PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : من روزه ام را از روی هوس نشکستم



farzane*
4th May 2013, 11:40 AM
من روزه ام را از روی هوس نشکستم


حسین منصور حلاج (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88% D8%B1_%D8%AD%D9%84%D8%A7%D8%AC)






همه می دانید که بیماری جذام ذره ذره گوشت و تن را می خورد و یک باره می بینید که فرد،
یک طرف از صورتش کاملا ریخته است و نه لپ دارد، نه گونه ....
و از بیرون صورت دندان هایش آشکار است ....
یا یک تکه از استخوان دستشان معلوم است و گوشت هایش همه ریخته





....بیماران جذامی چهره های خیلی خیلی دردناکی دارند .طوری که هر کسی نمی تواند به آن ها نگاه کند....





الان این افراد خیلی کم شده اند و جلوی این بیماری تا حدود زیادی گرفته شده است...




یک دهکده ای نزدیک تبریز است که از مبتلایان به جذام در آن نگه داری می کنند ....
وقتی در خواست دادند برای این که چند تا پرستار استخدام کنند تا به آن ها غذا بدهند هیچ کس حاظر نشد ...
خیلی ها آمدند تا کار کنند ولی وقتی از نزدیک آن جا را دیدند؛ همه جا زدند .....
در خواست را جهانی دادند .....چند تا راهبه از فرانسه و ایتالیا آمدند ....


چند تا راهبه !!! آن هم از کشور های دیگر!





به هر حال ...
داستان از اون جایی شروع می شود که در گذشته های دور..

ظهر یکی از روزهای رمضان بود ..
حسین حلاج همیشه برای جذامی ها غذا می برده است و
آن روز هم از خرابه ای که بیماران جذامی در آن زندگی می کردند؛ می گذشت ..
جذامی ها ناهار می خوردند ..ناهار که چه ؟
ته مانده ی غذاهای دیگران و و چیزهایی که در پس مانده ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان..
یکی از آنها بلند می شود و به حلاج می گوید: بفرما ناهار !
- مزاحم نیستم ؟
- نه بفرمایید.
حسین حلاج پای سفره می نشیند ..
یکی از جذامی ها را به او می گوید: «تو چگونه است که از ما نمی ترسی ..
دوست های تو حتی چندششان می شود که از کنار ما رد شوند .. ولی تو الان ..»


حلاج می گوید: خب آن ها الان روزه هستند برای همین این جا نمی آیند تا دلشان هوس غذا نکند.
- پس تو که این همه عارف و خدا پرست هستی، چرا روزه نیستی ؟
- نشد امروز را روزه بگیرم ..

حلاج دست به غذا ها می برد و چند لقمه می خورد ..
درست از همان غذاهایی که جذامی ها بهشان دست زده بودند ..

چند لقمه که می خورد؛ تشکر می کند و می رود ..

هنگام افطار که منصور غذایی به دهانش می گذارد و می گوید : خدایا روزه من را بپذیر ..
یکی از دوستان حلاج می گوید : ولی ما تو را دیدیم که در حال ناهار خوردن با جذامی ها بودی !

حسین حلاج در جوابش می گوید: آن خدا است ..روزه ی من برای خدا است ..
او می داند که من آن چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم ..
دل بنده اش را می شکستم روزه ام باطل می شد یا خوردن چند لقمه غذا ؟؟؟!!






عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست.
پرسیدند : کجا می روی؟
گفت : می روم با آتش ، بهشت را بسوزانم و با آب، جهنم را خاموش کنم
تا مردم، خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم

moham-s
4th May 2013, 02:54 PM
عجب!!
واقعا جالب بود.
مر29+1

عبدالله91
4th May 2013, 02:59 PM
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام



عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست.

پرسیدند : کجا می روی؟

گفت : می روم با آتش ، بهشت را بسوزانم و با آب، جهنم را خاموش کنم تا مردم، خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم!



در قرآن همه جاش پر است از ترساندن و امید دادن. انسان همیشه بین بیم و امید زندگی میکنه. یعنی این شکل خلق شده تا بتونه رشد کنه. انسان وقتی میتونه رشد کنه و به تکامل برسه که هم امید صددرصد نداشته باشه و هم ترس صددرصد. مابین این دو فقط می شود پیشرفت کرد. قرآن هم این راه را معرفی کرده. اگر دنبال حقیقت و تکامل هستیم باید مکتب عرفان را بی خیال شویم و بچسبیم به مکتب اسلام. عرفان یعنی شناخت؛ بعضیا از این کلمه مکتبی ساختند و دارند پیش می روند. آموزه های قرآنی را بچسبیم . قرآن ثقل اکبر است و امامان ثقل اصغر. ثقل اکبر را رها نکنیم و به مکتبی که توش پر است از نادیده گرفتن بهشت و جهنم رو نیاوریم. خالق ما ماهارو به این شکل آفریده و میداند که چطور پیشرفت می کنیم برا همین در کتابش از جهنم و بهشت گفته. قرآن کتاب رشد است. خدا می داند کدام روش مارو به هدف می رسونه.
باید مکتب عرفان رو کلا بیخیال بشیم و بچسبیم به مکتبی که قرآن می گوید.

اینا خلاف آموزه های قرآن حرف می زنند. خدا خودش گفته که بیایید با من تجارت کنید

بهشت عیاشی ندارد. بهشت سراسر آرامش است و نور و سرور. اینان بهشت و جهنم را به اندازۀ عقل و شعور خود باور داشته اند. جهنمی برایشان نشان بدهند تا بدانند که ترس از جهنم چیست.

«أفتومنون ببعض و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم...»(بقره:85) آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید و به بعضی کافر می شوید؟برای کسی که این عمل(تبعیض در میان احکام و قوانین خدا) را انجام دهد جز رسوایی در این جهان و بازگشت به شدیدترین عذابها در روز رستاخیز چیز دیگری نخواهد بود...

احکام اکثر عرفان ها خلاف دستورات قرآن است. عرفان همان شناخت است که در مکتب اسلام وجود دارد که این کلمه را از جاهایی برداشته اند و برای خودشان مکتبی درست کرده اند. ترس از جهنم و شوق بهشت لازمۀ رشد است.

شناخت اینکه جهنم است و بهشتی وجود دارد همان عرفان است. کلمه ای که مستقل معنا ندارد را برداشته اند و مستقل کرده اند.

عبدالله91
4th May 2013, 03:05 PM
استاد انصاریان - داستانهای اخلاقی - امام سجاد علیه السلام و جزامیان

• زمان : 2:39

کلیک کنین و دانلود کنین

(http://www.rasekhoon.net/media/show/378797/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D8%AC%D8%A7%D8%AF-%D9%88-%D8%AC%D8%B2%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86/)
<object type="application/x-shockwave-flas" data="http://rasekhoon.net/_js/mediaplayer.swf?file=http://media.rasekhoon.net/003/14/Ansareyan/Dastanhaye_Akhlaghi_2/14_DAAN287-Ansarian- EMAM SAJAD VA JOZAMIAN_(www.Rasekhoon.net).mp3" height="300" width="455"><param name="src" value="http://rasekhoon.net/_js/mediaplayer.swf?file=http://media.rasekhoon.net/003/14/Ansareyan/Dastanhaye_Akhlaghi_2/14_DAAN287-Ansarian- EMAM SAJAD VA JOZAMIAN_(www.Rasekhoon.net).mp3"><param name="bgColor" value="#ffffff"><param name="wmode" value="transparent"><param name="allowfullscreen" value="true"><param name="autoplay" value="true"><param name="flashvars" value="file=http://media.rasekhoon.net/003/14/Ansareyan/Dastanhaye_Akhlaghi_2/14_DAAN287-Ansarian- EMAM SAJAD VA JOZAMIAN_(www.Rasekhoon.net).mp3"><div><p><strong>Flash Required</strong></p><p>Flash is required to view this media. <a href="http://www.adobe.com/go/getflashplayer">Download Here</a>.</p></div></object>

عبدالله91
4th May 2013, 03:41 PM
امام سجاد ( علیه السلام) به تنهایی گام بر می داشت . آدم های زیادی، در رفت و آمد بودند . در راه امام، جمعی از فقیران جذامی نشسته بودند . هرکس که آن ها را می دید، زود راهش را کج می کرد، تا با آن ها برخورد نکند .



جذامی ها، گرفته و غمگین دورتا دور هم جمع شده بودند . آن ها خاموش بودند و آن قدر فقیر، که نان خالی هم گیرشان نیامده بود .


مردم می گفتند: «با آن ها نباید معامله کرد . به آن ها نباید چیزی داد . بیماری آن ها خطرناک است . آن ها باید زودتر بمیرند تا مرضشان ریشه کن شود!»


امام سجاد ( علیه السلام) تا جزامی ها را دید، فکر فرورفت . آن ها با چشمهانی غم آلود نگاهش کردند . امام کمی که رد شد، ایستاد و با خودش گفت: «خداوند متکبران را دوست ندارد!»


دیگر حرکت نکرد . احساس می کرد اگر به آن ها محل نگذارد و پای درد دلشان ننشیند، تکبر کرده است . زود برگشت و به آن ها سلام کرد . بعد با خوشرویی کنارشان نشست . آن ها با خوشحالی زیاد دور امام نشستند و با نگاهی پر از شوق به او نگریستند .


برای آن ها باورش سخت بود که مردی کنارشان بنشیند و با آن ها حرف بزند . حضرت بعد از کمی صحبت، به آن ها گفت: من اکنون روزه هستم!


اما آن ها گرسنه بودند و وقت خوردن غذا بود . امام روزه مستحبی داشت و نمی توانست در آنجا برایشان غذایی فراهم کند .

او فوری برخاست و همگی آن ها را به خانه ی خود دعوت کرد . آن ها با شوق زیاد همراهش راه افتادند و به خانه اش رفتند . مردم سر راه از کار امام و دیدن آن ها تعجب کرده بودند .


امام به خدمتکار خود دستور داد غذای لذیذ و زیادی برای آن ها آماده کند . غذا که آماده شد، امام ظرف های پر را یکی یکی جلوی مردان جذامی گذاشت . آن ها با لذت و اشتها همه غذاها را خوردند . دقایقی بعد امام یک کیسه کوچک پر از پول آورد . در میان آن ها نشست و در مقابل هرکدام مقداری پول گذاشت .


آن ها هیجان زده شدند . امام سجاد ( علیه السلام) با مهربانی از آن ها دل جویی کرد . بعد از آن ها خواست باز هم به خانه اش بروند .


چندنفر از همسایه ها که با تعجب پشت در خانه ی امام ایستاده بودند، مشغول حرف زدن شدند .


یکی شان گفت: «راستی که » علی بن حسین «چه جرئتی دارد؟»


آن دیگری گفت: «آیا نمی داند که آن ها بیماران مردنی هستند و هیچ فایده ای ندارند .»


سومی هم گفت: «خدا به خیر بگذراند . من که از دیدن آن ها وحشت می کنم!»


اما امام سجاد ( علیه السلام) به چیزی دیگری می اندیشید . به دل پاک مردهای جذامی که پر از حرف بود، پر از غصه و پر از مهربانی ...


منبع: فرازهایی برجسته از سیره امامان، ج 2، ص 205


از اصول کافی، ج 2، ص123


پدید آورنده : مجید ملامحمدی

farzane*
4th May 2013, 03:54 PM
در قرآن همه جاش پر است از ترساندن و امید دادن. انسان همیشه بین بیم و امید زندگی میکنه. یعنی این شکل خلق شده تا بتونه رشد کنه. انسان وقتی میتونه رشد کنه و به تکامل برسه که هم امید صددرصد نداشته باشه و هم ترس صددرصد. مابین این دو فقط می شود پیشرفت کرد. قرآن هم این راه را معرفی کرده. اگر دنبال حقیقت و تکامل هستیم باید مکتب عرفان را بی خیال شویم و بچسبیم به مکتب اسلام. عرفان یعنی شناخت؛ بعضیا از این کلمه مکتبی ساختند و دارند پیش می روند. آموزه های قرآنی را بچسبیم . قرآن ثقل اکبر است و امامان ثقل اصغر. ثقل اکبر را رها نکنیم و به مکتبی که توش پر است از نادیده گرفتن بهشت و جهنم رو نیاوریم. خالق ما ماهارو به این شکل آفریده و میداند که چطور پیشرفت می کنیم برا همین در کتابش از جهنم و بهشت گفته. قرآن کتاب رشد است. خدا می داند کدام روش مارو به هدف می رسونه.
باید مکتب عرفان رو کلا بیخیال بشیم و بچسبیم به مکتبی که قرآن می گوید.

اینا خلاف آموزه های قرآن حرف می زنند. خدا خودش گفته که بیایید با من تجارت کنید

بهشت عیاشی ندارد. بهشت سراسر آرامش است و نور و سرور. اینان بهشت و جهنم را به اندازۀ عقل و شعور خود باور داشته اند. جهنمی برایشان نشان بدهند تا بدانند که ترس از جهنم چیست.

«أفتومنون ببعض و تکفرون ببعض فما جزاء من یفعل ذلک منکم...»(بقره:85) آیا به بعضی از دستورات کتاب آسمانی ایمان می آورید و به بعضی کافر می شوید؟برای کسی که این عمل(تبعیض در میان احکام و قوانین خدا) را انجام دهد جز رسوایی در این جهان و بازگشت به شدیدترین عذابها در روز رستاخیز چیز دیگری نخواهد بود...

احکام اکثر عرفان ها خلاف دستورات قرآن است. عرفان همان شناخت است که در مکتب اسلام وجود دارد که این کلمه را از جاهایی برداشته اند و برای خودشان مکتبی درست کرده اند. ترس از جهنم و شوق بهشت لازمۀ رشد است.

شناخت اینکه جهنم است و بهشتی وجود دارد همان عرفان است. کلمه ای که مستقل معنا ندارد را برداشته اند و مستقل کرده اند.

ممنونم از تذکرتون دوست عزیز ..
ولی به نظر من کم نیستن آدمایی که فقط و فقط به خاطر بهشت عبادت میکنن نه به خاطر خدا و رضای خدا ..

به هر حال بازم ممنون از نظرتون!

mozhgan.s
4th May 2013, 04:16 PM
خیلی زیبا بود،خیلی

مهندس نوجوان
4th May 2013, 06:22 PM
یه کتاب هست (رمان) به اسم شهرشادی
که به هند در زمان گاندی برمیگرده
داستان های وحشتناکی از جذامی هاش میگه و مردم فقیر و بیچاره اش
پیشنهاد می کنم حتما بخونید
راستی از همه دوستان متشکرم
صحبت هاتون فوق العاده بود
حداقل برای یه مدت منو به فکر فرو برد
ما آدم ها چه قدر غافلیم[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد