ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجرای خر و آهو



طاهره جووون
5th June 2013, 01:52 PM
آهو خيلي خوشگل بود . يک روز يک پري سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داري شوهرت چه جور موجودي باشه؟ آهو گفت: يه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش. پري آرزوي آهو رو برآورده کرد و آهو با يک الاغ ازدواج کرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ براي طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.

حاکم پرسيد : علت طلاق؟

آهو گفت: توافق اخلاقي نداريم, اين خيلي خره.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: شوخي سرش نميشه, تا براش عشوه ميام جفتک مي اندازه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: آبروم پيش همه رفته , همه ميگن شوهرم حماله.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عين طويله است.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چي ازش مي پرسم مثل خر بهم نگاه مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: تا بهش يه چيز مي گم صداش رو بلند مي کنه و عرعر مي کنه.

حاکم پرسيد:ديگه چي؟

آهو گفت: از من خوشش نمي آد, همه اش ميگه لاغر مردني , تو مثل مانکن ها مي موني.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آيا همسرت راست ميگه؟

الاغ گفت: آره.

حاکم گفت: چرا اين کارها رو مي کني ؟

الاغ گفت: واسه اينکه من خرم.

حاکم فکري کرد و گفت: خب خره ديگه چي کارش ميشه کرد.

نتيجه گيري اخلاقي: در انتخاب همسر دقت کنيد.

نتيجه گيري عاشقانه : مواظب باشيد وقتي عاشق موجودي مي شويد عشق چشم هايتان را کور نکند.

ارگان
5th June 2013, 03:01 PM
خیلی جالب بود نشون میده آدما باید هم کف هم باشن نه از دوتا دونیاو شخصیت متفاوت.
ممنون عزیزم خیلی زیبا بود

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد