توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نامه چند نامه ماندگار و خواندنی
چکامه91
17th March 2013, 08:47 PM
آخرین نامه دکتر علی شریعتی به پدرش
پدر، استاد و مرادم!
به روشنی محسوس است که اسلام دارد تولدی دوباره مییابد. عوامل این «بعثت اسلامی وجدانها» که عمق و دامنهٔ بسیاری گرفته است متعدد است و اینجا جای طرح و تفسیرش نیست، اما، فکر میکنم موثرترین عامل، به بنبست رسیدن روشنفکران این عصر است و شکست علم و ناتوانی ایدئولوژیها و به ویژه، آشکار شدن نارساییها و کژیهای سوسیالیسم و مارکسیستی و سوسیال دموکراسی غربی است که ایمدهای بزرگی در میان همهٔ انسان دوستان و عدالتخواهان و جویندگان راه نجات نهایی مردم برانگیخته بود و در نهایت به استالینیسم و مائوئیسم منجر شده یا رژیمهایی چون رژیم اشمیت و گی موله و کالاهان! و علم هم که به جای آنکه جانشین شایستهتری برای مذهب شود، که ادعا میکرد، سر از بمب اتم درآورد و غلام سرمایهداری و زور و در نتیجه، از انسان جدید، بدبختی غنی و حشیای متمدن ساخت و آزادی و دموکراسی هم میدان بازی شد برای ترکتازی بیمهار پول و شهوت و عارت آزاد مردم و لجن مال کردن همهٔ ارزشهای انسانی.
تمامی این تجربههای تلخ زمینه را برای طلوع دوبارهٔ ایمان مساعد کرده است و انسان که هیچگاه نمیتواند دغدغهٔ «حقیقتیابی، حقطلبی و آرزوی فلاح» را در وجدان خویش بمیراند، در کوچههای علم، ایدئولوژی، دمکراسی، آزادی فردی (لیبرالیسم)، اصالت انسان (اومانیسم بیخدا)، سوسیالیسم دولتی، کمونیسم مادی (مارکسیسم)، اصالت اقتصاد (اکونومیسم) و مصرفپرستی و رفاه، به عنوان هدف انسان و فلسفهٔ زندگی در فرهنگ و نظام بورژوایی و بالاخره تکیه مطلق و صرف بر «تکنولوژی و پیشرفت» یعنی تمدن و آرمان نظامهای معاصر… به بنبست رسید و با آن همه امید ایمان و شور اشتیاقی که در انتخاب این رهگذرهای خوشآغاز بدانجام داشت و هرکدام را به امید حقیقت و کمال و نجات، با پشت کردن به خدا و از دست نهادن ایمان پیش گرفت و با عشق و شتاب و فداکاری بسیار پیمود، سرش به سختی به دیوار مقابل خورد و یا از برهوت پریشانی و پوچی و ضلالت مطلق سردرآورد و سوسیالیسم او را به استبداد چند بعدی و دموکراسی به حاکمیت سرمایه و آزادی به بردگی پول و شهوت و حتی علم او را به انسلاخ از همهٔ کرامتهای انسانی و ارزشهای متعالی وجودی و سلطهٔ غولآسای تکنولوژ بیرحم و قتال افکند و طبیعی است که اندیشهای بیدار و روحهای آزاد و وجدانهای سلیم و طاهر که هنوز مسخ نشدهاند و انگیزههای اصیل فطرت آدمی را در عمق وجود نوعی خویش نگاه داشتهاند و آتش قدسی حق و حقیقت و کمال و فلاح در کانون دلشان خاموش و خاکستر نشده است، به خدا بازگردند و قندیل مقدسی را که در آن زیت عشق میسوزد و از منشور بلورینش خدا میتابد و هستی را و این شبستان طبیعت را و اعماق پرگوهر فطرت و درون انسان را گرمی و روشنایی عشق و آگاهی و خودآگاهی میدهد و به همه چیز معنی میبخشد، دوباره در اندیشه و روح و زندگی خویش برافروزند و در تلاش آن باشند که این مشکلات حقیقت را بر سقف شبستان این عصر بیاویزند و این مصباح هدایت را فرا راه این نسل دارند و آینده را از پوچی و تباهی انسان و تمدن و فرهنگ و زندگی و علم و هنر و کار انسان نجات دهند.
یکی دیگر از علل و عوامل این بازگشت به سوی خدا و جستجوی ایمان در این نسل سرکش و حق طلب و حقیقت پرست این است که دیگر مذهب را از پس پردههای زشت و کهنه و کافر ارتجاع نمیبیند، پردههایی که صدها لکهٔ تیره و چرکین ریا و تخدیر و جهل و تعصب و خرافه و توجیه و محافظهکاری و مصلحتپرستی و سازشکاری و رکود و جمود و تنگاندیشی و تعبد و تقلید و تحقیر عقل و اراده و تلاش انسان و قرابت نامشروع با قدرت و ثروت حاکم- که همیشه ایمان و اخلاص و پرستش و فقه و کلام و قرآن و سنت و ولایت و خدا و پیغمبر و امام و عقل و جهاد و اجتهاد و شهادت و دعاو عبادت و ایمان به معاد و نجات و… همهٔ ارزشهای خالق و خلق و گنجینههای عزیز و نفیس مذهب و مردم در کابین این نکاح حرام میشد- برآن افتاده بود. این پردهها اکنون فروافتاده و ایمان، بیحجاب و بینقاب، چهرهٔ زیبا و شسته و روشن خویش را بر دیده و دل انسانهای صاحب دل و صاحبنظر نمایانده است و خدا، بیواسطه سایهها و آیههایش ظاهر شده و جانها را پر میکند و قلبها را گرم و افقها را روشن و قبرها را برمیشوراند و کفنهای پوسیده را برمیدارند و تابوتهای خشک و تنگ را در هم میشکند و کالبدهای مرده را جان میبخشد و «آن» - آن نمیدانم چهای که معجزهٔ خلقت و حیات و حرکت و فضیلت در میان بنیآدم از او سر میزند- نازل شده است و فرشتگان و نیز آن «روح» باریدن گرفتهاند، از همه سو! شب قدر است و مطلع فجر نزدیک.
پدر بزرگ و بزرگوارم، آیا این تنها مایهٔ تسلیت که عمرتان را همه با خدا سرکردید و یا سالهای زندگی را همه در راه او گام برداشتید و در کار اشاعهٔ «کلمهٔ خدا» در این زمانهای که غاسق بر همه جا سایه افکنده است آغازگری مخلص و متقی و موثر بودید، تمامی رنجهایتان را التیام نمیدهد و همهٔ محرومیتهایتان را جبران نمیکند؟ و اینکه راهی را که آغاز کردید، ناتمام نماند و بیسرانجام تمام نشد و میتوانید مطمئن باشید که میراث مقدس ما محفوظ خواهد ماند، برایتان آرامبخش و بشارتآمیز نیست؟
من، به لطف خدای بزرگ که از این همه محبتهای اعجازگرش نسبت به خویش شرمندهام و احساس آن، قلبم را به درد میآورد و روحم را از هیجان به انفجار میکشاند، بیآنکه شایستگیاش را داشته باشم به راهی افتادهام که لحظهای از عمر را برای زندگی کردن و خوشبخت شدن حرام نمیکنم و توفیقهای او ضعفهایم را جبران میکند و چه لذتی از اینکه عمر ناچیزی که در هر صورتش، میگذرد این چنین بگذرد؟
و شما، اکنون که این نسل تشنه است و نیازمند و این همه برای دست یافتن به حقیقتی از ایمان و معنایی از قرآن و سخنی از نهجالبلاغه در تب و تاب است و چشم راه شما و چند تنی چون شما، دریغ است که ساعات شب و روزتان جز به اطعام معنوی جوانان گرسنه و تشنه و مشتاق بگذرد و عدهای دکاندار هار شده از پول و سود، بحث گاوها و خرهاشان را با شما و در محفل شما طرح کنند و آدمهایی چون زرکش! (شما را به خدا اسمش را نگاه کنید! زرکش! یعنی کارش فقط در زندگی است که هر جا طلا هست به آنجا کشیده میشود یا هر جا بوی طلا میشنود در تب و تاب آن میافتد که آن را کش رود! یا آدمی است که میزان حق و باطلبش و ترازوی ارزشهایش طلا است و یا باربری است که فقط طلا میکشد…)، با آن کلماتی که در بازار خلق میشود و در پاسگاه کلانتری یا ژاندارمری طرح، نزد شما بیایند و عزیزترین لحظات انسانی را که در قرآن و نهجالبلاغه پخته شده است، بیدریغ به تباهی کشانند! به هر حال! من به عنوان یکی از دست پروردگان علم و تقوی و ایمان شما میدانم که زندگیام را چگونه بگذرانم و هرگز در هدر دادن عمرم، که با عمر شما قابل قیاس نیست، سخاوت به خرج نمیدهم. شما میتوانید خداییترین کلمات خدا و محمد و علی را به این نسل که شب و روز با سکس و پول و مصرف و پوچی و یا ماتریالیسم تغذیه میشود، برسانید و خدا و محمد و علی و همهٔ دردمندان این نسل چشم به راه و متوقع و منتظر شمایند.
فعلاً من عازم سفرم. سفری که اعجاز مکرساز خداوند است. یکی دو ماهی میروم برای مطالعه و معالجه و انشاءالله برمیگردم. اینکه از شما اجازه نگرفتم مراعات حال و اعصاب و خیالات شما را کردم. اکنون که آخرین دقایق اقامتم در خانه و در وطن است دست شما را میبوسم و منتظر شما میمانم و برای آنکه نظر خدا را هم دربارهٔ این سفر بدانید، آنچه را در جواب من آمد نقل میکنم:
آقاجان! پریشب با قرآن تفألی کردم و گفت: نزله روحالقدس…
و اکنون که نزدیک طلوع دوشنبه است و دو سه ساعتی به حرکت، پس از نماز صبح که محتاج و مصر از او خواستم تا دربارهٔ این سفرم با من حرف بزند و حرفش را بزند، بالای صفحه نوشته بودند: «بد»! تکان خوردم، آیه را خواندم… از شوق گریستم: (از چند آیه قبل شروع میکنم تا موضوع بحث و مطالب طرح شده معلوم شود):
(توبه- آیهٔ ۱۹ به بعد) الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون. یبشرهم ربهم برحمه منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم. خالدین فیها ابدا ان الله عنده اجر عظیم. یا ایهاالذین آمنوا لاتتخذوا ابائکم و اخوانکم اولیا ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فائلئک هم الظالمون… قل ان کان ابائکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله… یریدون ان یطفوا نورالله بافواههم و…
(آیهٔ مربوط به تفال من از اینجاست): (توبه- آیهٔ ۳۷ به بعد) یا ایهاالذین آمنوا مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل. الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لاتضروه شیئا… الا تنصروه فقد نظره الله اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذهما فیالغار اذ یقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل ک (http://jomalatziba.ir/)لمه الذین کفروا السفلی و کلمه الله هی العلیا و الله عزیز حکیم. انفروا خفافاو ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل الله ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون…
دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۶
چکامه91
17th March 2013, 08:53 PM
نامه خداحافظی چه گوارا به فیدل کاسترو
دراین لحظه خاطرات زیادی به سراغم می آید ، مثلاً خاطرم هست زمانی که تورا در خانه ماریو آنتونیو ملاقات کردم ، وقتی پیشنهاد کردی که به گروه ملحق شوم برای تدارک امور، دردسرهای زیادی پیدا کردم .
یک روزاز ما پرسیدند که درصورت مرگ شما به چه کسی باید اطلاع دهیم ، اول ا زاین مطلب خیلی ناراحت شدیم اما بعد متوجه شدیم که بالاخره این حقیقتی است که باید قبول کنیم، در انقلاب انسان یا پیروز می شود یا می میرد و خیلی از رفقا هم دراین راه جان دادند.
امروز دیگر این مسائل آن قدر مهم نیست ، چون ما بزرگتر شده ایم و حقیقت هم تکرار شده ،به هر حال فکر می کنم که وظیفه خود را نسبت به انقلاب کوبا درخاک خودش انجام داده ام و اکنون از شما و سایر رفقا و مردم شما که قبلاً متعلق به من بودند خداحافظی می کنم .
بدین ترتیب ، رسماً ازسمت خود بعنوان رهبر ملی حزب ، درجه سرگردی درگروه و شهروندی کوبا استعفاء می دهم . دیگر هیچ پیوند قانونی با کوبا ، غیر از پیوند ها یی که ماهیت دیگری دارند و گسستنی نیستند با کوبا ندارم .
زمانی که به گذشته فکر می کنم ، ایمان دارم که به اندازه کافی فداکاری برای پیروزی انقلاب کرده ام . تنها اشتباه من این بود که در اول ورود به کوههای " سیرامایسترا" دیر به خصلت انقلابی و رهبری تو پی بردم .
من روزهای با شکوهی را سپری کرده ام ، اما افتخار می کنم که در روزهای بحرانی ، در غم و شادی کنار مردم بودم . کمتر کسی را دیدم که هوش و لیاقت تورا داشته باشد وبدون هیچ شک و تردیدی راه تورا یش گرفتم . بررسی و تفکر در امور و استقبال از خطر ، همراه با احترام به ارزشهایی که به آن اعتقاد داریم ، همه را از تو یاد گرفتم .
باید بگویم که من کوبا را با احساساتی از غم و شادی و امید و آرزو همراه با عشق به مردم ترک می کنم .
مردی را ترک می کنم که مرا چون پسر خود می دانست و این جدایی زخمهای عمیقی به من وارد می کند . اما من با ایمانی که به من آموختی به سنگرهای دیگری می روم تا سرشار ا زاحساسات انقلابی ، برای انجام مقدس ترین وظایف یعنی برای مبارزه با امپریالیسم به هر جا که لازم باشد بروم و این عمیق ترین زخم را درمان می کند .
من دیگر در کوبا مسئولیتی ندارم ، بجز اینکه کوباهای دیگری در جای دیگر ایجاد کنم . اگر قرار باشد که درزیر آسمان دیگری بمیرم ، بازهم تا آخرین لحظه به تو و این مردم فکر می کنم . ا زآنچه من من آموختی متشکرم و سعی می کنم به وظایف خود و نتایج نهایی آن وفادار باشم .
من همیشه خودرا با سیاست خارجی انقلاب هماهنگ کرده ام و همیشه همینطور خواهم بود و همه جا هم بعنوان یک انقلابی به وظایف خود وفادار خواهم بود .
از اینکه زن و بچه خود را ترک می کنم ، ناراحت نیستم چون می دانم دولت ازآنها سرپرستی خواهد کرد و جای نگرانی نیست و خوشحالم که دنبال وظایف خودم می روم .
خیلی حرف با تو و مردم دارم اما فعلاً جای این حرفها نیست و کلمات نمی توانند احساسات من و انتظاراتی راکه از آنها دارم بیان کنند .
با تمام شورانقلابی ، تورا در آغوش می گیرم .
پیروزی یا مرگ
چکامه91
17th March 2013, 09:00 PM
نامه خداحافظی من به تمام دوستدارانم-(گارسیا مارکز)
اگر خداوند براي لحظه اي فراموش ميكرد كه من عروسكي كهنه ام و تكه كوچكي از زندگي به من ارزاني ميداشت احتمالا همه آنچه را كه به فكرم ميرسيد نميگفتم بلكه به همه ي چيزهايي كه ميگفتم فكر ميكردم.كمتر ميخوابيدم و بيشتر رويا ميديدم.چون ميدانستم هر دقيقه اي كه چشممان را بر هم ميگذاريم شصت ثانيه ي نو را از دست ميدهيم.هنگامي كه ديگران مي ايستند راه ميرفتم و هنگامي كه ديگران ميخوابيدند بيدار ميماندم.هنگامي كه ديگران صحبت ميكردند گوش ميدادم و از خوردن يك بستني شكلاتي چه لذتي كه نميبردم.کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.
اگر خداوند تكه اي زندگي به من ارزاني ميداشت قبايي ساده ميپوشيدم و طلوع آفتاب را انتظار ميكشيدم.... با اشكهايم گلهاي سرخ را آبياري ميكردم تا درد خارشان و بوسه ي گلبرگهايشان در جانم بخلد و هر روز غروب خورشید را عاشقانه مینگریستم.
خدايا اگر تكه اي زندگي ميداشتم نميگذاشتم حتي يك روز بگذرد بي آنكه به مردمي كه دوستشان دارم نگويم كه دوستشان دارم.بله تا جایی که میتوانستم به آنها میگفتم که دوستشان دارم.
هر لحظه به همه ي مردان و زنان می قبولاندم كه محبوب من اند و در كمند عشق زندگي ميكردم. به انسان ها نشان ميدادم كه چه در اشتباه اند كه گمان ميبرند وقتي پير شدند ديگر نميتوانند عاشق باشند.به آدمها میگفتم که عاشق باشند و عاشق باشند و عاشق . به هر كودكي دو بال ميدادم اما رهايش ميكردم تا خود پرواز را بياموزد و به سالخوردگان ياد ميدادم كه مرگ نه با سالخوردگي كه با فراموشي سر ميرسد.به انسانها یاد آوری میکردم که در قبال احساسی که به یکدیگر میدهند مسئول اند.
آه !! انسانها ، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام .
من دريافته ام كه همگان ميخواهند در قله كوه زندگي كنند بي آنكه بدانند خوشبختي واقعي جاییست که سراشیبی به سمت قله را میپیماییم. دريافته ام كه وقتي طفل نوزاد براي اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را مي فشارد او را براي هميشه به دام مي اندازد. دريافته ام كه يك انسان فقط هنگامي حق دارد به انسان ديگر از بالا به پايين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد.
من از شما بسي چيزها آموخته ام اما در حقيقت فايده چنداني ندارد چون هنگامي كه آنها را در اين چمدان ميگذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.اما شما این را بخاطر بسپارید.چون هنوز زنده اید.
چکامه91
17th March 2013, 09:10 PM
نامه سهراب سپهری به مجله کیهان در مورد فوتبال ایران
سهراب سپهری در نامه خود به هفته نامه کیهان ورزشی این گونه مینویسد:
"به مجله شما علاقمندم ، تنها نشریه فارسی است که میخوانم ، به اندازه کافی با کتابها و مجلات فرهنگی سر و کار دارم . آنچه میخوانم به قلمروی دیگر مربوط است ، چون کارم چیزی دیگر است ، حاشیه نروم ، حرفهایی دارم ، از حرفها شروع کنم آن هم به ترتیب و در پی ارقام :
1- کلمه فوتبالیست را از کجا آوردهاید ؟ در فارسی کلماتی ساختهایم مثل "فیلمساز" ، در این جا ریشه یک فعل را گرفتهایم و دنبال یک واژه فرنگی گذاشتهایم. اما در ترکیب این کلمه تابع دستور زبان خودمان بودهایم. شما "فوتبالیست" را از فرنگیها گرفتهاید و یا با ابتکار خود ساختهاید ؟ برای ما ساختهاید و یا به خاطر آنان؟ و تابع چه دستوری ؟ همین طور واژه "کلر" را ؟
2- آیا بهتر نیست پارهای را با حروف لاتینی هم بنویسید ؟ البته خوانندگان شما میدانند " جرج بست " را چگونه تلفظ کنند . اما "Everton" را چطور ؟ بارها شنیدیم که این نام را ارتون (به ضم الف و سکون را) تلفظ کردهاند.
3- نویسندگان شما گاه مینویسند "سنتر فوروارد" و گاهی "سانترفوروارد" . یک بار "بریان کید" و بار دیگر "بارایان کید" . آیا تلفظ کلمهای واحد آن هم در این گونه موارد همیشه همان نیست ؟
4- صبح شنبه در کیهان ورزشی میخوانیم که روز پیش تماشاگران امجدیه بیست و پنج هزار نفر بودهاند ، عصر در صفحه ورزشی روزنامه کیهان ، سخن از بیست هزار نفر در میان است. آیا برای تعیین ارقام درست راهی نیست؟ مگر تعداد بلیتهای فروش رفته را نمیتوان پرسید ؟
5- قیمت بلیتهای امجدیه بر چه مبنایی بالا و پایین میرود ؟ یک روز پنج شنبه بهای بلیت زیر جایگاه صد ریال است و درست فردای آن روز قیمت آن به دویست ریال میرسد ، چه حسابی در کار است ؟ اگر اهمیت مسابقه مطرح باشد پس با این همه تیم که بازی هرکدام در سطح خاصی است ، قیمت بلیت زیر جایگاه باید پنج ریال و پانصد ریال نوسان پیدا کند ، نکند عوامل جدی هم موثر باشد ، خودتان میدانید که در سرزمینهای دیگر بهای بلیت مسابقات نمیتواند چنین نوسانهای تند و نا به هنگامی داشته باشد.
6- چه میشد اگر ما بهای اشتراک بلیتهای مسابقات را به فدراسیون و یا باشگاهها میپرداختیم و آنها بلیت مسابقه را برای ما میفرستادند ، چه موانعی در سر راه موضوع اشتراک هست ؟ در کشورهای پیشرفته چه میکنند؟
7- چرا بلندگوی امجدیه قبل از هر مسابقه (چه بزرگ و چه کم اهمیت) اسامی بازیکنان و داوران را اعلام نمیکند ، مگر این کار چقدر وقت گوینده را میگیرد؟ این را چطور باید یاد آوری کرد؟
8- جمعهها درست در همان وقتی که در امجدیه مسابقه فوتبال در جریان است ، تلویزیون ملی فیلم مسابقات فوتبال را پخش میکند. آیا مسئول برنامه ورزشی تلویزیون تا این حد از آن چه در زمینه ورزشی میگذرد بی خبر است ؟ و نمیداند که علاقهمندان واقعی برنامه او همان تماشاگران امجدیدهاند ؟ اگر میسر است این را از مجله گوشزد کنید.
9- آیا بهتر نیست کیهان ورزشی هرهفته برنامه مسابقات فوتبال را به اطلاع خوانندگان خود برساند ؟ این کاری بود که در گذشتهها میکرد و کاری درست بود ، انگار جواب خود را باید در بینظمی کار فدراسیون جستجو کنم؟
10- مفسرین ورزشی که زیر جایگاه مینشینند تا آن جا که ما دیدهایم ، کمتر به جریان بازی توجه دارند ، حرف میزنند ، شوخی میکنند ، میخندند. تفسیر و گزارش آنان تا چه میزان میتواند دقیق باشد ؟ وقتی تمام دقایق بازی را در مجلهای شرح میدهند ، جز این که فکر کنم از روی نوار مسابقه نوشتهاند چارهای ندارم. آیا چنین نیست ؟ و یا این که من قادر نبودم در جمع پر هیاهوی خبرنگاران ، نویسندگان دقیق و تیزبین را هم زیر نظر داشته باشم؟
11- چرا هیچ وقت کار یک داور را بررسی نمیکنید و همه جنبههای خوب و بد آن را باز نمیمایید؟ مگر انتقاد درست داوری مجاز نیست ؟ چه کس باید داور را به خوب و بدش آگاه کند ؟ اگر باز نمودن لغزش های یک داور اعتقاد مردم را نسبت به او سست میکند ، چه بهتر که این اعتقاد سستی گیرد. چرا باید مردم به داور بد ، اعتقاد بیجهت داشته باشند ؟ اما جنبه مثبت قضیه را هم در نظر باید گرفت. شاید انتقاد اصولی شما مددکار داور بود و قدرت داوریاش را افزونی دهد ، همیشه این تماشاگران نیستند که در سر راه داوری خوب ، سنگ میاندازند . مگر همین داور مسابقه تاج - عقاب (در روز جمعه اول بهمن ماه) اعصاب همه ما را در امجدیه به بازی نگرفت . از شما میپرسم ، اگر همین داور باز هم داوری یک مسابقه را به عهده بگیرد و سطح داوریاش همان باشد ، واکنش کیهان ورزشی چه خواهد بود ؟ تعبیر "داوری ضعیف" و یا "داوری پر سوت " ارزش انتقادی ندارد ، این را قبول کنید.
12- جزو مبانی انتخاب مرد فوتبال سال ، اخلاق و نیک رفتاری ، نیز به حساب آوردهاید. اما فکر نمیکنید مرد فوتبال نمیتواند لزوما مرد اخلاق هم باشد ؟
چه بهتر که یک بازیکن خوب خصایص اخلاقی خوب هم داشته باشد ، اما شما میخواهید در عرصه فوتبال قهرمان اسطوره انتخاب کنید. توجه به شایستگی اخلاق انتخاب شما را مشکوک میکند. درست مثل این خواهد بود که تابلوی بد یک نقاش را به خاطر اخلاق پسندیده نقاش آن در خور ستایش بدانید ، با معیارهای اخلاقی ، نه هنر را میتوان سنجید و نه ورزش را ، خود بهتر میدانید که چه بسیارند بازیکنان خوب که خشن و عاصی و پر خاشگرند . جرج بست چندان ملایم و نیک رفتار نیست. با این همه توپ طلایی میگیرد.
وقتی که در چند شماره کیهان ورزشی نظریات مربیان و داوران را برای انتخاب مرد فوتبال میخواندم ، چند سوال را برای خود مطرح کردم : این آقایان متخصصان تا چه پایه در جریان مسابقات هستند ؟ آیا بستگی آنان به باشگاه خاص و یا دوستی شان با افرادی معین در اظهار نظرشان بیتاثیر بوده است ؟ آیا توجه به عامل اخلاقی نیز سابقه ورزشی پایههای این انتخاب را تا حدی سست نکرده است ؟ هیچ کدام از این آقایان به بازی خوب اکبر افتخاری توجه نداشتهاند اما از مصطفی عرب نام بردهاند که بازیکنی است متوسط ولی با انضباط و یا همایون بهزادی که در شرایط امروزی بازیاش ضعیف است . اگر انتخاب مرد فوتبال "سال" مطرح است ، انگار نباید روی سوابق یک بازیکن تکیه کرد.
13- با تعصب بیپایه چه باید کرد؟ هم راننده تاکسی طرفدار تیم پرسپولیس است. هم شاگرد بقال ، هم دانشجو و هم کارمند اداره . بسیار خوب ، هر کس میتواند علاقهاش را به چیزی ببندد، اما علاقه داشتن هم دلیل منطقی میخواهد. اهالی منچستر حق دارند طرفدار تیم های شهر خود باشند، مردم لیدز بجاست که تیم خود را دوست بدارند، ساکنان چلسی طبیعی است که بیشتر از تیم خود دفاع کنند . اما در شهر شما و من ، یک بت همگانی پیدا میشود، دلبستگی مسری است و طرفداری، اتفاقی و بی دلیل صورت میگیرد. خواهید گفت: چه اشکالی دارد؟ حرفی ندارد، اما وقتی که در امجدیه نشستهاید ، این طرفداری و تعصب محیطی نا مطلوب ایجاد میکند .
و شما نمیتوانید به دلخواه تماشا کنید . من هم مثل شما از تیم پرسپولیس بازیهای خوبی دیده ام . اما سرانجام- مثل کسان دیگری که میشناسم - تصمیم گرفتم روزهایی که تیم پرسپولیس بازی دارد به امجدیه نروم. شور و هیجان تماشاگر چیزی گیرا و پسندیده است و اگر نباشد میدان ورزشی نه جان دارد و نه معنی ، تشویق بی حساب تماشاگران ، بچههای پرسپولیس را نمایشگر و شاید خود نما بار آورده است. اینان از تماشاگران آشنای خود کمبودی بزرگ دارند ، انگار احساس غریبی میکنند. وقتی که قیافه گریان همایون بهزادی را پس از مسابقه در مسجد سلیمان روی صفحه کیهان ورزشی دیدم ، با خودم گفتم چه چیز جز تر و خشک کردن تماشاگران تهرانی ، این بچه را چنین عزیز دردانه بار آورده است؟ زیاد نوشتم این را میدانم ، اما اگر بگویم این تنها نامهای است که در تمامی عمرم به یک نشریه ورزشی نوشتهام ، شاید مرا از این اطناب معذور دارید.
چکامه91
17th March 2013, 09:20 PM
نامه امام حسین(ع) به مردم بصره
حسین بن على (ع) نامه اى به سران قبایل و اشراف بصره مانند مالک بن مسمع بکرى، احنف بن قیس، یزید بن مسعود نهشلى، منذر بن جارود عبدى و مسعود بن عمر ازدى مرقوم داشت و آن را به وسیله یکى از یاران خود که نامش سلیمان و کنیه اش ابا رزین بود براى مردم بصره فرستاد.متن نامه به این شرح بود:
اما بعد، خداوند محمد (ص)را از میان بندگانش انتخاب فرمود و او را با اعطاى مقام نبوت گرامى داشت.سپس در حالى که وى وظیفه پیامبرى خویش را به نیکى انجام داد و بندگان خدا را از هدایت و راهنمایى بهرهمند ساخت به سوى خویش فراخواند و ما خاندان، اولیا ، وارثان و جانشینان وى بوده و نسبت به مقام او از هر کس شایسته تر بوده ایم.
اما عدهاى بر ما سبقت گرفته و این حق را از ما گرفتند و ما نیز به خاطر دورى از فتنه و فساد و اختلاف میان مسلمانان و طلب عافیت و آرامش تن به رضا دادیم و سکوت کردیم. هر چند که خود مى دانستیم که ما بر آنان که بر مسند حکومت تکیه زده اند برترى داریم.
اینک من پیک خود را همراه این نامه براى شما مى فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت رسول الله دعوت مى کنم، زیرا که دیگر سنت پیامبر از میان رفته و جاى آن را بدعت گرفته است .چنانچه دعوت مرا بپذیرید و از من پیروى کنید شما را به راه رشد و هدایت راهبرى خواهم کرد.
یزید بن مسعود که نامه امام (ع) را خواند از افراد قبایل بنى تمیم و بنى حنظله و بنى سعد دعوت کرد و همین که در اطراف او حاضر شدند آنان را مخاطب ساخته گفت:
اى بنى تمیم، منزلت و موقعیت من نزد شما چگونه است؟
پس همگى به وى گفتند، مبارک باد بر تو. سوگند به خداى که تو بالاترین یاور ما هستى و از لحاظ انسانیت و عزت از هر کس والاتر و از نظر شرافت و فخر بالاترین مقام را دارا مى باشى و بر همه پیشى گرفته اى.
سپس گفت: من شما را فراخواندم تا درباره امرى با شما به مشورت پردازم و کمک و یارى شما را خواستار شوم. مردم در پاسخ او گفتند ما در مصالح و نصایح تو هرگز کوتاهى نخواهیم کرد و آنچه را که خود صلاح بدانیم تو را در جریان امر قرار خواهیم داد. از این رو هر چه خواهى بگو ما نیز گوش خواهیم کرد .
یزید بن مسعود به سخن پرداخت و گفت: بدانید که معاویه از دنیا رفت و با مرگ او رشته جور و گناه گسیخته شد و پایه هاى ظلم و ستم فرو ریخت و معاویه پیش از آنکه به هلاکت برسد براى پسرش بیعت گرفت. او چنان مى پنداشت که با این کار بنیان خلافت محکم مى گردد و هیهات از این اندیشه باطل که رشته آن بریده شد. و از این خیال هرگز طرفى نبست و با تمام سعى و تلاش خود در این راه جز سستى و خوارى نتیجه اى نگرفت. اینک فرزندش یزید شراب خوار و فاسد ادعاى خلافت و امارت بر مسلمانان را داشته و بى آنکه مردم از وى راضى و خوشنود باشند حکومت را در اختیار خود گرفته است. در حالى که نه از حلم و بردبارى بهره اى دارد و نه به زیور علم آراسته است و از تشخیص حق پیش پاى خود را نیز نمى بیند.
سوگند به خداى که امروز نبرد با یزید از جهاد با مشرکین افضل است. اکنون اى مردم این شخص، حسین بن على فرزند رسول خداست. او از شرافتى اصیل و رأى و اندیشه اى متین برخوردار است. بیان فضایل او از توان ما خارج است و علم و دانش او به توصیف نیاید، و از هر کس براى خلافت شایسته تر است.
بر خردان عطوفت ورزد و پیران را ملاطفت و مهربانى کند. او انسان بزرگوارى است که رعایت حقوق رعیت را مى کند و امت را پیشوایى نیکو خواهد بود. خداوند او را بر خلق حجت فرستاد و موعظت او را ابلاغ فرمود. شما خوب مى دانید که احنف که به نام صخر بن قیس خوانده مى شد چگونه در نبرد جمل شما را از یارى با امیرالمؤمنین بازداشت و ذلت و خوارى بخشید.
اکنون آن آلودگى را با نصرت و همکارى با پسر رسول خدا ص بشویید. سوگند به خداى که هر کس از نصرت فرزند پیامبر ص کوتاهى کند، خداوند تعالى اولاد او را در چاه مذلت و خوارى اندازد و افراد عشیره و خاندانش را کاهش دهد.
اکنون من زره مبارزه در بر کرده ام و جوشن نبرد بر خود پوشیده ام و بدانید آن کس که کشته نشود هم سرانجام جان دهد و آنکه از مرگ بگریزد عاقبت به چنگ او گرفتار آید.
رحمت خداوند بر شما باد. مرا پاسخ دهید و جواب نیکو در میان آرید. پیش از همه، افراد قبیله بنى حنظله بانک برداشتند و گفتند:
اى ابا خالد، ما تیرهاى خود را در کمان نهاده ایم و رزم آوران قبیله تو و سواران عشیره تو هستیم. چنانچه ما را از کمان بگشایى بر نشان زنیم و اگر بر نبرد و قتال فرمایى نصرت کنیم. چون به دریاى آتش زنى واپس نمانیم و اگر که سیلاب بلا بر تو روى کند روى نگردانیم . با شمشیرهاى خود به یارى تو مى شتابیم و جان و تن را در پیش تو سپر سازیم و به فرمان تو فدا مى شویم.
آنگاه افراد قبیله بنى سعد بن یزید پیش آمدند و ندا دادند که اى ابا خالد، ما هیچ چیز را زشت تر و بدتر از مخالفت تو ندانیم ، و خارج از فرمان تو گام نزنیم .صخر بن قیس ما را وادار ساخت که از شرکت در نبرد جمل بازمانیم و ما رأى او را پسندیدیم و از وى پیروى کردیم. اکنون ما را فرصت ده تا با یکدیگر به مشاوره پردازیم. آنگاه نظر خود را بازگو خواهیم کرد.
سپس بنو عامر بن تمیم آغاز سخن کردند و گفتند: اى ابا خالد ما از خاندان تو و فرزندان پدر تو و هم پیمان تو هستیم. ما از چیزى که تو را به خشم آورد خوشنود نخواهیم بود. هرگز در جایى که میل تو نباشد اقامت نمى کنیم و دعوت تو را اجابت خواهیم کرد. دستور تو را به کار بندیم و فرمان تو را اطاعت کنیم.
ابو خالد گفت: اى بنى سعد، به خدا سوگند چنانچه گفتار شما با کردار شما راست آید خداوند همواره شما را محفوظ دارد و در پناه نصرت خود یارى فرماید.
همین که یزید بن مسعود تمیمى به نظریات آن جماعت آگاه شد نامه اى براى امام حسین (ع) ارسال داشت به این شرح:
نامه شما را ملاحظه کردم و از مضمون آن آگاه شدم و اطلاع یافتم که مرا به اطاعت از خود و به یارى خویش فراخوانده اى.
به راستى که خداوند هرگز جهان را از انسانى که اعمال نیک انجام مى دهد و یا مردم را به راه رشد و صلاح فرا مى خواند خالى نمى گذارد، و شما حجت خدا بر خلق، و امانت پروردگار در روى زمین، و شاخه هاى درخت زیتونه احمدیه هستید و ریشه آن درخت، پیامبر خداست. حال به فال نیک گیرید رهسپار دیار ما شوید ، که من بنى تمیم را در خدمت تو فراخوانده ام و همان طور که شترى تشنه به آبگاه شایق است، آنان نیز به اطاعت از شما مشتاقند. افراد بنى سعد را چنان آماده ساختم که همگى در خدمت شما گردن نهند و در برابر شما خاضع و خاشع باشند و به زلال پند و نصیحت آنان را آلایش دادم و سستى را از قلوبشان پاک و صاف ساختم.
همین که نامه مزبور به حضرت حسین (ع) رسید فرمود: و خداوند تو را در روز دهشت و ترس در پناه خود محفوظ دارد و در روز تشنه کامى سیراب فرماید.
چون یزید بن مسعود خود را براى حرکت به خدمت امام (ع) آماده ساخت، به وى خبر رسید که آن حضرت به شهادت رسیده است از این رو به شدت در غم و اندوه فرو رفت و آه و ناله سرداد و از محرومیت حضور خود در رکاب امام به شدت افسوس خورد.
در اينجا اين نكته قابل ملاحظه است كه از سخنان افراد بنى حنظله و بنى عامد چنين برمىآيد كه آنان فرمان يزيد بن مسعود را براى قيام پاسخ مثبت دادند.اما كمترين اشارهاى به اين مطلب نكردند كه قيام آنان براى نصرت و يارى حق بوده و هرگز نگفتند كه حضرت حسين (ع) پيشواى حقى است كه جهاد در ركاب او امرى واجب است.بلكه از مجموع گفتههاى آنها چنين برمىآيد كه تنها از يزيد بن مسعود كه رئيس قبيله آنان بوده فرمانبردارى كرده و منظور ديگرى نداشتهاند .افسوس كه اكثر مردم نيز چنيناند و حق را نمىشناسند.هر چند كه گفتههاى يزيد بن مسعود نشانگر آن است كه خود به اين امر واقف است كه امام حسين ع بر حق، و قيام آن حضرت جهت دفاع از حق و يارى از دين بوده است.اما از گفتههاى افراد قبيله بنى حنظله و بنى عامر چنين برمىآيد كه بيم و ترس آنان را وادار ساخته كه در برابر رئيس قبيله خود خضوع كنند .
اما احنف بن قیس، همان طور که قبلا نیز اشاره کردیم یکى از کسانى بود که امام حسین (ع) براى او نامه اى ارسال داشته بود. وى در پاسخ آن حضرت چنین نوشت: اما بعد، (فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یقنون) منظور احنف از ایراد این آیه مبارکه اشاره اى بوده است به بى وفایى اهالى کوفه که هرگز به وعده هاى سست آنان نمى توان امیدوار بود .
اما چون نامه امام حسین (ع) به منذر بن جارود رسید بیمناک شد که مبادا این نامه از نیرنگ هاى عبید الله بن زیاد باشد و همى خواهد که اندیشه هاى مردم را بازداند و هر کس را به کیفر عمل خود رساند. از طرفى دختر منذر که نامش بحریه و همسر عبید الله بود، پس ناگزیر منذر آن نامه را با فرستاده آن حضرت به نزد ابن زیاد آورد.
همین که ابن زیاد نامه را خواند، فرستاده امام را دستگیر کرد و به دار کشید. پس بر منبر رفت و مردم بصره را تهدید کرد که از حکومت نافرمانى نکنند. آنگاه برادرش عثمان را جانشین خود ساخت و خود بصره را ترک کرد و رهسپار کوفه گشت.
برگرفته از کتاب سیره معصومان، ج 4، ص 114ـ سید محسن امین
چکامه91
17th March 2013, 09:28 PM
نامه اهالی کوفه به امام حسین(ع)
وقتى مردم كوفه از مرگ معاويه آگاه شدند و دانستند كه امام حسين (ع) با يزيد بيعت نكرده است، بيدرنگ درباره يزيد به جستجو پرداختند.
آنگاه بر در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند.همين كه اجتماع آنان كامل شد، سليمان برخاست و به ايراد سخن پرداخت.وى در پايان گفتار خود گفت: شما اطلاع يافتهايد كه معاويه به هلاكت رسيده و به سوى پروردگار رفته است تا به سزاى اعمال خود برسد.فرزندش يزيد به جاى او به حكومت رسيده است.حسين بن على ضمن مخالفت با او و بدان جهت كه از چنگال طاغوتيان آل ابو سفيان اموى در امان باشد رهسپار مكه شده است.شما كه از شيعيان او و قبلا نيز از پيروان پدرش بودهايد، امروز نيازمند يارى شماست.چنانچه مىدانيد و آماده هستيد وى را يارى دهيد و با دشمنانش به مبارزه پردازيد، آن حضرت بنويسيد و آمادگى خود را جهت دعوت به كوفه اعلام داريد.اما چنانچه از پراكندگى و سستى در يارى او بيم داريد، وى را فريب ندهيد.همه يك صدا گفتند: ما با دشمن او خواهيم جنگيد و در راه او جانفشانى و خود را فداى او خواهيم كرد.بدين ترتيب اهالى كوفه نامهاى براى حسين بن على (ع) نوشتند و به وسيله عدهاى همراه با ابو عبد الله جدلى ارسال داشتند .نامه مزبور به اين شرح بود:
بسم الله الرحمن الرحيم،
نامهاى است به حسين بن على از سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعة بن شداد بجلى، حبيب بن مظاهر و عبد الله بن وال، و شيعيان او از مؤمنين و مسلمين از اهالى كوفه.سلام بر تو، اما بعد، سپاس خداوندى را كه دشمن سركش و ستمكار و دشمن پدر شما را در هم شكست و نابود كرد.دشمنى كه به اين امت يورش برد و به ستمكار خلافت و زمامدارى آنان را به چنگ خود درآورد، و اموال آنان را به زور بگرفت و بى آنكه رضايت آنان را فراهم آورد، خود را فرمانرواى آنان كرد.نيكان و برگزيدگان آنان را بكشت، و بدكاران و اشرار را به جاى نهاد، و مال خدا را دست به دست در ميان گردنكشان و ثروتمندان قرار داد.همچنان كه قوم ثمود از رحمت خدا دور گشتند، دورى و نابودى نيز بر او باد.
شما خود مىدانى كه براى ما پيشوايى نيست.پس به سوى ما روى آور.اميد است كه خداوند به وسيله تو افراد ما را به گرد هم فراهم آورد و به سوى حق راهبرى فرمايد.اينك نعمان بشير در قصر فرماندارى اقامت كرده است، و ما هرگز در جمع او شركت نكرده و در نماز جمعه و عيد با او همراهى نمىكنيم.چنانچه ما بدانيم كه شما به سوى كوفه حركت خواهى كرد، او را از شهر كوفه بيرون ساخته، و انشاء الله تعالى او را به شام خواهيم فرستاد.درود و رحمت خداوند بر تو اى فرزند رسول الله (ص) و بر پدر ارجمند تو باد.و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
برخى گويند: اين نامه را به وسيله عبد الله بن مسمع همدانى و عبد الله بن وال براى امام فرستاده و به آن دو دستور دادند، نامه را با سرعت به آن حضرت برسانند.پس آن دو با شتاب برفتند تا در دهم ماه رمضان به مكه وارد شدند و نامه را به امام تسليم كردند، مردم كوفه دو روز پس از فرستادن نامه مزبور، قيس بن مسهر صيداوى، عبد الرحمن بن عبد الله بن شداد ارحبى و عمارة بن عبد الله سلولى را همراه با صد و پنجاه نامه كه هر يك از آنها امضاى يك يا دو يا چهار نفر را داشت نزد امام (ع) روانه ساختند.هر چند كه امام (ع) به هيچ يك از آنان پاسخ ندادند و سكوت كردند، اما همچنان نامههاى بسيارى براى او ارسال مىشد، و در يك روز ششصد نامه به دست آن حضرت رسيد، و اين امر همچنان ادامه داشت تا آنجا كه جمع نامههاى وارده به دوازده هزار مىرسيد.سپس دو روز ديگر سپرى شد.هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبد الله حنفى را كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند روانه مكه ساختند و نامهاى به وسيله آن دو به اين شرح براى امام ارسال داشتند:
بسم الله الرحمن الرحيم
نامهاى است به حسين بن على (ع) از جانب شيعيان آن حضرت از مؤمنين و مسلمين.اما بعد، اى امام، هر چه زودتر به نزد ما بياييد كه مردم در انتظار شمايند و انديشهاى جز تو ندارند.پس با شتاب، و باز هم با شتاب به سوى كوفه حركت كنيد، با شتاب، با شتاب، والسلام.
همچنين، شبث بن ربعى تميمى، حجار بن ابجر عجلى، يزيد بن حارث بن يزيد بن رويم شيبانى، عزرة بن قيس احمسى، عمرو بن حجاج زبيدى و محمد بن عطارد بن حاجب بن زراره تميمى نامهاى نوشتند و با همان گروه براى آن حضرت ارسال داشتند بدين مضمون:
پس از حمد و سپاس به درگاه خداوندى، باغها سرسبز و ميوهها رسيدهاند.پس هرگاه مايل باشيد به سوى ما بياييد كه لشگر بسيار و مجهز جهت يارى شما آمادهاند، سلام و رحمت خداوند و بركات او بر شما و بر پدر بزرگوارت باد.
در روايت ديگر چنين آمده است كه اهالى كوفه در نامههاى خود كه به آن حضرت ارسال داشتند يادآور شده بودند: صد هزار شمشير نزد ما آماده است، پس بىدرنگ به سوى كوفه حركت كنيد .
فرستادگان مردم كوفه يكى پس از ديگرى نزد آن حضرت گرد آمدند.امام حسين (ع) از هانى و سعيد اخبارى را جويا شدند و گفتند: به وسيله چه كسانى نامه شما نوشته شده است؟
آن دو گفتند: اى فرزند رسول خدا، كسانى كه اين نامه را ارسال داشتهاند عبارتند از: شبث بن ربعى، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث بن يزيد بن رويم، عزرة بن قيس، عمرو بن حجاج و محمد بن عمير بن عطارد.
(هر چند كه اين عده از افراد مشهور كوفه بودند، اما هيچ يك به عهد خود وفا نكردند و بر خلاف وعدههاى خود بر عليه آن حضرت قيام كردند و با امام ع جنگيدند).
سپس امام حسين (ع) از جاى خود برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز به جاى آورد و از خداى در اين مورد طلب خير كرد.سرانجام نامهاى به وسيله هانى بن هانى و سعيد بن عبد الله براى اهالى كوفه فرستادند.مضمون نامه چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
نامهاى است از حسين بن على (ع) به گروه بسيار مؤمنين و مسلمين .اما بعد، نامههاى شما را آخرين فرستادگان شما يعنى هانى و سعيد براى من آوردند.آنچه كه براى من شرح داده و يادآور شدهايد دريافتم.سخن اكثريت شما اين بود كه: براى ما امام و پيشوايى نيست و گفتهايد كه به سوى شما حركت كنم، و به اين وسيله خداوند ما را بر حق و هدايت گرد آورد، و من هم اكنون برادر و پسر عمو و كسى كه در خاندانم مورد اطمينان بوده، يعنى مسلم بن عقيل را به سوى شما گسيل مىدارم.چنانچه وى در گزارش خود اطلاع دهد كه اكثريت مردم و افراد آگاه و صاحب نظر بر آنچه كه در نامههاى شما آمده و فرستادگان شما گفتهاند مطابق باشد، انشاء الله تعالى به زودى به نزد شما خواهم آمد.به جان خودم سوگند، امام و پيشوا كسى است كه در ميان مردم به كتاب خدا حكم كند و رفتارش توأم با عدل و داد باشد.از دين حق پيروى، و خود را در آنچه مربوط به خدا و رضاى اوست نگهدارى كند.و السلام.
چکامه91
18th March 2013, 07:00 PM
نامه ابراهام لینکلن به اموزگار فرزندش
او باید بداند که همه مردم عادل وهمه آنها صادق نیستند . اما به فرزندم بیاموزید که به ازای هر شیاد ، انسانهای صدیق هم وجود دارند . به او بگویید در ازای هر سیاستمدار خودخواه ، رهبر با همتی هم وجود دارد . به او بیاموزید که در ازای هر دشمن ، دوستی هم هست .میدانم که وقت میگیرد . اما بیاموزید اگر با کار و زحمت خویش یک دلار بدست آورد ،بهتر از آن است که جایی در زمین پنج دلار پیدا کند . به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد و از پیروز شدن لذت ببرد . اورا از غبطه خوردن برحذر بدارید . به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یاد آور شوید . اگر میتوانید به او نقش مهم کتاب را در زندگی آموزش دهید .به اوبگویید تعمق کند ،به پرندگان در حال پرواز دردل آسمان ، به گلهای درون باغچه ،به زنبورهای که در هوا پرواز میکنند ، دقیق شود .
به فرزندم بیاموزید که درمدرسه بهتر این است که مردود شود، اما با تقلب به قبولی نرسد . به اویاد دهید ،که با ملایم ها ملایم و با گردن کشها ،گردن کش باشد .به عقایدش ایمان داشته باشد . حتی اگر همه خلاف او حرف بزنند {و او را مسخره کنند } . به او یاد دهید که همه حرف ها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست میرسد انتخاب کند .
ارزشهای زندگی را به فرزندم آموزش دهید . به او یاد دهید ،که در اوج اندوه تبسم کند . به او بیاموزید که در اشک ریختن خجالتی وجود ندارد .به او بیاموزید که میتواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند . اما قیمت گذاری برای دل بی معنا است .
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را برحق میداند پای سخنش بایستد و با تمام قوا بجنگد .
در کار تدریس به فرزندم ملایمت به خرج دهید .اما از او یک ناز پرورده نسازید ، بگذارید شجاع باشد . به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد . توقع زیادی است ، اما ببینید که میتوانید چه کار کنید .
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.