PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شب شعر همراه با نقد



hadi elec
21st March 2013, 07:57 PM
سلام به همه دوستان شعر دوست

از این به بعد در این محل دور هم جمع میشیم و هر کسی شعری رو میگه و خودش شروع میکنه یه معنی کردن شعر

سوا از تمام بحثهای گذشته اینجا میخوایم کمی عمیق تر به اشعار قشنگی که ممکنه جایی خونده باشیم و یا از کسی شنیده باشیم و به دلمون نشسته باشه نگاه کنیم

ممکنه شعری شنیده باشیم که به نظرمون شنیدن برای بقیه هم خالی از لطف نباشه
خیلی از شعر ها سرشار از حکمت هستن و واقعا میشه در موردشون ساعتها نشست و مطلب گفت

پس چه بهتر که شروع کنیم و در نهایت مجموعه ای از اشعار زیبا و توضیحاتشون داشته باشیم

پس هرکسی که بیتی یا حتی چند بیت مرتبط با هم رو قرار میده نظر خودش و تفسیر شعر از دید خودش رو هم بگه

خب دست به کار بشیم و شروع کنیم


فقط خواهشی که وجود داره اینه که اجازه بدید برای حفظ پیوستگیه موضوع از ارسال پست با مضمون تعریف و تشکر خودداری کنیم
برای تشکر راه های بهتری نسبت به پست دادن وجود داره
پس خواهشا اسپم نفرستن دوستان

hadi elec
21st March 2013, 08:00 PM
برای شروع از اشعار استاد بی بدیل فن مناظره استفاده میکنیم
اشعاری روان و ساده و مفاهیمی اجتماعی و قابل لمس

اشعار پروین اعتصامی پر از نگاه صادقانه و واقع بینانه نسبت به مسایل اجتماعی خیلی فراموش شده هست
مسائلی که ممکنه حتی برامون مهم هم نباشن دیگه
و حتی بهشون فکر نکنیم
ولی با خوندن بعضی شعر ها بهمون یاداوری میشن

واقعا ما چقدر قدر زندگی رو میدونیم؟
چقدر به کنار هم بودن فکر میکنیم؟ و برامون مهمه؟
چقدر به اطرافیانمون توجه میکنیم و به دنبال مفید بودن هستیم؟

پروین توی یکی از شعر ها خیلی قشنگ این موضوع رو باز میکنه و خیلی خیلی با بیان ساده حرفایی میزنه که دنیا دنیا تفسیر و تعبیر دارن

داستان شعر صحبت یک درخت سرو با گل سرخ هست

سرو نماد استقامت و پایداری هست اینو هممون میدونیم
گل سرخ هم نماد عشق و محبت و عمر کم هست
حالا تو شعر تقابل این دو مفهوم تفکر خیلی ها رو میتونه به هم بریزه
واقعا تو تقابل کدوم یکی رو باید فدای کدوم یکی کرد؟


*شعر خیلی قشنگ شروع میشه:


سرو خندید سحر بر گل سرخ ***** که صفای تو بجز یک دم نیست


خب معلومه که لحن کاملا تمسخر امیز هست
و سرو با دید حقارت امیزی به گل نگاه میکنه

شاید این اول کمی برامون این موضوع ثقیل باشه و سریع بگیم که خب معلومه که نمیتونه حق با لحن تمسخر امیز بیان بشه پس در نتیجه احتمالا سرو از موضع ناحق قراره صحبت کنه

*به بیت دوم و سوم و چهارم نگاه میکنیم:


من به یک پایه بمانم صد سال ***** مرگ، با هستی من توام نیست










من که آزاد و خوش و سرسبزم ***** پشتم از بار حوادث، خم نیست










دولت آنست که جاوید بود **** خانهٔ دولت تو، محکم نیست







خب حرفای جالبی زده شد
حرفا هم درست هستن
بله پشتش از بار حوادث خم نیست
خانه دولت گل محکم نیست
سروصد سال بماند بر جا
همچو گل عمر، کم و یک دم نیست


ممکنه اینجا هم پیش خودمون بگیم بله حرف کاملا درسته و گل سرخ چی میتونه جواب بده؟
ولی نکته اینجاس که جوابی که گل میده در واقع مخاطبش ما هستیم که به نوعی خودمون در زندگی سرو میدونیم و یا حداقل هدفمون رسیدن به نطقه ای هست
که سرو گونه با قدرت زندگی کنیم

اما جواب گل سرخ:




گفت، فکر کم و بسیار مکن ****سرنوشت همه کس، با هم نیست






در اولین بیت خیلی خوب تمام ساختار فکری قدرت طلبانه و پر غرور رو له میکنه
بله
فکر کم و بسیار نکن سرنوشت همه کس با هم نیست
من اگر سال نبیند عمرم دلخوشم در دل من ماتم نیست




ما بدین یکدم و یک لحظه خوشیم *****نیست یک گل، که دمی خرم نیست

بله جایگاه دلخوشی کجاست؟
ایا زندگی جاودانه بدون دلخوشی ارزشی داره؟
دلخوشی کجای زندگی قرار داره؟

پروین از زبان گل سرخ توی سومین بیت جواب گل سرخ به سرو حرفی میزنه که در واقع کلا این قطعه رو میشه توی همین بیت خلاصه کرد
و همین بیت رو میشه ساعتها در موردش صحبت کرد




قدر این یکدم و یک لحظه بدان *****تا تو اندیشه کنی، آنهم نیست





چقدر متوجه گذر زمان میشیم؟
در کنار هم بودن و خوش بودن همیشه خیلی سریع میگذره و تموم میشه به این معنی که اصلا انسان از زمان غافل میشه
این مطلب رو هممون بار ها و بارها تجربه کردیم
و لی در زمان غم و غصه همیشه نگاهمون به ساعته همیشه تقویم و رو میبینیم و ثانیه به ثانیه برامون مهم میشه و همینه که باعث میشه دیر بگذره

تا اینجا فراز و فرود مفهوم وجود داشت ولی از این به بعد و در ادامه شعر تمام صحبت ها در راستای تفهیم همین بیت بالایی هست

ادامه شعر رو بخونید و خودتون تامل کنید
الان ذهنیت خوبی نسبت به این شعر پیدا کردید و خیلی راحت میتونید مفهوم واقعی شعر رو پیدا کنید
واقعا تک تک بیت ها ارزش حفظ کردن رو داره

خودتون شعر رو بخونید و قضاوت کنید

hadi elec
21st March 2013, 08:02 PM
قدر هستی (http://ganjoor.net/parvin/divanp/mtm/sh107/)






http://i.ganjoor.net/parvin.gif (http://ganjoor.net/parvin/)






سرو خندید سحر، بر گل سرخ****که صفای تو بجز یکدم نیست





من بیک پایه بمانم صد سال****مرگ، با هستی من توام نیست





من که آزاد و خوش و سرسبزم****پشتم از بار حوادث، خم نیست






دولت آنست که جاوید بود****خانهٔ دولت تو، محکم نیست





گفت، فکر کم و بسیار مکن****سرنوشت همه کس، با هم نیست





ما بدین یکدم و یک لحظه خوشیم****نیست یک گل، که دمی خرم نیست






قدر این یکدم و یک لحظه بدان****تا تو اندیشه کنی، آنهم نیست





چونکه گلزار نخواهد ماندن****گل اگر نیز نماند، غم نیست





چه غم ار همدم من نیست کسی****خوشتر از باد صبا، همدم نیست







عمر گر یک دم و گر یک نفس است****تا بکاریش توان زد، کم نیست





ما بخندیم به هستی و به مرگ****هیچگه چهرهٔ ما درهم نیست





آشکار است ستمکاری دهر****زخم بس هست، ولی مرهم نیست







یک ره ار داد، دو صد راه گرفت****چه توان کرد، فلک حاتم نیست





تو هم از پای در آئی ناچار****آبت از کوثر و از زمزم نیست





باید آزاده کسی را خواندن****که گرفتار، درین عالم نیست







گل چرا خوش ننشیند، دائم****ماهتاب و چمن و شبنم نیست





یک نفس بودن و نابود شدن****در خور این غم و این ماتم نیست





هر چه خواندیم، نگشتیم آگه****درس تقدیر، بجز مبهم نیست





شمع خردی که نسیمش بکشد****شمع این پرتگه مظلم نیست

hadi elec
21st March 2013, 08:04 PM
خب دوستان
امشب یکی دیگه از شعرهای فوق العاده زیبای پروین اعتصامی رو بررسی میکنیم



امروزه تقریبا بشر به این عقیده رسیده که در یک دنیای خاکستری داره زندگی میکنه
و هیچ مطلب مطلقی براش وجود داره

دنیا مجموعه در هم تنیده شده ای از خوبی ها و بدی هاست

هر خوبی ممکنه خیلی راحت به بدی و هر بدی ممکنه خیلی راحت به خوب تبدیل بشه

توی جلسه قبلی مناظره یک گل سرخ رو با درخت سرو داشتیم

خب نگاه گل به زندگی نگاه قشنگی بود
ولی در شعر امشب میبینیم که این نگاه قشنگ چطور میتونه باز رنگ غرور بگیره

شعر امشب اسمش "گل و خار" هست

خب مشخصه که مباحثه گل با خار هست که در نوع خودش میتونه جالب باشه






در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار

*******

کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار


گلزار، خانه‌ی گل و ریحان و سوسن است
*******

آن به که خار، جای گزیند به شوره‌زار












پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند
************

در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار


با من ترا چه دعوی مهر است و همسری
*************

ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار


در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت
*************

شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار


گه دست میخراشی و گه جامه میدری
***********

با چون توئی، چگونه توان بود سازگار


پاکی و تاب چهره‌ی من، در تو نیست هیچ
**************

با آنکه باغبان منت بوده آبیار


شبنم، هماره بر ورقم بوسه می‌زند
**************

ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار


در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک
************

ما را بسر زنند، عروسان گلعذار



دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی
**************

بی‌موجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار







تمام نیش های نگاه تحقیر امیز داره جلوه میکنه
شاید تو صحبت معمولی نشه کسی رو انجور محکوم و له کرد ولی شاعر با الفاظ خیلی خیلی معمولی و با هنر خودش اینکارو انجام مییده


اینجا خار از موضعی صحبت میکنه که دردمندی و درعین حال سربلندی رو نشون میده

جایی برای حقارت نیست
با دفاعی کوبنده تمام خط مشی موضوع عوض میشه



ما را فکنده‌اند، نه خویش اوفتاده‌ایم

*****

گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار



گردون، بسوی گوشه‌نشینان نظر نکرد
*****

بیهوده بود زحمت امید و انتظار





دقیقا میگه این قسمت من بود نه خواسته من

مثل جایی که خودم یه بار گفتم :
به حد غایت دیوانگی و سقف جنون ****** ببین که خود برسیدم و یا رسانده شدم؟

اینکه ما مفعول عملی هستیم یا فاعل خیلی مهمه

مفعول محکومه و فاعل حاکم



..........

hadi elec
21st March 2013, 08:05 PM
چند بیت بعد
توی دو بیت حرف خیلی قشنگی زده میشه
و از زاویه ای جدید به موضوع نگاه میشه



هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک

****

گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار


از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست
*****

نشنیده‌ای حکایت گنج و حدیث مار





باز چند بیت پایین تر به یه بیت اشنا میرسیم





شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست
*****

بر عهد چرخ و وعده‌ی گیتی، چه اعتبار





تو شعر قبلی دقیقا همین جمله گفته شده بود
ولی این کجا و آن کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تفسیرش باشه پای خودتون

باز چند بیت از ابیات پر محتوی رو مرور میکنیم




ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر

****

ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار








گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است
****

در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار








بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد
****

ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار








خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند
*****

تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار

hadi elec
21st March 2013, 08:07 PM
گل و خار






در باغ، وقت صبح چنین گفت گل به خار



کز خویش، هیچ نایدت ای زشت روی عار


گلزار، خانه‌ی گل و ریحان و سوسن است


آن به که خار، جای گزیند به شوره‌زار


پژمرده خاطر است و سرافکنده و نژند


در باغ، هر که را نبود رنگ و بو و بار


با من ترا چه دعوی مهر است و همسری


ناچیزی توام، همه جا کرد شرمسار


در صحبت تو، پاک مرا تار و پود سوخت


شاد آن گلی، که خار و خسش نیست در جوار


گه دست میخراشی و گه جامه میدری


با چون توئی، چگونه توان بود سازگار


پاکی و تاب چهره‌ی من، در تو نیست هیچ


با آنکه باغبان منت بوده آبیار


شبنم، هماره بر ورقم بوسه می‌زند


ابرم بسر، همیشه گهر میکند نثار


در زیر پا نهند ترا رهروان ولیک


ما را بسر زنند، عروسان گلعذار


دل گر نمیگدازی و نیش ار نمیزنی


بی‌موجبی، چرا ز تو هر کس کند فرار


خندید خار و گفت، تو سختی ندیده‌ای


آری، هر آنکه روز سیه دید، شد نزار


ما را فکنده‌اند، نه خویش اوفتاده‌ایم


گر عاقلی، مخند بافتاده، زینهار


گردون، بسوی گوشه‌نشینان نظر نکرد


بیهوده بود زحمت امید و انتظار


یکروز آرزو و هوس بیشمار بود


دردا، مرا زمانه نیاورد در شمار


با آنکه هیچ کار نمی‌آیدم ز دست


بس روزها، که با منت افتاده است کار


از خود نبودت آگهی، از ضعف کودکی


آنساعتی که چهره گشودی، عروس وار


تا درزی بهار، باری تو جامه دوخت


بس جامه را گسیختم، ای دوست، پود و تار


هنگام خفتن تو، نخفتم برای آنک


گلچین بسی نهفته درین سبزه مرغزار


از پاسبان خویشتنت، عار بهر چیست


نشنیده‌ای حکایت گنج و حدیث مار


آنکو ترا فروغ و صاف و جمال داد


در حیرتم که از چه مرا کرد خاکسار


بی رونقیم و بیخود و ناچیز، زان سبب


از ما دریغ داشت خوشی، دور روزگار


ما را غمی ز فتنه‌ی باد سموم نیست


در پیش خار و خس چه زمستان، چه نوبهار


با جور و طعن خارکن و تیشه ساختن


بهتر ز رنج طعنه شنیدن، هزار بار


این سست مهر دایه، درین گاهوار تنگ


از بهر راحت تو، مرا داده بس فشار


آئین کینه‌توزی گیتی، کهن نشد


پرورد گر یکی، دگری را بکشت‌زار


ما را بسر فکند و ترا برفراشت سر


ما را فشرد گوش و ترا داد گوشوار


آن پرتوی که چهره تو را جلوه‌گر نمود


تا نزد ما رسید، بناگاه شد شرار


مشاطه‌ی سپهر نیاراست روی من


با من مگوی، کازچه مرا نیست خواستار


خواری سزای خار و خوشی در خور گل است


از تاب خویش و خیرگی من، عجب مدار


شادابی تو، دولت یک هفته بیش نیست


بر عهد چرخ و وعده‌ی گیتی، چه اعتبار


آنان کازین کبود قدح، باده میدهند


خودخواه را بسی نگذارند هوشیار


گر خار یا گلیم، سرانجام نیستی است


در باغ دهر، هیچ گلی نیست پایدار


گلبن، بسی فتاده ز سیل قضا بخاک


گلبرگ، بس شدست ز باد خزان غبار


بس گل شکفت صبحدم و شامگه فسرد


ترسم، تو نیز دیر نمانی بشاخسار


خلق زمانه، با تو بروز خوشی خوشند


تا رنگ باختی، فکنندت برهگذار


روزی که هیچ نام و نشانی نداشتی


جز من، ترا که بود هواخواه و دوستدار


پروین، ستم نمیکند ار باغبان دهر


گل را چراست عزت و خار از چه روست خوار

hadi elec
21st March 2013, 08:10 PM
اینبار یکی از غزلهای معروف حافظ رو نقد میکنیم
و در واقع باید گفت تفسیر میکنیم

برخلاف روال گذشته اینبار میخوایم اول غزل رو بخونیم بعد تحلیلش کنیم



در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع


روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع


رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع


گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع


در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع


در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع


بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع


کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع


همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

hadi elec
21st March 2013, 08:11 PM
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع


همین مصرع اول خودش میشه یه جلسه 2 ساعته دربارش صحبت کرد


چرا در وفای عشق؟
چرا مشهور خوبان؟
اصلا چرا خوبان؟ چرا مشعور علما نه؟
چرا مشهور بزرگان نه؟
چرا مثل شمع؟

تمام این چرا ها جوابشون میشه همون حرفی که حافظ میخواد بگه

خب تو یه رابطه عاشقانه چه چیزی میتونه مهمتر از وفاداری باشه؟
وفادار صداقت هم داره ولی یک انشان صادق لزوما نمیتونه وفادار باشه
خیلی راحت میشه همه چیز رو تو وفاداری دید
و به نوعی میشه گفت وفاداری والاترین خصلتی هست که در رابطه عاشقانه اهمیت داره و به ادامه دار بود و همیشگی بودن کمک میکنه

حالا چرا مشهور خوبان؟
شاید دلیل اینه که وقتی ادمهای خوب کسی براشون مشهور باشه (یعنی بینشون شهرتی پیدا کنه) اون شخص هم حداقل یک انسان خوب هست
حتی میتونیم بگیم اگر ادم بهتر از ادمهای خوب باشه بین اونها سرشناس میشه
پس وقتی من بین ادمهای خوب مشهور باشم خودم هم حتما ادم خوبی هستم
باز همه چیز رو میشه در این خوب بودن و خوبی دید

حالا گذشته از تمام این مسایل چرا مثل شمع؟
شمع مگه شرایطش و جایگاهش کجاست؟
چند نکته وجود داره
کلا شمع تو ادبیات عاشقانه و عارفانه خیلی قابل احترام هست
اول از ابتدای سوختن تا انتها شدت نور کاملا ثابت هست و این ثابت قدم بودن رو میرسونه
از تمام وجودش مایه میذاره که روشنی به وجود بایره
و به نوعی خود سوزی میکنه و خودشو فدا میکنه

جایی شاعری میگه:

شمعیم و خوانده ایم خط سرنوشت خویش
ما را برای سوز و گداز افریده اند



پروین میگه:

پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم
شمعم که بسوزمو دودی نیاورم



شمع به شدت محترم هست
و نماد جانفشانی عاشقانه هست

پس یه بار دیگه مرور میکنیم

در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع


من به قدر در وفاداری در عشق به تو مثل شمع ثابت قدم و مطمئن هستم که شهره خاصو عام به ویژه خوبان شده ام

واقعا خیلی خیلی زییا همه مطلب رو تو غالب چند کلمه تو یه مصرع بیان میکنه

شب نشین کوی سربازان و ندانم چو شمع

ایم مصرع دیگه فک نکنم نیازی به توضیح داشته باشه
و کامل گویا هست و صحبتهای مصرع اول رو کامل میکنه

hadi elec
21st March 2013, 08:13 PM
در ادامه غزل
به بیتی میرسیم که خیلی به نظر خودم قشنگه

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع





معمولا شب نشانه هجران هست و بیشتر هجران تو شب که سکوت و تنهایی داره خودشو نشون میده
در هجران عاشق تو خیال وصل معشوق میسوزد
میل همیشه وصال هست
و سوختن عاشق در فراق و دوری و هجران هست

میگه در شبی که من اسیر هجران هستم نشانه وصلی برای من بفرست تا من
امیدی به وصال پیدا کنم ولو با یک پروانه
که خیلی ظریف و نحیف هست
حتی همون هم میتونه امید به وصال رو تو شب هجران به وجود بیاره

این موضوع انقدر مهم هست که اگر اتفاق نیوفته جهانی رو میسوزونم مثل سوختن یک شمع که
بعد از سوختن دیگه چیزی ازش باقی نمیمونه

حتی پایینتر باز اشاره میکنه


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
***

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

Sa.n
21st March 2013, 08:52 PM
دلبر جانان من برده دل و جان من
برده دل و جان من دلبر جانان من
از لب جانان من زنده شود جان من
زنده شود جان من از لب جانان من
روضه رضوان من خاک سر کوی دوست
خاک سر کوی دوست روضه رضوان من
این دل حیران من واله و شیدای تست
واله وشیدای توست این دل حیران من
یوسف کنعان من مصر ملاحت تر است
مصر ملاحت تر است یوسف کنعان من
سرو گلستان من قامت دلجوی تست
قامت دلجوی تست سرو گلستان من
حافظ خوشخوان من نقد کمال غیاث
نقد کمال غیاث حافظ خوشخوان من

این شعر از حافظ است
اگر در این شعر دقت کرده باشید آرایه تکرار وجود دارد و هر بیت به همان صورت فقط با تغییر جاهای کلمات ابیتا ،از یک دیگر متمایز می شوند
و در ابیات اول کلمه جان تکرار می شود و در ابیات اول کلمه "م" تکرار می شود

somayehfaridi
22nd March 2013, 12:27 PM
حتما باید شعر فارسی باشه؟؟

- - - به روز رسانی شده - - -

حتما باید شعر فارسی باشه؟؟

hadi elec
22nd March 2013, 04:33 PM
حتما باید شعر فارسی باشه؟؟

- - - به روز رسانی شده - - -

حتما باید شعر فارسی باشه؟؟

بله
و بیشتر هم هدف تفسیر اشعار کلاسیک هست
ولی شعر نو هم میشه گفته بشه
موضوع بحث همونطور که در پست اول هم اعلام شد اشعار و ابیات زیبا هستند
این شامل متن ترانه ها و .... نمیشه
با تشکر

چکامه91
24th March 2013, 06:48 PM
سلام
مرسی از تاپیک خوبتون
میشه بر این بیت از سومین شعر نقد شده هم توضیحی داشته باشین؟
همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع

در کتابی خوندم که در جامع نسخ دیوان حافظ " بی دیدار تو" اومده که بر متن ترجیح داره(نظر نویسنده) با این حساب معنی این بیت چیه؟
ممنون

hadi elec
25th March 2013, 12:45 PM
سلام
مرسی از تاپیک خوبتون
میشه بر این بیت از سومین شعر نقد شده هم توضیحی داشته باشین؟
همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع

در کتابی خوندم که در جامع نسخ دیوان حافظ " بی دیدار تو" اومده که بر متن ترجیح داره(نظر نویسنده) با این حساب معنی این بیت چیه؟
ممنون


سلام

خب پس دو حالت به وجود اومد

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو******چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست بی دیدار تو ***** چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع


بیت اول فکر کنم کامل تر باشه
چون میشه اینجور تفسیرش کرد که
اگر حافظ رو تو شب هجران در نظر بگیریم
از اول غزل توی فضای شب داریم میریم جلو و الان که نسبتا به اخر شعر داریم میرسیم
در واقع شب هجران داره به سوی سحر وصال پیش میره و داره سحر میشه
میگه مثل صبح که یک نفس باقی مونده تا اون
با دیدار تو هم یک نفس باقی مونده
در مقابل شب هجران سحر وصال داریم
هرچه قدر شب رو تو هجران گذروند سحر و صبح رو زمان وصال در نظر گرفته
تو مصرع دوم میگه اگر حالا این سحر بیاد و وصال انجام بشه و تو چهره بنمایی
جان فدا میکنم مثل شمع

حالت دوم یه کم کارو سخت میکنه
یعنی درک سخت میشه
حالت دوم رو میشه اینطور در نظر گرفت که
مثل صبحی که داره تموم میشه و به شب میرسه
در واقع مثل صبحی که داره به اخر عمرش میرسه از عمر منم یک نفس باقیست بدون دیدار تو
ولی خب دیگه مصرع دوم بی معنی میشه
جان بر افشاندن= جان فشانی کردن
یعنی همون فدا کردن جان
دیگه تو حالتی که مرگ داره میرسه جان فشانی بی معنا میشه
جان فشانی زمانی مهم بود که امید به زندگی وجود داشت

این تحلیل نظر شخصیه خودم بود

چکامه91
25th March 2013, 01:47 PM
سلام

خب پس دو حالت به وجود اومد

همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو******چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع

همچو صبحم یک نفس باقیست بی دیدار تو ***** چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع


بیت اول فکر کنم کامل تر باشه
چون میشه اینجور تفسیرش کرد که
اگر حافظ رو تو شب هجران در نظر بگیریم
از اول غزل توی فضای شب داریم میریم جلو و الان که نسبتا به اخر شعر داریم میرسیم
در واقع شب هجران داره به سوی سحر وصال پیش میره و داره سحر میشه
میگه مثل صبح که یک نفس باقی مونده تا اون
با دیدار تو هم یک نفس باقی مونده
در مقابل شب هجران سحر وصال داریم
هرچه قدر شب رو تو هجران گذروند سحر و صبح رو زمان وصال در نظر گرفته
تو مصرع دوم میگه اگر حالا این سحر بیاد و وصال انجام بشه و تو چهره بنمایی
جان فدا میکنم مثل شمع

حالت دوم یه کم کارو سخت میکنه
یعنی درک سخت میشه
حالت دوم رو میشه اینطور در نظر گرفت که
مثل صبحی که داره تموم میشه و به شب میرسه
در واقع مثل صبحی که داره به اخر عمرش میرسه از عمر منم یک نفس باقیست بدون دیدار تو
ولی خب دیگه مصرع دوم بی معنی میشه
جان بر افشاندن= جان فشانی کردن
یعنی همون فدا کردن جان
دیگه تو حالتی که مرگ داره میرسه جان فشانی بی معنا میشه
جان فشانی زمانی مهم بود که امید به زندگی وجود داشت

این تحلیل نظر شخصیه خودم بود



سپاس بیکران از لطفتون

با توضیحات بیت اول که فرمودین کاملا موافقم متشکر

اما واسه نگارش دوم....
شخصا وقتی بیت رو خوندم به این صورت معنی کردم
مصرع اول
گفتم شب سحر شدن یک لحظه اس یعنی صبح یک دمه
حافظ گفته جدا از روی تو که مثل صبح یک دم هست یک نفس برای باقی مونده (در واقع یک نفس موندنو به یک دم صبح تشبیه کرده)
حالا مصرع دوم
جان فشانی رو جان تسلیم کردن معنا کردم یعنی به این صورت که بیا که من رخ ببینم تا شمع حیاتم(چو شمع) خاموش بشه

فکر کنم اینجوری مصرع دوم بی معنی نمیشه اما سخت معنی شدنو قبول دارم(البته نظر خودم بود ممکنه کاملا غلط باشه)

✿elnaz✿
25th March 2013, 03:43 PM
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع میِ لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژه ات باید سفت

تا ابد بوی مَحَبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نرفت

درگلستانِ ارم دوش چو از لطفِ هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می آشفت


گفتم ای مسندِ جم ،جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشکِ حافظ خرَد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارست نهفت


حافظ


سلام
من این شعرو خوندم این برداشت رو ازش کردم دوستان اگه نظری داشتن خوشحال میشم

مرصع ینی جواهرنشان
دُر سفتن : مرواريد سوراخ كردن
نرفت : جارو نزد
می آشفت: پریشان میشد
نیارست: قادر نشد
نهفت : پنهان کرد

این شعر میگه که هیچ عاشقی با معشوقش سخت صحبت نمیکنه ینی اگه عاشقی نباید این سخن رو میگفتی.

و میگه برای رسیدن به معشوق باید خیلی تلاش و سعی داشته باشی و سختیش و اینطور بیان میکنه که مثل اینکه با نوک مژه مروارید رو سوراخ کنی.

و اینکه هیچ موقع به محبتش نمیرسی تا اینکه خاک در میخانه رو با چشمانت جارو بزنی

عشق اون چیزی نیست که همش ازش دم بزنی . اگر از معشوق دور باشی این غم و سوز رو نیمتونی پنهانش کنی

عاشق گمان میکنه که ی قدم بیشتر با معشوق فاصله نداره اما بین عاشق و معشوق حجابی وجود داره و این حجاب شاید حس خودخواهی عاشق باشه.

hadi elec
25th March 2013, 04:12 PM
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که درین باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع میِ لعل
ای بسا دُر که به نوکِ مژه ات باید سفت

تا ابد بوی مَحَبت به مشامش نرسد
هر که خاکِ درِ میخانه به رخساره نرفت

درگلستانِ ارم دوش چو از لطفِ هوا
زلفِ سنبل به نسیمِ سحری می آشفت


گفتم ای مسندِ جم ،جامِ جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولتِ بیدار بخفت

سخنِ عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشکِ حافظ خرَد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوزِ غمِ عشق نیارست نهفت


حافظ


سلام
من این شعرو خوندم این برداشت رو ازش کردم دوستان اگه نظری داشتن خوشحال میشم

مرصع ینی جواهرنشان
دُر سفتن : مرواريد سوراخ كردن
نرفت : جارو نزد
می آشفت: پریشان میشد
نیارست: قادر نشد
نهفت : پنهان کرد

این شعر میگه که هیچ عاشقی با معشوقش سخت صحبت نمیکنه ینی اگه عاشقی نباید این سخن رو میگفتی.

و میگه برای رسیدن به معشوق باید خیلی تلاش و سعی داشته باشی و سختیش و اینطور بیان میکنه که مثل اینکه با نوک مژه مروارید رو سوراخ کنی.

و اینکه هیچ موقع به محبتش نمیرسی تا اینکه خاک در میخانه رو با چشمانت جارو بزنی

عشق اون چیزی نیست که همش ازش دم بزنی . اگر از معشوق دور باشی این غم و سوز رو نیمتونی پنهانش کنی

عاشق گمان میکنه که ی قدم بیشتر با معشوق فاصله نداره اما بین عاشق و معشوق حجابی وجود داره و این حجاب شاید حس خودخواهی عاشق باشه.






شعر شعر خیلی قشنگیه
ولی از جنس شعرای پروین اعتصامیه با این تفاوت که بیشتر مفهوم عاشقانه هست تا اینکه بخواد روابط اجتماعی رو توضیح بده

تقریبا منم نظر شما رو دارم

البته جور دیگه ای هم میشه نگاه کرد

میگه صبحدم مرف چمن به گل تازه شکوفه زده میگه که حواست باشه که مغرور نشی چون گل های زیادی مثل تو هر روز اینجا شکوفه میزنن

نمیشه گفت که حرف حرف عاشق و معشوق هست
چون مرغ چمن سنخیتی با گل نداره
حتی همنشین هم نیستن

شاید بشه از دید اجتماعی نگاه کرد
نه عاشق و معشوق
بلکه همنیشن
همسایه
دوست

شاید منظور این باشه تو باغ مرغ چمن جای خودشو داره و گل هم جای خودشو
شاید مرغ چمن بخیل بوده
جنس نگاهی که مرغ داره درست و سالم نیست

hadi elec
26th May 2013, 11:28 AM
یه شعر سه بیتی پروین اعتصامی داره که درباره خودش سروده

واقعا شعر قشنگیه و طبق معمول و مثل تمام شعرهای دیگه پروین این شعر هم حرف برای گفتن زیاد داره

شعر رو اول با هم بخونیم


ای گل تو ز جمعیت گلزار چه دیدی؟
جز سرزنش و بد سری خار چه دیدی؟

ای شمع دل افروز تو با این همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟

رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟


همنشین گل همیشه خار هست
حالا چی میشه اگر همین خار هم بنای ناسازگاری داشته باشه

گلی حتی از گلهای گلزار هم خوبی ندیده باشه دیگه نمیتونه به خوش نشینی خار امید داشته باشه



ای گل تو ز حمعیت گلزار چه دیدی؟
جر سرزنش و بد سری خار چه دیدی؟


بیت بالا دقیقا همین منظور رو داره

بعد میگه شمعی که کلی پرتو و جلوه داره همنشین و خریداری بهتر از مشتری سفله(بی ارزش) چرا نباید داشته باشه





ای شمع دل افروز تو با این همه پرتو
جز مشتری سفله به بازار چه دیدی؟





مرغی که به امید رسیدن به هوای تازه و وسعت سبز میره به سمت چمن تا پرواز و زندگی شاد رو تجربه کنه
و در نهایت قفس نصیبش میشه





رفتی به چمن لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی؟




منظور در نهایت مشکلاتی هست که همنشینان به وجود میارن و شاید حتی بشه گفت بخاطر جبر زمانه هم باشن

hadi elec
31st July 2013, 02:59 PM
با سلام و عرض تسلیت
به مناسبت سالروز شهادت حضرت علی (ع) میخوایم تو این جلسه یک شعر آیینی در وصف این بزرگوار رو نقد کنیم
این شعر سروده ی خودم هست
سرودن شعر آیینی به نظر خودم یه سری جزییات و شرایطی داره که هر کسی که تجربه سرودن شعر معمولی و آیینی رو داشته باشه خوب درک میکنه
منه شاعر بعضی وقتا میخوام موضوعی رو به زبان شعر بیان کنم ولی هر کاری میکنم قافیه جور نمیشه
و اصطلاحا شعر نمیاد
ممکنه یک هفته بگذره
یا حتی یک ماه ولی باز شعر راحت و خوب کامل نمیشه و چکش کاری زیاد لازم داره
ولی وقتی قرار باشه شعر آیینی در خصوص ائمه سروده بشه کلا وضعیت فرق میکنه
مطلع شعر خودش پیدا میشه
مصرع ها پر محتوی پشت سر هم میان
قافیه همیشه جوره و پیدا میشه
در نهایت هم وقتی شعر تموم میشه ادم متعجب میمونه این شعر چجوری و از کجا اومد
چجوری میشه شعری یک ساعته کامل بشه و به نتیجه برسه
اینجاست که باید گفت شعر به شاعر رسونده میشه و شاعر فقط مینویسه
حتی متوجه هماهنگی کلمه ها و پیوستگی مضمون هم نمیشه
( مطالب فوق صرفا نظرات شخصی هستند)
اینکه میخوام شعر خودمو تفسیر کنم چون به نظرم هیچ مفسری نمیتونه شعر شاعری رو بهتر از خود شاعر تفسیر کنه
بخصوص در زمینه شعر آیینی که تفسیر سخت تر هم هست

با این توضیحات یک بار شعر رو میخونیم بعد شروع به تفسیرش میکنیم:



خواستم تا که غمت را به غزل وصف کنم

تیغ آمد به سرش قافیه ام باخته شد


آنچنان در نفس هرم غمت غمزده ام

اشک، باران شد و بر چشم ترم تاخته شد


باز هم بار دگر کوچه شود فرش رهت؟

یا که با ضربت او کار فلک ساخته شد؟


چشم ایتام به راهت که بیایی شب تار

چشم ،خون ریز و بسی ناله چنان فاخته شد


صحبتی بود میان در و مرغابی ها

کاندرآن مسئله بر هجر تو پرداخته شد


چاه، حتما که شبی بهر تو فریاد زند

نغمه فاتحه بر عاطفه بنواخته شد


آسمان زیر قدمهاش، زمین شرم زده

بعد پرواز، علی بر همه بشناخته شد

hadi elec
31st July 2013, 03:17 PM
همونطور که مشخص هست قالب شعر قطعه هست
چون فقط مصرع های زوج با هم هم قافیه هستن

در اولین مصرع گفته میشه:
خواستم تا که غمت را به غزل وصف کنم

اینجا هدف اینطور نشون داده میشه که قراره غزلی سروده بشه
و خواننده منتظر خواندن غزل هست
ولی در ادامه میبینیم:

تیغ آمد به سرش قافیه ام باخته شد


میبینیم که قافیه تغییر کرد و ظاهرا خبری از غزل نیست
با توجه به معنی که گفته شده: تیغ آمد به سرش قافیه باخته شد
متوجه این نکته میشیم که شاعر به نیت سرودن غزل قلم به دست گرفته ولی با استعاره از ضربت خوردن حضرت علی گویا ضربتی هم به سر غزل وارد شده و
قافیه گم شده
میشه اینطور که گفت که

قافیه را در غـــــــم تو تاب نبود
بی تو در چشم غزل خواب نبود

از شدت ضربه یا از صرف خود ضربه ویا از غصه ضربه قافیه بس باخته شد
البته میشه جور دیگه ای هم گفت وقتی گفته شده : تیغ آمد به سرش
منظور از سرش همون غزل هست
حالا میتونیم بگیم : تیغ آمد به سرت
یا: تیغ آمد به سرم
پس میشه 3 نوع بیان کرد با 3 نوع مفهوم متفاوت ولی مرتبط
فضای شعر کامل مشخص میشه
و بی مقدمه وارد طرح موضوع شدیم


آنچنان در نفس هرم غمت غمزده ام

اشک، باران شد و بر چشم ترم تاخته شد


شدت به هم ریختگی شاعر اینجا کاملا عیان میشه و نشون داده میشه که اون غمی که قرار بود در وصفش غزلی گفته بشه
چقدر بوده و قراره چجوری بیان بشه
میگه انقدر در هوای غم تو غم دارم که اشک مثل باران روی صورتم میچکه و انگار به چشمم حمله کرده

hadi elec
31st July 2013, 03:25 PM
باز هم بار دگر کوچه شود فرش رهت؟

یا که با ضربت او کار فلک ساخته شد؟

اینجا حرف زیاده
کوچه ها منتظر رد شدنش
تا که باز هم بار دگر
همره نیمه شب او باشند
ایا باز هم گذارت به کوچه ها می اوفتد و یا که با ضربت خصم لعین قصه عبور نیمه شبی ات از کوچه را پایان رسید؟؟؟؟



چشم ایتام به راهت که بیایی شب تار

چشم ،خون ریز و بسی ناله چنان فاخته شد

قطعا چشم هایی منتظر خواهند ماند
تا باز هم بار دگر مهر و محبتت ببینند و تو را لمس کنند

فاخته پرنده ایست که ناله اش معروف میباشد
صدای اواز او آنگونه است که گویی برای فرزندانش ناله میکند و شعر میخواند

تا اینجا تو لفاه داریم از مهر و محبتی حرف میزنیم که تو ادامه شعر قراره در موردش صحبت کنیم

hadi elec
31st July 2013, 03:35 PM
صحبتی بود میان در و مرغابی ها

کاندرآن مسئله بر هجر تو پرداخته شد


اگر کمی دقت کنیم میبینیم که تنها کسانی که از واقعه قبل از وقوع آن خبر داشتند کلون در و مرغابی ها بودند که
سعی در ممانعت از رفتن حضرت به مسجد کردند
خب صحبت این دو با هم طبیعتا درباره هجران علیست
صحبتی که هیچ کس متوجه نشد و نتوانست پیشگیری کند



چاه، حتما که شبی بهر تو فریاد زند

نغمه فاتحه بر عاطفه بنواخته شد



چاه حتما شبی تمام درد و دل علی را به گوش جهانیان میرساند
یک عمر ناله شنید و دم نزد
و اون محبتی که ازش صحبت کردیم اینجا باید بگیم که فاتحه اون محبت خونده شد
کسی قدر نگاهش نشناخت
محبتی هنوز هم در میان دلها هست همانطور که هنوز هم یتیم نوازی معنا دارد



آسمان زیر قدمهاش، زمین شرم زده

بعد پرواز، علی بر همه بشناخته شد



او آسمانی بود زمین جای قدمهاش نبود
بعد از آسمانی شدن و پرواز بود که همه اورا شناختند
و فهمیدند علی زائر نیمه شب هر کوچه بود

parnian 80
31st July 2013, 08:15 PM
سلام دوستان!خوب من یه شعر از پروین اعتصامی میخوام بنویسم به اسم درخت بی بر.
.
.
.
آن قصه شنیدید که در باغ یکی روز از جور تبر زار بنالید سپیدار
کز من نه دگر بیخ و بنی ماند و نه شاخی از تیشه هیزم شکن و اره نجار
خوب تا اینجا که معلومه!یه روز سپیدار از تبر به خاطر اینکه شاخ هاشو کنده و از ریشه جدا کرده گله و شکایت می کنه.
گفتش تبر آهسته که جرم تو همین بس کین موسم حاصل بود و نیست تو را بار
تبر میگه که جرم تو اینه که فصل میوه دادنه و تو میوه ندادی
تا شام نیفتاد صدای تبر از گوش شد توده در آن باغ سحر هیمه بسیار
دهقان چو تنور خود ازین هیمه برافروخت بگریست سپیدار و چنین گفت دگربار
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
هر شاخه ام افتاد در آخر به تنوری زین جامه نه یک پود به جا ماند و نه یک تار
چون ریشه من کنده شد از باغ و بخشکید در صفحه ایام نه گل باد و نه گلزار
از سوختن همی زارم و گریم زان را که بسوزد چو من گریه کند زار
کو دولت و فیروزی و آسایش و آرام کو دعوی دیروزی و آن پایه و مقدار
همون طور که خوندین تبر سپیدارو تیکه تیکه می کنه و به هیزم تبدیلش می کنه و کشاورز آتیشش میزنه سپیدار از اینکه روزگار با اون چنین کرده می ناله دقت کنین:
آوخ که شدم هیزم و آتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز آتش ادبار
هر شاخه ام افتاد در آخر به تنوری
از سوختن همی زارم و گریم
و جملاتی از این قبیل بیزاری سپدارو نشون میده
خندید برو شعله که از دست که نالی ناچیزی تو کرد بدین گونه تو را خوار
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار
[nishkhand]اینجا لحن شعله خیلی نیشدار هست.ببینید میگه ناچیزی تو کرد بدین گونه تو را خوار یعنی چی؟یعنی بی ارزشی تو تو رو به این روز انداخت.
میگه چیزی که ثمره ای نداشته باشه سزاوار سوختنه.
جز دانش و حکمت نبود میوه انسان ای میوه فروش هنر این دکه و بازار
از گفته ناکرده و بیهوده چه حاصل کردار نکو کن که نه سودیست ز گفتار
آسان گذرد گر شب و روز ومه و سالت روز عمل و مزد بود کار تو دشوار
از روز نخستین اگرت سنگ گران بود دور فلک و پست نمیکرد و سبکسار
خوب اینجا میگه که ثمره انسان دانش و حکمتشه و اینکه به جای اینکه شعار بدیم اخلاقمون رو درست کنیم.و میگه باید تلاش کنیم.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد