nedasoltani
12th July 2013, 02:07 PM
امروز میخواهد از حال و هوای دل خودم بگویم
امروزدلم میخواهد از دل تنگی خاطرات با تو بگم
امروز آسمان هم انگار دستش رابه دست من داده است
و دارد با دل من هم صدا ی میکند
دل تنگم وقطرهای اشک در چشمانم جا خوش کرده است
نمیدانم به کدامین کوچه های بیقراری سر بکشم
نمیدانم چگونه از دل تنگی خودم با تو حرف بزنم
اصلا نمی دانم گوشی برا شنیدن صدای من هست
یا چشمی برا دیدن این همه بیقراری هست
گاهی فکر میکنم که اشتباه کردم
گاهی خودم را سرزنش میکنم
گاهی از بودن خودم ناراحت میشوم
گاهی از خواسته های خودم سر باز میزنم
گاهی دوست دارم که کنارم باشی
گاهی دوست دارم سرم را روی شانه هایت بگذارم
گاهی دوست دارم که با تو تا مدتها بنشینم
و گاهی ازت فراری میشوم
گاهی وقتها انقدر در فکر تو فرو میروم
که خودم را از یاد میبرم
وقتی تو میای شاد و مسرور میشوم
وقتی میروی همچون گل آفتابگران که سرش
از بی تابی آب خم شده است وانگار باغبان
مدتهاست آبیاریش نکرده پژمرده وغمگین میشم
میدانی بد جور خودم را گرفتار کرده ام
بد جور خودم را اسیر تو کرده ام
حالا نمیدانم چگونه از این راه خارج شوم
حالا نمیدانم چگونه تحمل دوری تو را کنم
فکر میکنم دیگر از دست باغبان هم کاری برنیاید
فکر میکنم آبیاری هم دیگر چاره اش نباشد
فکر میکنم دیگرچیزی به نام تحمل را ندارم
کاش آدمهای دنیا کمی با ما مهربون بودند
کاش روزگار کمی با من کنار می آمد
کاش کمی سایه اعتماد بر سرمن جا خوش میکرد
کاش کسی حاضر میشود جایش را با من عوض کنند
کاش راهی برایم یافت میشد
روزها پیش میروند و من عاشقانه
اسم تو را بر زبانم جاری میکنم
ودلم میخواست تمام لحضه هایم
پر بود از لحضه با تو بودن
ای کاش هرگز به دنیای تو پا نمی گذاشتم
ای کاش بر دهانه اسب سر کش خود
قفلی به درازی سکوت می زدم
ومیخ بند دل خویش را چنان محکم میزدم
که کسی قادر به تکانش نباشد
ای کاش همان زمان عزم سفرمیکردم
ای کاش راه نجاتی بیابم
تا از این وا ماندگی خود رارها سازم
آزادو راحت با بالهای به بلندی
سادگی و آرامش وبه دشت بی کران آسایش سری میزدم
ای کاش کسی حال مرا درک میکرد
ضربان قلب من گنجایش این همه
دل تنگی تو را ندارد
دیگر خودم حالم از این واضع به هم میخورد
دیگراحساس میکنم باید فکری برا خود انجام دهم
دیگر باید راه رفت را سرانجامی دهم
دیگر باید برای خودنمای دل آستینی بالا بزنم
اما انگار فکرش را هم که میکنم
سخت ترین راه را باید بروم من تحملش را ندارم
آیاکسی هست که من را یاری رساند
آیا کسی هست جایش را با من عوض کنند
آیا کس هست که این حال مرا برای خود خریداری کنند
کمی سکوت............. وکمی تردید..............
انگار همه اینجا فرشنده اند
انگار بازار دل من خریداری ندارد
کسی را یاری خریداری نیست
همه خود گرفتار یار هستند
همه از غم دل سر در گریبان فرو کرده اند
همه دستهای خود را به سوی تو دراز میکنند
شاید برای فروش به سوی تو می آیند
من خود بازی گیر این دل وا نفسایم
من خود اسیر این دل وا نفسایم
من خودگرفتار یارم
من خود گرفتار یارم
و با تمام وجود میگویم
دوستت دارم ای عزیز من
امروزدلم میخواهد از دل تنگی خاطرات با تو بگم
امروز آسمان هم انگار دستش رابه دست من داده است
و دارد با دل من هم صدا ی میکند
دل تنگم وقطرهای اشک در چشمانم جا خوش کرده است
نمیدانم به کدامین کوچه های بیقراری سر بکشم
نمیدانم چگونه از دل تنگی خودم با تو حرف بزنم
اصلا نمی دانم گوشی برا شنیدن صدای من هست
یا چشمی برا دیدن این همه بیقراری هست
گاهی فکر میکنم که اشتباه کردم
گاهی خودم را سرزنش میکنم
گاهی از بودن خودم ناراحت میشوم
گاهی از خواسته های خودم سر باز میزنم
گاهی دوست دارم که کنارم باشی
گاهی دوست دارم سرم را روی شانه هایت بگذارم
گاهی دوست دارم که با تو تا مدتها بنشینم
و گاهی ازت فراری میشوم
گاهی وقتها انقدر در فکر تو فرو میروم
که خودم را از یاد میبرم
وقتی تو میای شاد و مسرور میشوم
وقتی میروی همچون گل آفتابگران که سرش
از بی تابی آب خم شده است وانگار باغبان
مدتهاست آبیاریش نکرده پژمرده وغمگین میشم
میدانی بد جور خودم را گرفتار کرده ام
بد جور خودم را اسیر تو کرده ام
حالا نمیدانم چگونه از این راه خارج شوم
حالا نمیدانم چگونه تحمل دوری تو را کنم
فکر میکنم دیگر از دست باغبان هم کاری برنیاید
فکر میکنم آبیاری هم دیگر چاره اش نباشد
فکر میکنم دیگرچیزی به نام تحمل را ندارم
کاش آدمهای دنیا کمی با ما مهربون بودند
کاش روزگار کمی با من کنار می آمد
کاش کمی سایه اعتماد بر سرمن جا خوش میکرد
کاش کسی حاضر میشود جایش را با من عوض کنند
کاش راهی برایم یافت میشد
روزها پیش میروند و من عاشقانه
اسم تو را بر زبانم جاری میکنم
ودلم میخواست تمام لحضه هایم
پر بود از لحضه با تو بودن
ای کاش هرگز به دنیای تو پا نمی گذاشتم
ای کاش بر دهانه اسب سر کش خود
قفلی به درازی سکوت می زدم
ومیخ بند دل خویش را چنان محکم میزدم
که کسی قادر به تکانش نباشد
ای کاش همان زمان عزم سفرمیکردم
ای کاش راه نجاتی بیابم
تا از این وا ماندگی خود رارها سازم
آزادو راحت با بالهای به بلندی
سادگی و آرامش وبه دشت بی کران آسایش سری میزدم
ای کاش کسی حال مرا درک میکرد
ضربان قلب من گنجایش این همه
دل تنگی تو را ندارد
دیگر خودم حالم از این واضع به هم میخورد
دیگراحساس میکنم باید فکری برا خود انجام دهم
دیگر باید راه رفت را سرانجامی دهم
دیگر باید برای خودنمای دل آستینی بالا بزنم
اما انگار فکرش را هم که میکنم
سخت ترین راه را باید بروم من تحملش را ندارم
آیاکسی هست که من را یاری رساند
آیا کسی هست جایش را با من عوض کنند
آیا کس هست که این حال مرا برای خود خریداری کنند
کمی سکوت............. وکمی تردید..............
انگار همه اینجا فرشنده اند
انگار بازار دل من خریداری ندارد
کسی را یاری خریداری نیست
همه خود گرفتار یار هستند
همه از غم دل سر در گریبان فرو کرده اند
همه دستهای خود را به سوی تو دراز میکنند
شاید برای فروش به سوی تو می آیند
من خود بازی گیر این دل وا نفسایم
من خود اسیر این دل وا نفسایم
من خودگرفتار یارم
من خود گرفتار یارم
و با تمام وجود میگویم
دوستت دارم ای عزیز من