PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گلچینی از مجموعه آثار دکتر علی شریعتی



AvAstiN
6th May 2009, 02:25 PM
بسوزم
چه امید بندم در این زندگانی
که در ناامیدی سرآمد جوانی
سرآمد جوانی و مارا نیامد
پیام وفایی ازاین زندگانی
بنالم زمحنت همه روزتا شام
بگریم زحسرت همه شام تاروز
توگویی سپندم براین آتش طور
بسوزم ازاین آتش آرزوسوز
بود کاندرین جمع ناآشنا
پیامی رساند مرا آشنایی ؟
شنیدم سخن ها زمهرو وفا لیک
ندیدم نشانی زمهر و وفایی
چو کس بازبان دلم آشنا نیست
چه بهترکه از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرانیست همدرد بهتر
که ازیاد یاران فراموش باشم
ندانم درآن چشم عابد فریبش
کمین کرده آن دشمن دل سیه کیست ؟
ندانم که آن گرم و گیرا نگاهش
چنین دل شکاف و جگر سوز ازچیست ؟
ندانم در آن زلفکان پریشان
دل بیقرار که آرام گیرد ؟
ندانم که از بخت بد آخر کار
لبان که از آن لبان کام گیرد ؟

AvAstiN
6th May 2009, 02:27 PM
کار بی چرا

عشق تنها کار بی چرای عالم است
چه آفرینش بدان پایان می گیرد .
معشوق من چنان لطیف است
که خود را به (( بودن )) نیالوده است
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد
نه معشوق من بود

AvAstiN
6th May 2009, 02:30 PM
نه مرد بازگشتم
اما باز نگشتم
به بیراهه هم نرفتم
که من نه مرد بازگشتم !
استوار ماندن و به هر بادی به باد نرفتن
دین من است .
دینی که پیروانش بسیار کم اند .
مردم همه زادگان روزند و پاسداران شب !؟

AvAstiN
6th May 2009, 02:32 PM
پر بودم و سیر بودم و سیراب
و لذتم تنها اینکه ...
آری کارم سخت است و دردم سخت تر
و از هرچه شیرینی و شادی و بازی است محروم
اما ...
این بس که میفهمم !
خوب است .... خوب
احمق نیستم

AvAstiN
6th May 2009, 02:32 PM
من باید فرود آیم
نباید بنشینم
سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید
واز آشیان از بام خانه پرواز کردم
همچنان می پرم . هرگز ننشسته ام
ودیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها
وبامهای کوتاه خانه ها بر نگرداندم
چشم به زمین ندوختم
پروازی رو به آسمان
در راه افلاک
و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین
و هر لحظه نزدیک تر به خدا !

AvAstiN
6th May 2009, 02:33 PM
خدایا
آتش مقدس شک را
آن جنان در من بیفروز
تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر
لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی
شسته از هر غبار طلوع کند
خدایا
به هرکی دوست میداری بیاموز
که عشق اززندگی کردن بهتر است
و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است !

AvAstiN
6th May 2009, 02:34 PM
بالاله که گفت ...
از دیده به جای اشک خون می آید
دل خون شده از دیده برون می آید
دل خون شد از این غصه که از قصه عشق
می دید که آهنگ چنون می آید
می رفت و دو چشم انتظارم بر راه
کان عمر که رفته باز چون می آید ؟
بالاله که گفت حال ما را که چنین
دل سوخته و غرقه به خون می آید
کوتاه کن این قصه ی جان سوز ای شمع
کز صحبت تو بی جنون می آید

AvAstiN
6th May 2009, 02:40 PM
چشم هایم را کور می کنم،گوشهایم را کـَر می کنم،
پاهایم را می شکنم،انگشتانم را بند بند می بُرم،سینه ام را می شکافم،
قلبم را می کُشم ،حتی زبانم را می بُرم،دلم را می دوزم،
اما قلمم را به بیگانه نمی دهم!

:heart::heart::heart::heart:

AvAstiN
6th May 2009, 02:41 PM
http://www.iran-goftogoo.com/forums/uploads/post-4-1182202537.jpg

AvAstiN
6th May 2009, 02:51 PM
http://www.iran-goftogoo.com/forums/uploads/post-4-1182239217.jpg

AvAstiN
6th May 2009, 02:55 PM
http://www.iran-goftogoo.com/forums/uploads/post-4-1182238274.jpg

AvAstiN
6th May 2009, 03:14 PM
http://akbar.persiangig.com/pic/sham1.jpg

AvAstiN
6th May 2009, 03:15 PM
رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم

تا دوست را به ياري نخوانيم،

براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند

طعم توفيق را مي چشاند

و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن

و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "تنها" خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است

در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند

ياد "تنهايي" را در سرت زنده ميكند

"تنها" خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است

" تنها" بودن ، بودني به نيمه است

و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "تنهايي" را احساس کردم

AvAstiN
6th May 2009, 03:15 PM
حرفهايی است برای گفتن

كه اگر گوشی نبود نمیگوييم

و حرفهايی است برای نگفتن

حرفهايی كه هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند

حرفهای شگفت,زيبا و اهورايی همين هايند

و سرمايه ماورايی هركس به اندازه حرفهايی است كه براي نگفتن دارد

حرفهای بيتاب و طاقت فرسا

كه همچون زبانه های بيقرار آتشند

و كلماتش, هريك، انفجاری را به بند كشيده اند

كلماتی كه پاره های بودن آدم اند...

اينان هماره در جستجوی مخاطب خويشند

اگر يافتند، يافته می شوند...

...و

در صميم وجدان او آرام می گيرند

و اگر مخاطب خويش را نيافتند، نيستند

و اگر او را گم كردند، روح را از درون به آتش میكشند

و دمادم

حريق های دهشتناك عذاب بر او میافروزند...

AvAstiN
6th May 2009, 07:50 PM
درد علي دو گونه است:دردي كه از ضربه ي ابن ملجم در فرق سرش احساس مي كند و درد ديگر دردي است كه او را تنها در نيمه شب هاي خاموش به دل نخلستانهاي اطراف مدينه كشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردي مي گرييم كه از ابن ملجم در فرقش احساس مي كند
اما اين درد علي نيست
دردي كه چنان روح بزرگي را به ناله آورده استءتنهايي استء كه ما آن را نمي شناسيم
بايد اين درد را بشناسيم نه آن درد را
كه علي درد شمشير را احساس نمي كند
و ....ما
درد علي را احساس نمي كنيم

AvAstiN
6th May 2009, 07:51 PM
در بیکرانه ی زندگی ۲ چیز است که افسونم می کند:

آبی آسمان که میبینم و می دانم که نیست

و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست.

AvAstiN
6th May 2009, 07:51 PM
چه تنگناي سختي است
يك انسان يا بايد بماند يا برود
و اين هردو،
اكنون برايم از معني تهي شده است
و دريغ كه راه سومي هم نيست

AvAstiN
6th May 2009, 07:52 PM
اسراری هست که حرمتش در آن است که به هیچ فهمیدنی نیالاید!

و حرف هایی هست برای نگفتن؛ حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی آورند. و سرمایه ماورایی هرکس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد!

و كتاب هايی نيز هست براي ننوشتن! و من اكنون رسيده ام به آغـــاز چنين كتابی؛ كه بايد قلم را بشكنم و دفتر را پاره كنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به كلبه ی بی در و پنجره ای
بخزم و كتابی را آغــــــــاز كنم كه نبايد نوشت!

AvAstiN
6th May 2009, 07:53 PM
حرفهای اصیل حرفهایی نیستند که برای شنیدن زده می شوند.حرفهایی هستند که برای زدن زده می شوند.نوشته های اصیل نوشته هایی نیستند که برای خواندن نوشته می شوند .نوشته هایی هستند که برای نوشتن نوشته می شوند

AvAstiN
6th May 2009, 07:53 PM
وقتي كبوتري شروع به معاشرت با
كلاغها مي كند پرهايش سفيد مي
ماند، ولي قلبش سياه ميشود. دوست
داشتن كسي كه لايق دوست داشتن
نيست اسراف محبت است

AvAstiN
6th May 2009, 07:54 PM
اما چه رنجي است لذت ها را تنها
بردن و چه زشت است زيبايي ها را
تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده
اي است تنها خوشبخت بودن! در بهشت
تنها بودن سخت تر از كوير است

AvAstiN
6th May 2009, 07:54 PM
اكنون تو با مرگ رفته اي و من
اينجا تنها به اين اميد دم ميزنم
كه با هر نفس گامي به تو نزديك تر
ميشوم . اين زندگي من است

AvAstiN
6th May 2009, 07:55 PM
وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را
بستند.وقتی خواستم ستایش کنم،
گفتند خرافات است.وقتی خواستم
عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی
خواستم گریستن، گفتند دروغ
است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند
دیوانه است.دنیا را نگه دارید،
میخواهم پیاده شوم

AvAstiN
6th May 2009, 07:58 PM
در برابر وحشي ترين تازيانه ها ،

سكوت مردانه و غرور آميز مرد نبايد بشكند.

در برابر هيچ دردي،لب مرد به شكوه نبايد آلوده گردد.

من از ناليدن بيزارم.

سنگين ترين دردها و خشن ترين ضربه هاي آفرينش،

تنها مي توانند مرا به سكوت وادارند.

ناليدن، زاريدن، گله كردن، شكايت، بد است

AvAstiN
7th May 2009, 08:05 PM
انسان فاقد معنی فاقد مسؤلیت هم هست!

وقتی انسان هست، در او جاذبه ی صعود هم هست

بزرگترین صفت و ارزش انسان ،عصیان است.

بشر یک «بودن است » در صورتیکه انسان «شدن» است.

چها عامل انسان را می سازد :

اراده،آگاهی ، ایده آل افرینی و آفرینندگی.

نیایش کردن، تجلی عشق ورزیدن واحساس کردن و دوست داشتن است.

رهایی برای انکه آشیانی ندارد،آزادی برای آنکه نمی داند چگونه باید باشد ، کشنده است

AvAstiN
17th June 2009, 06:02 AM
http://persian-star.net/1388/2/29/Shariati.jpg




خدایا کفر نمی گویم



پریشانم

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

امید عباسی
18th August 2009, 06:08 PM
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/51/AliShariati.jpg (http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/5/51/AliShariati.jpg)


ای خداوند!



به علمای ما مسؤولیت
و به عوام ما علم

و به دینداران ما دین
و به مؤمنان ما روشنایی
و به روشنفكران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری
و به بیداران ما اراده و به نشستگان ما قیام
و به خاموشان ما فریاد و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف و به مبلغان ما حقیقت
و به حسودان ما شكاف و به خودبینان ما انصاف

و به فحاشان ما ادب و به فرقه‌های ما وحدت
و به مردم ما خودآگاهی



و به همه‌ی ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداكاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!

آبجی
3rd June 2010, 07:37 PM
سلام تو این تاپیک میخوایم اشعار دکتر شریعتی رو قرار بدیم . از شما دوست خوبم هم میخوام اگه منتی شعری از دکتر شریعتی مد نظرتون هست که دوستش دارید تو این تاپیک قرار بدید .

موفق باشیدsh_omomi70

آبجی
3rd June 2010, 07:40 PM
تش و دریا
من با عشق آشنا شدم
و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟
هنگامی دستم را دراز کردم
که دستی نبود.
هنگامی لب به زمزمه گشودم ،
که مخاطبی نداشتم.
و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا....
« دکتر علی شریعتی »
( دفتر های سبز ، ص ۴۳ )

آبجی
3rd June 2010, 07:41 PM
شگفتا !
وقتی که بود نمی دیدم
وقتی که می خواند نمی شنیدم .
وقتی دیدم که نبود
وقتی شنیدم که نخواند .
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،
تو تشنه آتش باشی و نه آب
و چشمه که خشکید ؛
چشمه ، از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت ،
و آتش کویر را در خود تافت و گداخت
و از زمین آتش رویید و از آسمان بارید ؛
تو تشنه آب گردی و نه آتش .
و بعد عمری گداختن در غم نبودن کسی
که تا بود ،
در غم نبودن تو می گداخت ...

اینو خیلی دوسش دارم:">

آبجی
3rd June 2010, 07:41 PM
هنر من و بزرگترین هنر من: فن زیستن در خویش. همین بود که مرا تا حال زنده داشت. همین بود که مرا از اینهمه دیگرها و دیگران بیهوده مصون می داشت.
هر گاه با دیگران بودم خود را تنها می دیدم. تنها با خودم، تنها نبودم اما، اما اکنون نمی دانم این "خودم" کیست؟ کدام است؟
هر گاه تنها می شوم گروهی خود را در من می آویزند که منم و من با وحشت و پریشانی و بیگانگی در چهره هر یک خیره می شوم و خود را نمی شناسم! نمی دانم کدامم؟
می بینی که چه پریشانی ها در بکاربردن این این ضمیر اول شخص دارم، متکلم! نمی دانم بگویم از اینها من کدامم یا از اینها من کدام است؟ پس آنکه تردید می کند و در میان این "من" ها سراسیمه می گردد و می جوید کیست؟ من همان نیستم؟ اگر آری پس آنکه این من را نیز هم اکنون نشانم می دهد کیست؟
اوه که خسته شدم! باید رها کنم. رها میکنم اما چگونه می توانم تحمل کنم؟
تا کنون همه رنج تحمل دیگران را داشتم و اکنون تحمل خودم رنج آورتر شده است.
می بینی که چگونه از تنهایی نیز محروم شدم؟!
« دکترعلی شریعتی »
( هبوط در کویر )

آبجی
3rd June 2010, 07:41 PM
وقتی ....
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن !
«دکتر علی شریعتی»
( مجموعه اشعار ص ۴۷ )

آبجی
3rd June 2010, 07:44 PM
فردا خیلی دیر است

همیشه دیر است و همیشه باید حساب کرد که فرصت نیست و هرگز سخنی را که میشود امروز گفت ، کاری را که میشود امروز کرد نباید به فردا گذاشت زیرا همیشه دیر است.
بر خلاف کسانی که مصلحت اندیش اند و می گویند هنوز زود است،من می گویم که همیشه دیر است.
هر کاری را که می خواهیم بکنیم کاری است که لااقل باید صدها سال پیش می کردیم.
بنابر این دیر شده هر کار که باشد ، این است که فرصت نیست کار امروز را به فردا بیافکنیم.
این روایت که فرموده اند : « برای دنیایت آنچنان کار کن که گویی همیشه زنده خواهی ماند و برای آخرتت آنچنان که گویی فردا می میری » چقدر عالی است .
به این معنا است که برای کارهای زندگی فردی و مادی و شخصی ات فکر کن که همیشه وقت هست اما برای کار مردم و آنچه که درمسیر اصالت کار و مسئولیت انسانی است - کار برای دیگران و جامعه و انسانیت - دستپاچه باش ، همیشه بیاندیش فردا دیگر نیستی.
این است که من همیشه حرف آخر را اول می زنم چون نگرانم اگر از اول شروع کنم و به مقدمه چینی و امثال اینها بپردازم دیگر به حرف آخر نرسم.
«دکتر علی شریعتی »
(چه باید کرد؟ ص ۱۶۰ )

آبجی
3rd June 2010, 07:44 PM
هیچ بودی ...
نه ماه گذشت ، نه روز گذشت ، نه ساعت گذشت ...
افتادی تو گهواره ،
چشمات نمی دید ،
گوشات نمی شنید ، پاهات نمی رفت ،
دستات نمی گرفت ،
مغزت کار نمی کرد ،
هیچ چی نمی فهمیدی ،
هیچ کس را نمی شناختی ،
تو گهواره افتاده بودی ...
حالا صد سال گذشته ،
چشمات نمی بینه ،
گوشات نمی شنوه ،
پاهات نمی ره ،
دستات نمی گیره ،
مغزت دیگه کار نمی کنه .
هیچ چی رو باز نمی فهمی ،
هیچ کس را باز نمی شناسی ،
تو بسترت افتاده ای ...
بعد می میری ،
میگذارنت تو دل زمین ،
باز خاک می شی ،
از تو هیچ چی نمی مونه ،
"تو" می مونی ،
آدمیزاد دور میزنه ،
مثل زمین ، مثل زمان ، مثل بهار ، مثل همه چیز :
آّب ، گُل ، درخت ، زمین ، ستاره ، خورشید ، منظومه ها ، کهکشانها ، همه جهان !
هیچ بودی ، خاک بودی ، دور زدی ، هیچ شدی ، خاک شدی .
از تو چیزی که می مونه :
کاری که کردی می مونه ،
هر کاری کردی می مونه ،
... کاری اگر کردی ، می مونی ... .

برگرفته از کتاب "یک ، جلوش تا بی نهایت صفرها " .

آبجی
3rd June 2010, 07:44 PM
هبوط
مرا کسی نساخت، خدا ساخت نه آنچنان که کسی می خواست ؛
که من کسی نداشتم .
کسم خدا بود ؛کس بی کسان .
او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست .
نه از من پرسید و نه از آن من دیگرم .
من یک گل بی صاحب بودم .
مرا از روح خود در آن دمید.
و بر روی خاک و در زیر آفتاب ،
تنها رهایم کرد .
مرا به خودم واگذاشت.
دفترهای سبز

آبجی
3rd June 2010, 07:45 PM
خدايا!
مرا به ابتذال ارامش و خوشبختي مکشان. اضطرابهاي بزرگ ٫ غم هاي ارجمند و حيرت هاي عظيم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقيرت ببخش و درد هاي عظيم را به جانم ريز.
خدايا!
اگر باطل را نمي توان ساقط کرد مي توان رسوا ساخت اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد مي توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
خدايا!
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم برای اینکه هرکس آنچنان می میرد که زندگی کرده است.
خدايا!
اتش مقدس شک را چنان در من بیفروز تا همه یقین هایی را که بر من نقش کرده اندبسوزد و انگاه از پس توده این خاکستر لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی شسته از هر غبار طلوع کند.
خدايا!
به هرکی دوست میداری بیاموز که عشق اززندگی کردن بهتر است و به هرکس که بیشتر دوست میداریش بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است !
خدايا!
خدايا تو را سپاس مي گويم که در مسيري که در راه تو بر مي دارم آنها که بايد مرا ياري کنند سد راهم مي شوند، آنها که بايد بنوازند سيلي مي زنند، آنها که بايد در مقابل دشمن پشتيبانمان باشند پيش از دشمن حمله ميکنند و ..... تا در هر لحظه از حرکتم به سوي تو از هر تکيه گاهي جز تو بي بهره باشم.

آبجی
3rd June 2010, 07:46 PM
پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود

آبجی
3rd June 2010, 07:47 PM
آنروز که همه به دنبال چشمان زیبا هستند تو به دنبال نگاه زیبا باش
"دکتر علی شریعتی"


عشق و دوست داشتن (http://pnu-club.com/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.dardodarman.bl ogfa.com%2Fpost-93.aspx)
عشقیک جوشش کور است و پیوندی از سرنابینایی،
دوست داشتنپیوندیخودآگاه واز روی بصیرت روشن و زلال.

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد وهرچه ازغریزه سر زند بی ارزش است،
دوست داشتن از روح طلوع می کند وتا هرجا که روحارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست،و گذرفصل ها و عبور سال ها بر آن اثر میگذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاجزندگی میکند.

عشق طوفانی ومتلاطم است،
دوست داشتن آرام و استوار وپروقار وسرشاراز نجابت.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی"فهمیدن و اندیشیدن "نیست،
دوست داشتن ،دراوج،از سر حد عقل فراتر میرودو فهمیدنو اندیشیدن را از زمین میکند
و باخود به قله ی بلند اشراق میبرد.

عشقزیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند،
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را دردوست می بیند و می یابد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است ، دوست داشتن یک صداقتراستین و صمیمی،بی انتها و مطلق.

عشق در دریا غرق شدن است،
دوست داشتن دردریا شنا کردن.

عشق بینایی را میگیرد،
دوست داشتن بیناییمیدهد.

عشق خشن است و شدید و ناپایدار،
دوست داشتن لطیف است و نرم وپایدار.

عشق همواره با شک آلوده است،
دوست داشتن سرا پا یقین است و شکناپذیر.

ازعشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر میشویم،
از دوست داشتن هرچهبیشتر ،تشنه تر.

عشق نیرویی است در عاشق ،که او را به معشوقمیکشاند،
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد.

عشقتملک معشوق است،
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.

عشق معشوق را مجهول وگمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهدومیخواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ،داشته باشند.

درعشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:“هواداران کویش را چو جان خویشتندارند”
که حسد شاخصه ی عشق است
عشق معشوق را طعمه ی خویش میبیند
و هموارهدر اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد ومعشوق نیز منفور میگردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یکابدیت بی مرز است ; کهاز جنس این عالم نیست.

از کتابارزشمند دکتر شریعتی (هبوط در کویر)

آبجی
3rd June 2010, 07:48 PM
شیعه کیست ؟ سنی کیست ؟

خدایا:
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌ «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.
خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟
خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟

آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟

«دکتر علی شریعتی»
(نیایش )

آبجی
3rd June 2010, 07:48 PM
پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثراخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نهمعانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمامنتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بستو فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی راندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکنکسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمامکوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادرکند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلانفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!
اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفاتدقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی رااز شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اماخودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به اوچه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یاترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟
اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضدشعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایانزبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت دردوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حمالهالحطب!!!
واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوارسرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طیطریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تانبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومنآنچه عفت و تقوی می گویند.
کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شمانمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را...
بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...
« دکتر علی شریعتی »
( پدر ، مادر ، ما متهمیم )

آبجی
3rd June 2010, 07:48 PM
در جامعه ای که اصالت از آن « تولید ومصرف » و « مصرف و تولید » اقتصادی است و عقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد ، زن نه به عنوان موجودی خیال انگیز ، مخاطب احساسات پاک ، معشوق عشقهای بسیار بزرگ ، پیوند تقدس ، مادر ، همدم ، کانون الهام ، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد ؛ بلکه به عنوان کالایی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش ، خرید و فروش می شود.
سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار آید:
یکی اینکه جامعه هنگام فراغت به سرنوشت اجتماعی و به استثمار شدنش نیندیشد و نپرسد "چرا کار میکنم؟" ، "چرا زندگی میکنیم؟" ، "از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج میبریم؟"
زن ، به عنوان ابزار سرگرمی و به عنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته دارد ، به کار گرفته شد ، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر در لحظات فراغت ، به اندیشه های ضد طبقاتی و سرمایه داری بپردازند ، و به کار گرفته شد تاکه تمامی خلاء و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند. و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری ، سرمایه هنر را -که همیشه زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به «سکس» تبدیل کند . این است که میبینیم یکباره نقاشی ، شعر ، سینما ، تئاتر ، داستان ، نمایشنامه.....بر محور «سکسوالیته» به گردش در می آیند.
دیگر اینکه ، سرمایه داری برای تشویق انسانها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد ، زن را فقط به عنوان موجودی که سکسوالیته دارد -و جز این هیچ ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت. در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند ، تا ارزشها و حساسیتهای تازه ای بیافریند و نظرها را به مصارف تازه جلب کند و احساسات مصنوعی که لازم دارد در مردم بوجود آورد.
سکسوالیته به جایعشق نشست و زن این «اسیر محبوب» قرون وسطی ، به صورت یک «اسیر آزاد» قرون جدید درآمد.

«دکتر علی شریعتی»

آبجی
3rd June 2010, 07:49 PM
خدايا به هركه دوست ميداري بياموز كه عشق از زندگي كردن بهتر است
و به هركه دوستش ميداري بچشان كه دوست داشتن از عشق برتر است.


دكتر علي شريعتي.



ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم

تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم

خدايا چه سخت است تنهايي
وچه قصه ي بد بختيه ازار دهنده اي است تنها خوشبخت بودن
بودني سخت از كوير......

آبجی
3rd June 2010, 07:49 PM
من این جملشو فوق العاده دوست دارم................................


نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم و چموش خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را.........
«دکتر علی شریعتی»

آبجی
3rd June 2010, 07:51 PM
خداوندا
سرنوشت مرا خير بنويس
تقديري مبارك
كه انچرا كه تو زود ميخواهي دير نخواهم
و انچرا كه تو دير ميخواهي زود نخواهم

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ، بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
فاجعه ای که قربانی خاموش و بی دفاعش علی است و فاطمه و بعدها دیدیم که فرزندانشان یکایک و اخلافشان همه !
« دکتر علی شریعتی »

آبجی
3rd June 2010, 07:51 PM
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...

ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...

مي تواند تنها يك همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....

براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است

و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...

در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...

او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...

او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....

او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....

او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....

او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...

و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛

پیر می شود و میمیرد...

و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند

چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛

گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!

و این رنج است

آبجی
3rd June 2010, 07:53 PM
برای شنا کردن به سمت مخالف رود خانه قدرت و جرات لازم است ،


وگرنه ماهی مرده هم میتواند از طرف جریان آب حرکت کند .


(( دکتر علی شریعتی ))

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:


١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.
آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.
شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

آبجی
3rd June 2010, 07:55 PM
یایش
خدایا:

مگذار که :

ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر ، مرا با کسبه دین ، یا حَمَله تعصب ، و عَمَله ارتجاع هم آواز کند .

که آزادی ام اسیر پسندِ عوام گردد .

که «دینم» در پس «وجهه دینی» ام دفن شود ، که عوام زدگی مرا مقلّد تقلید کنندگانم سازد .

که آن چه را «حق می دانم» به خاطر آن که «بد می دانند» کتمان کنم .

خدایا می دانم که اسلامِ پیامبرِ تو با « نه » آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با « نه » آغاز شد .

مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ! به« اسلام آری » و به « تشیع آری » کافر گردان .


« دکتر علی شریعتی »

آبجی
3rd June 2010, 07:56 PM
نمی دانم قیافه های خوش وفربه چرا درچشم من تاحد استفراغ وقیح و چندش آورند؟
نمی دانم چه تجانسی است میان چربی وحماقت؟
نه یک حماقت ساده بی گناه بی صفت...بلکه حماقت تهوع آور وآزاردهنده وخفه کننده
...همه این قیافه های بشاش ادکلن زده ی امیدوارمطمئن سیروپر وخوشحال وموفق که با دمشان گردو
می شکنند وهمه چیزبرایشان روشن است وهمه مشکلات حل
...تندرست وباحرارت وکاروبارشان سکه. به به به. خداراشکر.خانه ای.( نه اجاره ای- ملکی.خودشان ساخته اند وآقای مهندس نقشه اش راداده).وخانواده ای.(ازیک فامیل محترم اسم ورسم دار).وحقوقی ورتبه ای وماشینی ویک دوپارچه زمینی و خوب خدابخواهد می خواهند سال دیگر برای گردش بروند خارج/
الحمدلله.خیلی خوب شد.کی گمان می کرد؟خدایک جوشانس بدهد.چه سعا د تی. واقعا هم خدا یک جوشانس بدهد.چه شانسی؟ خریت.
اوه که چه نعمتی است- چه سرمایه ای است؟خوشبختی هرکس به میزان برخورداری او ازاین نعمت عظماست وبس...
بیچاره آنهایی که این چیزها سیرشان نمی کند.چیزهای دیگرمی خواهند
ازآب لوله عطششان فرونمی نشیند.ازخوراک آشپزخانه جوعشان سیرنمی گردد...
پس چه مرگته؟ دنبال چه می گردی؟ نمیدانیم.امامیدانیم که اینها مارابس نیست.نمی گوییم اصلا به کارمان
نمی آید.اماکفایت نمی کند...................و درد از همین جاآغازمی شود
نیازهای بلند ماراهمواره بی تاب می دارند- وآنچه هست پست است
عشق های مقدس درجان ماشعله می کشند- وآنچه هست آلوده است
زیبایی ها مارامدام درحسرت خویش می گدازند- وآنچه هست زشت است
هرچه هست برای مصلحتی است
هرکه هست بخاطر منفعتی است
هیچ چیزبه خودش نمی ارزد/هیچکس به خودش چیزی نیست/همه چیزرا وهمه کس رابرای
سودی ومنفعتی گذاشته اند.
{ ازکتاب هبوط }

آبجی
3rd June 2010, 07:56 PM
این سخنرانیشو فوق العاده دوست دارم.


به علمای ما مسوولیت ، به عوام ما علم و به مومنان ما روشنایی

و به روشن فکران ما ایمان ، و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب،و به زنان ما

شعور و به مردان ما شرف،و به پیران ما آگاهی، و به جوانان ما اصالت،و به اساتید ما عقیده

و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به بیداران ما اراده،و به مبلغان ما حقیقت و به دین داران ما دین،و

به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد،و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف،و به نومیدان ما امید،و به ضعیفان ما نیرو،و به

محافظه کاران ما گستاخی،و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان

و به مردگان ما حیات،و به کوران ما نگاه،و به خاموشان ما فریاد

و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی (ع)

و به فرقه های ما وحدت،و به حسودان ما شفا،و به خودبینان ما انصاف،

و به فحاشان ما ادب،و به مجاهدان ما همّت، تصمیم و استعداد ،فداکاری و شایستگی نجات و عزّت ببخش.

آبجی
3rd June 2010, 07:56 PM
چه قدر ايمان خوب است! چه بد مي کنند که مي کوشند تا انسان را از ايمان محروم کنند چه ستم کار مردمي هستند اين به ظاهر دوستان بشر ! دروغ مي گويند ، دروغ ، نمي فهمند و نمي خواهند ، نمي توانند بخواهند.
اگر ايمان نباشد زندگي تکيه گاهش چه باشد؟
اگر عشق نباشد زندگي را چه آتشي گرم کند ؟
اگر نيايش نباشد زندگي را به چه کار شايسته اي صرف توان کرد ؟
اگر انتظار مسيحي ، امام قائمي ، موعودي در دل نباشد ماندن براي چيست ؟
اگر ميعادي نباشد رفتن چرا؟
اگر ديداري نباشد ديدن چه سود؟
و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگي دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباري در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها که مي خواهند معبود را از هستي برگيرند چگونه از انسان انتظار دارند تا در خلأ دم زند؟

آبجی
3rd June 2010, 07:58 PM
ما معلم قرانی در دبستان داشتیم او معتقد بود و خیلی ها معتقد ند که اگر کسی قران را غلط بخواند گناه کرده است و این باعث می شود که هیچ شاگردی قران را نتواند درست بخواند چون اول باید انقدر غلط بخواند تا یاد بگیرد و هر بچه ای تا شروع می کرد به خواندن و هر زبری را زیر می خواند معلم با گیوه اش میزد تو سر بچه و بدبخت اگر گیوه از سر او به قران می خورد که دو گناه محسوب می شد و پدر بچه در می امد و تا اخر عمرش بس بود که اصلا سراغ قران نرود مبادا مرتکب جرم بشود

معلم شهید دکتر علی شریعتی

آبجی
3rd June 2010, 07:58 PM
حسين بيشتر از آب تشنه لبيك بود

اما افسوس كه

به جاي

افكارش

زخمهاي تنش

را نشانمان دادند

و بزرگترين درد او را بي آبي معرفي كردند!

آبجی
3rd June 2010, 07:58 PM
خدایا : عقیده مرا از دست عقده ام مصون دار .
خدایا : به من قدرت تحمل عقیده مخالف ارزانی کن .
خدایا : مرا همواره آگاه و هوشیار ساز تا پیش از شناختن درست و کامل کسی یا فکری – مثبت یا منفی – قضاوت نکنم .
خدایا : شهرت , منی را که : میخواهم باشم , قربانی من که : می خواهند باشم نکند .
خدایا : به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم .
خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان , اضطراب های بزرگ , غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز .
خدایا : اندیشه و احساس مرا در سطحی پائین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم ; چه , دوست تر می دارم بزرگواری گول خورده باشم تا همچون اینان , کوچکواری گول زن .
خدایا : بر اراده , دانش , عصیان , بی نیازی , حیرت , لطافت روح , شهامت و تنهایی ام بیفزای .
خدایا : مرا یاری ده تا جامعه ام را بر سه پایه کتاب , ترازو و آهن استوار کنم و دلم را از سه سرچشمه حقیقت , زیبایی و خیر سیراب سازم .
خدایا : جامعه ام را از بیماری تصوف و معنویت زدگی شفا بخش تا به زندگی و واقعیت بازگردد و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیت زدگی نجات بخش , تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم

آبجی
3rd June 2010, 07:59 PM
بگذار

بگذار سپیده سر زند

چه باک که من بمیرم و شبنم فروخشکد

و شبگیر خاموش شود و شباهنگ گنگ گردد .

و مهتاب رنگ بازد و ستاره ی سحری بازگردد .

و راه کهکشان بسته شود ...

بگذار سپیده سر زند و پروانه به سوی آفتاب پر کشد .

نزدیک تر به خدا

من باید فرود آیم

نباید بنشینم

سال هاست ازآن لحظه که پربر اندامم رویید

واز آشیان از بام خانه پرواز کردم

همچنان می پرم . هرگز ننشسته ام

ودیگر سری نیز به سوی زمین و به سواد پلید شهرها

وبامهای کوتاه خانه ها بر نگرداندم

چشم به زمین ندوختم

پروازی رو به آسمان

در راه افلاک

و هر لحظه دورتر و بالاتر ا ز زمین

و هر لحظه نزدیک تر به خدا !

آبجی
3rd June 2010, 07:59 PM
خدایا تو خود گفتی كه نامردان نمی بینند بهشت را ولی من دیده ام نامرد نامردی كه با خون رگ مردان عالم كاخ میسازد خداوندا بیا بنگر بهشت و كاخ نامردان را ............
خداوندا تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت بر انسان حكم فرما شد من آن را بر صلیب خشم خیش مصلوب میسازم ولی من دیده ام چشمان شهوت وار مردی را كه بر ناموس مردم چشم میدوزد ..............
خداوندا اگر مردانگی اینست به نامردی قسم نامرد نامردم اگر دستم به دامانت بیالاید تف بر شرافت کسانی که دروغ میگویند ...لعنت بر کسانی که حق دیگران را چپاول میکنند..و لعنت بر کسی که ساکت مینشیند .....

آبجی
3rd June 2010, 07:59 PM
مسلمان بودن تنها در نماز خواندن نیست کسی که ظلم را می بیند ومبارزه نمی کندمسلمان نیست ,کسیکه فقط سر در کتابهایش برده و به رنج مردم شکنجه های مبارزان ,استثمار کارگران و فقر دهقانان بی اعتناست,مسلمان نیست...


ما تمام عمر از جسم حسین گفتیم وو حرفی از افکار حسین به میان نیاوردیم ... حسین بزرگترین شکس خورده پیروز تاریخ است...
آنها که رفتند کاری حسینی کردند ..و آنها که ماندند باید کاری زینبی کنند....و گرنه یزیدند.
آه و افسوس
یا حسین

آبجی
3rd June 2010, 08:00 PM
•مهربانی جاده ای است که هر چه پیش تر روند خطرناک تر میگردد ، نمی توان برگشت...اما لحظه ای باید درنگ کرد و شاید چند گامی بر بیراهه رفت.
•من آنم که هم اکنون هستم ، نه آنکه باید باشم. آنکه باید باشم کسی است که نیست
•خوب بودن از زیبا بودن گاه زیباتر است و خوب بودن در حد بسیار متعالی و بلندش با زیبایی بلند و عالی یکی میشود.
•سرنوشت کار خودش را می کند و ما ابزار ناآگاه اوئیم.
•ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود. ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب.
•عشق بیتابی یک روح تشنه ، نیازمند و نیمه تمام و مجهول و تنها و بیگانه برای یافتن خویشاوندش ، آشنایش ، همجنسش ، نیمه دیگرش ، چشمه گوارایش ، وطنش و ... عشق راستین ترین و متعالی ترین احساس و نیاز انسان است اما معشوق ؟ دروغین است ، دلهایی که عشق می آفرینند و بزرگ و پرشکوه کم نیست اما روحهایی که معشوق باشند هیچ نیست و این بسیار قابل تامل است : چرا عشق راست و معشوق دروغ است ؟
•من از تو عشق را گدائی نمی کنم ، اگر نخواهی هرگز نخواهم خواست!
•چه پست و زبونند روحهایی که چشم به گذشت و فداکاری دیگران دارند ، این کثیف ترین نوع گدائی ست.
•زندگی جستجوی نیمه هاست در پی نیمه ها.
•خدایا چگونه زیستن را یاد بده ، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

AvAstiN
13th June 2010, 06:39 PM
پوپکم

پوپک شیرین سخنم

اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر

اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو

غافل از دام هوس

در بر هر کس و ناکس منشین

پوپکم

پوپک شیرین سخنم

تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید

من از آن دارم بیم

کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند

اندرین دشت مخوف

که تو آزادیش ای پوپک من

می خوانی

زیر هر بوته گل

لب هر جویه آب

پشت هر کهنه فسونگر دیوار

که کمین کرده تو را زیر درختان کهن

پوپکم دامی هست

گرگ خونخواره بدکاره بد نامی هست

سالها پیش

دل من

که به عشق دل تو ایمان داشت

اندرین مزرع آفت زده شوم حیات

شاخ امیدی کاشت

چشم به راه تو بودم

که تو کی می آیی

بر سر شاخه سر سبز امید دل من

که تو کی می خوانی

پوپکم

یادت هست

در دل آن شب افسانه ای مهتابی

که بر آن شاخه پریدی

لحظه ای چند نشستی

نغمه ای چند سرودی

گفتم این دشت سیه

خوابگه غولان است

همه رنگ است و ریا

همه فسون است و فریب

صید هم چون تویی

ای پوپک خوش پروازم

مرغ خوش الحان خوش آوازم

بخدا آسان است

اینهمه برق که روشنگر این صحراست

پرتو مهری نیست

نور امیدی نیست

آتشین برق نگاهی ز کمینگاهیست

همه گرگ و همه دیو

در کمین تو زیبایی تو

پاکی و سادگی و رعنایی تو

مرو ای مرغک زیبا

که به هر رهگذری

همه دیوند کمین کرده نبینند تو را

دور از دست وفا

پنهان از دیده عشق نفریبند تو را

تاری
13th June 2010, 10:37 PM
یارب
این جمله شو سرمشقم می زارم بر سرِ مشقام

خدایا به من تحمل عقیده ی مخالف را ارزانی کن

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد