PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت فرصت جلوه گری عشق



ساناز فرهیدوش
24th February 2013, 08:19 AM
روزی عارف پیری یکی شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته. پس نزد او رفت و جویای احوالش شد . شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد
اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده.
شاگرد گفت که سال های متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و با رفتن دختر باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.
پیر گفت: اما عشق تو چه ربطی به دختر دارد ؟
شاگرد با حیرت گفت: ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان در من ایجاد نمی شد.
پیر با لبخند گفت: چه کسی چنین گفته است تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی ؟
بگذار دخترک برود.
سپس آتش این عشق را در دلت روشن نگه دار
مهم این است که شعله عشق را در دلت خاموش نکنی.
دخترک اگر رفته پس با رفتنش پیغام داده که لیاقت عشق تو رو ندارد .
بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند.

6824
24th February 2013, 09:42 AM
به چه می خندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگر چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه می خندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تابه ابد نیز به فکر خود نیست؟
خنده دار است بخند ..

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد