد بوسیدن پایت را نمود.

43.
لمعه: به فتح اول، روشنی، نور.

44.
چاوشی: در پیشاپیش کسی حرکت نمودن و پیشرو بودن.

کلاه گوشه بشکستن: کنایه از فخر کردن است.

45.
کیوان: ستاره کیوان در دژ بلند خود یعنی فلک هفتم است و مشهور به دژبان قلعه فلک.

کوتوال: صاحب قلعه، کوتوالی به معنی نگهبانی قلعه است.

46.
بام زحل: کنایه از اسمان هفتم است.

فلک البروج: فلکی که برج های دوازده گانه در ان جای دارد.

47.
شش دره ی جهت: در این جا کنایه از عالم و جهان است.

48.
قلزم: دریا

49.
چون از بالای عرش برگشتی، مانند ماه رفتی و مانند خورشید برگشتی .

50.
معمور: اباد شده

چکامه91
24th October 2013, 11:48 PM
پایه ی معراج سخن را...

شبی کز شرف غیرت روز بود
کواکب در او گیتی افروز بود

تو گویی در این گنبد دلفروز
ز مشکین مشبک همی تافت روز

همه روشنان دیده در هم زده
شُهب میل در دیده ی غم زده 51

رسید از سر سِدره روح الامین
رسانید ز اوج فلک بر زمین

بُراقی به جستن چو رخشنده برق
یکی شعله از نور پا تا به فرق

چو آهوی چین، بی خطا پیکری
چو طاووس فردوس جولانگری 52

تذروی رسیده ز باغ بهشت
فروزنده تر از چراغ بهشت 53

ز روشن بَریشم، مشعّر تنش
ز مُشک سیه، زیورِ گردنش 54

مدور سرینی معنبر دُمی
برون از حد وصف پا و سمی

ز بی داغیش بر دل ماه داغ
چو کافور بر چشم او پر زاغ 55

چو سوسن در این بوستان تیز گوش
طلسمی عجیب بر سر گنج هوش 56

چو رخش خرد بر فلک خوش خرام
چو تیر نظر بر زمین تیز گام

نبودی ز همواری گام او
ز جنبش رهی تا به ارام او

چو کشتی شدی رفتنش اشکار
ز تغییر وضع یمین و یسار

به همراهیش گر زدی تیر کس
فتادی به فرسنگ ازو تیر پس

پیمبر بر آن بارگی شد سوار
چو برگ سمن بر نسیم بهار

عنان عزیمت ز بطحا بتافت
به یک دم ز بطحا به اَقصی شتافت 57

ز اقصی، علم سوی بالا کشید
سراپرده بر چرخ والا کشید

براقش قدم بر سر ماه زد
پی مقدمش ماه خرگاه زد

عطارد ز وی جز عطا کد نکرد
به رویش سوال عطارد نکرد 58

به یمنش ز خط خطا باز رست
ورق را قلم زد قلم را شکست 59

ز تار طرب زهره بگسست چنگ
که بر مطربان عیش ازو گشت تنگ

برامد به گردون چو مه بی نقاب
فرو شد ز شرمش به خود افتاب

پی صید بهرام مشکین کمند
چو انداخت چون گورش امد به بند

به هر بنده دیدش کرم گستری
بدو بایع خویش شد مشتری 60

زحل با علوش ز صدرِ جلال
چو ماه نو امد به صفِّ نعال 61

ثوابت فتادند خوار و دژم
به راهش برافشانده مشتی درم 62

ز هر نقش لوح نهم ساده شد
پی حرف تعلیمش اماده شد 63

چو کرد از پی مفرش اب و گل
بساطِ سماطی که طِیّ السجّل 64

ز حد جهت، پای بیرون نهاد
قدم از حدِ هرکس افزون نهاد

بدید آنچه موسی بجُست و ندید
شنید آنچه موسی چنان کم شنید 65

دل پاک او مخزن راز گشت
فقیر آمد اما غنی بازگشت

ازین بام نُه پایه آمد فرود
به گوهر گران مایه آمد فرود 66

نثاری که بر فرق اصحاب ریخت
ز دُرج دو لب گوهر ناب ریخت 67

از آن گوهرافشان توانگر شدند
توانگر چه، کان های گوهر شدند

به تخصیص انان که بی تخت و تاج
گرفتند از تاج داران خراج

«اسکندرنامه»

چکامه91
24th October 2013, 11:52 PM
* توضیحات:


51.
شهب: به ضم اول و دوم، جمع شهاب.

52.
طاووس فردوس: کنایه از حور بهشتی است.

53.
تذرو:جانوری است سرخ رنگ و خوش خرام .

54.
تن او از ابریشم روشن مواگین شده بود و زینت گردن او از مشک سیاه بود.

55.
از داغ نداشتن او ماه اندوهگین و غمین بود.

56.
طلسم: شکل و صورتی مهیب که بر سر گنج ها و خزینه ها تعبیه کنند.

57.
بطحا: در این جا مکه معظمه و مسجد الحرام مراد است.

اقصی: در این جا منظور مسجد الاقصی وبیت المقدس است.

58.
کد: خواستن، گدایی کردن. ستاره عطارد از ان حضرت جز عطا و بخشش چیزی درخواست ننمود.

59.
قلم را شکست:ستاره عطارد به او قلم را حواله نمود و سپرد.

60.
مشتری: ایهام دارد. به معنی خریدار و نیز سیاره مشتری.

61.
صف نعال: صف اخرین که متصل به در بیرونی باشد که اهل مجلس هنگام ورود کفش و نعلین خود را ان جا دراورند.

62.
دژم: به ضم اول، اندوهگین، اشفته

63.
لوح نهم: کنایه از فلک افلاک و عرش اعظم است.

64.
مفرش اب و گل: مفرش هر چیز گسترنی است، در این جا کنایه از عالم خاکی می باشد.

سجّل: نامه احکان. این بیت دلیل بر درنوردیدن جهان است.

65.
اشاره است به ایه ی شریفه ی « و لما جاء موسی لَمیقاتنا و کلَّمَةُ رَبهُ قال ربِّ ارِنی اُنظُر الیکَ قالَ لن ترینی...الایة» سوره اعراف ایه 143.
چون موسی به وقت مقرر امد و پروردپارش با او سخن گفت، موسی گفت، ای پروردگارم خودن را به بنمای تا تو را بنگرم، پروردگار فرمود هرگز مرا نخواهی دید...تا اخر ایه.

66.
بام نه پایه: کنایه از افلاک نه گانه است.

67.
درج: به ضم اول و سکون دوم، جعبه ی کوچک، صندوقچه.

چکامه91
27th October 2013, 05:53 PM
7- وحشی بافقی

مولانا کمال الدین محمد وحشی بافقی، شاعر قرن دهم هجری، در حدود سال 939 در بافق که
ابادی بزرگی میان یزد و کرمان بود متولد شد.
وی مردی وارسته، افتاده و از خود گذشته بوده و به شیدایی و دلباختگی مشهور است.
اثار باقی مانده از او چندین قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب بند و ترجیع بند می باشد.
همچنین مثنوی سه گانه او (خلد برین، ناظر و منظور و فرهاد و شیرین)،
یکی از بهترین مثنوی های عاشقانه ی زبان فارسی است که بعد از وفات وی وصال شیرازی
و سپس صابر شیرازی ان را به پایان رسانیده اند.
وحشی بافقی در سال 991 پس از گذران زندگی پر شور و هیجان، چشم از جهان فرو بست.
مروری داریم بر معراج نامه ای از او:





در چگونگی شبی که پیغمبر«ص» بر اسمان بر شد 1

شبی روشن تر از سرچشمه ی نور
رخِ شب در نقاب روز مستور

دمیده صبح دولت اسمان را
ز خواب انگیخته بخت جوان را

به شک از روز مرغانِ شب اهنگ
خزیده شب پره در فرجه ی تنگ 2

میان روز و شب فرق انقدر بود
که هر سیاره خورشید دگر بود

شد از تحت الاثری تا اوج افلاک
هکه ره چون دلی از تیرگی پاک 3

همه روشندلانِ اسمانی
دوان گردِ سرایِ ام هانی 4

از ان دولت سرا تا عرش اعظم
ملایک بافته پر در پر هم

زمانه چار دیواری عناصِر
حُلِیّ بر بسته زانواعِ نوادِر 5

ز گوهرها که بوده اسمان را
پر از دُر کرده راه کهکشان را

رهی اراسته از عرش تا فرش
براقی جسته بر فرش از درِ عرش

براقی گرمیِ برق از تکش وام
ز فرشش تا فراز عرش یک گام 6

ندیده نقشِ پا، چشم گمانش
نسوده دستِ وهمِ کس گمانش 7

به مغرب نعلش ار خوردی به خاره
به مشرق بود تا جستی شراره 8

از این روی زمین بی زخم مهمیز
بر ان سوی زمین جستی به یک خیز 9

چو اوصافِ تک و پویش کنم ساز
سخن در گوش تازد پیش از اواز

به هرجا امده در عرصه پویی
زمین و اسمان طی کرده گویی

به زیرِ پا درش هنگام رفتار
نمی گردید مور خفته بیدار 10

نبودی چون دل عاشق قرارش
که خواهد جان عاَم شد سوارش

خدیوِ عالم جان شاه «لولاک»
مقیمان درش سکان افلاک 11

بساط ارای خلوتگاه « لاریب»
سواره ره شناس عرصه ی غیب 12

محمد شب رو « اسرا بعبده»
زمان را نظمِ عقد روز و شب ده

محمد جمله را سرخیل و سردار
جهان را سنگ کف از راه بردار

زهی عزِ براق ان جهانگیر
که پیک ایزدش بودی عنان گیر

سرلی ام هانی را زهی قدر
که می تابید در وی ان مه بدر

بزد جبریل بر در حلقه ی راز
که بیرون ای و بر کون و مکان تاز 13

برون ای یا نبی الله برون ای
برون ای با رخ چون مه برون ای

برون فرما که مه را دل شکسته
ز شوقت بر سرِ اتش نشسته

عطارد تا ز وصلت مژده بشنید
چو طفل مکتب است اندر شب عید

برون تاز و به حال زهره پرداز
که چنگ طاقتش افتاده از ساز

فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت

....

چکامه91
27th October 2013, 05:56 PM
* توضیحات:

1.
برشد: بالا رفت.

2.
مرغ شب اهنگ: مرغ سحرخوان، بلبل، عندلیب.

فرجه: شکاف، رخنه.

3.
تحت الثری: زیر زمین.

4.
روشندلان اسمانی: کنایه از فرشتگان است.

اُم هانی: دختر ابوطالب و زن هبیرة بن ابی وهب مخزونی است که پیامبر اکرم از خانه او به اسمان رفت.

5.
حلی: به ضم، کسر دوم و تشدید سوم، جمع حلی، به فتح اول و سکون دوم و سوم، زیور، زینت.

6.
تک: دو تیز، تندرو.

7.
رد پای براق را چشم گمان ندیده و دست خیال هم افسارش را لمس نکرده است.

8.
براق به قدری سریع السیر بود که اگر در مغرب زمین، نعل سم ان به سنگ خارا می خورد، هنوز جرقه نزدهف به سرزمین مشرق رسیده بود.

9.
مهمیز: میخی است که هنگام سوارکاری بر پاشنه ی چکمه می بندند تا با زدن ان به بدن اسب به جست و خیز در اید.
مفهوم ان است که بدون این که مهمیز به پهلوی براق زده شود با یک جهش از یک طرف کره زمین به سوی دیگر می رفت.

10.
رفتار: اسم مصدر است و معنای مصدری می دهد . شاعر ملایم حرکت کردن براق را این گونه توصیف می نماید که حتی مورچه هم در زیر پایش بیدار نمی شد.

11.
خدیو: پادشاه، خداوندگار و بزرگ.

لولاکَ: اشاره است به حدیث « لولاک لما خلقتُ الافلاک» ، ای پیغمبر، اگر تو نبودی جهان را نمی افریدم .
معنی بیت: کسانی که درخانه ی او می ایستند(دربانان) از فرشتگان اسمانی هستند.

12.
لاریب: اشاره است به ایه ی شریفه ی « ذلکَ الکتابُ لا ریبَ فیهِ هدی للمتقینَ » سوره بقره ایه 3. کتاب معلوم، شکی در ان نیست و برای پرهیزکاران راهنمایی است.
شاعر می گوید که پیامبر راه غیب را شناخته و به جویندگان نشان می دهد.

13.
کون و مکان: گیتی، جهان هستی، عالم.

چکامه91
29th October 2013, 08:26 PM
فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت

کشد گر مدت حرمان از این بیش
زند بهرام برخود خنجرِ خویش

ز برجیس و ز کیوان خود چه پرسی
که می‌گرید بر ایشان عرش و کرسی

برون نه گام و لطفی یارشان کن
نگاهِ رحمتی در کارشان کن

سریر افروزِ عرش از خوابگاهش
برون آمد دو عالَم خاک راهش

به یک عالم زمین داد و زمان داد
به دیگر یک بقایِ جاودان داد

براقش پیش باز آمد به تعجیل
دویده در رکاب آویخت جبریل

رکاب آراست پایِ احترامش
عنان پیر است دستِ احتشامش

به سوی مسجد اقصی عنان داد
تک و پو با درخش آسمان داد 14

ز آدم تا مسیحا انبیا جمع
همه پروانه آسا گرد آن شمع

در آن مسجد امام انبیا شد
خم ابروش محرابِ دعا شد

پس آنگه خیر باد انبیا کرد
براقش رو به راه کبریا کرد

به زیر پی نخستین عرصه پیمود
قمر رخ بر رکابِ روشنش سود

فروغی کآمدی کرد از رکابش
ندادی در دو هفته آفتابش 15

وز آن منزل همان دم کرد شبگیر
دبستان دوم جا ساخت چون تیر 16

عطارد لوح خود آورد پیشش
که اینم هست کن نعلینِ خویشش 17

چو در بزم سوم آوازه انداخت
به چادر زهره ساز خود نهان ساخت

نبودی گر نهان در چادر او
شکستی ساز او را بر سرِ او

به کاخ چارمین جا ساخت بر صدر
نهان شد خور ز شرمِ آن مهِ بدر

مسیح انجیل زیر آورد از طاق
که جلد مصحف این کهنه اوراق

به یک حمله که آورد آن جهانگیر
دژِ مریخ را فرمود تسخیر 18

شدش بهرام با تیغ و کفن پیش
که کردم توبه از خون کردنِ خویش 19

گذر بر دار شرعِ مشتری کرد
به احکام خود او را رهبری کرد

که بشکن آلت ناهیدِ چنگی
ز خون شو مانع مریخِ جنگی

وز آنجا بر درِ دِیر زحل تاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت 20

بگفتنش داده بودندم نشانی
تویی پیغمبر آخر زمانی

شهادت گفت و جان در پای او داد
به شکر خندهٔ حلوایِ او داد

ثوابت از دو جانب در رسیدند
دو شش درج گهر پیشش کشیدند 21

نظر بر تحفه‌شان نگشود و درتاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت

گذر بر منتهای سدره فرمود
به سدره جبرئیلش کرد بدرود

عماری دار شد رفرف وز آنجای
به صحن بارگاه قدس زد پای

تویی برقع برافکند از میانه
دویی شد محو، وحدت جاودانه 22

زبان بی زبانی را ز سر کرد
به گوش ِجان دلش بشنید و بر کرد

در آن خلوت که آنجا گم شود هوش
نکرد از جمع گمنامان فراموش

در آن دیوان نبرد از یاد ما را
خطی آورد و کرد آزاد ما را 23

زبان بستم که سرِّ این حکایت
خدا می‌داند و شاه ولایت 24


« دیوان وحشی بافقی »

چکامه91
29th October 2013, 08:29 PM
* توضیحات:

14.
درخش: برق.
یعنی وقتی به سوی مسجد الاقصی حرکت کرد با برق اسمان مسابقه ی تندروی گذاشت.

15.
نوری که از رکاب موکب ان حضرت ساطع شد و به ماه رسید، پیش از نوری بود که در شب چهاردهم از خورشید به ماه می رسد.

16.
همان گونه که عطارد مربی علما و مشایخ و ارباب قلم و دبیر فلک، و در اسمان دوم جای دارد( به زعم پیشینیان) پیغمبر اکرم نیز در اسمان دوم منزل کرد.

17.
در اسمان دوم، عطارد لوح خود را تقدیم پیامبر کرد و گفت: تنها سرمایه ی من همین ات، ان را به جای نعلین به پای خود کن.

18.
دژ مریخ: منظور اسمان پنجم، جایگاه مریخ است.

19.
حضرت محمد «ص» با یک حمله اسمان پنجم را تسخیر کرد، و ستاره ی مریخ پیش ان حضرت امد و از اعمال خود توبه نمود.

20.
شادروان: سراپردهف پرده ی بزرگ.

21.
درج گهر: به ضم دال، جعبه ی کوچک که در ان جواهر و زیور الات باشد.
به نظر می رسد منظور شاعر از دوشش درج گهر دوازده برج فلکی می باشد که زمان را شامل می شود.

22.
تویی پیامبر پرده را برانداخت و دوگانگی از بین رفت، سپس یگانگی ظاهر و جاودانی شد.

23.
دیوان: دفترخانه، در این جا منظور بارگاه الهی است.

24.
شاه ولایت: منظور مولای متقیان «ع» می باشد.

چکامه91
31st October 2013, 07:38 PM
8- شهریار

سید محمد حسین بهجت تبریزی، متخلص به شهریار، در سال 1285 در تبریز به دنیا امد.
وی در ابتدا «بهجت» تخلص می کرد، چنان که موقعی که دانشجوی پزشکی بود او را دکتر بهجت می نامیدند
اما بعدا به تفال از دیوان خواجه حافظ «شهریار» تخلص کرد.
دیوان استاد مشتمل است بر غزلیات، قطعات، رباعیات، مثنوی ها و اشعار پراکنده.
همچنین منظومه ی «حیدر بابایه سلام یا سلام به حیدر بابا»، از شاهکارهای این شاعر
در ادبیات ترکی اذربایجانی است که به فارسی نیز ترجمه شده است.
سید محمد جواد بهجت تبریزی روز 27 شهریور سال 1367 به دیدار دوست شتافت.
در حسن ختام، معراج نامه ای از این شاعر گرانقدر را همراه می شویم با دوستداران شعر و ادب پارسی.






معراج محمد «ص»

به میلیون سال ها پرواز نوری اسمان پران
هنوزش کاروان کهکشان ها در بدایت بود

ازل با خیل اشباح خروشان در ابد پویان
جواد لامکانش هم چنان در بینهایت بود1

طلسملت زمان بود و مکان، پر پیچ . بی پایان
نه با چیزی بقا بود و نه با عمری کفایت بود2

که ناگه یک دل بشکسته از این هر دو زندان جست
که معصوم خدایی بود و بی جرم جنایت بود

به راه مسجد الاقصی گرفت از کاروانی اب
هنوزش قالب تن بود و محتاج سقایت بود3

به مسجد قالبش روحی و عقلی و الهی شد
به معراجی بپیچید انچه مبدا بود و غایت بود4

فراز قبه ی کیهانِ اعظم چترِ بال افشان
همان طاووس علییّن قدوسی روایت بود5

کتاب افرینش پیشِ پای او ورق می خورد
مباحث در مباحث از شگفتی ها حکایت بود

نمایشنامه ها از سرنوشت نوری و ناری
که از سجیّن به علییّن سماواتش سرایت بود 6

کنار سِدره چون جبریل هادی باز ماند از وی
جمال کعبه خود چرخنده مشکوةِ هدایت بود7

کشیده صف به صف حور و ملک از سدره تا طوبی
شکوه موکب ان خسرو خورشید رایت بود

به جوی سلسبیل و کوثر از شوق و شعف رقصان
چه ابی کز صفا با ریزه سنگانش عایت بود8

ز سنگِ کودکان طائفش پایی که پنداری
هنوزش صبر با شکر و جراحت با شکایت بود

به زخم پایِ خونینش، غم مرهم گذاری را
خدا سر تا به پا تشریف و تکریم و عنایت بود


به پای عرش سلطان الاسلطان، داور اعظم
نبوت تاج بر سر دوش بر دوش وصایت بود9

نگینِ خود بر انگشت وصایت دید و دقت کرد
همن دست یدالهی، علی شاه ولایت بود

همایون سایه ای دارد به سر چون تاج سلطانی
دلی کو از همای همت و عشقش حمایت بود

شبی گر بال بگشایی دعایِ مستجابی را
تو هم دریایی ای دل کاین روایت ها درایت بود10

محمد از خط الواح عرشی، دانشی اندوخت
که کانون های عرفانش نهان در هر کنایت بود11

همه با یاد امت بود و اینش معدلت، اری
کجا سلطان عادل با رعیت، بی رعایت بود 12

به گاهِ بازگشت از ارمغان لیلة المعراج
به سیمای عفیفش نقش لبخند رضایت بود13

به دارِ اُمِّ هانی باز ناگه در فراشش بود
به حیرت کاین دل بشکسته هم یارب چه ایت بود

چکامه91
31st October 2013, 07:41 PM
* توضیحات:

1.
جواد: اسب راهوار و نیک

لامکان: عالم الوهیت، بی جا، بدون مکان

2.
طلسمات: جمع طلسم

3.
سِقایت: ظرف و پیمانه اب و شراب- اب دادن

4.
مسجد: منظور مسجدالاقصی است.

5.
کیهان اعظم: عرش، جهان و روزگار

طاووس علیین: طاووس بهشتی، هر یک از حوران بهشتی

6.
سِجیّن: دوزخ

علییّن: بلندترین درجات بهشت، بلندی ها. در این جا معنی اخر، مراد است.

7.
مشکوة: جا چراغی، جایی که در ان چراغ گذارند.

8.
سلسبیل: نام چشمه ای است در بهشت

کوثر: نام چشمه ای است در بهشت

سعایت: سخن چینی، نمّامی

9.
داور اعظم: پروردگار تعالی مقصود است.

وصایت: مقصود علی بن ابی الطالب «ع» است.

10.
دعایِ مستجابی: دعای پذیرفته و استجابت شده.

11.
کنایت: کنایه، پوشیده سخن گفتن

12.
معدلت: دادگری، عدل و داد

13.
لیلة المعراج: شبی که پیامبر اکرم«ص» به معراج رفت، لیلة الاسری.

چکامه91
31st October 2013, 07:47 PM
*منابع:

1- " چند معراج نامه " به اهتمام دکتر احمد رنجبر- انتشارات امیرکبیر .

2- " زندگی نامه مشهورترین شاعران ایران " به اهتمام سید احمد محقق- انتشارات سی گل .

3- فرهنگ فارسی عمید


*تهیه و تنظیم:

سایت علمی نخبگان جوان

مدیر تالار ادبیات
1st November 2013, 03:12 PM
با سپاس ويژه از سركار خانم h1994 بابت ارائه پيشنهاد اوليه براي ايجاد اين تاپيك، تقبل زحمت آن و جديت و اهتمام ايشان در سير منظم اين تاپيك

انشاءالله در تمامي مراحل زندگي با همين پشتكار قله هاي رفيع موفقيت را زير پا بذارند

به اين اميد كه اين تاپيك براي عزيزان سودمند بوده باشه

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد