PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان داستان " بر فراز کوه "



بلدرچین
9th July 2013, 04:33 PM
پلی بر فراز دره
بند کوله پشتی اش را محکم ترکرد.
یک به یک بند های پوتینش را کشید و بعد گره ی پاپیونی زد.
دستکشهایش را به دست کرد،به اسمان چشم دوخت و با چشمانی بسته،نقشه را مرور کرد و بعدازهمان پایه ی کوه شروع کرد.باهم ترفندهمیشگی،که اغلب در صعودها بکار می بست،خود را به نیمه های راه رساند.
هروقت ک لازم میدانست،دستهایش را درون ماده ی سفیدرنگ میکرد و به راه ادامه میداد.
لب هایش خشک شده بود،پشت سرهم صورت خیس عرقش را پاک میکرد ولی این خشکی ثانیه ای دوام نمیاورد و بازهم خیسی جایش را میگرفت.
تشنه وار لب هایش را بهم میمالید،دستش را به سمت قمقمه برد.بندش بازبود و قمقمه ایی درونش نبود.به پایین نگاه کرد،قمقمه روی سنگ پهنه کناررودخانه جا مانده بود.
به صعود ادامه داد،پای راستش را درون حفره ای گذاشت و تا خواست به حفره ی " t5 " برود سنگ درون مشتش خورد شد و بی اراده به چندین مترپایین پرتاب شد و به سختی تعادلش را حفظ کرد تابه سنگهای تیز و عریان کوه که انتظارش را میکشیدند،برخورد نکند.
قلاب فرو رفته در بدن کوه و طنابی که به درون ان گره خورده بود،باعث نجات یافتنش شده بود.
توجهی نکرد و دوباره حرکت را شروع کرد.
زمانی به راس قله رسید ک خورشید کم کم داشت رخت می بست.
باد کم کم داشت رخ نمایی میکرد.
جک نیکلسون درحال اماده سازی مقدمات پریدن بود.
شروع به راه رفتن روی پل لغزان سنت خوگس که برفرازکوه بود،کرد.
باد داشت با پل عشق بازی میکرد.
اماده ی پریدن بود،پاهایش را به سختی به ان طرف پل لغزان و چوبی سنت خوگس گذاشت و پرید.
درمیان باد که دید را سخت کرده بود،فریادمیزد.دستهایش را بازکرده بود و قوس مانند درحال سقوط بود،پدال چتر را کشید اما چتربازنشد،هرکار کرد چتربازنشد،به ناچار خدا را صدا زد و فریادزنان ازاو کمکپلی بر فراز کوه.ادامه داستان.
خواست.به دلش افتاد که پدال چتر را دیگربار بزند،با ناامیدی فراوان پدال را زد و چتربازشد و به درختی ک دربدن کوه بود گیر کرد.
چتر درنزدیکی سطح زمین بازشده بود...
ان جا بود که فهمید خدا به راستی حقیقت دارد...

پایان داستان
03.59 صبح
14تیرماه92

fly in the sky
16th July 2013, 03:48 PM
داستانهای شما را میشه حس کرد .

بلدرچین
17th July 2013, 04:44 PM
داستانهای شما را میشه حس کرد .

مرسی عزیزم.نظر لطفته...مرسی که وقت گذاشتی و خوندی...[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد