PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : برگی از خاطرات قلمبه‌شاه سبیلو



ریپورتر
10th June 2013, 03:47 PM
توضیح: این حوادث و رویدادها در ازمنه قدیمه و در بلاد تُپُلستان! رخ داده و به قلم قلمبه‌شاه سبیلو ثبت و ضبط شده که عینا تقدیم می‌گردد.
الیوم یوم السبت از عام الخرس است که جناب همایونیمان خفن هوس کرده به شکار رود. میرزا چُقُک خان را دستور داده تا مهمات سفر و شکار را مهیا کند تا فی الفور حرکت کنیم. "ملعون الوالدین" کمی این دست و آن دست می کند. از قضا انگار می خواهد مطلبی را به سمع همایونیمان برساند! اما از وجناتش هویداست که خوفی عظیم از عقوبت دهشتناک همایونیمان دارد. به وی امان می‌دهیم اما "ولدالچموش" از ما تار سبیل من باب ضمانت حفظ جانش می‌خواهد. با دلخوری و با سر دادن غرولندی همایونی یک تار سبیل نازنینمان را با زحمت و محنت کنده و در کف دست پدر سوخته‌اش می‌گذاریم. چقک خان سرانجام جان کنده و راپورت می دهد که الیوم قرار است چند سفیرکبیر دول مترقیه و فرنگی به کاخ همایونیمان آمده و از مکتبه همایونی بازدید کنند. به وی تشری ملوکانه می زنیم که ای ابله السلطنه! این دید و بازدید به جناب همایونیمان چه دخل و ربطی دارد؟ ما می‌رویم به شکار من باب عیش و آن پدرسوخته‌ها هم می‌آیند مکتبه همایونی من باب حال! ما در این مکتبه همایونی آن قدر آثار هنری و کتب ممنوعه و عطف زرد از این مملکت و آن مملکت کش رفته و گردآورده‌ایم که حالا حالاها این پدر سوخته‌ها بتوانند از خواندن و دیدن آنها کف آن هم به مقدار معتنابه بفرمایند!چقک خان تار سبیل همایونیمان را در کف دست نحسش فشار داده و می‌گوید: جانم فدای حال و حول و عیش و نوش ملوکانه شود! این بزرگان استدعا داشته اند که در معیت حضرت همایونی در مکتبه همایونی حضور یابند و از فیض معلومات همایونیتان برخوردار گردند. با شنیدن این سخنان چنان وجود همایونیمان برآشفت که این حس همایونی به ما دست داد که سبیل همایونیمان به وجه خفنی سیخ گردیده. بر آن مفلوک فریادی هولناک زدیم که آخر ای کلپاسه! مگر وجود همایونی ما سواد خواندن و نوشتن می‌داند که به مکتبه همایونی وارد شود؟ تو آخر چه چقکی هستی که نمی دانی وجود همایونیمان تا حالا مکتبه همایونی را ندیده و نمی خواهد ببیند! مگر یادت نیست ابله که این دخترک فرنگ رفته‌مان، "گیس قشنگ خانم" گیر سه پیچ همایونی داد که مکتبه‌ای همایونی برپا کنیم و ما هم رخصت همایونی دادیم و گرنه ما را چه به این سوسول بازی‌های همایونی؟! وجود همایونیمان یک لحظه دوست ندارد که پایش را از حرمسرای همایونی بیرون بگذارد. یعنی اگر بیرون بگذاریم دل ضعیفه‌های همایونی می‌شکند که لشکر لشکر در صف انتظار رویت روی همایونیمان هستند! آخر خدا را خوش می‌آید بق بقو؟چقک خان که از ترس غضب همایونیمان زهره ترکانده و از صولت و هیبت صدای ملوکانه‌مان کنترل از کف داده و خرابکاری کرده با صدای ضعیفی شنیدیم که گفت: قربان وجود غضبناکت شوم. در این جماعت گروهی از پرنسس‌ها و شاهزاده خانم‌های فرنگی نیز هستند... با شنیدن این جمله ناگاه انقلابی عظیم در جوارح و جوانح همایونیمان رخ داد و رنگ و روی ملوکانه‌مان به سرخی گرایید. این مرتبه با نرمی به چقک خان رو کرده و گفتیم: پدر سوخته‌ی ببو گلابی! چرا موضوعی بدین درجه از اهمیت و اولویت را از اول جان نمی‌کنی بنالی؟ تو آخر چه چقکی هستی که به فکر آبروی همایونی ما در نزد این جماعت از خدا بی خبر و فرنگی نیستی؟ با وجود بی‌مقدارت نمی گویی که اگر حالیه به شکار عزیمت می‌کردیم، این جماعت در آتیه که به مملکتشان بازگردند راجع به وجود همایونیمان چه خواهند گفت؟ پدرسوخته! بدک نیست کمی و در برخی از احیان از عقل بی‌مقدارت کار بکشی؟ حال به تاخت و نه یورتمه! می روی و می سپاری که بهترین البسه و عطرهای همایونیمان را بیاورند که الیوم در مکتبه همایونی می خواهیم غوغایی ملوکانه کنیم!پس از این فرمایش، در نگاه چقک خان حالتی غریب به عینه دیدیم که ادراکش برای وجود ملوکانه مان صعب بود. چقک خان به تاخت رفت و ما در فکر مکتبه همایونی! فرو رفتیم ...

ریپورتر
10th June 2013, 03:49 PM
توضیح: این حوادث و رویدادها در ازمنه قدیمه و در بلاد تُپُلستان! رخ داده و به قلم قلمبه‌شاه سبیلو ثبت و ضبط شده که عینا تقدیم می‌گردد.در انتظار مهمان‌های مکتبه همایونی هستیم. هیکل همایونیمان را در آینه مکتبه ورانداز می کنیم: قد کوتاه، شکم قلمبه، سبیل از بناگوش در رفته و دست‌ و پاهای بلند! تحت تاثیر خلقت بی بدیلمان قرار گرفته و بی اراده زیر لب می خوانیم: فتبارک الله احسن الخالقین! به فراست درمی‌یابیم که چرا این همه ظریفه عفیفه! در حرمسرا خاطرخواه و کشته مرده وجود خوش تیپ همایونیمان شده و از سر و کولمان بالا و پایین می‌جهند و همدیگر را من باب تعجیل در وصالمان تیکه پاره می‌کنند! به حاجب دستور اکید می دهیم که فی الفور در کل بلاد همایونیمان اسپند دود شود تا چشم حسودان و عنودان از حدقه دربیاید. هنوز این دستور همایونی به قاعده انشا نشده که وزیر حرب (جنگ) که با حفظ سمت وزیر چاپارخانه و وزیر احتیاجات عامه نیز هست سراسیمه وارد سالن مکتبه شده و با شیرجه‌ای جانانه خود را بر روی پاهای همایونیمان انداخته و طلب رخصت می کند. به وجود حیف نانش رخصت می‌دهیم مطلبش را فی الفور بیان کند. وزیر می نالد که با صدور فرمان همایونی، اسپند در تمام بلاد مسلمین نایاب شده و از این باب تلفات زیادی به اعراض و ابناء مُلک وارد شده است! به وی بد می توپیم (بدانگونه که لرزش سبیل‌هایمان را به عینه می‌بینیم) که حرامزاده سربوت! هنوز حکم همایونی از دهان مبارکمان به طور کامل خروج پیدا نکرده! این چه سخن سخیفی است که از خودت صادر می‌کنی؟ چگونه حُکم همایونیمان به سمع این محتکران بی دین رسیده که فرصت احتکار اسپند را یافته‌اند؟ وزیر با شمایلی رنگ پریده و چون آدمیان رو به موت پاسخمان را می‌دهد که ای شهنشاه! یحتمل این پدرسوخته‌ها از رانت اطلاعاتی! مستفید گشته‌اند! به وی بار دیگر می‌توپیم (این بار حس کردیم سبیل همایونیمان بر اثر لرزش حاصل از توپیدنمان یک تاب ظریفی نیز خورد) که ای زرافه اللمالک (با اشارتی به قد دیلاقش) این رانت اطلاعاتی دیگر چیست؟ بدهیم توک زبانت را بزنند تا برای وجود همایونیمان بلبل زبانی نکنی؟ وزیر بدجور هول کرده به استغاثه می‌افتد که جانم فدای وجود همایونی شما شود. به سبیل نازتان! حقیر بی تقصیرم! اینجانب در ایام ماضیه آن هم لاارادی این عبارت را در جریده‌ای که از مملکت ایران در مکتبه همایونی یافته بودم خوانده و گردن شکسته فی الحال می‌خواستم از خود قمپز در کرده و نمایش دهم که یعنی بسیار می فهمم و خر بسیار دانایی هستم! پاسخش را فی الفور می دهیم که صد رحمت به خر! ای الاغ! حیف که امروز سر کیفیم و مهمان‌های عزیزی داریم و گرنه می‌دادیم جلاد همایونی گردنت را می‌زد حیف نان! حال مانند بچه یک آدم نه یک درازگوش بگو بدانم آن خسارت به اعراض و ابناء مُلک چه دخلی به قحطی اسپند داشت پدرسوخته؟ وزیر مستاصل پاسخم را داد که ای شهریار بزرگ! مردان جنگی سپاه غیورتان همگی به تقلید از شهریار و فرمانده خوش‌اندامشان گرد و قلمبه و سبیلو شده و از این روی بسیار مورد حسد اغیار و بیگانگان هستند. رویم سیاه که باید به عرض برسانم که در نبرد اخیرمان با سپاه مملکت لاغرستان با وجود نداشتن مهمات و اسلحه حربیه به مقدار کافی و وافی، لشکر غیورتان سرسختانه جنگید اما از پس چشم‌زدنهای لشکر متخاصم برنیامد که به هیکل این غیورمردان حسادتی عظیم داشتند و در اثر صدور فرمان همایونیتان اسپند هم نایاب گشته و امکان رفع زخم چشم و دفع بلا هم نبود! ... لحظه‌ای حس کردیم تمام اعصابمان متشنج شده و سبیل همایونیمان مدام در حال تاب خوردن است! با لگدی همایونی وزیر بی لیاقت را از صحن مکتبه به بیرون پرت کرده و منتظر مهمان‌های ظریفه فرنگی خود مانده تا شاید در اثر قدوم آنها سبیل همایونیمان به حالت عادیش بازگردد!

ریپورتر
10th June 2013, 04:00 PM
توضیح: این حوادث و رویدادها در ازمنه قدیمه و در بلاد تُپُلستان! رخ داده و به قلم قلمبه‌شاه سبیلو ثبت و ضبط شده که عینا تقدیم می‌گردد.

... مِن بعد آنکه وزیر حرب را با لگدی همایونی از تالار مکتبه به بیرون پرتاب کردیم، دستور دادیم تا کتابگذار اعظم را فی‌الفور حاضر کنند تا پیش از سررسیدن مهمان‌های همایونی، راپورتی را از نحوه تمشیت امور مکتبه همایونی عرضه کند تا جنابِ همایونی ما خالی از ذهن در برابر مهمان‌های ظریفه نباشیم و رسوایی عظیم مِن باب فقدان معلومات لازم حاصل نگردد! کتابگذار اعظم با ورود به تالار مکتبه شیرجه‌ای جانانه بر روی پاهای همایونی زد و پس از نثار بوسه‌ای در برابر هیبت بی‌بدیل همایونیمان چونان طفل مؤدبی دو زانو نشست و طوماری را باز کرده و با صدایی رسا و بچه‌ترسان شروع به قرائت آن کرد: "در ایام خجستۀ مَلِک پادشاه، جم جاه، ملائک سپاه، صاحب رای، حشمت جاه، تمثال ماه، سکندر ظفر، اختر اثر، شیر ژیان و صاحب ملک و کیان، قطب دایره سلطنت و اختر تابناک مملکت، سلطان صاحبقران، فرمانده املاک بی‌کران، صاحب عنوان پرطمطراقِ سگ سبیل و قلمبۀ تپلی چرب و شیرین چونان عسل نائین، السلطان العادل الباذل العارف الغازی الناز نازی، حضرت قلمبه شاه سبیلو ..." دو لِنگی وسط بیاناتش پریدیم که ای پدرسوختۀ زبان‌باز! هرچند از این توصیفات همایونی خوشمان آمد ولی کوتاهش کن و گرنه می‌دهیم کوتاهت کنند! کتابگذار اعظم که از هیبت و صولت صدای ما هول عظیمی کرده ادامه داد: "مکتبه همایونی با نظر صائب همایونی و با نظارت شاهزاده بانو، گیس قشنگ خانم در کمال سلامت تمشیت شده و جای هیچ تشویشی برای خاطر عاطر همایونی نمی‌ماند". به وی توپیدیم (سرعت سیخ شدن سبیل همایونی در توپیدن‌هایمان کمی سبب خوف شده) که ای ابله درازگوش! کل راپورتت همین دوکلمه بود؟ کتابگذار اعظم پاسخمان را داد که قربان سبیلِ خوش‌فرمتان شوم! نمی‌خواستم با تطویل خود باعث انزجار خاطر همایونی شوم. به وی بار دیگر البته کمی کنترل‌شده‌تر توپیدیم (در حالی‌که سبیل همایونیمان از فرم سیخ شدگیش همچنان خارج نشده بود) که ای حیفِ نان! فی الفور معلوماتی از سوراخ سمبه‌های این مکتبه به ما بدهید تا در برابر مهمان‌های فرنگی خود بور نشویم! کتابگذار اعظم نالید که ای شهنشاه! ما مخزنی از کتب قدیمه و جدیده داریم و مخزنی نیز برای جراید و گازت‌های داخله و خارجه تعبیه کرده‌ایم که از حیث کمّ و کیف در کل عالم کم‌نظیر و بی‌بدیل است. اطاقی برای اهل علم و اطاقی هم برای شاهزاده‌های دربار مِن باب کسبِ علم و مطالعه بنا و تجهیز شده که اینها همه ناشی از الطاف و عنایات خاصِّه شهنشاه علم‌دوست و دانش‌پرور این مُلک و دیار است. لحظه‌ای به درایت خود احسنت گفته و سینه همایونی را جلو داده و فرمودیم: "خداوند وجود همایونیمان را از برای دانشمندان و علم‌طلبان ممالک محروسه مستدام بدارد." کتابگذار اعظم با تمام وجود ناگهان فریاد برآورد: آمممممممممممین! بدانگونه که ما نیز از شنیدن صدای بسیار بلند و نخراشیده وی خوف کردیم ولی چون دعای خیر بود به روی همایونیمان نیاوردیم! پس از آن، از کتابگذار اعظم خواستیم که جلوتر بیاید و در گوش وی آهسته گفتیم: "شما برای پذیرایی از مهمانان علی الخصوص مهمانان ظریفه! اطاق علی حده‌ای مانند اطاق کافی‌شاپ یا تیاتر یا حتی اطاق سرسره ناصری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D8%B3%D8%B1%D9%87_%D9%86%D8%A7%D8%B5% D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D8%A7%D 9%87) یا هر اطاق دیگری با هرعنوان کوفت و زهر مار دیگری ندارید؟" با تحیر برای لحظه‌ای دو شاخ را بر سر کتابگذار اعظم، سبز شده دیدیم که البته فی الفور معلوممان شد که این تنها حاصل توهم همایونی بوده است. با این‌حال، کتابگذار اعظم آب دهان خود را قورت داده و با صدای بی‌رمقی در حالی‌که چشم در چشمان همایونیمان دوخته بود گفت: "الی زماننا الحاضر ما چنین خدماتی را نداشته‌ایم!" با شنیدن این کلام، خون جلوی چشمان همایونیمان را گرفت و سبیل‌های همایونیمان لحظه‌ای سیخ‌تر و به رنگ سرخ درآمد. در همین حال، نعره‌ای گوشخراش زده و در حالیکه با لگدی همایونی کتابگذار اعظم را به بیرون از مکتبه پرت می‌کردیم فریاد زدیم: "مرده‌شور این مکتبه‌ات را ببرند با این خدمات قرون وسطائیت! پدرسوخته!"

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد