PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب …



نارون1
27th January 2013, 09:24 PM
دلم هوای نـوشـتن کرده بود امشب …
باد و بارانی بود اندرون دلم …

و صدای چند کلاغ و جیرجیرک …
کاغذی و قلمی و کرور کرور دل برای نوشتن !

خوب … برای که بنویسم حالا ؟
تازه ، برای کسی هم که بنویسم ، چه کسی ببرد برایش ؟!

یادم آمد …

آدم برای خدا چیزکه بنویسد و بگذارد زیر فرش ،
خدا خودش برمی دارد … !

پرشدم از شوق برای نوشتن …
دراز کشیدم روی زمین و دستی

زیر چانه و دستی بر روی کاغذ !

نوشتم :


سلام ، محبوب من … !



چقدر دوستت دارم … خودت میدانی !
چقدر تو صبح را قشنگ شروع می کنی …

صدای خروس و کلاغ را که می پیچانی در هم و
نسیم را می وزانی بینشان …

آدم حالی به حالی می شود !
هیچ دلبری نمی تواند مثل تو ، همین اوّل صبح ،

دل آدم را اینطور ببرد !
خورشید هم ناز می کند مثل خودت … !

آنقدر که دست می کشد بر سر و صورت آدم
و داغش می کند با سرپنجه هایش !

تو هم دست می کشی بر دل آدم و عاشقش می کنی !



معشوق صبور من …


می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ،

می آیی به پیشم !
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام

دانه های شبنم می کارد ،
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح

وحید 0319
27th January 2013, 09:35 PM
معشوق صبور من …


می فهمم که شب ها وقتی غرق می شوم در خواب ،

می آیی به پیشم !
دستت را حس می کنم که روی پیشانی ام

دانه های شبنم می کارد ،
رد بوسه ات هم می سوزاند لبم را تا صبح


[tashvigh][golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد