PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آموزشی توصیه هایی به نویسنده های جوان



ثمین20
29th March 2013, 11:18 PM
http://jayezeyeadabi.com/images/M_images/pdf_button.png (javascript:void window.open('http://jayezeyeadabi.com/index2.php?option=com_content&do_pdf=1&id=15', 'win2', 'status=no,toolbar=no,scrollbars=yes,titlebar=no,m enubar=no,resizable=yes,width=640,height=480,direc tories=no,location=no');)
http://jayezeyeadabi.com/images/M_images/printButton.png (javascript:void window.open('http://jayezeyeadabi.com/index2.php?option=com_content&task=view&id=15&Itemid=36&pop=1&page=0', 'win2', 'status=no,toolbar=no,scrollbars=yes,titlebar=no,m enubar=no,resizable=yes,width=640,height=480,direc tories=no,location=no');)
http://jayezeyeadabi.com/images/M_images/emailButton.png (javascript:void window.open('http://jayezeyeadabi.com/index2.php?option=com_content&task=emailform&id=15', 'win2', 'status=no,toolbar=no,scrollbars=yes,titlebar=no,m enubar=no,resizable=yes,width=400,height=250,direc tories=no,location=no');)









برگردان : آراز بارسقیان
اينها توصيه هايی هستند که ديمن نايت در کتاب خلق داستان کوتاه به نويسنده ها می کند. اين توصيه ها برای هر نويسنده ای در هر سطحی است.

درد و عشق

دبيران دبيرستان و اساتيد کالج ها که "نويسندگی خلاق" تدريس می کنند (ديگر چه نوع مدرسه ای برای اين رشته وجود دارد؟) معمولاً با شاگردانشان بيش از حد محترمانه برخورد می کنند. نظر آنها اين است که شاگرد را تشويق به نوشتن کنند، فرقی هم نمی کند چطور اين کار را بکنند. در مراحل اوليه، نويسندگی لذت بخش است، درست تا وقتی که متوجه نشيد چقدر داريد بد می نويسيد. وقتی متوجه شديد، آن وقت نوشتن درد آور می شود. ولی شاگرداها واقعاً دلشان نمی خواهد بدانند مشکل نوشته هايشان چيست. تو سری زدن به آنها بابت هر کاری که می کنند اشتباه است؛ اين فقط شاگرد را نااميد می کند، چون احساس می کنند نمی توانند بهتر بنويسند.
آموختن نوشتن درد آور است. آموختن باله درد آور است؛ آموختن پيانو درد آور است. مردم به خواست خودشان اين درد را تحمل می کنند و حتی گاهی به خودشان ضربه وارد می کنند، چون آنها به دنبال لذت مهارت در کارشان است.




یک بار کسی به من گفت "يکی رو بهم نشون بده که دوست داره بنويسه و من بهت نويسندة بد رو نشون می دم." اين گفته حقيقت ندارد. وقتی توانستی کمی هدايت خودت را به دست بگيری و با کارت آسوده برخورد کردی، دوباره لذت نوشتن را می يابی.
تمام اين حرفها را زدم تا به شما اخطار کنم در آموزش تکنيکهای نوشتن، ممکن است وارد دوره ای شويد که فراموش کنيد چه چيزهای ابتدا به ساکن وجود داشته که شما را ترقيب به نوشتن کرده است. لذت از بين می رود، نه فقط به خاطر اينکه داريد کاری سخت انجام می دهيد، بلکه به اين خاطر است که همه چيز با هم مخلوط شده است. به ياد داشته باشيد اگر چيزی برای گفتن نداشته باشيد، تمام تکنيک های دنيا هم به دردتان نمی خورد. نوشتن مسائل مختلف عميقاً برای شما مهم است؛ تکنيکها را بياموزيأ تا آنها را بهتر بنويسيد.
وقتی که نويسنده ای تمام وقت شديد، هيچ کس به جز خودتان نمی تواند تصميم بگيرد که کی شروع به نوشتن کنيد و کی دست از کار بکشيد، کی صبح از جايتان بلند شويد و يا کی بخوابيد. زمان برای خودتان است؛ خودتان می توانيد پروژه های کاريتان را انتخاب کنيد و هر چقدر خواستيد سرش وقت بگذاريد. اگر می خواهي به مسافرت برويد و توان پرداخت هزينه های سفر را داشته باشيد، بدون اينکه از کسای اجازه بخواهيد می توانيد برويد. هر لباسی که خواستيأ می توانيد بپوشيد. لازم نيست نگران اخراج شدنتان باشيد، و يا نگران اين باشيد که ترفيع بگيريد. حتی لازم نيست کسی را که ازش خوشتان نمی آيد ملاقات کنيأ. شما آن کاری را که دوست داريد انجام می دهيد و بابتش پول م یگيريد.
اين يک طرف ماجرا است. حالا می رويم بخش ديگر ماجرا را نگاه کنيم. درست است که زمانتان برای خودتان است، ولی تا وقتی که از آن به درستی استفاده نکنيدف نه می توانيد يک ساندويچ بخريد و نه يک جفت کفش. وقتی داستانی را می فروشيد، ممکن است يک سال و يا بيشتر منتظر چاپش بمانيد و زمانی که به انتظار هستيد متوجه می شويد که ويراستار خودش متن را بازنويسی کرده تا به سبک خودش نزديک تر شود و يا اينکه می خواسته حجم متن را کم تر کند. اگر برای خودتان يک نماينده (همان ايجنت) بگيريد، ممکن است نمايندة شما آدم مناسبی نباشد و يک سال طول بکشد تا متوجه اين ماجرا شويد.
اگر هر چه در می اوريد را خرج می کنيد، بدون اينکه پس اندازی داشته باشيد، لحظات ناخوشايندی پيش رويتان است: هر روز منتظر چکتان هستيد و مطمئن باشيد که آن چک طبق برنامه ريزی ای که کرده ايد به دستتان نمی رسد و ممکن است هيچ وقت هم نرسد. بارها و بارها وسوسه می شويد تا با نوشتن چيزی نامرغوب پولی به دست بياوريد، و اگر مثل من در نوشتن چنين چيزهايی بی عرضه باشيد، ويراستار آن را نمی خرد. اگر درآمدتان کم است و بايد خانواده تان را همايت کنيد، از اينکه چرا نوشتن را کنار نمی گذاريد و يک کار ديگر انجام نمی دهيد احساس گناه می کنيد و اگر کار ديگری انجام دهيد، از بابت اينکه نوشتن را کنار گذاشته ايد احساس گناه می کنيد.

ياس و نوميدی

اگر می نوشته ايد و داستانهايتان را بدون اينکه موفق به چاپشان شويد برای جاهای مختلف می فرستاديد، می دانيد که دربارة چه می خواهم صحبت کنم. يادداشتهايی که ضميمة کار رد شدة شما می شود نه تنها به نفستان ضربه وارد می کند، بلکه شما را از چيز خاصی مطلع نمی کند: آنها به شما نمی گويند کجای کار اشتباه کرده ايد. حتی بعد از اينکه داستانتان را فروختيد، ساير داستانها رد می شود و شما دليل آن را متوجه نمی شويد.
چه چيزی بدتر از اين است که بدانيد داستانهايتان چه مشکلی دارند و هنوز هم نتوانيد نسبت به آن کاری انجام دهيد. وقتی همه چيز در ذهن شما مشخص است ولی روی کاغذ نمی آيد، ممکن است شرايط طوری شود که احساس کنيد می خواهيد از پنجره بيرون بپريد. (خوشحالم که به اطلاع می رسانم تعدادی از نويسنده ها همين کار را کرده اند)
در همان حين، در طول دوران کاريتون، و شايد بيشتر از يک بار، خودتان را قانع می کنيد که ديگر يک خط هم نمی نويسيد. دو سه نويسندة حرفه ای را می شناسم که گفته اند هيچ وقت اين اتفاق برايشان نيفتاده است، ولی به صداقتشان شک کدارم.
يک بار برای نوشتن يک رمان، ده سال به مشکل برخورد کردم. در نهايت رمان را تمام کردم و به نوشتن ادامه دادم، ولی می دانم دوباره ممکن است همين اتفاق برايم بيفتد. اين تضمينی نيست که شما باز بتوانيد بنويسيد، مهم نيست چند بار اين کار را کرده ايد.
پذيريش اين حرف که اينها تجربه های مشترکی هستند سخت است، آموختن تکنيکهای تازه سخت است، و "آموختن کاری که در پيشرفت است" خيلی سخت است وقتی متوجه شويد هيچ پيشرفتی در کار نيست. اگر دوست داريد، خوداتن را ماهی قزل آلا در نظر بگيرد، که در شرايط مختلف سعی می کند تخم گذاری کند؛ البته اين کمک زيادی نمی کند.
فراموش نکنيد که من هيچ وقت نگفتم اين کار آسانی است.

عادت کاری

عادت خوب کار، هر نوع عادتی است که خودتان با آن راحت هستيد. اينجا راه هايی را می گويم که به ديگران جواب داده است.
جايی برای نوشتن داشته باشيد که فقط خودتان از آن استفاده می کنيد و فقط مخصوص نوشتن است. ساعاتی مشخص از روز را برای نوشتن کنار بگذاريد ــ هر چقدر شرايط به شما اجازه می دهد، حتی اگر دو ساعت باشد آن هم در صبح های شنبه و يکشنبه ــ و آن ساعتها را صرف کار ديگری نکيند. از قبل بدانيد چه می خواهيد بنويسيد تا وقتی پشت صفحة کليد می رويد آمادة نوشتن باشيد. در اين شرايط شما خودتان را واداشته ايد هر وقت پشت صفحه کليد نشستيد مطلبی بنويسيد. اگر به هر دليلی ديديد که برای يکی دو دقيقه دست از نوشتن برداشته ايد، از جايتان بلند شويد، صفحه کليد را رها کنيد، به مشکلاتان فکر کنيد و بعد دوباره برگرديد. هميشه يک دفترچه يادداشت به همراه داشته باشيد تا بتوانيد از اتفاقات و حس های عجيبی که برايتان پيش می آيد يادداشت برداری کنيد.
احتمال دارد شما برای چند سال و يا حتی در تمام طول دوران نويسندگيتان، نويسنده ای نيمه وقت باشيد. بسياری از نويسندگان برجسته، در ابتدا نيمه وقت می نوشتند ــ آنها در حالی که کار اصليشان چيز ديگری بوده به نوشتن ادامه می دادند. موفق ترين آنها کسانی بودند که هميشه برای خودشان برنامه ريزی داشته اند و از حداقل زمانشان استفاده می کردند: در حين سفر با قطار می نوشتند، قبل از صبحانه کار می کردند، از کمترين وقت آزادشان در طول روز استفاده می کردند.
شرايط زندگی شما تحت تاثير چيزهای زيادی است که از کنترلتان خارج است: ممکن است سالها کاری بکنيد که علاقه ای به آن نداريد؛ ممکن است ازدواجتان به طلاق بينجامد؛ وقت و احساس زيادی از شما نسبت به بچه ها و ساير اعضای خانواده تان گرفته شود. در شرايط ايده آل شايد دلتان بخواهد از تمام اينها بگذريد، ولی اگر اين کار را بکنيد، چيزی برای نوشتن خواهيد داشت؟ هر نوع تجربه ای به شما در بلوغ و درکتان از جهان کمک می کند. حتی خستگی هم برای نويسندگيتان با ارزش است.
اگر کاری داريد که کاملاً ذهن شما را به خودش مشغول نمی کند، ممکن است بتوانيد برای نوشتن در طول روز برنامه ريزی کنيد و آماده باشيد تا پشت صفحه کليدتان بنشينيد. کمی نگران بودن برای وقتی که پای صفحه کليد می گذاريد، بد نيست. نويسنده هايی که کاری به جز نوشتن ندارند به مداد تراش و بانداژ رو می آورند.
اکثر گفته هايم در اين کتاب نظرات شخصی ام است و مثالهای خلفی نسبت به گفته هايم وجود دارد: برای نمونه جوزف کونراد ساعتهای متمادی پشت ميز کارش می نشست، حتی اگر يک کلمه هم نمی نوشت؛ جان اشتاين بک باور داشت اگر نتواند دورن مايه کارش را در يک جمله خلاصه کند، آمادگی نوشتن ندارد. اما من نظر خودم را دارم. فکر می کنم خود آزاری کنراد بی مورد بوده و شايد اگر می توانست به خودش بياموزد که فقط زمانی که می خواسته بنويسد پای ميز کارش بنشيند، موفقيت بيشتری نسيبش می شد؛ و فکر می کنم جان اشتاين بک به جاهای بالاتری می رسيد اگر اعتقاد نداشت که شخصيت داستانی اش بايد در درون مايه هايش خلاصه شود. (برای نمونه "در جنگ مشکوک" را ببيند)
شما حق داريد بدانيد من به چه فکر می کنم، حتی اگر با آن مخالف هستيد. اگر شما از نوع نوسينده هايی هستيد که باور داريد بايد از به خودتان فشار بياوريد، عوض اينکه سعی کنيد با انتظار آن موقعيت بمانيد، يا اينکه باور داريد بايد قبل از نوشتن از درون مايه کارتان خبر داشته باشيد، در نهايت کار خودتان را انجام می دهيد، مهم هم نيست که من چه می گويم. (حتماً هم بايد اين کار را بکنيد.)

زندگی با يک نويسنده

بن بووا، نويسنده ای معروف و ويراستار سابق مجة آنالوگ، می گويد مردمی که با نويسنده ها در کنفرانس ها و سمينارها ملاقات می کنند نمی دانند آنها چه شکلی هستند، آنها تا به حال نويسنده ای را مشغول به کار نديده اند. اگر ازدواج کرده باشی و يا با کسی زندگی کنيد، بايد او را متوجه کنيد که با چطور آدمی سر و کار دارد.
برای کسی که نويسنده نيست خيلی سخت است بفهمد نويسندگی فقط پشت صفحه کليد اتفاق نمی افتد؛ بلکه در ذهن نويسنده هم نوشتن ادامه دارد، شايد حتی بيشتر از هيجده ساعت از روز را وقتش را بگيرد. داستانی دربارة رنوار وجود دارد که اين حرف را تاييد می کند. نقاش يک روز صبح در باغش نشسته بود، يکی از همسايه ها رد می شود، کلاهش را برای رنوار بر می دارد و می گويد :"آه، اقای رنوار ــ استارحت می کنيد؟" رنوار می گويد "نه، دارم کار می کنم." کمی بعد باز همان همسايه دارد رد می شود و می بيند دارد نقاشی می کشد. "آه آقای رنوار، حال داريد کار می کنيد؟" رنوار می گويد: "نه، دارم استراحت می کنم."
وقتی يک نويسنده می نشيدند و خيرة ديوار می شود و هيچ احساسی بر صورتش نيست، برای همراهش راحت است که فکر کند او کاری انجام نمی دهد و می تواند وارد بحثی سبک شود و يا دربارة مسائل مالی صحبت کند و يا دربارة مشاين ظرف شويی خراب حرف بزند و يا هر چيز ديگری.
حتی وقتی که يک نويسنده پای صفحه کليد است، برای کسی که نويسنده نيست واضح است که نبايد برای هيچ گونه اتفاقی کوچکی که در خانه می افتد مزاحم او بشود. آماده شدن برای نوشتن يک فرآيند پيچيدة ذهنی است و فرآيند حساسی است؛ به نظر من مثل اين می ماند که از نردبانی بالا می رود و ظرفهای نقاشی و قلمو هايم بهمراهم است. وقتی کسی مزاحمم می شود، مثل اين می ماند که از نردبان پايين افتاده ام. دو سه بار ديگر که اين اتفاق بيفتد مرا از بالا رفتن نردبان پشيمان می کند.
يک بار در کنفرانسی توی مطلفورد از تمام نويسنده ها خواستيم که دربارة حداقل خواسته هايشان در طول کار صحبت کنند. جوابها گوناگون بود، ولی همه سر يک چيز توافق داشتند: همگی نياز به وقت آزاد داشتند ـ زمانی که کسی مزاحم آنها نشود. اگر بدانم که آن زمان آزاد را ندارم، نوشتن را شروع نمی کنم.
ساير مردم صبح به محل کارشان می روند و شب بر می گردند؛ نويسنده هميشه در خانه است. اين برای همسر آدم ممکن است قابل درک نباشد، مخصوصاً اگر او هم در خانه باشد. يک بار زنی از همسر پرسيده بود "چطوری تمام مدت تو خونه تحملش می کنی؟" فکر نمی کنم آن زن منظور خاصی داشت؛ او فقط پيش خودش فکر می کرده که اگر شوهرش هر روز خانه باشد چقدر بهش سخت می گذرد.
مشکل ديگری که همسران و حتی بچه ها نيز دارند، اين است که اکثر آدمها فکر می کنند نوشتن يک تفريح است نه يک کار. (کوچکترين پسر در دوران کودکی اش از مادرش می پرسيد که چرا من به مانند ساير پدرها کاميون ندارم.)
اينها برخی از دلايلی است که احساس می کنم از ازدواج با زنی که خودش نيز نويسنده است خوش شانسی آورده ام. مورد ديگر اين است که ما هيچ وقت حرفهايمان با هم تمام نمی شود. ايزوله شدن بهايی است که اکثر نويسنده ها برای آزادی خودشان پرداخت می کنند، و اين بهای سنگينی است. ساير نويسنده ها بايد هزاران کيلومتر سفر کنند، سفری پر هزينه، تا کسی را پيدا کنند که بتوانند دربارة علايقشان با آنها صحبت کنند؛ ما فقط لازم است پشت ميز آشپزخانه مان بنشينيم.
اگر هنوز تصميم نگرفته ايد که نويسنده ای حرفه ای مخواهيد بشويد يا نه، صحبت دربارة اينکه با نويسنده های ديگر ملاقات و ازدواج کنيد، صحبت صحيح ای نيست. من به شما توصيح نمی کنم برای اين منظور به کلاس ها و يا کارگاه های نويسندکی برويد، ولی گاهی اين طوری هم نتيجه می دهد. من و همسرم همديگر را در کنفرانس ميلفورد ديدم، که من آن را در شهر ميلفورد ايالت پنسيلوانيا برگذار می کردم. تعدادی از شاگردهای ما که در کارگاه لاريون دانشگاه ايالت ميشيگان با هم همکلاسی بوده اند، با همديگر ازدواج کرده اند.
احتمالاً در يک ازدواج ايده آل دوست داريد طرف مقابلتان فردی نيک انديش، آسان گير و خيلی پول دار باشد، ولی نمی دانم بايد به آنهايی که دنبال چنين ازدواجی هستند چه بگويم.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد