PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دنگ دنگ ....(سهراب سپهری)



نارون1
9th March 2013, 10:45 PM
دنگ ... ، دنگ ...

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ .

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه ام پر شده است از لذت

یا به زنگار غمی آلوده است.

لیک چون باید این دم گذرد

پس اگر می گریم

گریه ام بی ثمر است.

و اگر می خندم

خنده ام بیهوده است

دنگ... دنگ...

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز .

قصه ای هست که هرگز دیر

نتوان شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است.

تند بر می خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم،

آنچه می ماند از این جهد به جای :

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم .

و آنچه بر پیکر او می ماند :

نقش انگشتانم .

دنگ ...

فرصتی از کف رفت.

قصه ای گشت تمام.

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرددر فکر دوام ،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر ،

و رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال .

پرده ای می گذرد ،

پرده ای می آ‌ید:

می رود نقش پی نقش دگر ،

رنگ می لغزد بر رنگ .

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ :


دنگ...، دنگ... دنگ ...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد