PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تصویر ماجرای آب خوردن شهید همت از پوتین(خواندنی)



aty.a
30th August 2013, 03:55 PM
ماجرای آب خوردن شهید همت از پوتین، لطفا بخوانید :

http://www.bata.ir/wp-content/uploads/2011/03/23110_908-150x150.jpg
محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که از فرمانده لشگرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آن ها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت ، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم»
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه ی میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلند تر کرد: «بدو برادر! بجنب»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»
بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش [مشغول شد]، همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زد بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست... ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره»
جوان یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند.

mahmoodmah
31st August 2013, 12:50 AM
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR7VgQDA46Ncf23_z3S43JHrcY3-DU_nqHtJbrrDDCE66nsb9MS&t=1


http://img.tebyan.net/big/1389/10/20110119154105134_21.jpg


http://sejjil.persiangig.com/image/military/other/sardaran-shahid/22_8707130587_L600.jpg


http://img.tebyan.net/big/1386/04/218133116112161861522528381657412921918416.jpg


حاج ابراهيم همت همان سرداري است که روزگاری در سپاه 11 قدر بیش از ده هزار نیروی بسیجی و پاسدار تحت امر او بودند.
اينكه فرمانده‌اي در اين جايگاه بگويد: «من در پوتين بسيجي‌ها آب مي‌خورم» چه نكته‌اي مي‌تواند داشته باشد؟ (نظر شما چیه؟)



لینک های مرتبط:
زندگی نامه شهید محمد ابراهیم همت (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?172520-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D9%87%D9%85%D8%AA)
عکسهای شهید همت (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?128440-%D8%B9%DA%A9%D8%B3%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%87%D9%85%D8%AA)

ره پیشه
31st August 2013, 11:15 PM
ممنونم که با شهدا انس داری خوشبختم از آشنای تون

Capitan Totti
31st August 2013, 11:23 PM
دوست گرامی
در گرمای اهواز و حومه
پوتین خود به خود بوی هزار تا چیز ناجور می گیره
حالا پای یه نفرم بوده باشه
اینو بهش میگن مبالغه
شما که تو گرمای 53-4 درجه ی اهواز 8-9ساعت پوتین پاتون نبوده که بگین من چی میگم
شنیدن کی بود مانند دیدن

طلیعه طلا
1st September 2013, 11:56 AM
هنوز هم برای هر کار مهم و سختی که می خواهیم شروع کنیم باید بسم الله بگیم و


کمر همت رو ببندیم..




برای وقتایی که نمیشه صبر کرد و باس بریم وسط گود باید

آستین همت رو بالا بزنیم..



وقتایی که خسته میشیم و عرقمون روی پیشونی می شینه

با این نوا جون می گیریم که

همت بلند دار که مردان این دیار


از همت بلند به جایی رسیده اند..




هنوز هم وقتی سرگردان می شیم و اوضاع از دستمون خارج میشه باید

همت مون رو جمع کنیم و حرکت کنیم




تو این روزگار خیلی وقتا دنبال گمشده مون می گردیم

اما وقتی می شنویم فلانی

پس همتت کو..




تازه می فهمیم گمشده مون چی بوده

همه اینا به کنار

وقتی موفق می شیم و چشمای همه متحیر می مونه

همه به تو می نازن

بنازم به همتت ..






http://upload7.ir/images/68303523298761506480.jpg

منبع : وبلاگ عاشقانه میگویم

aty.a
1st September 2013, 12:46 PM
[golrooz]بسم رب الشهدا و الصدیقین[golrooz]

من هرگز اجازه نمیدهم که صدای حاج همت در درونم گم شود این سردار
خیبر قلعه قلب مرا فتح کرده است.

شهید سید مرتضی اوینی

طلیعه طلا
1st September 2013, 01:17 PM
خدايا فهمی به ما نصيب كن كه از بزرگ مردی های همت ها و همرزمانش دريغ نكنيم!

Capitan Totti
1st September 2013, 02:43 PM
خدايا فهمی به ما نصيب كن كه از بزرگ مردی های همت ها و همرزمانش دريغ نكنيم!
خدايا فهمی به ما نصيب كن كه از بزرگ مردی های همت ها و همرزمانش دريغ نكنيم و با گفتمان تندروی و غیر واقعیمان باعث مخدوش شدن چهره ی این بزرگواران نزد سایرین نشویم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد