PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر اشعار طنز



م.محسن
11th August 2013, 08:26 PM
آغاز

اي همه هستی ز تو پیدا شده
خاك ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت واعظات
گفته ي آنان همه لاطائلات!

اي که تویی خالق گاو و شتر
موجد تجار خر و مفت خور

اي که ز الطاف تو تجار دزد
کار نکرده همه دارند مزد

اي که تویی خالق بزازها
رزق ده پشت هم اندازها

اي ز تو هر احمق و خر ، پولدار
مرد هنرمند، سیه روزگار

اي ز تو بیچاره بود هر فقیر
تاجر خر ، صاحب پول کثیر

« آنچه تغییر نپذیرد تویی »
وانکه ز کس رشوه نگیرد تویی

از کرمت سیم و زر اندوخته
بی هنر و دزد و پدر سوخته

دزد، ز الطاف تو در نعمت است
پاکدل از قهر تو در محنت است

آنکه خودش صانع قالی بود
خانه اش از قالی خالی بود

آنکه ز سر پنجه ببافد قماش
یکسره لختند زن و بچه هاش

بر لب این طایفه لبخند ، نه
قسمتآنان شکر و قند ، نه

مرغ پلو، قوت و غذاي غنی
آه کشد باربر مردنی

میخورد از لطف تو هر پولدار
لیکور ناب و دو سه من خاویار

خانه ي افراد غنی عالی است
جیب فقیر از کرمت خالی است

بار خدایا! همه موش تو ایم
تا به ابد حلقه به گوش تو ایم

بند ز پاي فقرا وا بکن
با فقرا بهتر از این تا بکن!


توحید محمدي

م.محسن
11th August 2013, 08:29 PM
شاعر

کودکان بی مایه ام خوانند و پیران تاجرم
کار و بار ثابتی بنده ندارم لاجرم،

شعر می سازم به این و آن سواري می دهم
من نفهمیدم خرم، اسبم، الاغم، قاطرم؟!

در حضور داوران حوزه خیلی مخلصم
در مقام نوچۀ ارشاد خیلی چاکرم

سکّه و سیگار اما روبراهم می کند
چیز دیگر هم اگر باشد به قدر یک گرم...

روشن است اي دوستان اینجا چراغ رابطه
من هنرمندم لذا در مخ زنی هم ماهرم

گاه مثبت، هیئتی،گاهی سوسول و غربتی
هشت فرسخ راه دارد باطنم تا ظاهرم

هیچ خنگی جز خود بنده نچاپد شعر من
هم خریدارم خودم، هم شاعرم هم ناشِرم

سکه درمان من است از ربع و از نیمش چه باك
ربع باشد، می پذیرم، نیم باشد شاکرم

خلق می گویند فرد منگل و بیکاره اي است
احتمالاً راست می گویند، شاید شاعرم


توحید محمدي

م.محسن
11th August 2013, 08:32 PM
نان و شعر و آه...

شعرهایم براي مخاطب واقعاً هیچ سودي ندارد
از خدا خواستم تا که شاعر دست هاي مرا هم بکارد

گفتم از هرچه آمد به ذهنم از خر و گاو تا شیر و روباه
باغ وحشی است هر بیت شعرم خالی از چهرة خوشگل ماه

سوژه اي نیست در جیبذهنم بنده یک شاعر بی خیالم
شعرهایم تخیل ندارد کاشکی خاك بر سر بمالم!

« تضمین » از دو بیتی که کلاً سرودم بود یک بیتو نصفیش
شعرهاي مرا منفجر کن، با تفنگ کلاشینکف و مین!

آرزو داشتم روزگاري مثل سعدي بمانم نکونام
شهرتم مثل حافظ بپیچد، توي پاریس و رم و ویتنام!

آه... افسوس! افسوس! افسوس! مولوي جان! دلم را شکستی
گفته اي هرچه موضوع خوب است در به روي من خسته بستی

کاش بابا به حرف تو آن روزگوش می کردم از جان و از دل
شاعري هست شغلی مزخرف چون نمی آورد نان به منزل!


توحید محمدي

م.محسن
12th August 2013, 09:50 PM
حافظ در عصر جدید

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس
دیدم به خواب حافط توي صف اتوبوس

گفتم : سلام حافظ ، گفتا : علیک جانم
گفتم : کجا روي ؟ گفت : والله خود ندانم

گفتم : بگیر فالی گفتا : نمانده حالی
گفتم : چگونه اي ؟ گفت : در بند بی خیالی

گفتم : که تازه تازه شعر و غزل چه داري ؟
گفتا : که می سرایم شعر سپید باري

گفتم : ز دولت عشق ، گفتا : کودتا شد
گفتم : رقیب، گفتا : کله پا شد

گفتم : کجاست لیلی ؟ مشغول دلربایی؟
گفتا : شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم : بگو ، زخالش ، آن خال آتش افروز ؟
گفتا : عمل نموده ، دیروز یا پریروز

گفتم : بگو ، ز مویشگفتا که مش نموده
گفتم : بگو ، ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم : چرا ؟ چگونه ؟ عاقل شده است مجنون ؟
گفتا : شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم : کجاست جمشید ؟ جام جهان نمایش؟
گفتا : خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم : بگو ، ز ساقی حالا شده چه کاره ؟
گفتا : شدست منشی در دفتر اداره

گفتم : بگو ، ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا : که دست خود را بردار از سر دل

گفتم : ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا : آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم : بگو ، ز محمل یا از کجاوه یادي
گفتا : پژو ، دوو ، بنز یا گلف نوك مدادي

گفتم : که قاصدك کو آن باد صبح شرقی
گفتا : که جاي خود را داده به فاکس برقی

گفتم : بیا ز هدهد جوییم راه چاره
گفتا : به جاي هدهد دیش است و ماهواره

گفتم : سلام ما را باد صبا کجا برد ؟
گفتا : به پست داده ، آورد یا نیاورد ؟

گفتم : بگو ، ز مشک آهوي دشت زنگی
گفتا : که ادکلن شد در شیشه هاي رنگی

گفتم : سراغ داري میخانه اي حسابی ؟
گفتا : آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی

گفتم : بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان
گفتا : نمی هراسی از چوب پاسبانان ؟

گفتم : شراب نابی تو دست و پا نداري ؟
گفتا : که جاش دارم و افور با نگاري

گفتم : بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم از ته زدند آن ها

گفتم : شما و زندان ؟ حافظ ما رو گرفتی ؟
گفتا : ندیده بودم هالو به این خرفتی !


توحید محمدي

م.محسن
12th August 2013, 09:52 PM
عشقهاي قرن بیست و یک

دوباره شب شد و من بیقرارم
کانکتکن زود بیا در انتظارم

بیا من آمدم پاي مسنجر
شدم محسور از آواي مسنجر

بیا هارد دلت را ما ببینیم
گلی از گنج هوم پیجتبچینیم

بیا ایکن نماي بی نشانم
که من جز آدرس میلت ندارم

بیا فرهاد باز بی تو غش کرد
و حتی هارد دیسکم هم کش کرد

بیا اي عشق دات کام عزیزم
به پاي تو دبلیوها بریزم

مرا در انتظار خویش مگذار
و یا ز اندازه آن بیش مگذار

بیا اي حاصل سرچ جهانی
بیا اجرا کن آن فایل نهانی

بیا در دل تو را کم دارم امشب
حدودا'' صد مگی غم دارم امشب

اگر آیی دعایت مینمایم
دعا تا بی نهایت مینمایم

اگر آیی دعاي من همین است
و یا نقل به مضمونش چنین است

مبادا لحظه اي دي سی شوي یار
جداي از آن پی سی شوي یار

مبادا نام ما را پاك سازي
و کاخ آرزو ها را خاك سازي

بمان تا جاودان اندر دل من
بمان تا حل شود هر مشکل من


توحید محمدي

م.محسن
12th August 2013, 09:55 PM
عجب رسمیه رسم زمونه

عجب رسمیه رسم زمونه
خونه مون عیدا پر مهمونه

می رن مهمونا از اونا فقط
آشغالِ میوه به جا می مونه

کجاست اون کیوي ؟ چی شد نارنگی
کجا رفت اون موز ؟! خدا می دونه

جعبه خالی شیرینی هنوز
گوشه ي طاقچه پیش گلدونه

عطرش پیچیده تا آشپزخونه
شیرینیش کجاست ؟ خدا می دونه

می رن مهمونا از اونا فقط
جعبه ي خالی به جا می مونه

از بس خونه رو به هم می ریزن
آدم مثل اسب(!) تو گِل می مونه

یکی نیست بگه خداوکیلی
جاي پوست پسته توي قندونه

قند نصفه ي عموجون هنوز
خیس و لهیده ته فنجونه

خالا خداییشقندش مهم نیست
کنار اون قند نصف دندونه !

می رن مهمونا از اونا فقط
نصفه ي دندون به جا می مونه

پسته ي خندون ، بادوم شیرین
فندوق در باز ، مال مهمونه

پرسید زیر لب یکی با حسرت :
که از این آجیل، به غیر از تخمه،
واسه ما بعدها چی چی می مونه


توحید محمدي

م.محسن
13th August 2013, 11:50 PM
چت کردن

شدم با چت اسیر و مبتلایش
شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم

بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بگفت هاله ز موهاي کمندش
کمان اِبرو و قد بلندش

بگفت چشمان من خیلی فریباست
ز صورت هم نگو البته زیباست

ندیده عاشق زارش شدم من
اسیرش گشته بیمارش شدم من

ز بس هرشب به او چت می نمودم
به او من کم کم عادت می نمودم

در او دیدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و امید فردام

براي دیدنش بی تاب بودم
زفکرش بی خور و بی خواب بودم

به خود گفتم که وقت آن رسیده
که بینم چهره ي آن نور دیده

به او گفتم که قصدم دیدن توست
زمان دیدن و بوییدن توست

ز رویارویی ام او طفره می رفت
هراسان بود او از دیدنم سخت

خلاصه راضی اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت دیدار

رسید از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بیرون اندکی زود

چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت
توگویی اژدهایی بر من آویخت

به جاي هاله ي ناز و فریبا
بدیدم زشت رویی بود آنجا

ندیدم من اثر از قد رعنا
کمان اِبرو و چشم فریبا

مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاك عالم بر سر من

ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم

به خود چون آمدم، دیدم که او نیست
دگر آن هاله ي بی چشم و رو نیست

به خود لعنت فرستادم که دیگر
نیابم با چت از بهر خود همسر

« جاوید » بگفتم سرگذشتم را به
به شعر آورد او هم آنچه بشنید

که تا گیرند از آن درس عبرت
سرانجامی ندارد قصه ي چت

توحید محمدي

م.محسن
13th August 2013, 11:52 PM
خسرو و فرهاد!


نخستین بار گفتش کز کجایی؟
مبادا هم محل، هم خاك مایی؟

چرا این دختر همسایه مان را
تو کردي خواستگاري بی خبر،ها؟!

چرا اورا تو کردي انتخابش؟
بگفتا: مطمئنم از جوابش!

بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟
بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟!

بگفتا: بیشتر من دارمش دوست
بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست!

بگفتا: دوستش داري چنان من؟
بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن!

بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟
بگفت: او گفته با من بهر پولت!

بخندید: این دلیلش نیستکافی!
بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟!

به ضرب پول، بنده روسفیدم
و سربازي خود را هم خریدم!

تو حتی یک موتور گازي نداري
خریدم من دو ماشین شکاري!

تو یک آلونک کوچک نداري
تو چون من خانه در پونک نداري!

به دانشگاه بودم سخت ساعی
ولی البته غیر انتفاعی!

بنابراین دلیلش هست کافی
نباید بیشاز این مهمل ببافی

بگفت: اما منم فرهاد عاشق
بگفت: ازغصه اش باید کنی دق!


توحید محمدی

م.محسن
13th August 2013, 11:57 PM
خواب نامه

دست از طلب ندارم تا این قَدر بخوابم
بگشاي در به رویم تا پشت در بخوابم

در طول روز خوابم، مانند جوجه چرتی
آیا شود که یک شب مثل بشر بخوابم؟

گویند روي معشوق تا یک نظر حلال است
آن یک نظر حرامم تا یک نظر بخوابم

هرکس به قصد کاري با کَس رود به ویلا
اما مرا به ویلات یک شب ببر بخوابم

همواره وقت دیدار گل میخري برایم
یک بار هم، عزیزم، بالش بخر بخوابم

وقتی خمارِ خوابم کِی بی قرارِ عشقم
حتی شب عروسی من تا سحر بخوابم

گفتی: به روزگاري مهري نشسته، گفتم:
بیرون نمیتوان کرد، اما اگر بخوابم

فرقی ندارد اصلاً پهلو و طاقبازش
من حاضرم، عزیزم، حتی دمر بخوابم

وقتی که مستِ خوابم با جمله هاي بی ربط
در چرت و پرتِ الفاظ مانند بیتفعلی(!)

آن قدر در ترافیک خوابیده ام، که دیگر
در راه میتوانم مثل فنر بخوابم

از چارراه سیروستا مولوي... که سهل است
از بندر گناوه تا رامسر بخوابم

من در تلاشِ خوابم، هِی بوق میزنی تو
بگذار یک دقیقه، اي بی پدر بخوابم

حتی اگر که ماشین با من کند تصادف
بعد از دو ثانیه مکث روي سپر بخوابم

در سینما همیشه وقتی که فیلم طنز است
ششصد نفر بخندند من یک نفر بخوابم

هر وقت بار دیدم بر دوش باربرها
گفتم که کاش چون بار بر باربر بخوابم

ایران و آنگولا را شاید کمیببینم
اما زمان پخشِ ایران قطر بخوابم

در طول روز وقتی چون اسب گرم کارم
حق مسلم ماست شب مثل خر بخوابم

مگشاي تربتم را بعد از وفات و منگر
تا اندرون قبرم من بیشتر بخوابم

همواره قبل خفتن دنبال قرص خوابم
حتی اگر کنار قرص قمر بخوابم

هر دکتري که رفتم جز وحشتم نیفزود
هفتاد و شش پرستار رفتند ور به خوابم

وقتی که نیمۀ شب یک شعر مینویسم
صد بار میروم تا روي اثر بخوابم

تا صبح میتوانم در وصف خواب گویم
نزدیک پنج صبح است، باید دگر بخوابم


توحید محمدی

م.محسن
14th August 2013, 10:50 PM
لیلی و مجنون

گله می کرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه انسانی
که چنین شد که خودت می دانی

عشق وقتی بشود دات کامی
حاصلش نیست به جز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ تو را
برده یا دات کام و دات ارگ تو را

بهرت ایمیل زدم پیشترك
جاي سابجکت نوشتم به درك

به درك گر دل من غمگین است
به درك گر غم من سنگین است

به درك رابطه گر خورده ترك
قطع آنهم به جهنم ، به درك

آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه راجاي اکی کنسل کن

آف کن کامپیوتر را جانم
یارمن باش و ببین من آنم

اگرت حرفی و پیغامی هست
روي کاغذ بنویسش با دست

نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد

خسته از فونت و ز فرمت شده ام
خسته از گردالی ات شده ام

کرد ریپلاي به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون

بشاه فردا تلفن خواهم کرد
هرچه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد
همی مرتب به تو سرخواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه اي پست نمودم بهرت
به امیدي که سرآید قهرت


توحید محمدی

م.محسن
14th August 2013, 10:52 PM
درس

از صفرمن تا بیست تو راهی به جز تقدیر نیست
دلخوش به استادم مکن حذف اضطراري دیر نیست

من غایبم یا در سکوت تو حاضري در گفتگو
من غافلم از استاد ودرس تو می نویسی موبه مو

با جزوه وفرمول بیا تا پاس کنیم یک واحدي
چیزي نخواندن بهتر از یک شب تلاش بیخودي

با عشق در دانشکده جایی براي درس نیست
البته ترم هفت وهشت جایی براي ترس نیست

دانشجو گر عاشق شود بی پرده مشروط میشود
چیزي شبیه اب هویج با کوفته مخلوط میشود


توحید محمدی

م.محسن
14th August 2013, 10:55 PM
مترو تاخیر کرد و شاعر ماند!


خواب دیدم که سیل و توفان شد
شاعري شهردار تهران شد

شاعر از گربه ها نمی ترسید
شاعر احساس گربه را فهمید

دایه ي موش هاي تهران شد
شاعرك(!) مالک خیابان شد

چه هوایی،چه بوي گیرایی
به به چه جوي زیبایی » : گفت

جوي تهران ترانه خوان دارد
چه کم از جوي مولیان دارد؟!

جوي ها جملگی یکی بشوند
« همه تقدیم رودکی بشوند

« مژده اي دل که یار می آید »
مترو از هر کنار می آید!

مترو مثل فرشته ظاهر شد
همه ي زندگی شاعر شد

از لب و زلف و خال مترو نوشت
شعر در وصف حال مترو نوشت

گونه مترو را مجسم کرد
وصف ابروي مترو را هم کرد

روي دیوار شهر با لبخند
نصف شب عکس مترو را می کند!

عاقبت دیر کرد و شاعر ماند
مترو تاخیر کرد و شاعر ماند

تا کمی رو به راه شد حالش
مترو می رفت و او به دنبالش!

دست و پایشکرخت و سست شد و
بی خیال مقام و پست شد و...!

با تمام وجود همت کرد
طفلکی تا که بود خدمت کرد

تیشه در دست پله برقی ساخت
مثل فرهاد زندگی را باخت

شعرهاي روان و ساده نوشت
برپل عابر پیاده نوشت:

« خط نوشتم که خر کند خنده »
یادگاري براي آینده!


توحید محمدی

م.محسن
15th August 2013, 10:12 PM
پیرمرد

تعجب می کند یارم ز رفتاري که من دارم
تصور می کند دیوانه ام یاري که من دارم

نه او، هر کس دگر باشد تعجب می کند طبعاً
ز رفتار عجیب و نابهنجاري که من دارم

همه گویند رفتارم عجیبو نابهنجار است
و گاهی مایه شرم است اطواري که من دارم

خودم یکبار رفتار خودم را بررسی کردم
ولی دیدم که معقول است رفتاري که من دارم

و دیشب دست آخر گفتمش با صد زبان بازي:
خودت -یارا!- مرض داري و پنداري که من دارم

همیشه فکر می کردي که من از خویش شک دارم
کنون دیدي بی علت نیست اصراري که من دارم؟

چه خواهی گفت اگر روزي درآري سر ز افکارم؟
که رفتارم شده مشتق ز افکاري که من دارم

کسی دیگر مرا کی می تواند کنترل کردن؟
نباشد دست کس -غیر تو- افساري که من دارم

برایم آبرو نگذاشتی، بی آبرو! شرمی
کنون نقل محافل هاست آماري که من دارم

نه پولم می دهد، نه احترامم پاس می دارد
طلبکار است خود گویی بدهکاري که من دارم

تمام سالمندان از پرستار جوان گویند
ولی صد سال سن دارد پرستاري که من دارم


توحید محمدی

م.محسن
15th August 2013, 10:15 PM
گفتم غم تو دارم

"گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید"
گفتم که ماه من شو ، گفتا که چاله دارد

"گفتم زمان عشرت دیدي که چون سرآمد"
گفتا به ساعت ما ، عشرت ادامه دارد

"گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بیاموز"
گفتا "وفا" شوهر کرد ، سیزده تا بچه دارد

"گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد"
گفت تا انقلاب مهدي ، نهضت ادامه دارد

"گفتم که بوي زلفت گمراه عالمم کرد"
گفت "جی پی اس" نداري ؟ کز ما نشانه دارد؟

"گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد"
گفتا که "فن کوئل" هم باد است و خانه دارد

"گفتم بزن به تیرم تا پیشتو بمیرم"
گفتا که هفت تیر من شیش تا گلوله دارد


توحید محمدی

م.محسن
15th August 2013, 10:18 PM
آي دانشمند!

هفته پیش جنب باغ ارم
سیبی افتاد صاف توي سرم!

بعد از آن ماجرا کسی یک بند
می زند داد: آي دانشمند!

باز مانده است چون در دیزي
بی حیا پس تو هم بگو چیزي!

نیست لازم به دوزي و کلکی
تئوري طرح کن تو هی الکی!

بعد یک هفته چشم بسته ندید
می شوي شکل نخبه هاي جدید!

غیر مجري با نبوغ نود
به خدا هیچ کس نمی فهمد!

می شوي موجبات فخر وطن
فرض کن جاذبه نبود اصلاً!

تو که شب تا به صبح بیداري
از نیوتون چه چیز کم د اري؟!

من هم از گفته اش کمی آره
با خودم گفتم اي همه کاره!

باورم شد که نیستم همچین...
شده ام فیلسوف بعد از این!

خواب دیدم درخت ها شمع اند
فیلسوفان به دور من جمع اند!

رفته بودیم پیش اقلیدس
من و فارابی و ارشمیدس!

روي مان تا به روي هم شد وا
توي ویلاي ماخ شد دعوا!

لاجرم بعد بحث هاي غلط
همه تسلیم من شدند فقط!

با گوتنبرگ رفته بودم پیست
به گمانم حدود ساعت بیست!

بی جهت زنگ زد یهو بقراط
که کجا رفته اي تو با سقراط؟!

فارادي را حوالی تجریش
کاشتم عصر جمعه هفته پیش!

آري البته با چنین ترفند
می شود شد شبانه دانشمند


توحید محمدی

م.محسن
16th August 2013, 02:22 PM
فشار کاري!

مرد باید به فکر کارش باشه
فکر زمستون و بهارش باشه

مرد دیگه فرصتشو نداره
تو زندگی فکر نگارش باشه

مرد باید مناسبات شغلیش
جاي زنش دار و ندارش باشه

حتی زمانی که میآد به خونه
بازم یه دنیا کار بارش باشه

فکر اجاره خونه باشه حتی
موقعی که زنش کنارش باشه

وقتی که دست زنشو میگیره
به جاي اینکه محو یارش باشه

باید به فکر چاره اي براي
رئیس و فحش آبدارش باشه!

مرد باید زیر فشار کاري
جاي زنش به فکر خوارش باشه(!)

باید بره سراغ شیفت هفتم
گرچه زنش به انتظارش باشه

« ندارم و نمیشه » مرد باید
همیشه جمله ي قصارش باشه


توحید محمدی

م.محسن
16th August 2013, 02:24 PM
پدر شعر

شاعري بال و پر نمی خواهد
شعر گفتن هنر نمی خواهد!

بعد سی سال رنج، فردوسی
لوح تقدیر اگر نمی خواهد!

بدهید اش به آدمی قانع
که از آن بیشتر نمی خواهد!

شعر دوران ما نظر کرده است
شاعر از هر نظر نمی خواهد!

چند وقت است حضرت خیام
کوزه از کوزه گر نمی خواهد!

خواهر من فروغ سهم اش را
از حقوق بشر نمی خواهد!

شرح دیوان سوزنی دیگر
گوشه اي پشتدر نمی خواهد!

مرد بیچاره عاشق است اما
مرد بیچاره شر نمی خواهد!

سوزنش پیش یک نفر گیر است
جز همان یک نفر نمی خواهد!

« پسر نوح با بدان بنشست »
ارث بابا مگر نمی خواهد؟!

رودکی جان! بخواب ما هستیم
شعر دیگر پدر نمی خواهد!


توحید محمدی

م.محسن
16th August 2013, 02:28 PM
طنز ریاضی

شاعر این مثنوي دیوانه نیست
با ریاضی خوانده ها بیگانه نیست

روز و شب خواب ریاضی دیده ام
خواب خطهاي موازي دیده ام

کاش در دنیا نشان از غم نبود
صفر صفرم اینقدر مبهم نبود

حال ،بشنو اندکی از رشته ام
مثل یک زالو به خونش تشنه ام

در ریاضی چهره اي شاداب نیست
هشتترمی ،در انجا باب نیست

بچه ها پیوسته دشنامش دهند
گوش خود اما به فرمانش دهند

اي ریاضی ،اي ریاضی چیستی؟
می بري هردم به تیغت،کیستی ؟

تا که اسمت بر زبان سبز شد
کل مغزم پیچهایش هرز شد

از میان سیزده دانشکده زیر ده ،
گویی میانگینش زده

از ریاضی گشته خر باهوشتر
کرده کمتر راه خود را بر وتر

قضیه اي را می برد دائم به کار
قضیه اي در هندسه، نامش حمار

می زنم فریاد لبریز از یقین
اي فغان از دست استوکس وگرین

ان ریاضی یک،به زحمت پاس شد
نمره ام ده شد ولی سر طاس شد

صنعتی من زلف ومویی داشتم
بین یاران ابروئی داشتم

می زدم فرق وسط ،گهگا ه رپ
می شدم پشت تریبونهاي گپ

از چه رو کردي سرم را طاس طاس؟
اي دریغ ،افتاده ام از اند کلاس

اي ریاضی خوان شاعر گوش کن
پنبه غفلت برون از گوش کن

رشته ها را غرق حلاجی مکن
مسخره بر برق و نساجی مکن

مثل این جادو گران پیر زن
اینقدر چون غربتی ها غر نزن

چون بهشتی بوده گر در اسمان
برزمین شد صنعتی در اصفهان

شعر من لبریز از رمز بود
هر چه در بالا سرودم طنز بود

خنده بر هر درد بی درمان دواست
خنده بسیار هم نوعی بلاست

اي عزیزان،غصه را باطل کنید
خنده را در کار خود داخل کنید

لیلی و مجنون یکدیگر شوید
بی خیال درس، بازیگر شوید


توحید محمدی

م.محسن
18th August 2013, 10:16 PM
وصف کالج

کالجا وصف توگویم،که زخاك وبی نمایی
بکنم مملکت اگه،که تو نوري وپیامی

همه جا پول تو جویم،همه از شهریه گویم
همه آن سوي تو آیم با دوچرخه و دمپایی

تو زنوري و پیامی،تو رفیق بانکهایی
توشکافنده فرقی،تودهنده جزایی

نتوان مزد تو دادن،چونکه در جیب نگنجد
نتوان درس تو خواندن،که تو در مغز نیایی

همه نوري وپیامی،همه پولی و کلاسی
همه نمره وخفایی،همه درس وامتحانی

همه علمی تو ندانی،همه عیبی تو نپوشی
همه پولی تو بکاهی،همه مدرك تو بکاهی

لب و دندان(((پیامی)))،همه پایان تو پوید
تا که با کارشناسی،بودش روي رهایی


توحید محمدی

م.محسن
18th August 2013, 10:19 PM
لیلی و مجنون 2

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت امدي از خانه بیرون

بیاور مدرك تحصیلی ات را
گواهی نامه ي پی اچ دي ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه واي بر احوالت اي مرد
که بابایم بگیرد حالت اي مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوي دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد از انجا سوي لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فکس

چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرك گرایی


توحید محمدی

م.محسن
18th August 2013, 10:20 PM
خوشا آنان که دانشجو ندارند

خوشا آنان که دانشجو ندارند
دوتا اینسو دوتا آنسو ندارند
که از شهریه ها غمباد گیرند
چو پولی تا نوك پارو ندارند

هر آن کس را که دیدي هست دلشاد
بدور از ناله و اندوه و فریاد
بدان فرزند ایشان نیست راهی
پدرجان ، سوي دانشگاه آزاد

غذایش را بجز کوکو ندیدم
به زیر پاش یک زیلو ندیدم
درون خانه اش را هرچه گشتم
به غیر از پنج دانشجو ندیدم


توحيد محمدي

م.محسن
19th August 2013, 10:34 PM
زاغکی قالب پنیري دید

"زاغکی قالب پنیري دید"
از همان پاستوریزه هاي سفید!

پس به دندان گرفت و پر وا کرد
روي شاخ چنار مأوا کرد

اتفاقا ازان محل روباه
می گذشت و شد از پنیر آگاه

گفت :اینجا شده فشن تی وي!
چه ویوئی !چه پرسپکتیوي!

محشري در تناسب اندام
کشتهء تیپتوست خاص و عوام!

دارم ام پی تري آوازت
شاهکار شبیه اعجازت

ولی اینها کفاف ما ندهد
لطف اجراي زنده را ندهد

اي به آواز شهره در دنیا
یک دهن میهمان بکن ما را!

زاغ ،بی وقفه قورت داد پنیر!
آن همه حیله کرد بی تاثیر

گفتکوتاه کن سخن لطفن!
پاس کردم کلاس دوم من!


توحيد محمدي

م.محسن
19th August 2013, 10:37 PM
دانشگاه آزاد!!

همان روزي که فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سینه ام از غصه وغم آه

شده دانشجوي آزاد ومن دربند وبیچاره
چرا که نیک می دانم هزینه ساز و سرباره

ازاین پس الوداعی بایدم با خنده و شادي
وباهرچه پس اندازوحقوق و پول و آزادي

شده آغاز دوران ریاضت ، سختی و حرمان
هرآن چیزي بنا کردم بشد درلحظه اي ویران

زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تی وي رنگی
همه چیزم شده قربانی این کار فرهنگی

به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حدیث و طنز تلخی شد دگرموضوع وام او

از آن ترسم که تا پایان تحصیلات فرزندم
و تا گیرد لیسانس خویش این دردانه دلبندم

نه سقفی روي سر باشد نه فرشی زیر پاي من
به جاي خانه گردد محبس و زندان سراي من

شود او فارغ التحصیل و ساقط گردد از من حال
« جاوید » شد در او حسرت شغل و زمن هم مال


توحيد محمدي

م.محسن
19th August 2013, 10:39 PM
نفس باد صبا..


« نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد »
کاسب پیر دگر باره جوان خواهد شد!

من و تو غمزده از این همه خرج شب عید
لیکن او صاحب یک سود کلان خواهد شد

موسم دلخوري و گیجی آن اهل حقوق
وقت بشکن زدن پیشه وران خواهد شد

حرف عیدي نزنی پیش خسیس الدوله
که کند سکته و درخاك نهان خواهد شد

توحيد محمدي

م.محسن
20th August 2013, 10:27 PM
چهارشنبه سوري

رسیدي و پر از شادي و شوري
آهاي چارشنبه سوري!

شنیدم با جوانان جفت و جوري
آهاي چارشنبه سوري!

« سرخی تو، زردي من » بساط
سر هر کوي و برزن

تو هم چون مردمان غرق سروري
آهاي چارشنبه سوري!

مش اصغر توي چادر دیدنی شد
پی قاشق زنی شد

که باشد استتار اینجا ضروري!
آهاي چارشنبه سوري!

یکی از جیغ و داد اهل کوچه
کند دندان قروچه

بگوید: داد از این حد بی شعوري!
آهاي چارشنبه سوري!

بر اعصابش زند یکریز تقّه
هیاهوي ترقّه

ندارد بیش از این تاب صبوري
آهاي چارشنبه سوري!

مقصر من نمی گویم تو هستی
ولی از بمب دستی

چه چشمانی که شد محکوم کوري
آهاي چارشنبه سوري!

امید است اینکه با شادي معقول
همه خوشحال و شنگول

کنیم از شیوه ي این عده دوري
آهاي چارشنبه سوري


توحيد محمدي

م.محسن
20th August 2013, 10:31 PM
نبرد رستم و جومونگ

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باك
که گر گنده اي من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو اي جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوري گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وي ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیشمن مور هم نیستی
کانال 3 رو دیدي؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنگ
چنان بر تنت کوبم این نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبکی
مگر تو ندانی که من کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه اي که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مادر بی گناه!
بگفت:هین! منم آن جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشم رسید
سوسانو هماره بود همسرم
دهم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهاي جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت اي جومونگا که حرف دل است
که زن ها گرفتند اوضاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند


توحيد محمدي

م.محسن
20th August 2013, 10:34 PM
« شبهاي امتحان »

بی همگان بسر شود ، بی تو بسر نمیشود
این شب امتحان من چرا سحر نمیشود ؟!

مولوي او که سر زده ، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب ، درس به سر نمیشود !

خر به افراط زدم * ، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم ، باز سحر نمیشود !

استرساست و امتحان ، پیر شده ست این جوان
دوره آخر الزمان ، درس ثمر نمیشود !

مثل زمان مدرسه ، وضعیت افتضاح و سه
به زور جبر و هندسه ، گاو بشر نمیشود !

مهلتترمیم گذشت ، کشتی ما به گل نشست
خواستمشحذف کنم ، واي دگر نمیشود !

هر چه بگی براي او ، خشم و غصب سزاي او
چونکه به محضر پدر ، عذر پسر نمیشود

رفته ز بنده آبرو ، لیک ندانم از چه رو
این شب امتحان من ،دست بسر نمیشود


توپ شدم شوت شدم ، شاعر مشروط شدم
خنده کنی یا نکنی ، باز سحر نمیشود !!


توحيد محمدي

م.محسن
21st August 2013, 10:40 PM
یارانه

غم مخور دوران بی پولی به پایان می رسد
دارد این یارانه ها استان به استان می رسد

مبلغش هر چند فعلا قابل برداشت نیست
موسم برداشت حتما تا زمستان می رسد

در حساب بانکی ات عمري اگر پولی نبود
بعد از این یک پول یا مفتی فراوان می رسد

چند سالی مایه داران حال می کردند و حال
نوبت حالیدن یارانه داران می رسد

شهر ،کلا شور و حال دیگري بگرفته است
بانگ بوق و سوت و کف از هر خیابان می رسد

آن یکی با ساز،رنگ گلپري جون می زند
این یکی با دنبکش ،بابا کرم خوان می رسد

عمه صغرا پشت گوشی قهقهه سر داده است
شوهرشهم با کباب و نان و ریحان می رسد

مشرجب ،آن گوشه هی یکریز بشکن می زند
خاله توبا هم کمر جنبان و رقصان می رسد

تا که بابام این خبر را در جراید خواند گفت:
خب خدارا شکر پول کفش و تنبان می رسد

مادرم هم خنده جانانه اي فرمود و گفت
پول شال و عینک و یک جفت دندان می رسد

بی بی ازآن سو کمی تا قسمتی فریاد زد:
خرج استخر و سونا م اي جانمی جان می رسد

خان عمو با کیسه و زنبیل و ساکش رفته بانک
تا بگیرد آنچه را فعلا به ایشان می رسد

اصغري در پاي منقل ،بود سرگرم حساب
تا ببیند پول چندین لول، الان می رسد

خاله آزیتا که یادش رفته فرمی پر کند
طفکی از دور با چشمان گریان می رسد

شاعر: مصطفی مشایخی

م.محسن
21st August 2013, 10:43 PM
درس خوندن مشکله


اکسید گشت و سوختیم
بس که فیزیک و شیمی آموختیم

هی اسید و باز دعوا می کنند
خاك عالم بر سر ما می کنند

درس چون در مغز داغم می رود
می شود فرار و فوري می پرد

بار سنگین فیزیک لج کرده است
اهرم ذهن مرا کج کرده است

روز و شب معلوم و مجهول می کنم
ذهن خود را اینگونه مشغول می کنم

این مسائل که فیزیک بر هم زده
مرکز ثقل مرا بر هم زده

جبر و مجهولات است آن درد است
درد چهره ام از دست جبر زرد است زرد

گه گله از دست تانژانت می کنم
گه شکایت از کتانژانت می کنم

گر بخوانی بیست بار این زیست
را اي دریغ هرگز نبینی بیست را

از زبان خارجه آشفته ام
در سرزنگ زبان من خفته ام

قلبم از جغرافیا غمگین شده
بس که کوه دارد دلم سنگین شده


توحيد محمدي

م.محسن
21st August 2013, 10:47 PM
تبریک تولد

مبارك بادت این روز جهانی
که نوشیدي شراب زندگانی

بدنیا آمدي لپت تپل بود
ولیکن معده ات همواره شل بود

عمو،خاله،مامان،دائی و عمه
بگفتن تخته اش انگار کمه

ولی بخت زمان گردید یارت
همان تخته، بشد بازار کارت

که هم هالو و هم استاد گشتی
به چشم حاسدانت خار گشتی

خدا یارت بود اي دوست جونی
ایشالا تا 120 سال بمونی


توحيد محمدي

م.محسن
22nd August 2013, 11:09 PM
نامه ي تهران جدید به طهران قدیم

الا اي کودکی هیم کجایی؟
کجا شد راه و رسم آشنایی؟

اگر از مخلصت جویاي حالی
به غیر از دوري ات نبود ملالی

شوم قربان تاي دسته دارت
منم در حسرت آن روزگارت

به غیر از چند عکس نصفه-نیمه
ندارم سهم از ایام قدیمه

در آغوش طبیعت بودم آن روز
چه آسوده چه راحت بودم آن روز

تمام اهل تهران بنده را اهل
روند زندگی شان ساده و سهل

تمام خوابهایم بود رنگی
کجا رفتی عمو شهر فرنگی؟!

نمی دانستی آخر مرد چوپان
چراگاه تو را بلعد اتوبان

هواي گلّه بود و بیم گرگت
چه ها آمد از این مار بزرگت

کجا شد باغ و دشت و سیر و گلگشت
شدم تهران ابرشهر درندشت

یهو زرت مرا قمصور کردند
مرا از سادگی ها دور کردند

به جاي صرفه جویی،خودکفایی
تجمل آمد و مصرف گرایی

دگر گم شد چه لوطی و چه مرشد
کجا آواره گشتی بچه مرشد؟!

مدرنیته برایم دوخت پاپوش
خدایا گیوه هاي خوشگلم کوش؟!

خیابانهاي من گرچه شده شیک
به زنجیرم کشیده این ترافیک

فکنده رشته اي بر گردنم دوست
که دائم می کَند از کلّه ام پوست

به یکباره کجا گشتند پنهان
کجاوه،پالکی،هودج،دلیجان؟!

ز بوق و دود خودروهاي طرفه
شده حاصل مرا سرسام و سرفه

ز دود و دم هوایم رنگ خاك است
دلم از بهر اکسیژن هلاك است

کجا شد آن سحرهاي مه آلود
هواي پاکم آخر دود شد دود

کجا رفتند سقاخانه هایم
قناتی نیست دیگر از برایم

دل این مردمان با مد عجین شد
همه تن پوششان تی شرت و جین شد

مد آن دوره حسن خلق و خو بود
مرام خلق حفظ آبرو بود

کجا از شخص سی دي در می آمد
از آنهایی که دیدي در می آمد

کجا شد لوطیان با مرامم
جوانمردان مرد و نیک نامم

جوانمردان تهی کردند منزل
به جایشآمد اوباش و اراذل

از آنسو هر که نامم را شنوده
به سرعت جانب من رو نموده

به ذوق و شوق بسته بار و بندیل
شده آویز بنده عین قندیل!

به زعم خود پی کسبی مناسب
وبالم گشته با یک شغل کاذب

از آنسوتر در این هاگیرو واگیر
سیاستآمه داده به ما گیر

ز دعواهاي حزبی و سیاسی
بگیرم گاه سر درد اساسی

جناح و حزبهاي جور واجور
نموده حال ما را سخت ناجور

میان این و آن گردد زد و خورد
ولی از من دك و دنده شود خرد

چو وقت انتخابات از ره آید
ز غوغایش مرا زحمت فزاید

مرا زین تاب روزافزون تب آید
که جانم از سیاست بر لب آید

بچسبانند تهمت بر رقیبان
که افزونتر شود راي حبیبان

که از روي رقیبان آب بردن
شده الساعه عین آب خوردن

مواد لازم پرونده سازي:
دو من تهمت، سه قطره چسب رازي!

کنون القصه آرامی ندارم
از آن ایام جز نامی ندارم

الا اي یاد تو یار و ندیمم
به قربان تو طهران قدیمم

بکن لطفی براي آشنایت
مگیر از من خیالترا، فدایت!

مرا با یاد خود دمساز گردان
به شهر خاطراتم باز گردان


توحيد محمدي

م.محسن
22nd August 2013, 11:15 PM
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم توپولف

من هلاك تو و خاك زیر پاتم ، توپولوف!
من زمین خورده ي جعبه ي سیاتم ، توپولف!
کشته ي تیپزدن و قد و بالاتم ، توپولوف!
قربون اون نوسانات صداتم ، توپولوف!

من هواپیما ندیدم این جوري ناز و ملوس
می پري پر میزنی روي هوا عین خروس!
بذار ایرباس واست عشوه بیاد – دراز لوس -
بدگلا چش ندارن ببیننت ، خوشگلا روس!
قربون چشات برم ، محو نیگاتم ، توپولف
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم ، توپولف!

ما رو می بري نقاط دیدنی وقت فرود
گاهی وقتا سرکوه و گاهی وقتا ته رود
می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
می خونه مجري سیما واسمون شعر و سرود
چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم ، توپولف!

وقتی عشق می کشه گاهی با کله می شینی
به جاي باند فرود ، توي محله می شینی
یا می ري توي ده و رو سرگله می شینی
زودي مشهور می شی، رو جلد مجله می شینی
پیگیر عکسا و تیتر خبراتم توپولف!
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم ، توپولف!

می خوام از خدا که یک لحظه بشم از تو جدا
چون که وقتی باهاتم هی می کنم یاد خدا
بدون نذر و نیاز ، با تو پریدن ، ابدا!!
می کنم بعد فرود تموم نذرامو ادا
واسه جنت بلیتت گشته براتم ، توپولف!
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم ، توپولف!

تو که هی رفیقاي ایرونیتو یاد می کنی
کی می گه تو انباري روسیه باد می کنی؟
ما رو پیک نیک می بري ، سقوط آزاد می کنی
خدا شادت بکنه ، روحمونو شاد می کنی
بري تا سر اون دونیا باهاتم ، توپولف!
یه کلوم ختم کلوم بنده فداتم توپولف!!



توحيد محمدي

م.محسن
22nd August 2013, 11:18 PM
پسر برتر از دختر آمد پدید


پسر برتر از دخترآمد پدید »
پسر جمله را گفت و چیزي ندید

نگو دخترك با یکی دسته بیل
سر آن پسر را شکسته جمیل

جوابت نباشد جز این » : بگفتا
نگویی دگر جمله اي اینچنین!

وگرنه سر و کار تو با من است
«. که دختر جماعت به این دشمن است

پسر اندکی هوشیاري بیافت
سرش چون انار رسیده شکافت

پسر گفتش : اي دختر محترم
که گفته که من از شما بهترم؟!

که دختر جماعت به کل برتر است
ز جن تا پري از همه سرتر است

پسر سخت بیجا کند، مرگ بید
«! که برتر ز دختر بیاید پدید

پس آن ضربه خیلی نشد نا به جا
که یک مغز معیوب شد جا به جا

توحيد محمدي

م.محسن
23rd August 2013, 10:40 PM
مرد یعنی کار...

مرد یعنی کار و کار و کار و کار
یکسره در شیفت هاي بیشمار

مثل یک چیزي میان منگنه
روز و شب از هر طرف تحت فشار

مرد موجی است هی در حال دو
جان بر آرد تا برآرد انتظار

او خودش همواره در تولید پول
لیک فرزند و عیالش پول خوار

با چه عشقی دائما در چرخشند
گرد شهد جیب او زنبور وار

چون که آخر شب به منزل می رسد
خسته اما با لبانی خنده بار

جاي چاي و یک خدا قوت به او
می شود صد لیست در پیشش قطار

از کتاب و دفتر و خودکار ، تا
اسفناج و پرتقال و زهرمار

آن یکی می خواهد از او شهریه
این یکی هم کفش و کیفی مارك دار

هر چه می گوید که جیبم خالی است
هر چه می گوید ندارم ، اي هوار

نعره می آید : "به ما مربوط نیست
ما مگر گفتیم ماها را بیار"

مرد یعنی آن که با پول و پله
می شود در خانه ، صاحب اعتبار

مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو
ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار

خلقتش اصلاً به این درد بود
تا درآرد روزگار از وي دمار


توحيد محمدي

م.محسن
23rd August 2013, 10:43 PM
ز نیرو بود مرد را راستی


نباشد مهم ورزش بانوان
که گفته است فردوسی این را عیان:

" ز نیرو بود مرد را راستی "
که او را نگویند چون ماستی!!

ز نیرو بود راستی " مرد " را
نه زن هاي کم زور دلسرد را!

کِشد گرچه زن، غصه و درد را
ولی هست نیرو فقط مرد را!

بیارد به زن، مشکلاتش فشار
نیاید ورا لیک نیرو به کار

عجیباست و دور است از انتظار
که نیرو نشد مرتبط با فشار!!

کند زور بازو قوي، فرد را
ز نیرو بود راستی مرد را

بزن بچه و زن اگر خواستی
ز نیرو بود مرد را راستی!

زنان را نیاید چو نیرو به کار
نباید که ورزش کنند از قرار

ندارند زین رو به سالن نیاز
براي زنان، هیچ سالن نساز!

و زن هرچه هم کرد هِی جیغ و ویغ
از او کن تو ابزار ورزش دریغ

چه غم ورزشش گر پر از کاستی ست؟
ز نیرو فقط " مرد " را راستی ست!

توحيد محمدي

م.محسن
23rd August 2013, 10:45 PM
بوستان هاي زنانه


چه خوش باشد که اندراین زمانه
بسازي بوستان هاي زنانه!

الا مسوول هاي شهرداري!
ازاین بهتر نباشد هیچ کاري

بسازید اندراین شهر درندشت
براي دختران، بستان و گلگشت

چه باشد در سر جردن چه درشوش
نیاید هیچ کس جز دختران توش!

بهشت بنده باشداین چنین جاي
که نگذارند مردان اندرآن پاي!

ازآنجایی که من یک " دزد " هستم
چنین جولانگهی را می پرستم!

زنان بنشسته هرسو بر لب جو
و باشد منبع پول و النگو!

پراز جیب و پراز کیف است هرسو
فقط باید که پنهانی روم تو!

زنان را قدرت و فریادرس نیست
ز مردان اندرآنجا هیچ کس نیست

ازاین رو شادم اندراین زمانه
که گردد باز بوستان زنانه!


توحيد محمدي

م.محسن
24th August 2013, 09:31 PM
سربازي


سر دروازه که رسیدم
صداي بلبل و شیپور شنیدم

به خود گفتم که شیپور نظام است
دگر شخصی گري بر من حرام است

به صف کردند تراشیدند سرم را
لباس ارتشی کردند تنم را

الهی خیر نبینی سر گروهبان
که امشب کردي تو مرا نگهبان

سر پستم رسیدم خوابم آمد
محبت هاي مادر یادم آمد

تفنگم را گذاشتم بر لب سنگ
محبت هاي مادر یادم امد

غم مادر مرا دیوانه کرده
کبوتر در عجبشیر لانه کرده

نوشتم نامه اي با برگ چایی
کلاغ پر میروم مادر کجایی

نوشتم نامهاي با برگ زیتون
فراموشم نکن اي یار شیطون

نوشتم نامه اي با برگ انگور
جدا گشتم دو سال از خانه ام دور


توحيد محمدي

م.محسن
24th August 2013, 09:33 PM
سربازي


آن زمان تازه جوانی بودمی
دائما وردم کجا مقصودمی

گر چه سربازي براي این وطن
بود اعلایی ترین مقصود من

گر چه سرابازي مرا مشغول داشت
لیک این دل گاه جم مغفول داشت

روزي از آن عهد رفتم بهرخیر
سوي خاله حال پرسم هم به سیر

ناگهان من را چو آن نیکو بدید
برجهید از جا بسوي من دوید

لاس و بوس وطنز و تکریم وچاخان
تا کنون وي را ندیدم انچنان

گفتخواهرزاده جان مردي شدي
لایق زن تا که برگردي شدي

من برایت دختري دیدم نکو
تو به عمرت هم ندیدي مثل او

پاك و مومن باشرف بس با حیا
از هنرهایش بگویم تا کجا

مختصر گویم که عکست پیش اوست
دیده عکست عاشق دل ریش اوست

گفته هر دم امد آن مرد رشید
آوري پیشم که باید نیک دید

من هم از تو بس هنرها گفته ام
داشته ناداشته را هم سفته ام

شببیا تا سوي آن منزل رویم
تا که شاید بر مراد دل رسیم

انقدر گفت و پري پیکر ستود
تا که دل را از جم مسکین ربود

گفتمش پس خاله جان من می روم
اول شب باز خدمت می رسم

از محبتهایتان شرمنده ام
نیش باز و با لب پر خنده ام

گفتخاله تو چو فرزند منی
او جگرگوشه تو دلبند منی

دل براي وصلتت پر می زند
بختتو گویا که هی در می زند

شاد و سرحال و دلی پر التهاب
خاله را ترك وخیابان انتخاب

بد مرا فکر و خیالاتی عجیب
آرزومندي که آیا شد نصیب

ناگهان فریاد و یک جیغ بنفش
خاطرم آید به سنگی همچو نقش


توحيد محمدي

م.محسن
24th August 2013, 09:35 PM
ازدواج


پسري هستم به سن سی و سه
فارغ از درس و کلاس و مدرسه

مدرك لیسانس دارم در زبان
دارم از خود خانه و جا و مکان

مردم و خواهم ز بهر خود عروس
من بدون مرغ کی باشم خروس

مبل و اسباب و لوازم هر چه هست
پنکه و سرویسخواب و فرش و تخت

من نخواهم به خدا از هیچ کسی
پول نقد زانتیا دارم بسی

هرچه گوئی هست و تنها روي نیست
چونکه بر سر اندکی هم موي نیست

ترسم از بی همسري گردم تلف
بر دهانم آید از اندوه کف

کاش جاي این همه پول و پِله
گیر میکرد دختري توي تله

می زدم بر پاي او من روي خود
می نمودم چاره درد موي خود

گیسوانی عاریت چون یال اسب
می نشاندم بر سرَم با زور چسب

زلف خود را چون پریشان کردمی
حتم دارم دردلش جا کردمی

آنچنان شوري زخود برپاکنم
تاکه شاید در دلش ماًوا کنم

بارالها تو کرم کن دختري
خود مرتب میکنم زلف سري


توحيد محمدي

م.محسن
25th August 2013, 09:19 PM
مدرك تحصیلی


بسی رنج بردم در این سال سی / که مدرك بگیرم زبد شانسی

نشد، دادم از کف همه زندگی / نهادم به سر افسر بندگی

نبودم اوائل چنین ناتوان / ببودم به سر موي و بودم جوان

نه تن خسته و ناتوان بودمی / نه اینگونه نامهربان بودمی

نه اهریمنی طینتی داشتم / نه بر خوي بد عادتی داشتم

کنون بشنوید اینکه بیچاره من / چنان گشته*ام اینچنین اهرمن

بود شرح احوال من بس دراز / ولی قطره آن گویم از بحر، باز

به هوش و خرد شهره بودم به شهر / نبودي چو من درسخوانی به دهر

به کنکور در رزم کنکوریان / زدم تستها را یکی در میان

به کف آمدم رتبه*اي زیر صد / نیارد چو من رتبه کس تا ابد

خیالم که دیگر مهندس شدم / نبودم خبر زینکه مفلس شدم

به خود وعده*اي نیک دادم همی / که چون در خط درس افتادمی

بیابم اگر صد هزاران کتاب / زنم از خوراك و میرم ز خواب

چنانش بخوانم به روزانه شب / که خود گردم از کار خود در عجب

ولیکن چو پایم بدینجا رسید / نبیند دو چشمت که چشمم چه دید

به هنگامه ثبت نامم دمار / برآمد به یک روزه هفتاد بار

اش چون گذارم فتاد / رخ سرخ من رو به زردي نهاد « آموزش » به

چو دادندمی صد هزاران ورق / به رخساره زردم آمد عرق

چنان بی کس و خسته ماندم به صف / که رست از کف کفش مخلص علف

پس از آن چو دیگر به صف ماندگان / به یک نمره گشتم من از بندیان

بماند، پس نمره*اي گم شدم / جدا از خود و شهر و مردم شدم

به خود گفتم این زندگی بهتر است / ره دانشم راه پر گوهر است

گذشتم از آن فکر پیشینه*ام / که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

به من چه که دیگر کسان چون کنند / به من چه، چه در کار گردون کنند

به من چه فلانی دل آزرده است / به من چه خر مش رجب مرده است

گذشتم از آن فکر پیشینه*ام / که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

که دانش چراغ ره آدم است / کلید در گنج این عالم است

چو فرصت غنیمت شمارم کنون / مرا علم و دانش شود رهنمون

پس از آن به مکتب نهادم چو پا / ز یک درب چوبی بسی بی صدا

به رزم اندر آمد یکی اوستاد / بگفتا شکاري به دام اوفتاد

بچرخید و گردید و غرید و گفت / در این پهنه یکدم نشاید که خفت

که من دکترا از فلان کشورم / یل سر سپاه فلان کشورم

کنون گفته باشم به آغاز درس / ز کس گر نترسی، ز مخلص بترس

بگفتم که درست بسی ساده است / کدامین خر ز درست افتاده است؟

بگفتا که درسم بسی مشکل است / خیالات تو اي جوان باطل است

پس از آن سخنها و آن سرگذشت / دوماهی چو از آن سخن ها گذشت

ریاضی یکم نمره بر شیشه زد / هزاران غمم تیشه بر ریشه زد

علومی چو بر بنده لشکر کشید / سپاه معارف به دادم رسید

یکی بیست بگرفتم از ریشه ها / نشد کارگر زخم آن تیشه ها

پس از آن معارف ز من قهر کرد / دهانم ز تلخی چنان زهر کرد

به تالار و در گرمی ماه تیر / بیامد ز در اوستادي چو شیر

بگفتا که در رزم نام آوران / بدان، خوان اول بود امتحان

فراهم شد از جمع ما لشگري / یکی پهلوان تر از آن دیگري

اتودها کشیده همه از نیام / که باید نمودن به دشمن قیام

چو آمد فرود آن یل از پشت زین / ببست افسار رخش خود بر زمین

کشید از نیامش سوالات را / بگفتا که حل کن محالات را

سپه را به یک غرش آرام کرد / یلان را چنان اسب خود رام کرد

بگفتا که درسم بسی ساده است؟! / کدامین کس از درسم افتاده است؟!

کنون گر توانی برو بچه جان / به فنی زبندم تو خود را رهان

نشستم چنان سنگ بر صندلی / به خود گفتمی اینکه ول معطلی

برو فکر دیگر بکن این جوان / مگر ترم دیگر شوي پهلوان

شدم بر خر نحس شیطان سوار / دو صد حیله را چون نمودم قطار

به یک روزه صدها گواهی بکف / به ظاهر پریشان و در دل شعف

بگفتم که من موقع امتحان / ببودم به بستر بسی ناتوان

که رحمی کن اي پهلوان رهنما / بیا بر من اکنون تو راهی نما

کنون تا نیفتم به حال نزار / برونم کش از پهنه کارزار

دو ترمی در این نابرابر نبرد / دگر از چه آرم سرت را به درد

هزاران کلک را زدم بیش و کم / که شاید برون آیم از پنچ و خم

رهی پرفراز و خم اندر خم است / در این ره هزاران چو من رستم است

یکیشان به رخش و یکی مرده رخش / یکی با درفش و یکی بی درفش

هر اینک در اندیشه کارزار / مگر آخر آید غم روزگار


توحيد محمدي

م.محسن
25th August 2013, 09:23 PM
عصر جدید


و عصر موشک و فضا، الاغ سواري عالیه
کنار بنز و زانتیا، دیدن گاري عالیه

بعدسیگار و پیپ و اکس، چپق کشیدن بهتره
ماهواره ها برن کنار، ستاره چیدن بهتره

بسکه فراوونه کلاغ، قناري قارقار می کنه
از هرچی آوازه خوشه، آدمو بیزار می کنه

سینما و تاتر چیه، سیا بازي قشنگ تره
رو حس و حال آدما، لی لی کنون نمی پره

اصغر آقا اَسی شده، موهاشو هاي لایتمی کنه
زیر ابرو شو بر می داره، تیپشو ري رایتمی کنه

تو این قاراشمیش شدید، صغرا خانم ولنسیاس
عجب زمونه اي شده، دنیا رو باش دس کیاس

پیتزا و استیک ولش، سیخ جیگر نصیبماس
آبگوش خوراك اعیوناس، اشکنه راس جیب ماس

از رپ و راك و پاپ نگو، ابرام غزل خونو می خوام
شباي صاف و ماه نو، صفاي ایوونو می خوام

پپسی کولا ارزونی تون، قرتی بازي دیگه بسه
کاهو سکنجبین می خوام، آب قناتم هوسه

قدیم ندیما یادته؟ تهرون هواي خوبی داشت
شیرونیاي حلبی، سقفاي تیر چوبی داشت

عطراي پاریسی چیه، گلاب قمصر بیارین
تو جیباي بی برکت، یه مش گل یاس بذارین

اینترنتو فکس و موبایل، تلویزیون و رادیو...
رد پاي تمدنو، همینجوري بگیر برو...

شلوغ پلوغه سرمون، جا واسه دل نمی مونه
قدر من و تو رو حاجی، هیشکی دیگه نمی دونه

به جاي ایمیل جون من، نامه ي دسی بنویس
شیک بازي رو کنار بذار، اونی که هسی بنویس

دنیا مثه راز بقاس، از صلح و آشتی بنویس
از روزگار خوبی که، اونوقتا داشتی بنویس


توحيد محمدي

solinaz
25th August 2013, 09:26 PM
وامپی خانوم ...........دندون
کمون............. چشمت خونی.......... رنزمه
خانوم
وامپی خانوم......... دندون کمون......... چشمت خونی..............
رنزمه خانوم
میخوام بیام دمه باغتون........ نمیخوام
بیایییییی
حرف بزنم با ادوارد جون ............وا نمیخواد
واهااااااا
میخوام بیام دمه باغتون
حرف بزنم با ادوارد
جون
بگم شدم عاشقه دخترتون
میخوام بشم من
دومادتون
بابا میخوام بیام خواستگاری نگو نه نگو
نمیشه
این قلبه من نشونش روته تازه شدیدترم
میشه
وامپی خانوم دندون کمون چشمت خونی رنزمه
خانوم
میخوام بیام دمه باغتون
حرف بزنم با ادوارد
جون
بگم شدم عاشقه دخترتون
میخوام بشم من
دومادتون
بابا میخوام بیام خواستگاری نگو نه نگو
نمیشه
این قلبه من نشونش روته تازه شدیدترم
میشه
میشم شکار عاشقه گازات میکشم برات تو هر چی بخوای(میکشم منظور
کشتنه)
حالا نمه نمه بگیر تو گاز از من
رنزمه خانوم آره تویی تاجه
سرم
وای نمه نمه بگیر تو گاز از من
رنزمه خانوم آره تویی تاجه
سرم
میگم گاز نگیر تو از من میگی اسمم رنزمس نه
اعظم
حالا رنز منز چنز لاچنسه هر چی باشه رنزمه
باشه
رنزمه خانوم یه دونه باشه کفشایه سفید
پاشه
به چی مینازی بیا پیش ماوووو
قیافت عینه ناصرالدین
شاووووووو
این کمه و بدین باز
بیاین بریم لاپوش
ماوووو
شنبه میزنم زنگ به خونه میندازمت میبرمت سر سفره
بشین
سر سفره راه نندازین یه مخزن گنده ی وامپی
کشی(کشی=کشیدن)
دامنه گل دار برام میپوشی
منم شلوار پاره پاره یا
نخی
نگو نمیشه نه نمیشه
نگو نمیخوای نه
نمیخوام
نگو نمیشه نه نمیشه
نگو نمیخوای نه
نمیخواااااااااااااااااااا م
وامپی خانوم دندون کمون چشمت خونی رنزمه
خانوم
وامپی خانوم دندون کمون چشمت خونی رنزمه
خانوم
میخوام بیام دمه باغتون نمیخوام
بیایییییی
حرف بزنم با ادوارد جون وا نمیخواد
واهااااااا
میخوام بیام دمه باغتون
حرف بزنم با ادوارد
جون
بگم شدم عاشقه دخترتون
میخوام بشم من
دومادتون
بابا میخوام بیام خواستگاری نگو نه نگو
نمیشه
این قلبه من نشونش روته تازه شدیدترم
میشه
حالا نمه نمه بگیر تو گاز از من
رنزمه خانوم آره تویی تاجه
سرم
وای نمه نمه بگیر تو گاز از من
رنزمه خانوم آره تویی تاجه
سرم
وامپی خانوم دندون کمون چشمت خونی رنزمه
خانوم

2

آقايون خانوما يکيتون به من سريع بگه اين گرگينه هه که
با بلا جوره
يه کمکمي از ما دوره
موهاش حنايي صاف و
بوره
من دشمنشم قبوله؟
«آره آره آره
قبوله»


واي هموني که خيلي خاصهعمرا سر مرز ه
وايسه
مي دوه آسه آسه
بگو ببينم قبوله؟
واي واي
قبوله!


واي خاک عالم ديدم چشاشو ديدم و
نترسيدم
ديدي به تو گفتم که چقدر رنگ چشاش
زشته!
زشته و با تريپهسوژه اي ه که بي
ريخته!
بو گند تنش کشته منوادکلنش
صفره!



اي واي که چشاش بلا رو
کشتش
قربونم بره که فقط با من مي گذره خوش
بهش
پنجولاي مصنويي شم اصله
بدجوري به اعصاب ما
وصله
با اون قيافه ي بد زشتاش تاش
حالا بدو بکن تو
نیناشناش


بلا،چی شده کسی نیگا نیگا کرده
تورو
برم بکنم ادبش؟
دکتره
برم دم
مطبش؟
گرگینه س
بزنم تو دهنش؟ها بزن زنگوبگو ببینم گرگی می شناسی
کارلایل رو؟بین غذا ها چطور دوست داری خون هارو؟
می خوام بلا فقط واسه من بپوشه
لباسای شب تنگو!
آها



آقايون خانوما يکيتون به من سريع بگه
اين گرگينه هه که با بلا جوره
يه کمکمي از ما
دوره
شلوارک کوتاش ایجوره
دشمنش باشم
قبوله؟
«آره آره آره قبوله»
وای وای وای همونی که خیلی
خاصه
عمرا سر مرز ه وايسه
مي دوه آسه
آسه
شما چی میگید ببينم قبوله؟
واي واي
قبوله!


واي خاک عالم ديدم چشاشو ديدم و
نترسيدم
ديدي به تو گفتم که چقدر رنگ چشاش
زشته!
زشته و با تريپهسوژه اي ه که بي
ريخته!
بو گند تنش کشته منوادکلنش
صفره!

دوتا ماشین و سه تا خونه ی دراندشت و پول چکای بی برگشتو بدم و بزنی
تو رگای آبروش
به من می کنی تو یک بار گوش؟
بابا یه بار آرو زنگ زدو گفت این خانوم که خیلی دلبره از janeو Dydyme ما بهتره نیناشناش هم بلده؟
اگه خونشو به من نده دلم ریش می
شه
خانوم این جیکوب بلک ه کیت می
شه؟
بدو پیش ما بشین و پادشاه این ولتری ها
خواستت
تو یه خون آشام فوق العاده ای می گیرم دنیا رو
واست!


واي خاک عالم ديدم چشاشو ديدم و
نترسيدم
ديدي به تو گفتم که چقدر رنگ چشاش
زشته!
زشته و با تريپهسوژه اي ه که بي
ريخته!
بو گند تنش کشته منوادکلنش
صفره!


آقایون خانوما یکیتون به من سریع بگه این گرگینه که تنگ
خلقش
سیاه رنگ خودش
چجوری طرز خوردش؟
ل ل ل لباش چطور زشته؟واسه فروش هم
نداره غرفه؟ دم به دقیقه تو باشگاه مرغه! [nishkhand]

م.محسن
25th August 2013, 09:30 PM
مدرك دیپلم


اي نسیم سحر آرامگه یار کجاست؟
مدرك دیپلمم اینجاست ولی کار کجاست؟

هر کجایی که من مدرك خود را بردم
پاسخ این بود که یک پارتی پولدار کجاست؟

روز و شب هر چه دویدم پی همسر گفتند
از براي چو تویی همسر و غمخوار کجاست؟

پدر دختره تا دید مرا با فریاد
گفت اول تو بگو درهم و دینار کجاست؟

خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟
پست و عنوان و یا حجره و انبار کجاست؟

ست الماس و گلوبند زمرد که به آن
بکند دختر من فخر در انظار کجاست؟

یک عدد بنز مدل 98 دو در
تا کند فیس در آن در بر اغیار کجاست؟

اعتیاد ار که نداري و سلامت هستی
برگی پاکی ژن از دکتر و بهیار کجاست؟

هر چه فریاد زدم حرف مرا کس نشنید
که به دادم برسد؟ گوش بدهکار کجاست؟

نیست چون بهر جوان عیب اکنون حمالم
توي میدان بکنم باربري، بار کجاست؟

مدرك دیپلم خود را بفروشم به دو پول
ایهالناس بگویید خریدار کجاست؟


توحيد محمدي

solinaz
25th August 2013, 09:34 PM
این روزا عمر عاشقی دو روزه !

عشق یکی خدا یکی دل یکی دلدار یکی ....

این روزا عمر عاشقی دو
روزه

ایشالا پدر عاشقی بسوزه

بلا به دور از این دلای عاشق

که
جمعه عاشقند و شنبه فارغ

گذاشته روی میز من ، یه پوشه

که اسم عشق های
بنده توشه

زری ، پری ، سکینه ، زهره ، سارا

وجیهه و ملیحه و
ثریا

نگین و نازی و شهین و نسرین

مهین و مهری و پرند و
پروین

چهارده فرشته و سه اختر

دو لیلی و سه اشرف و دو
آذر

سفید و سبزه ، گندمی و زاغی

بلند و قهوه ای و پرکلاغی...


هزار خانمند توی این لیست

با عده ای که اسمشون یادم
نیست

گذشت دوره ی ما که یکی بود

خدا و عشق آدما یکی بود

نامه
مجنون به حضور لیلی

می رسه اینترنتی و ایمیلی !

شیرین میره میشینه
پیش فرهاد

روی چمن تو پارک بهجت آباد

زلفای رودابه دیگه بلند
نیست

پله که هس ، نیازی به کمند نیست

تو کوچه غوغا می کند و
دعوا

چهار تا یوسف سر یک زلیخا!

نگاه بی فروغه

اگر می گن
عاشقتم دروغه!

تو کوچه های غربی صناعت

عشقو گرفتن از شما
جماعت

کجا شد اون ظرافت و کرشمه

نگاه دزدکی کنار چشمه

کجا شد
اون به شونه تکیه کردن

کنار جوب آب ، گریه کردن

دلای بی افاده یادش
به خیر

دخترکای ساده یادش به خیر

من از رکود عشق در خروشم

اگه
دروغ میگم بزن تو گوشم

تو قلب همیشگی بی ریاست

حجب و حیا تو چشم آدما
نیست

کشته دلبرند و ارتباطش

فقط برای برخی از نکاتش!

پرنده پر
، کلاغ پر ، صفا پر

صداقت از وجود آدما پر

دلا ! قسم بخور ، اگه که
مردی

که دیگه گرد عاشقی نگردی

ما توی صحبت رک و راستیم

عشق
اگه اینه ما نخواستیم

solinaz
27th August 2013, 02:30 PM
اگه مثل کلنگه
مثل لوله تفنگه
با خوشگلیت
میجنگه
طبیعیه، قشنگه
نگو که این یه درده
دماغ عمل
نکرده
***

اگر که مثل فیله
و یا از این قبیله
روی نوکش
زیگیله
غصه نخور، اصیله
هی نرو پشت پرده
دماغ عمل
نکرده
***

یکی میگه درازه
خیلی ولنگ و وازه
یکی میگه
ترازه
غصه نخور که نازه
ببین خدا چه کرده
دماغ عمل
نکرده
***

دماغ نگو جواهر
سوژهی شعر شاعر
طویل
فیالمظاهر
پدیدهی معاصر
آهای تخم دو زرده
دماغ عمل
نکرده
***

با اون دماغ همیشه
عکس تو پشت شیشه
تو سینما چی
میشه
شکستن کلیشه
کاشکی بری رو پرده
دماغ عمل
نکرده
***

کم باباتو کچل کن
یا خودتو مچل کن
کی بت میگه عمل
کن
قصیده رو غزل کن
میشی له و لورده
دماغ عمل
نکرده
***

چهقد دماغ دماغ شد
قافیهمون چلاق شد
هی، یکی- چل کلاغ
شد
تصنیف کوچه باغ شد
بره که برنگرده
دماغ عمل نکرده

Sa.n
27th August 2013, 03:14 PM
100 ابیات کنکوري
ز بس هی درس رابلغور کردم
دوچشم تیز خود را کور کردم
تمام لحظه هاي خوب خود را
فداي زالوي کنکور کردم
.................................
چه سد محکمی گردیده احداث
بتن آرمه بدون درك و احساس
خدایا بشکنه این سد کنکور
ویا یک جو رکی آن را کنم پاس
....................................
کنکوري ام و غمی گران بردل من
ماتم کده اي حزین شده منزل من
جانم به لب آمده از این غول بزرگ
ترسم که شود عاقبت او قاتل من
...................................
براي پز به پیشقوم و خویشان
پدر کرده مرا زار وپریشان
سه سالی می زنم هی تست کنکور
نر هست می گوید بدوشان « می گم »
توحید محمدی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد