بلدرچین
9th July 2013, 04:42 PM
صدا
دوبرادر به فاصله اندکی ازهم،در دو اتاقه دربسته زندگی میکردند.شب بود،برادر بزرگتر ک تازه ازکار امده بودو باخود کوله باری پرازسختی و مشغله روزانه اورده بود،داشت بالشتش را پف کرده میکرد تا بخوابد.چندین ساعت گذشت،صداهای گوناگون اتاق را پر کرده بود،حس پرارامش خاب کم کم داشت ازبدن اوخارج میشد،بالشت را روی گوش هایش میفشرد تاشاید صدا اثرش کمترشود اما فرقی نمکرد و صدا به قوتش ادامه داشت،پتو را کنار انداخت.ازرختخواب برخواست و به اتاق خواب مجاور رفت،برادر کوچکتر ارام خوابیده بود و گرمای نفس اتاق را پرکرده بود،در را بست و به اتاقش بازگشت غافل ازانکه رختخواب برادر کوچکتر با بالشت پرشده بود و ان صدای خر و پف کودکانه هم ازضبط صوت کوچک روی بالشت پخش میشد؛و این تنها یکی ازشیطنت های مارکوی کوچک بود.
پایان
3.31 صبح
شنبه
دوبرادر به فاصله اندکی ازهم،در دو اتاقه دربسته زندگی میکردند.شب بود،برادر بزرگتر ک تازه ازکار امده بودو باخود کوله باری پرازسختی و مشغله روزانه اورده بود،داشت بالشتش را پف کرده میکرد تا بخوابد.چندین ساعت گذشت،صداهای گوناگون اتاق را پر کرده بود،حس پرارامش خاب کم کم داشت ازبدن اوخارج میشد،بالشت را روی گوش هایش میفشرد تاشاید صدا اثرش کمترشود اما فرقی نمکرد و صدا به قوتش ادامه داشت،پتو را کنار انداخت.ازرختخواب برخواست و به اتاق خواب مجاور رفت،برادر کوچکتر ارام خوابیده بود و گرمای نفس اتاق را پرکرده بود،در را بست و به اتاقش بازگشت غافل ازانکه رختخواب برادر کوچکتر با بالشت پرشده بود و ان صدای خر و پف کودکانه هم ازضبط صوت کوچک روی بالشت پخش میشد؛و این تنها یکی ازشیطنت های مارکوی کوچک بود.
پایان
3.31 صبح
شنبه