PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی حمال تبریزی



m.g.s.t.r
29th January 2013, 08:58 PM
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ می بیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می کند که ورجه وورجه نکن، می افتی، در همان لحظه بچه به (http://www.miyanali.com)لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر می خورد و به (http://www.miyanali.com)پایین پرت می شود. مادر جیغی می کشد و مردم خیره می مانند. حمال پیر فریاد می زند "نگهش دار !"، کودک میان آسمان و زمین معلق می ماند، پیرمرد نزدیک می شود، به (http://www.miyanali.com)آرامی او را میگیرد و به (http://www.miyanali.com)مادرش تحویل می دهد.

جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس ز او سوالی می پرسد: یکی می گوید تو امام زمانی، دیگری می گوید حضرت خضر است، کسانی هم می گویند جادوگری بلد است و سحر کرده.

حمال که دوباره به (http://www.miyanali.com)سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به (http://www.miyanali.com)همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به (http://www.miyanali.com)گونه ای واقعه را تفسیر می کند، به (http://www.miyanali.com)آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می شناسید. من کار خارق العاده ای نکردم ، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از (http://www.miyanali.com)خدا خواستم، او اجابت کرد."
وي همان شب سر بر بالين ميگذارد و رخت از جهان ميبندد. اين داستان باعث ميشود مردم برايش عزا داري مفصلي بگيرند و محل دفنش به زيارتگاهي تبديل ميشود كه هنوز هم داير است و تنها زيارتگاه شهر تبريز است كه مردم به آن اعتقاد دارند و به نام قبر حمال يا هامبال قبيري ميشناسندش. . اين قبر در محله گئرو (GARO GƏRO ) در خيابان شمس تبريزي(دئوچي) در امتداد خ دارايي جديد قرار دارد.

به تبريز يکي مـرد حمال بـود

کـه از (http://www.miyanali.com)مـال دنيـا سـبک بـال بود

يکي روز مي رفت بارش به (http://www.miyanali.com)دوش

به سوي خيابان پر جنب و جوش

نظـر کـرد ديدي به (http://www.miyanali.com)بـالاي بـام

نگون بخت طفلي به بازي مدام

به پايين چنان برده از بام سر

که جـلب نظر کـرده بر رهـگذر

گروهي به (http://www.miyanali.com)فرياد بر آن طفل صغير

کـه مي افتـي ز بـام آخـر به (http://www.miyanali.com)زيـر

نظاره گرش ديده‌ي خـاص و عـام

که ناگه نگون گشت کـودک ز بـام

بـزد مـرد حمـال بانـگي که هاي

بگـيرش، گـر افـتد نخـيزد ز جـاي

چنـان طـفل ساکـن شد اندر هـوا

کـه آهسته بـر راه بنـهاد پا

بگفتند اين مـرد جـادوگـر اسـت

و يـا وارث عـلم پيغـمـبر است

هـمه جمـع بـر گـرد حمـال پـير

که برگو، که را گفتي که او را بگير؟

تبسم نمود آن نکو با ر بر

بگفتا که اي از خدا بي خبر

همه عمر فرمان او برده ام

اطاعت ز احکام او کرده ام

هـنر نيست از (http://www.miyanali.com)بهر جانان من

به يک دفعه گر برد فرمان من

تو کـن بندگي خـداوند خـويش

که او را بود لطف ز اندازه بيش

شده قبر حمال تبريزيان

محل دعا بهـر درماندگان

م.محسن
29th January 2013, 09:32 PM
ممنون
این داستان رو شنیده بودم ولی نمیدونستم برای کجای ایرانه

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد