PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كشف آفتاب



نارون1
21st February 2013, 09:25 PM
سفر گزيد از اين كوچه باز همنفسى


پريد و رفت بدان‏سان كه مرغى از قفسى



كسى كه مثل درختان به باغ عادت داشت


شبيه لاله به انبوه داغ عادت داشت



كسى كه همنفس موج‏هاى دريا بود


صداقت نفسش در نسيم پيدا بود



بهار سبز در آشوب خشكسالى بود


شكوفه‏دارترين باغ اين حوالى بود



كسى كه خرقه‏اى از جنس آب در بر داشت


كسى كه شعر مرا از ترانه ميانباشت



كنون دريچه‏ى دل را به روشنى واكن


به ياد او گل خورشيد را تماشا كن



ميان آينه‏ها رد داغ را ميجست


درخت بود و هوادار باغ را ميجست



تمام زاويه‏ها را به يك بهار سپرد


كوير تشنه‏ى ما را به جويبار سپرد



در انتهاى عطش آفتاب مينوشيد


كسى كه از دل او شعر آب ميجوشيد





كسى كه از ورق سرخ گل كتابى داشت


براى پرسش و ترديد ما جوابى داشت





كسى كه آب شدن را در التهاب آموخت


شكوه سبز شدن را در آفتاب آموخت





كسى كه شايبه‏ى آن نقاب را فهميد


كسى كه حيله‏ى سنگ و سراب را فهميد





كسى كه با تپش مرگ زندگانى كرد


كسى كه با همه جز خويش مهربانى كرد





كسى كه با دل ما ارتباط آبى داشت


هزار پنجره مضمون آفتابى داشت




به كشف مشرق خورشيدهاى ديگر رفت


هزار مرتبه از ابرها فراتر رفت





چگونه گويمت اى چشم‏هاى زيرك باغ


چگونه گويمت اى شكل واقعيت داغ‏





هنوز عكس تو در دست‏هاى ديوار است


هنوز كوچه از آن سبز سرخ ، سرشار است





هنوز عكس تو و خشم ديگران برجاست


به چشم‏هات، كه مظلوميت در آن پيداست




تو را به خاطر آن آفتاب ميگويم


تو را به خاطر دريا و آب ميگويم




تو را به خاطر آن چشم‏ها كه ميسوزند


و اشك‏ها كه مرا شعرتر ميآموزند




تو را به خاطر آن ياسمن كه نشكفته است


به آن دو غنچه كه چون شعرهاى ناگفته است





تو را به خاطر رؤياى آن سه حسرت سبز


تو را به خاطر آن روزها و صحبت سبز







منبع:
پایگاه جامع عاشورا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد