PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فایل برشی از کتاب «احمد» :ممکن است فردا احمد را هم بگیرند



312
6th September 2013, 10:47 AM
موسسه سرلشکر شهید حاج احمد کاظمی کتاب «احمد» به کوشش «علی‌اصغر بنده‌خدا» را در 120 صفحه و با قیمت 2000 تومان منتشر و روانه بازار نشر کرده است.


http://rirashop.ir/uploads/13920203537_13911123620_5_1_2.jpg

به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات باشگاه خبری فارس «توانا»، کتاب «احمد» برشی از زندگی و زمانه سیداحمد آقا خمینی توسط «علی‌اصغر بنده‌خدا» به صورت داستانک در 120 صفحه به نگارش درآمده است.

در این کتاب وجوه مختلف شخصیتی و نقش سیداحمد خمینی در روند پیروزی انقلاب و بعد از آن، به صورت غیرمستقیم بیان شده است.
در ذیل بخش‌هایی از کتاب «احمد» از نظرتان می‌گذرد:


* چاپ کتب ممنوعه

خطر کپی و تکثیر کتب ممنوعه‌ای مثل «در خدمت و خیانت روشنفکران» نوشته «جلال آل احمد»، به خطر تکثیر اعلامیه‌ها اضافه کرد. کتاب را چاپ می‌کرد و حتی به خارج از کشور هم می‌فرستاد. یک بار فرستاد آلمان برای برادر خانمش، صادق طباطبایی. میان آجیل‌ها جاسازی کرده بود.

* امین

رفت پاریس تا به امام گزارش بدهد. نمی‌دانست چگونه مطالب را به ایشان برساند. مصطفی شهید شده بود. فقط احمد مانده بود. وقتی امام با تردیدش مواجه شد گفتند: «همان طور که قبلاً درباره مصطفی با شما صحبت کردم به همان صورت در مورد احمد نگاه کنید. هر چه را که خواستید بدون کم و زیاد به من بگویید به احمد برسانید».
چند سال بعد هم رفت پیش امام. باز هم می‌خواست مطالب را شفاهی و مستقیم بگوید. امام دوباره گفت: «اگر می‌خواهید پیامی شفاهی به من برسانید به احمد بگویید. چون او هم حرف شما را خوب خوب می‌فهمد و هم مطالب را خوب و سالم می‌رساند. هر حرفی را به احمد زدید، بدانید که به من گفته‌اید، اگر نامه نوشتید و خواستید همان روز به من برسد فقط به احمد بدهید».

* انصاف

در جلسه‌ای مخالفان و مؤافقان دکتر علی شریعتی نقد صحبت‌هایش را پیش کشیدند. طبق معمول مخالفان دکتر زیادتر بودند. رو کرد به یکی از آنها و پرسید: «کتاب‌های دکتر را خوانده‌ای؟» وقتی که پاسخ نه را شنید با تعجب گفت: «پس چگونه به خودت اجازه می‌دهی بدون اینکه با افکار و گفتار دکتر آشنا شوی با او مخالفت کنی؟».+↓

312
6th September 2013, 10:50 AM
* بهترین خواب

رفت بندرعباس، سر و صورتش را پوشاند. با لباس مبدل و غیرروحانی دربازار قدم زد. بعد از مدتی روی پله‌های کنار خیابان نشست. محل خواب فقرایی بود که شب‌ها با بغچه‌هایشان به آنجا می‌آمدند. به آرامی سرش را روی زمین گذاشت و کنارشان دراز کشید و خوابید. تا مدت‌ها می‌گفت آن خوابی که در خیابان و در کنار آنان کرده از هر خوابی برایش بهتر بود.

* دقت

وقتی می‌رفت قم سراغ پیرمردها و پیرزن‌هایی می‌گرفت که بیست سال پیش به بیت امام رفت و آمد داشتند. فراموششان نکرده بود. احوالشان را می‌پرسید. اگر هم خانه‌نشین شده بودند و احتیاجی داشتند، کوتاهی نمی‌کرد، با مسئولیت‌های زیادش مسائل ریز از نظرش دور نمی‌ماند.

* عیادت

برای رعایت مسائل امنیتی به جای لباس روحانی‌اش، کلاه و پالتو پوشید. عصا به دست گرفت و خودش را به پیری زد. رفت بیمارستان برای عیادت آیت ‌الله فاضل لنکرانی، قبلاً هم وقتی آیت الله برای معالجه به آلمان رفته بود مدام برایشان زنگ می‌زد و احوالش را می‌پرسید.


* ممکن است فردا احمد را هم بگیرندآیت‌الله طالقانی به خاطر سوء تفاهمی که در دستگیری فرزندانش پیش آمده بود، می‌خواست برای همیشه از کارهای انقلاب کناره‌گیری کند. مدتی با خانواده از تهران خارج شده بود. هیچ کس خبر نداشت کجا رفته‌اند. منافقین هم کناره‌گیری مرحوم طالقانی را بهانه کارهای خود کردند و اوضاع کشور را به تنش کشیدند.

امام چاره‌ کار را در پیدا کردن مرحوم طالقانی و دیدار با او می‌دانست. احمد که هنوز با گروه‌های مختلف سیاسی ارتباط داشت، دست به کار شد.
با نزدیک شدن به منافقین و جلب اعتمادشان مرحوم طالقانی را پیدا کرد. بلافاصله ایشان را برای ملاقات خصوصی پیش امام برد. امام گفت: «ممکن است فردا فرزند من، احمد را هم بگیرند؛ اگر او را هم بکشند، من حرفی نمی‌زنم».
بعد از دیدار نظر مرحوم طالقانی کاملاً عوض شد. بعدها گفت: «اگر لازم باشد من پیرمرد و هم امام، تفنگ به دست گرفته و با ضد انقلاب و دشمنان می‌جنگیم».

* خون دل

خون دلی که ما از دست او (بنی‌صدر) خوردیم، از دست هیچ کافری نخوردیم؛ من تمام کارهایی که در رابطه با او و جناح او می‌خواستم انجام دهم با امام مشورت می‌کردم».

* عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا

مدام خدمت امام می‌رسید و عملکرد بنی‌صدر را گزارش می‌داد. از اختلاف‌افکنی‌هایش بین سپاه و ارتش تا کارشکنی‌هایش و نرساندن تجهیزات و اسلحه به جبهه‌ها. امام هم می‌گفتند: «تو خیال می‌کنی من نمی‌فهمم؟! حالا وقتش نیست. هر وقت وقتش شد، خودم تصمیم می‌گیرم».تا این که شبی از او خواست دوستان را برای مشورت جمع کند. امام نظرش را گفته بود: «این موضوع مسلم است که او باید از فرماندهی کل قوا عزل شود». همان شب جلسه را برگزار کرد.
متن عزل بنی‌صدر را نوشت، اعضای جلسه هم قبول کردند. امام هم متن را امضاء کرد. به دستور امام همان شب رادیو، متن عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا را اعلام کرد. تقویم 20 خرداد 1360 را نشان می‌داد.

* شاگرد همیشگی

بعد از شهادت برادرش مصطفی، همیشه در کنار امام بود. در این فرصت مسائل فلسفی، عرفانی و بحث‌های کلامی را مستقیماً از امام فرا می‌گرفت. شاگرد همیشگی امام شده بود.+↓

312
6th September 2013, 10:53 AM
* آقای منتظری

از مدت‌ها پیش با آقای منتظری مرتبط بود. برای قائم مقامی‌‌شان هم تلاش کرد. اما از تغییر رفتار و عملکرد آقای منتظری در برابر امام و انقلاب خیلی ناراحت شد.
بارها به قم رفت. تلاش بسیاری کرد تا از ایجاد فاصله بین آقای منتظری و امام جلوگیری کند. با اعضای دفترش هم صحبت کرد ولی نتیجه‌ای نگرفت. رنج‌نامه را نوشت و از اتفاقات پیش آمده به تلخی یاد کرد.

رنج‌نامه

«نوشته‌ای که در پیش روی دارید اشاره‌ای است به علل و عوامل ریشه‌ها و مسایلی که عدم توجه به انها و نصایح مکرر حضرت امام موجب واقعه تلخ قائم مقام رهبری گردید.
گرچه نگارش این نامه برای کسی که عمری به جنابعالی عشق ورزیده است، بسیار سخت و باورنکردنی است، ولی فقط برای ادای دین خود به امام مظلوم است و همچنین برای خدمت به مردم که مشتاقانه طالب حقیقت‌اند، به چنین نوشته‌ای دست زده‌ام.
ملاک نوشته من رضایت حق است و روشن شدن حقیقت و قدر مسلم این است که پس از این نوشته حرف و حدیث‌ها و تهمت‌ها از طرف همان طیفی که در این نامه از آن سخن رفته است، آسوده‌ام نگذارند ولی چه باک، هر چه درباره من بگویند پذیرایم، ولی ناسزا مطالب این نامه را تغییر نخواهد داد.
از آن جا که در متن دفاع انقلاب، خصوصاً در جزءجزء ماجرای حضرت عالی و برخورد گرم و صمیمانه حضرت امام، با شما و تلاش معظم له برای نجاتتان از چنگال توطئه‌گران و نفوذی‌ها بودم، فکر کردم که اگر حقایق را بازگو نکنم به اسلام و امام و مردم خیانت کرده‌ام.
ذکر این نکته در بیان تلخی حادثه کافی است که حضرت امام (روحی فداه) پس از کنار گذاشتن شما، ظرف چند ساعت چندین بار گریستند و بارها فرمودند که لحظه‌ای از آقای منتظری غافل نیستم ولی چه کنم که مصلحت نظام ایجاب می‌کرد که ایشان کنار بروند.
نامه من به شما تا اندازه‌ای حقیقت را روشن می‌کند و گمان می‌کنم کسی به مطالعه گوشه‌هایی از ده‌ها نامه و سند به نتیجه‌ای غیر از آن چه من رسیده‌ام برسد.
صریحاً و به دفعات به آقای هادی هاشمی، داماد حضرت عالی، گفتم که اگر قضایا به همین شکل ادامه پیدا کند، علی‌الظاهر امام تحمل نخواهد کرد و مصلحت نظام را بر همه چیز و همه کس مقدم می‌دارند، و همین پیغام را به شما دادم ولی هیچ گونه فایده‌ای نکرد.
من به آقای هادی هاشمی در یکی از ملاقات‌های چند ساعته‌ام گفتم که آقای منتظری مانند ظرف شیشه‌ای می‌ماند و امام ظرف فلزیند؛ اگر به هم بخورند ایشان خرد می‌شود، به ایشان بگویید امام نشان داده است که در مقابل مصلحت نظام و اسلام از هیچ چیز نمی‌گذرند.
همیشه از خدا خواسته‌ام تا در موضعی که باید باشم قرارم دهد و هیچ گاه ادعایی بیش از آن چه هستم نداشته باشم. خیز شما هم در این است که به اشتباهات خود اعتراف کنید، که اعترافات به اشتباه خیلی بهتر از اصرار به گناه است.
شما تصور نفرمایید که مهدی هاشمی، بنا بر این اعترافات تا چه اندازه در تمامی مسایل سیاسی _ اجتماعی شما را تحت تأثیر خویش قرار داده است، که شما در موقعی که او برای آخرین بار می خواسته از شما جدا بشود، او را تشویق می‌کردید که هر چه کردی بگو فلانی گفته است! آیا تا به حال فکر کرده‌اید در شما چه چیزی کم است که این گونه زود قضاوت می‌کنید.
حضرت آیت‌الله! مطالب شما حرف‌های تازه‌ای نبود؛ بلکه ده‌ سال است رادیوهای بیگانه همان حرف‌ها را می‌زنند و امام و نظام را به اتهامات واهی کشتن زن‌های بچه‌دار و قتل عام هزاران نفر در چند روز و غیره متهم می‌کنند.
این نامه به پایان رسید؛ ما هم چنان در اول صف خیانت‌های آشکار و پنهان اطرافیان جنابعالی مانده‌ایم. باور بفرمائید که همیشه با فکر و ذکر شما روز و شبم را می‌گذرانم؛ آخر شما امید همه ما بودید. بار دیگر از جنابعالی عاجزانه می‌خواهم که با یک حرکت انقلابی خود را از طیف سیدمهدی هاشمی رها کرده و در دریای محبت بی‌کران دوستداران امام شناور سازید، به امید آن روز.
حضرت آیت‌الله! اگر از منافقین و لیبرال‌های طیف مهدی هاشمی جدا نشوید، مطمئن باشید تمامی حزب‌اللهی‌ها در آخرت در مقابل پیامبر اکرم (ص) جلوی شما را خواهند گرفت.
احمد خمینی
9/2/1368

* آرزوی دیدار

به صورت ناشناس به یکی از روستاهای اطراف بویین زهرا رفتند. همه لباس روحانیت پوشیدند به جز او. از مردم ده خواستند مشکلات‌شان را بگویند. انتظار داشتند مثل بقیه روستاها از نبود آب و چاه گله کنند. همه می‌گفتند فقط آرزو دارند امام را ببینند. با شوخی گفتند اگر فرزند امام را ببینید چطور؟ گفتند دوست دارند او را هم ببینند. هرچه اصرار کردند مشکلات ده را بگویند، فقط آرزوی دیدار امام را تکرار می‌کردند. به ناچار به احمد اشاره کردند و گفتند این فرزند امام است. باور نمی‌کردند. مشکوک شده بودند؛ تا این که مجبور شد لباس روحانی‌اش را بپوشد. وقتی با آن لباس او را دیدند از خوشحالی فریاد زدند.
فردای آن روز ماشینی فرستاد و مردم ده را به دیدار امام برد.+↓

312
6th September 2013, 10:55 AM
* ارتباط روحی

به سمت کرج می‌رفتند. ناگهان وسط راه حالش عوض شد و خواست سریع برگردند پیش امام. می‌گفت: «احساس عجیبی سر تا پای وجودم را فرا گرفته. باید حتماً برگردم جماران و امام را ببینم». هر چه اصرار کردند که احساس نگرانی‌اش بیهوده است، قبول نکرد. آنقدر پافشاری کرد تا برگشتند جماران. آنجا که رسیدند، دیدند حال امام بد شده و دکتر به امام ماساژ قلبی می‌دهد.

* ساخت بیمارستان

پیشنهاد داد در محله جماران بیمارستان مجهزی ساخته شود تا هم برای اهالی محله مفید باشد، هم برای حفظ سلامتی امام. بیمارستان با پیگیری‌هایش ساخته شد؛ اما نگذاشت امام بفهمد. وقتی سؤال می‌کردند می‌گفت همسایه‌ها دارند ساختمان می‌سازند.
امام هم متوجه نشد تا وقتی که دچار حمله قلبی شد و به بیمارستان رفت. در مواقع ضروری امام را آنجا می‌بردند تا مسافت طولانی بیمارستان قلب شهید رجایی خطرناک نباشد.

* آغوش امام

دم در بیمارستان بقیة الله ایستاده بود، کنار بقیه پرسنل و کادر پزشکی. قرار بود امام عمل معده انجام دهد. به محض این که امام وارد بیمارستان شد و چشمانش به احمد افتاد دستانش را باز کرد و او را در آغوش گرفت.
همه گریه می‌کردند. این کار از امام سابقه نداشت. هیچ کس نمی‌دانست این آخرین باری است که در آغوشش قرار می‌گیرد.

* دفاع جانانه از رهبر

«ایشان بعد از رحلت امام یک موضعی را اتخاذ کردند که خیلی تحسین برانگیز بود، در مورد مسأله رهبری و بعد هم د درجه دوم در رابطه با مسأله دولت. البته ایشان انتقادهایی هم به بعضی امور در مورد مسائل دولت داشتند.
اما این انتقادها منعکس نمی‌شد یا خیلی کم منعکس می‌شد. اما در مورد مسأله رهبری، ایشان کاملاً نظرشان با آنچه از طرف رهبری ابراز می‌شد، موافق اعلام می‌شد و مؤافق هم بود. مقصود این است، در برهه بعد از امام یکی از بهترین مواضعی را که ممکن است کسی مثل ایشان داشته باشد، در دفاع از اصول انقلاب و موازین انقلاب داشتند و از آن چهره حقیقی خط امام، از جان و دل دفاع می کردند و از جمله ایشان از رهبری خیلی دفاع کردند و دفاع جانانه‌ای که ایشان از رهبری کردند، هم از اساس رهبری و هم از شخص حقیر خیلی دفاع می‌کردند، تأثیر زیادی داشت در بعضی روحیه‌هایی که ممکن بود جور دیگری فکر کنند یا احساس کنند.
در هر حال موضعی که ایشان بعد از رحلت امام اتخاذ کرده بودند، خیلی ارزشمند بود و من معتقدم که یکی از بهترین فصول زندگی ایشان عند الله همین فصل اخیر است که ایشان واقعاً راه خدا را، راه حق را و راه صحیح را متقرباً الی‌الله پیمودند. با اینکه یقیناً ازایشان توقعات گوناگون بود و وسوسه‌هایی بود. انسان می‌بیند کسانی را که در اطرافشان وسوسه‌هایی می‌شود و ایشان هم یقیناً در اطرافش وسوسه‌هایی بود؛ اما ایشان محکم ایستاده بود و همان اصولی را که در مورد نظر شریف امام رضوان‌الله تعالی علیه بود، با قاطعیت تمام ابراز می‌کرد».
آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای

* بدون چون و چرا

به توصیه امام سمت‌های رسمی اجرایی را قبول نمی‌کرد. اما وقتی با دستور مقام معظم رهبری در خصوص عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای امنیت ملی و شورای عالی انقلاب فرهنگی مواجه شد بدون چون و چرا پذیرفت. نظر و خواست رهبری را یک تکلیف شرعی و واجب عینی می‌دانست.+↓

312
6th September 2013, 10:56 AM
* علی

وقتی فهمید یکی از هم‌تیمی‌هایش معتاد شده، بیکار ننشست. بلافاصله با مشورت بقیه او را به تهران برد. شبانه‌روز پرستار علی بود. یک لحظه هم تنهایش نمی‌گذاشت. هم از لحاظ روحی او را آماده می‌کرد، هم از لحاظ بدنی.
هر روز با علی و بقیه دوستان توی حیاط خانه ورزش می‌کردند. شب‌ها برایشان حرف می‌زد و با هم مطالعه می‌کردند. خیلی تلاش کرد تا علی سالم شد. آن قدر که بعد از مدتی، آمادگی برگشت به تیم را پیدا کرد. با جشنی که برای ترک اعتیاد کامل علی گرفته شد به قم برگشتند.

* حیثیت امام

وارد مکه شد. دولت سعودی ماشین‌های مختلفی فرستاد تا او را مهمان خودش کند. «هتل ملک»، بهترین هتل مکه، را هم برایش آماده کرده بودند. انجام اعمال را بهانه کرد و نرفت.
به همراهانش گفت: من به عنوان فرزند امام اگر بخواهم حیثیت امام را حفظ کنم، صحیح نیست دعوت آنان را قبول کنم». رفت میان بقیه حجاج ایرانی و اتاقی در یکی از هتل‌های معمولی گرفت.

* رضایت مادر

بعد از سه سال راه مکه برای حجاج ایرانی باز شد. رهبری او را به عنوان نماینده ولی فقیه و سرپرست حجاج ایرانی معرفی کرد. این بار هم دستور رهبری را بدون چون و چرا قبول کرد. در همین ایام پیش مادرش رفت و گفت: «به دستور رهبر امیر الحجاج شده‌ام». مادرش هم بعد از کمی تأمل گفت: «احمد جان تو حتماً بهتر از من می‌دانی که ملک فهد تابع دستورات آمریکاست. اگر شما به آنجا بروی و مصلحت آمریکا چنین قرار بگیرد که شما را بگیرند و بعد به فهد دستور بدهد، فهد اطاعت می‌کند و این چیزی نیست که هم برای تو، هم برای ایران مناسب باشد.
به محض شنیدن نارضایتی مادرش، نامه‌ای به رهبری نوشت: «پس از صدور حکم با کمال شوق کار را دنبال نمودم و پیشرفت‌هایی هم در بعضی زمینه‌ها حاصل شد. ولی امروز در ملاقات با مادر بزرگوارم با مسئله‌ای مواجه شدم که تنها فرد را رهبر عزیزم دانستم تا موضوع را با او در میان بگذارم چراکه جنابعالی همیشه نسبت به خانواده حضرت امام (قدس سره) محبت داشته‌اید. والده به جد دستور فرموده‌اند از این سفر منصرف شده، و در کنارشان باشم. از آن حضرت درخواست می‌نمایم در صورتی که اجازه فرمایند درخواست والده مکرم را بر مسئولیت جدید مقدم دارم».

وقتی نامه به رهبری رسید در پاسخ نوشت: «رعایت حال همسر مکرمه حضرت امام (ره) را لازم و مشارالیها را دارای حق عظیمی نسبت به خود و همه مخلصان آن عزیز راحل می‌شمارم، با استعفای جناب عالی مؤافقت می‌نمایم».
+↓

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد