ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت های شنی و بادهای بخشش



! (l- l l \-/ \/\/
10th August 2013, 04:59 PM
دو دوست در بيابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا كردند. يكي به ديگري سيلي زد. دوستي كه صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هيچ حرفي روي شن نوشت: « امروز بهترين دوستم مرا سيلي زد».
آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه اي رسيدند و تصميم گرفتند حمام كنند.
ناگهان دوست سيلي خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد.
او بر روي سنگ نوشت:« امروز بهترين دوستم زندگيم را نجات داد .»
دوستي كه او را سيلي زده و نجات داده بود پرسيد:« چرا وقتي سيلي ات زدم ،بر روي شن و حالا بر روي سنگ نوشتي ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتي دوستي تو را ناراحت مي كند بايد آن را بر روي شن بنويسي تا بادهاي بخشش آن را پاك كند. ولي وقتي به تو خوبي مي كند بايد آن را روي سنگ حك كني تا هيچ بادي آن را پاك نكند.»

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد