PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد اما تو کودک نیامده ات-محسن ات- به شهادت رسید



وحید 0319
14th April 2013, 02:34 PM
در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد اما تو کودک نیامده ات-محسن ات- به شهادت رسید



تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوشهایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

http://seraj24.ir/images/news/22628/thumbs/thumb2_22628.jpg (http://seraj24.ir/images/news/22628/thumbs/22628.jpg)
من ساره ام همسر ابراهیم، پیامبر و خلیل خدا آن دیگری که دلنشین سخن می گفت و تبسمی شیرین بر لب داشت، گفت: من مریم دختر عمرانم، مادر عیسی پیامبر و روح خدا.
آن سومی که نگاهی مهربان و محجوب داشت، به سخن درآمد که: من آسیه ام، دختر مٌزاحِم. همسر فرعون که به موسی مومن شدم.
و دریافتم که چهارمین زن صلابتی کم نظیر داشت کلثوم، خواهر موسی است، پیامبر و کلیم خدا

گفتند خداوند ما را فرستاده است تا یاریت کنیم در این حال که هر زنی به زنان دیگر محتاج است و در این هنگام بود که حضرت خدیجه خطاب به دخترش گفت من آنجا- نه خودم- که مقام و قرب تو را در نزد خداوند بیش از بیش دریافتم و با خودم گفتم: ببین خدا چقدر این فرزند را دوست دارد که قابله هایش را گلهای سر سبد عالم زنان انتخاب کرده است.
خدا فاطمه را چند روزی به زمینیان امانت داد تا بدانند راز آفرینش زن چیست؟ و رمز خلقت زن در کجاست؟ و اوج عروج آدمی تا چه پایه بلند است اما خدا می داند که زمینیان با امانت خدا چه کردند.
فاطمه اگر می خواست فقط دختر رسول خدا باشد باری از دوش تنهایی او بر نمی داشت. پدر با آن هم مصیبت نیاز به مادر داشت و دختر تلاش کرد که برای پدر مادری کند و موفق شد. پدر فاطمه را به لقب ام ابیها مفتخر ساخت.
این لقب البته آسان به دست نیامد. پشت این لقب خون دلها خفته بود و تیمارها نهفته. هیچ کس نمی تواند عمق جراحت دل او را بفهمد آنزمانی که فاطمه پدرش را آزرده پای و آلوده لباس در آغوش می فشرد.

هر سنگ نه بر پای او که برچشم فاطمه فرود می آمد و هر زخم نه بر اندام او که بر جگر زهرا می نشست با این تفاوت عمیق که دل او دل پیامبر بود، عظیم و استوار و نلرزیدنی و دل او، فاطمه بود، نازک و لطیف و شکستنی...
اما اولین ابرهای تیره فتنه زمانی آشکار شد که پیامبر در بستر ارتحال افتاد پیامبر فرمان داد: کاغذی بیاورید که رهنمای مکتوبی برایتان بگذارم تا پس از من گمراه نشوید.
معلوم بود که پیامبر در چه موردی می خواهد سند بگذارد؛ عمر ممانعت کرد و کاش فقط ممانعت می کرد

فریاد زد ان الرجل لیهجر وحسبنا کتاب الله این مرد هذیان می گوید و کتاب خدا برای ما کافی است.

داغت تازه می شود این نسبت را به کسی می داد که وحی مطلق بود. پنجه انکاری که می تواند حنجره وحی را بفشرد کاغذ را بهتر می تواند مچاله کند و اینجاست امام حسین از مادر تقاضا می کند که نگوید «مصیبتی چون مصیبت تو نیست».
مادرقصه مصیبت من اگر چه در عاشورا به اوج می رسد اما از اینجا کوچه بنی هاشم آغاز می شود. آن خطی که در عاشورا مقابل من قرار می گیرد، آغاز انشعباش از اینجاست ماجرای کوچه
اما آنکه گفت حسبنا کتاب الله کتاب خدا را نمی شناخت نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام کتاب نیست کاغذ و نوشته ای است بی روح و جان.
دستهای امیرالمومنین هنوز در آب غسل پیامبر بود که دستهای فتنه در سقیفه بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند
جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت.

دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه بنی ساعده متجلی شد.
در لحظه ای که هارون در کار مشایعت موسی به طوری جاودانه بود، مردم در سقیفه سامری آخرت می فروختند بی آنکه حتی به عوض دنیا بگیرند

پدر هنوز در کار تدفین و تغسیل پیامبر بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد پدر مبهوت از عباس پرسید:عمو معنی این تکبیر چیست؟
عباس گفت: یعنی آنچه نباید بشود شده است

آنچه پدر کرد، غفلت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود.غیبت و حضور نسبی است. وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد دچار وسوسه و دسیسه می شود
ماه باید در آسمان باشد و از خورشیدذ نور بگیرد به خاطر کرم شب تابی که نباید خود را به زمین برساند.

ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه پیامبر را احاطه کردند. همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستونهای خانه پیامبر لرزید...
-بیرون بیایید. بیرون بیایید و گرنه همه تان را آتش می زنیم صدا، صدای خلیفه دوم بود.
تو با یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی، اما در را نگشودی.
-تو را با ما چه کار؟ بگذار عزارداریمان را بکنیم.

با زهم هم فریاد خلیفه دوم بود:
-علی عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند.

-کدام خلیفه؟ امام و خلیفه مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است. مسلمین با ابوبکر بیعت کرده اند، در را بازکن و گرنه آتش می زنم.

یک نفر به خلیفه دوم گفت:
-اینکه پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می فهمی چه می کنی؟ خانه رسول الله...

عمر دوباره نعره کشید:
-این خانه را با هر که در آن است، آتش می زنم.
بزروی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.

بزودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت.

تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می کردی به کسی که گوشهایش را گرفته می توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است.

در خانه تنی چند از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچکس به اندازه تو شاسیته دفاع از حریم پیامبر نبود....

شمشیرهایی که در کربلا به روی حسین علیه السلام کشیده شد ساخته کارگاه سقیفه بود. نقطه اردوگاه ابن سعد در مشیمه سقیفه منعقد می شود.

اگر علی اینجا تنها نماند که حسین در کربلا تنها نمی ماند. حسین می خواهد در کربلا با دلیل و آیه اثبات کند که فرزند پیامبر است، پیامبری که فاطمه در خانه او مورد تعدی قرار گرفت.

در کربلا هیچ زنی میان در دیوار قرار نمی گیرد.
آنها حداکثر تازیانه می خورند، اما میخ آهنین بدنهایشان را سوراخ نمی کند و شاید امام حسین اینگونه می گوید مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند من میخ های خونین را دیدم.

نگو کریه نکن مادر! باید مرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تاکنون زنده مانده ایم.

در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد اما تو کودک نیامده ات-محسن ات- به شهادت رسید
هنوز آب تغسیل پیامبر خشک نشده، خانه اش را آتش زدند. آن آتش که عصر عاشورا به خیمه ها می گیرد مبداش اینجاست.

و حالا نوبت به زینب سلام الله علیها رسیده است. دختر اگر درد مادرش را نفهمد که دختر نیست.

من کربلا را میان در و دیوار دیدم وقتی که ناله تو به آسمان بلند شد.

بعد از این هیچ کربلایی نمی تواند مرا اینقدر بسوزاند...
تو را که تا مرز شهادت سوق دادند، تو را که از سر راه برداشتند، تازه به خانه ریختند.
پدر که حال تو را دید، برق غیرت در چشمهای خشمناکش درخشید، عمر را بلند کرد و بر زمین کوبید، گردن و بینی اش را به خاک مالید و چون شیر غرید:
-ای پسر صحاک! قسم به خدایی که محمد را به پیامبری برانگیخت، اگر مامور به صبر و سکوت نبودم به تو می فهماندنم که هتک حرمت پیامبر یعنی چه؟
و باز خندق وار از روی او بلند شد تا خشم، عنان حلمش را تصاحب کند،

به خود نیامدند و از رو نرفتند، عمر و غلامش قنفذ و ابن خزائه و دیگران، رسیمان در گردن پدر افکندند تا او را برای بیعت گرفتن به مسجد ببرند...
اگر تو فاطمه نبودی با آن عظمت دست نیافتنی و من هم حسن نبودم با این قلب رقیق و دلِ شکستنی*، باز هم سفارش تو مادر-گریه نکردن- عملی نبود.

اگر من تنها یک فرزند بودم-هر فرزندی- و تو تنها یک مادر بودی-هر مادری- در حال ارتحال؛ باز هم به دل نمی شد گفت که ارام بگیر و اشک مریز.

چه رسد به اینکه تو فقط یک مادر نیستی، تو فاطمه ای! تو زهرای اطهری!تو نزدیکترین و بی واسطه ترین بازمانده منزل و مهبط وحی ای! تو محب و محبوب خدا و پیامبری!

می دانم، می دانم دخترم که زمینیان با امانت خدا چه کردند
می دانم که پاره تن مرا چگونه آزردند
بیا ! فقط بیا و خستگی این عمر زجر الود را از تن بگیر
ملائک بال در بال ایستاده اند و امدن تو را لحظه می شمرند

فاطمه فاطمه است

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد