PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چرا ژاپن به توسعه تكنولوژي دست يافته است



*مینا*
16th April 2009, 01:43 PM
از ميان كشورهاي اين سوي كره زمين، ژاپن تنها كشوري است كه توانسته در تقدير تاريخي دنياي جديد شريك شود و به توسعه تكنولوژي كه تنها نشانه اين امر است دست يابد و حتي در رقابت با آمريكا تا آنجا پيش رود كه بتواند خود را همچون طلايه دار تاريخ فردا ببيند .


از ميان كشورهاي اين سوي كره زمين، ژاپن تنها كشوري است كه توانسته در تقدير تاريخي دنياي جديد شريك شود و به توسعه تكنولوژي كه تنها نشانه اين امر است دست يابد و حتي در رقابت با آمريكا تا آنجا پيش رود كه بتواند خود را همچون طلايه دار تاريخ فردا ببيند و مظهر تمدن شرق، كه تاريخ فردا تاريخ تمدن شرق است.
شبي ديگر بر تاريخ اين سياره گذشته و اكنون نوبت آن است كه خورشيد يك بار ديگر سر از مشرق زمين بر آورد. در اين مدار كه مي گويم، يك شبانه روز هزار و چهارصد سال به طول مي انجامد و آنان كه اين سخنان را به جنون نويسنده اش حواله نمي دهند، شايد كه تسليم حيرت خويش نشوند و در اين سخنان غور كنند.
در اينكه سپيده تمدن شرق سر زده است ترديدي نيست و چه بسيارند از ميان غربيان نيز كساني كه اين حقيقت را، همچون جانوراني كه وقوع زلزله را پيشاپيش احساس مي كنند، دريافته اند و به فروپاشي ايمان آورده اند و حتي طلوع ستاره تقدير را در ناصيه شرق ديده اند...
و اما درباره ژاپن – چه آن گونه باشد و چه نباشد – در جواب به اين سؤال نخستين كه در ميان ممالك اين سوي سياره زمين چرا فقط اوست كه ملحق به تاريخ تمدن غرب شده است چه بايد گفت؟ وضع كنوني كشورهاي ديگري چون كره و هنگ كنگ و تايوان و تايلند... از لحاظ توسعه اقتصادي، در كنار واقعيت ژاپن، مي تواند ما را به اين نتيجه برساند كه خصوصيات روحي نژاد زرد در اين ميان نمي تواند خالي از تأثير باشد. اما آيا همه واقعيت همين است؟
پژوهشگران و نويسندگاني كه درباره ژاپن نوشته اند غالباً اذعان دارند كه ژاپن با حفظ هويت سنتي خويش توانسته است به توسعه تكنولوژي و سرمايه داري دست يابد و اين اگر چه مطلق واقعيت نيست، اما با آن بيگانه هم نيست. با صرف نظر از اين بحث كه آيا جمع سنت و تجدد ممكن است يا خير، روي ديگر اين سخن آن است كه در ژاپن، مقاومت هاي سنتي و مذهبي در برابر تجدد به مراتب از همه كشورهاي ديگر مشرق زمين كمتر است و به اعتقاد من راز سرزمين آفتاب در همين جاست و راز هماره در همان جا نهفته است كه كمتر به جست و جوي آن بر مي آيند.
به تعبير روشن تر، جمع سنت و تجدد ممكن نيست و اگر در سرزمين آفتاب اين جمع امكان يافته، از آن روي است كه از يك سو مقاومت سنت ژاپني در برابر تمدن غرب و توسعه سرمايه داري از همه جاي ديگر كم تر است و از سوي ديگر، در بطن سنت ژاپني صفات و خصايصي وجود دارند كه مي توانند با توسعه تكنولوژي و تمدن سرمايه داري هم سويي و هم جهتي داشته باشند. ميان خصوصيات روحي نژاد زرد و سنت هاي آنان نيز نسبتي خاص وجود دارد كه علي رغم اهميت بسيار، ناگزيريم از آن در گذريم.
رويكرد تاريخي اقوام و امم به توسعه تكنولوژي بلا استثنا با مقاومت بسيار جدي و سازش ناپذير سنت و دين روبه رو شده است و علت عدم موفقيت كشورهايي را نيز كه مادرِ تكنولوژي نبوده اند، در همپايي با تمدن غرب، بايد در همين جا جست و جو كرد، تا آنجا كه بايد گفت با وجود اين تعارض، حتي اگر ساير شرايط تاريخي نيز فراهم آيند، توسعه تكنولوژي محقق نخواهد شد و مراد از رويكرد تاريخي نيز توجهي است كه لازمه اش انصراف از ساير جهات است، و اگر نه، در سراسر دنياي امروز شايد جايي نباشد كه حيات مردمان بي نياز و مستقل از محصولات تكنولوژي مدرن باقي مانده باشد. استفاده از اتومبيل و يخچال و جاروبرقي و ماشين لباس شويي و حتي تلويزيون و كامپيوتر مي تواند تحت شرايطي خاص با سنت و دينداري جمع شود، اما رويكرد تامّ تاريخي به تمدن غرب – يعني آنچه كه در ژاپن امروز روي داده است – نمي تواند بدون انصراف از دين وسنت محقق شود، مگر آنكه در بطن دين و سنتِ يك قوم آمادگي لازم براي هم سويي با آن موجود باشد، و نگارنده، اگر چه بسزا نمي داند كه در تأييد مدعاي خويش شاهد مثال از ميان غربيان برگزيند، اما ناگزير است كه در اين مقام به ماكس وبر و تحقيقات گران قدر او در جامعه شناسي تطبيقي اديان و مذاهب اشاره كند. او با درك اين حقيقت كه واقعيت هاي تاريخي و اجتماعي را نمي توان در قالب هاي انتزاعي قوانين علمي محصور كرد، در انتقاد به ماترياليسم تاريخي اظهار مي داشت كه در تحولات تاريخي جوامع نبايد در جست و جوي علتي مشترك و ايجابي برآمد. نسبتي را كه او بين تمدن سرمايه داري و پوريتانيسم يافته بود مي توان صورتي ديگر از همين رابطه اي دانست كه در اين مقاله بين سنت ژاپني شينتو و توسعه تكنولوژي در ژاپن برقرار مي شود.
پوريتانيسم كه صورت دنيازده مسيحيت است ماهيتي منطقي و ضدّ سنت دارد و به همين لحاظ، نه تنها در برابر رويكرد اروپاي شرقي به سرمايه داري و انقلاب تكنولوژيك ممانعتي ندارد، بل با اين اعتبار كه در ميان همه فِرَقِ پروتستان ها مقبول است و حيات دنيايي انسان ها را عين تكليف الهي شان مي انگارد، به آن مدد مي رساند. چه اين گونه فرض كنيم كه ظهور پروتستانتيسم – يا پوريتانيسم - ناشي از رويكرد غرب به تفكر منطقي، ضدّ سنت و علم زده است و چه آن گونه كه وجود پروتستانتيسم را آماده گر بسط حاكميت سرمايه داري و توسعه تكنولوژي بدانيم، مسلّم آن است كه تمدن صنعتي، بالتّمام، تنها در جامعه اي بنيان مي گيرد كه در آن ممانعت هاي سنتي و مذهبي در برابر روح سودانِگارانه سرمايه داري و حاكميت تكنيك و اخلاق ملازم با آن وجود نداشته باشد. در جامعه آمريكا اكنون اقوامي چون « آميش » ها – در پنسيلوانيا – وجود دارند كه با اتكا به تفسير خاصي كه از مذهب كاتوليك دارند با تمدن جديد مخالفت مي ورزند و حتي ظاهر جامعه خويش را از لحاظ معماري و شهرسازي و معيشت به صورت قرون وسطا حفظ كرده اند. در آمريكا اين مقاومت ها آن قدر جدي است كه حتي در هواپيما، هنگام عبور از آسمان اُتاوا، سرو مشروبات الكلي قدغن مي شود!
توانايي ژاپن را در الحاق به تاريخ غرب بايد در آنجا جست و جو كرد كه در دين شينتو صفاتي آماده گر براي رويكرد تام به نظام سرمايه داري وجود دارد. دين شينتو ( شينتائو ) تفسير خاصّ ژاپني ها از تائوئيسم است و بايد دانست كه اگر تائوئيسم ژاپني نسخه اي مكرر از همان صورت چيني آن مي بود، بدون ترديد در ژاپن نيز مقاومت سنتي در برابر روح سرمايه داري و تعلق به تكنيك، آن همه بود كه اين توجه تاريخي به تمدن غرب روي نمي نمود.
تمدن صنعتي ماهيتاً امكان قبول صورت هاي متعدد قومي ندارد و در هيچ جاي ديگر از دنيا جز با همان صورتي كه در غرب به خود گرفته است موجود نمي شود. تمدن تكنولوژيك ماهيتاً با هيچ شريعت ديگري نيز جمع نمي شود، چرا كه خود در صورت يك شريعت ظهور يافته است، شريعتي كه با آداب و سنن و نظام اخلاقي خاصّ خويش همراه است.
« شريعت » صورتِ عملي و مجموعه آدابي است كه به حقيقت دين امكان ظهور مي بخشد و بنابراين، اگر حقيقت دين را « صامت و فاقد جهتِ وجودي » فرض كنيم، شرايع مختلفي مي توانند متناسب با تفسيرهاي مختلف از يك حقيقت ثابت موجود شوند؛ اما چگونه ممكن است كه يك حقيقت جهتِ وجودي نداشته باشد؟ حقيقت تكنولوژي يك صورتِ وجودي بيش ندارد و آن همين صورتي است كه در غرب ظهور يافته است و هيچ ديني جز با انكار خويش نمي تواند روي به اين حقيقت بياورد، مگر آنكه آن رويكرد از حدّ ظاهر فراتر نرود – يعني آنچه كه در غالب ممالك جهان سوم روي داده است – و يا در ذات آن دين، همان طور كه گذشت، آمادگي براي توجه ماهوي به تكنولوژي موجود باشد – يعني آنچه كه در ژاپن روي داده است.
تفسير چيني آيين كنفوسيوس متكي بر رهبانيت و تزكيه فردي است، اما تفسير ژاپني آن – شينتوييسم – چنين نيست. دين شينتو نه پيامبر دارد، نه كتاب مقدس و نه نظام تشريعي. نام شينتو نيز كه در زبان چيني به معناي « راه خدايان است » است، شايد نخست بر اسطوره هايي اطلاق مي شده كه متضمن نسبت خاصّ اين قوم با عالم آفرينش و طبيعت خاصّ ژاپن بوده است. دور نيست كه مذهب شينتو، بي آنكه بنيانگذاري داشته باشد، صورتِ همين اسطوره ها باشد كه رفته رفته جمع آمده اند، چرا كه اسطوره ها، در حقيقتِ امر، صور نوعي و يا مثال هاي آسماني حيات اقوام در طول تاريخ و عرصه معيشت آنان هستند.
در ادامه اين مقاله سعي شده است كه سنت خاصّ ژاپني از آن لحاظ كه مي تواند قابل شريعت صنعتي دنياي جديد باشد مورد بحث واقع شود.
بسياري از خصائل ژاپني ها كه آنان را آماده قبول تمدن غرب ساخته منشأ گرفته از اين اعتقاد است كه آنان جزاير ژاپن را اولين مخلوق الهي مي شمارند و نخستين ميكادو را فرستاده اي از نسل الهه خورشيد به ژاپن:
هنگامي كه خلقت زمين و آسمان آغاز شد
خدايان در يك مجمع عالي گرد آمدند.
هزاران هزار خدا
به ربّ النوع آفتاب
حكومت عرش را بخشدند
و به فرزند او نيز تحويل دادند
اين سرزمين بهترين خوشه هاي گندم را.
او كه سلطنتش همچون خدا خواهد بود،
به بلنداي آسمان و زمين دوام خواهد يافت.
پرستش ميكادو به مثابه فرزند و فرستاده آماتراسو – يكتا درخشنده آسمان – همواره در تمام طول تاريخ ژاپن حافظ وحدتي بوده كه علي رغم وجود حكومت هاي متخاصم قبيله اي اجازه نداده است تا كشور واحد ژاپن از هم بپاشد. اگر امپراتور به مثابه مظهر وحدت ملي وجود نداشت، بازگشت امپـــراتور ميجي – 1868 ميـــلادي – بعد از هفت قــرن حكومت شوگـون ها امكان نمي يافت. « شوگون » لقبي است كه سابقه تاريخي آن به جنگ هاي كهن با نژاد آينو مي رسد كه پيش از ژاپني ها، قرن ها بر شمال مجمع الجزاير ژاپن حاكميت داشته اند. ژاپني ها از نژاد مغولي هستند، اما آينو از نژاد قفقازي و صاحب پوستي سفيد و ريشي سفيد و ريشي انبوه. اكنون از اين نژاد جز گروهي اندك كه در هوكايدو زندگي مي كنند باقي نمانده اند. لقب شوگون را امپراتور به يكي از سرداران خويش بخشيده بود، اما يوريموتو كه از اواخر قرن دوازدهم ميلادي بر اساس ژاپن حاكميت يافت اين لقب را ميراث خانوادگي خويش گرفت تا خود و بازماندگانش به نام امپراتور بر ژاپن حكمراني كنند. حكومت او و فرزندانش در تاريخ ژاپن به نام باكوفو مشهور شد كه مفهوم تحت اللفظي آن « حكومت خيمه » يا « حكومت سپهسالاري » است. و در اين هفت قرن، اگر چه عملاً شگون ها بر ژاپن حكم مي راندند، اما ولايت امپراتوران، چون سلسله مقدس و مُطاعي كه از ازل بر ژاپن حكم مي رانده اند، هرگز مورد انكار قرار نگرفت. امپراتوران از جانب آسمان قيمومت زمين را بر عهده داشته اند و به اين معنا، « كهانت ديني » و « سلطنت زميني » چون دو وجه از يك امر واحد در وجود آنان به اتحاد مي رسيده اند. در زبان ژاپني واژه « ماتسوريگوتو» هم به معناي « امور ديني » است و هم به معناي « حكومت »، و در كتاب مقدس « نيهون جي »، امپراتور ژاپن چون « خداي مجسّم » مورد خطاب قرار گرفته است:
بنابراين، من... با كمال خضوع، عالي جناب اعلي حضرت امپراتور ژاپن را كه اكنون بر سرزمين هشت جزيره به عنوان خداي مجسّم حكم مي راند طرف خطاب مي گيرم...
اين تعليم ديني موجود در متون مقدس دين شينتو تا سال 1946 ميلادي در قانون اساسي حكومت ژاپن وجود داشت و هنوز هم اگر چه امپراتور از مقام مختفي خويش در عرش امپراتوري به ميان مردم نزول كرده، اما اين اعتقاد، با تغيير صورت، خود را در دل ژاپني ها زنده نگه داشته است. در پانزدهم اوت 1945، نُه روز پس از بمباران اتمي هيروشيما و شش روز پس از بمباران اتمي ناگازاكي، مردم ژاپن براي تخستين بار صداي امپراتور را از راديو شنيدند كه مي گفت امپراتور ديگر خدا نيست و بشري است همچون ديگران. انتحار دسته جمعي گروه هايي از مردمان دربرابر كاخ امپراتوري پس از شنيدن سخنان او نشان مي دهد كه اعتقاد به الوهيت امپراتور و سلطنت ازلي و ابدي ميكادوها بر سرزمين آفتاب تابان و خوشه هاي پربار برنج، تا كجا در قلوب و ارواح مردمان ريشه دار بوده است.
وحدت و اطاعتي را كه از لوازم اين رويكرد كلي تاريخي به غرب و تمدن آن است، پرستش ميكادو به مثابه خداي مجسّم ضمانت كرده است؛ پرستش ژاپن به مثابه اولين مخلوق الهي و وفاداري متعبدانه نسبت به مافوق نيز دو صورت متعين ديگر از همين روح تعبد هستند، ملازم با استحاله ذاتي فرد انساني در مذهب شينتو.
توسعه تكنولوژيك در مقياس كلي و تاريخي به انسان هايي نياز دارد كه بتوانند از يك نظم انتزاعي كه به سوي مطلق شدن ميل مي كند تبعيت كنند و فرديت خود را در جمعي با غايات مشترك مستحيل سازند. جامعه اي چنين، با مدينه حشرات اجتماعي، مورچگان و موريانه ها ئ زنبوران عسل قابل قياس است و بر اين قياس، داعيه فردگراي در غرب تزويري بيش نيست. فرديت انسان در تمدن غرب فرديت حقيقي نيست؛ فرديت او فرديت مورچه اي است كه رشته جبر غرايز خويش را بر گردن دارد و از اين روي، خود مي انگترد كه آزاد و مختار است، حال آنكه جبر صورتِ همان سپهري را يافته است كه او در آن مي زيد. فرديتِ آن كس كه مجبور است فرديت حقيقي نيست، چرا كه حقيقت فرديت در اختيار كامل فعليت ميابد. مفهوم وحدت نيز هنگامي محقق مي شود كه افراد با غايات مشتركي اجتماع پيدا كنند و بنابراين، از جانب ديگر، وحدت نه چنان است كه هماره ملازم به اجبار و ترك فرديت باشد.
وفاداري ژاپني ها نسبت به امپراتوري تا آنجاست كه اين مقام از همان آغاز – پيش از ميلاد مسيح – تا كنون در اختيار خانواده « ياماتو » بوده است. يعني امپراتوري ميراث ابدي خانواده ياماتو است كه آنان را از نسل خداي آفتاب مي انگارد. امپراتورمنشأ همه درخشندگي ها و مدلول همان آفتاب تابان و يا دايره سرخي است كه برپرچم ژاپن نقش بسته است.
بوشيدو نيز، كه به صورتي راز آميز و مطلق گرا ژاپني ها را مسخّر خويش داشته است، با وفاداري و حق شناسي مطلق نسبت به مهتران و بالادستان ظهور مي يابد فرمانبرداري سامورايي ها نسبت به سرور و فرمانده خويش فراتر از همه تعهدات ديگر آنان قرار مي گرفته، تا آنجا كه حتي ارزش ذاتي فرد و حرمت خون نيز در عرض اين وفاداري مطلق اعتباري نداشته است. از اينجاست كه در اين طريقت، انتحار – با شيوه خاصي كه آن را هاراكيري مي نامند – مظهر شرف وآزادمنشي است و جنگاور دليرتر آن كسي است كه براي جبران شكست، يا اثبات وفاداري خويش، در فرو بردن خنجر به درون سينه اش كم تر ترديد كند. سامرايي دلير هماره دو شمشير با خويش داشته است؛ شمشيري بلند براي پيكار با دشمن و شمشيري كوتاه تر براي انتحار.
اين خصوصيت شگفت انگيز كه در ميان هيچ قوم ديگري وجود ندارد نشانه بي بديل آن استكه وطن پرستي و ميكادوئيسم و صورت ديگري از همين روح كه در وفاداري مطلق نسبت به مافوق ظهور يافته، در نزد ژاپني ها حتي از حبّ نفس و حرمت خون نيز به فراتر نشسته است. آيين بوشيدو در هشت خصلت اخلاقي ظهور دارد: وفاداري، حق شناسي، جرأت، عدالت، صداقت، ادب، خويشتن داري و شرف. وفاداري و حق شناسي نسبت به سروران، امپراتور و وطن، جرأت در طريق فداكاري بي دريغ و جانبازي براي وطن و امپراتور، عدالت را ترك خود خواهي و عُجب كه مانع انجام دادن وظيفه جنگاوري است... و شرف و آزادمنشي در انتخاب مرگ. نظام بوروكراتيك كنوني نيز بر مبناي تسليم محض و وفاداري بي قيد و شرط نسبت به مافوق شكل گرفته كه صورتي تازه از يك سنت كهن است. در نظامي چنين، فرد انساني داراي اعتبار ذاتي نيست و خود اجازه نمي دهد كه چيزي معارض با غايات مشترك جمعي بخواهد و به راحتي مي تواند در طريق اين غايات از خود درگذرد. در سنت بوروكراتيك ژاپني – نظام رينگي – همكاري كاركنان در جهت منافع شركت فقط با تسليم محض و سر سپردن به يك سلسله مراتب طولي ممكن است؛ يعني استحاله فرد در جمع و تعبد و اطاعتي فارغ از هرگونه عصيان و حتي تعقل.
در اساطير شينتو، پرستش ژاپن و ميكادو – امپراتور – به صورتي متلازم، هر يك مؤيد ديگري هستند. در گزارشي مندرج در نشريه (Biblical World (1919 معتقدات ژاپني ها بعد از پيروزي در جنگ جهاني اول چنين توصيف شده است:
ژاپني ها مردم منتخب خدا هستند و ظهور خداوندي اختصاصاً در وجود امپراتور ژاپن تجلي يافته است. سرنوشت منطقي شينتواين است كه يك دين جهاني و فرهنگ نجات بخش براي همه افراد بشر بوده باشد. وظيفه مردم و امپراتور ژاپن اين است كه اين دين و فرهنگ را گسترش دهند تا جايي كه امپراتور ژاپن فرمانرواي روحاني و مادي سراسر عالم باشد. اين فتح عالم بايداز طريق صلح طلبانه صورت گيرد، اما به نظر منطقي مي آيد كه اگر راه هاي مسالمت جويانه به نتيجه نرسيد از قدرت عظيم امپراتوري استفاده شود.
پس وطن پرستي ژاپني ها صورتي ديني و اساطيري دارد و از اين لحاظ با ناسيوناليسم، به مفهوم امروزيون آن يكي نيست. وجود ژاپني ها مسخّر اين روح وطن پرستي است و اين صفت، از آن حيث كه فرديت را انكار مي كند و فرد انساني را به تسليم در برابر غايات اجتماعي و نظامات مربوط به آن وامي دارد، آماده گر قبول نظام سرمايه داري و توسعه تكنولوژي است. وطن پرستي ژاپني ها در واقع در مقابل ناسيوناليسم قرار دارد، چرا كه ناسيوناليسم ملازم با معناي «حاكميت ملي » است و به صرف وجود تمايلات مشترك قومي محقق نمي شود. اقوام و امم هماره وجود داشته اند، اما « ناسيون » ـ ملت ـ يك مفهوم جديد است متعلق به عرف سياسي دنياي جديد كه ضرورتاً حاكميت را از آن ملت مي بيند و لاغير. در اين معنا، حتي اگر دين مشترك را لازمه تحقق مفهوم « ملت » بگيريم – چنان كه جمهوري اسلامي پاكستان با اين انگار به استقلال از هند رسيده است – بازهم دين به تبع ضرورت حاكميت ملتي كه بر آن دين مستجمع شده اند به حكومت اضافه مي شود و نه چون امري كه خود مستقلاً بتواند حكومت داشته باشد.
شينتوييسم يك « دين اساطيري » است و بنابراين، نسبتِ پيروانش با معتقدات خويش نه از عقل متعارف منشأ گرفته است و نه از وحي. سخت كوشي مردمان ژاپن در مسير طلب و وفاداري شان به معتقدات خويش اگر چه مي تواند به صفات نژادي شان رجوع داشته باشد، اما ناشي از اين خصوصيت نيز هست كه ايمان اساطيري فارغ از تعلق است. دانش پژوهان ژاپني در جريان رويكرد تاريخي اين قوم به غرب هرگز اشتياقي براي فلسفه و علوم نظري نداشته اند و تلاش پيشروان اقتباس از دنياي جديد يكسره وقف علوم عملي بوده است. پزشكان ژاپني در قرن هجدهم وقتي با دشواري فراوان به منابع هلندي علم آناتومي دست يافتند، جسد يك جنايتكار محكوم به مرگ را با استفاده از كتاب ها تشريح كردند و با تحمل مشقت بسيار دست به ترجمه كتاب ها زدند، در حالي كه نهايتِ تلاش آنان نمي توانست روزانه به ترجمه بيش از ده سطر منتهي شود.
تعقل لاجرم همراه با شك است و شك، هم گذرگاه يقين است و هم پرتگاه شيطان. ايمان اساطيري فارغ از تعقل است، اما ايمان ديني – در اديان مبتني بر وحي – اگر چه في حدّ كماله فراتر از تعقل است، لكن خود را در تعقل و تفكر تاريخي باز مي يابد و كمال مي بخشد، تا آنجا كه در آخرالزّمان به كامل ترين صورتِ تحقق خويش واصل مي شود و حكومتي جهاني برپا مي دارد. جامعه ايماني اساطيري با انكار معتقدات خويش مي تواند عرصه تعقل محض واقع شود، چنان كه در يونان باستان اتفاق افتاد. سرّ آنكه يونان مولد فلسفه است در همين جاست كه عقل فلسفي صورتِ انكاري ايمان اساطيري است – و البته در اين سخن مسامحه اي بسيار وجود دارد. به اين معنا، مكتب اصالت عقل در مقابل مكتب اصالت ايمان نيز قرار مي گيرد. راسيوناليست ها هيچ حكمي را، مگر از طريق عقل و منطق متعارف، نمي پذيرند و « راز » را انكار مي كنند. عقل متعارف رو به پايين دارد عالم بالا را انكار مي كند؛ زميني است و درجست وجوي سادگي از راز مي گريزد و در نظرش آنچه منطقي نيست وجود ندارد؛ از مطلق گرايي فرار مي كند، اگر چه خود بر اصالت منطق تا حدّ اطلاق اصرار مي ورزد.
شينتوييسم اگر چه مبنايي راسيوناليستي ندارد، اما از آنجا كه متكي بر نحوي وحدت وجود اساطيري است كه در صورتي انتزاعي و بسيار ساده اجمال پيدا مي كند، به سهولت با راسيوناليسم كنار مي آيد. در اساطير شينتو عالم بالا نمونه انتزاعي همين زندگي زميني است و بنابراين، تقرب به عالم بالا مستلزم انكار حيات دنيايي نيست:
در كتـاب كوجيكي مسطور است كه چون اين خداي نرينه، يعني ايــزاناگي، در بحـر حيط غوطه زد و به رسمي كه هنوز نزد مردم ژاپن معمول است مــــراسم غسل را به جاي آورد و بدن را از آلايش عالم سفلي پاك و مطهر ساخت، از گوشه چشم چپ او بزرگترين و مهمترين الاهه به وجود آمد كه او را آماتراسو، الاهه ي شمس، گويند... پس چون بار ديگر غسل كرد خداي ديگري از گوشه چشم راست او بـــه نام تسوكي يومي يا الاهه قمر به ظهور رسيد و از منخرين او خداي طوفان به نـام سوساـ نوـ وو خلق شد، و اين خدايان هر يك در قبه آسمان بــر مسنــد جلال خود آرام گرفتنـد.
چون چند سالي بر آمد روزي الاهه آفتاب، آماتراسو، از فراز فلك بر عرصه خاك نظر افكند و مشاهده نمود كه بر روي جزاير، در مد نظر او،آشفتگي بسيار و اختلال فراوان موجود است و يكي از فرزندان خداي طوفان بـر آن خاك حكومت مي كنــد.
از اين رهگذر دلگير و غمگين شد، پس به نبيره خود كه ني ني جي نـام داشت امـــر فرمود كه از آسمان به زمين فرود آمده به آن جزاير [ جزاير ژاپن ] برود و از جانب وي در آنجا حكمفـــرمايي كند. كلماتي كه الاهه آفتاب بـــه نبيره خود گفته جزو ادعيه
مقدس مردم ژاپن است و هنـوز هر طفل خردسال آن را از بر داشته، تكرار مي كند.
در آنجا مي گويد:
« در اين سرزمين بارور و سبز، و در آن مزارع برنجهاي تازه، بايد فرود آيي و كار آنجا را به سامان آوري.» ني ني جي فرمان مادر بزرگ خود را اطاعت كرد و نخست به جزيره كيوشو فرود آمد و در آنجا روزگاري بزيست. فرزندزاده او، ژيموتنو، اولين خدايي است كه در پيكــر آدميان مجسم گشتــه، صورت امپـراتوري ژاپني گرفت و از جزيره كيوشو به قلب جزاير ژاپن تاخت و جزيره هوندو را مسخر كرد و تختگاه خود را در آنجا قرار داد. امپراتور ژاپن صورت مجسّم نَبيره خداي خورشيد است و اين اسطوره نشان مي دهد كه وحدت وجود اساطيري ژاپن مبتني بر تجسم دنيايي خداياني است كه وجودشان متناظر با وقايع عالم طبيعت است: خداي خورشيد، خداي قمر و حتي خداي طوفان ( سوسا – نو – وو ) كه داراي طبيعت فاسدي است، منشأ بسياري از پليدي ها. شرارت هايي كه در اساطير به خداي طوفان منتسب شده صورت انتزاعي ويراني هايي است كه طوفان واقعي به بار مي آورد؛ و بر همين قياس، خدايان بسيار ديگري كه در عالمي متناظر با عالم طبيعت متولد مي شوند، ازدواج مي كنند، صاحب فرزند مي شوند، استحمام مي كنند، بيمار مي شوند، خشم و حسادت مي ورزند، گريه مي كنند، ناسزا مي گويند، يكديگر را به قتل مي رسانند،... و مي ميرند. خدايان اساطيري ژاپن ارواحي هستند كه از طبيعت انتزاع شده اند: بادها، آتش، رعد و برق، زلزله، آتشفشان، امراض، ستارگان، درياها، كوه ها، رودخانه ها، درختان، سنگ ها، خوردني ها، نوشيدني ها و همه آنچه كه هست، يا مفاهيمي چون « باروري » و « فراواني » كه باز هم از عالم طبيعت انتزاع مي شوند. خداي آتش، كاگو – تسوچي، منشأ خشكي و قحط سالي است كه مادر خود خداي زمين را به هلاكت مي رساند. خداي آسمان، ايزاناگي، او را به ضربه شمشير از پاي مي اندازد و خدايان رعد و برق و طوفان و باران پديد مي آيند و از كاگو – تسوچي انتقام مي گيرند.
لفظ « كامي – نو – ميچي » در زبان ژاپني مترادف شينتو يا شين تائو است كه در زبان چيني به معناي « راه خدايان » است. « كامي » ـ كه مفهوم تحت اللفظي آن « بالاتر » است ـ به همه ذوات طبيعي كه مستحقّ احترام و تحسين يا ترس هستند اطلاق مي شود: گياهان و درختان، حيوانات ، كوه ها و درياها، افراد بشر و حتي موجودات شرور و موهوم. به نظر مي رسد كه اسطوره هاي كامي – نو – ميچي بيان كننده روابطي هستند كه بين ذوات موجودات طبيعت، در آينه « ضمير جمعي » اين قوم وجود دارد.
احساس پيروان شينتو در برابر كامي، احساس بيم كودكي است كه پس از طيّ طريق در جنگلي روشن، به ناگاه خود را در برابر غاري تاريك و پوشيده از درختان كاج بيابد. آنان اموات و نياكان خويش را نيز با چنين احساسي مي پرستند. الهه گان – آنان كه در بالا هستند – نه تنها واجد انفاسي قدسي و ارواحي متعالي نيستند، بلكه خصائل آنان صورتي انتزاعي از همين خصائل سخيف دنيايي است. تلاش اسطوره هاي كامي – نو – ميچي عموماً متوجه توجيه وقايع طبيعي و ظاهري است و هرگز به وقايع باطني نمي پردازند:
الهه خورشيد كه از اعمال زشت برادرش سوسا – نو – وو، فرمانرواي مذكر تندخو، الهه طوفان، رنجيده بود در غاري گوشه گرفت ( كسوف ). سعي مردمان و الهه گان ديگر براي بيرون كشاندن او از غار بر عبث بود. سرانجام يكي از الهگان برهنه شد و هرزه وار بر طشتي واژگونه دست افشاند و پاي كوفت ( آيين باروري ) چنان كه همه ساكنان آسمان را به خنده انداخت. الهه خورشيد از سر كنجكاوي زنانه سر از غار بيرون كرد تا بر آنچه مي گذرد آگاهي يابد. آيينه اي كنجكاوي اش را بيش تر برانگيخت؛ او را گرفتند و از غار بيرون كشيدند و بار ديگر زمين از روشنايي خورشيد بهره مند شد ( رفع كسوف ).
دين بودايي ژاپني نيز كه وابسته به شاخه ماهايانا ( ارابه بزرگ ) است، خلاف ديگر كشورهاي آسياي شرقي، بيش تر رستگاري براي همه ابناي بشر را تبليغ مي كند تا تعالي نفس را. برتري الهگان در تقدس و طهارت و يا فضائل آنان نيست و بنابراين، اطاعت مردمان از فرمانروايانشان نيز مشروط به وجود تقدس و طهارت و تقوا و فضيلت در آنان نيست. صحنه اي از عبور موكب دايميوها ( ملاكان بزرگ ) در قرن هفدهم مي تواند پرده از باطن تعبدي بردارد كه پيروان دين شينتو را نسبت به امپراتوران و فرمانروايان قوم، به صورتي غير مشروط ملتزم مي داشته است:
مردماني كه در توكائيدو ( راه شرقي دريا ) ميان پايتخت قديم و جديد در حركت بودند، هر گاه كه به موكب سروري بزرگ بر مي خورند پراكنده مي شدند و در هر دو سوي جاده زانو مي زدند و سجده مي بردند تا آن موكب عبور كند. پيشاپيش، جنگاوران سامورايي مي آمدند با شمشيرهايي دراز و دشنه هايي كوتاه. آنگاه يكي از وابستگان برجسته مالك بزرگ كه خود بر پالَكي نشسته بود همراه با پاسبانانش از راه مي رسيدند. از آن پس آنان خدمتكاران مي آمدند با زنبيل ها و صندقچه هايي پر از آذوقه راه و اشياي گرانبها و سپس گروهي ديگر از سامورايي ها با درفش و پس از ايشان خود دايميو كه در تخت رواني آرميده بود، همراه با گروهي بزرگ از سامورايي ها و خدمتكاران كه عقبدار كاروان به شمار مي آمدند. عدد كاروانيان اين موكب از صد تن و گاه از هزار تن مي گذشت؛ و اگر كسي از مردمان،احترام و اعتناي لازم را روا نمي داشت او را مثله مي كردند و مي گذشتند. و اين حقّ قانوني سامورايي بود.
اطاعتي چنين، فارغ از تعقل است، و اراده انساني، اختيار و استقلال او، و اعتبار ذاتي فرد را انكار مي كند و تا بشر از خود حقيقي خويش كه مظهر اسم « مختار » است و امانتدار ازلي حقيقت، بيگانه نشود نمي تواند تسليم اراده ديگري شود. آيين ها كه صورت ظاهري مُجملي از فرهنگ قومي و معتقدات مذهبي هستند، هر چند از يك جانب مردمان را توسط اعمال و اورادي كه صورتِ مبدل همان فرهنگ هستند بر آن معتقدات نگاه مي دارند، اما از جانب ديگر، با اصالت دادن به عمل ظاهر، باطن آن فرهنگ را انكار مي كنند. عادت ويرانگر ايمان است، چرا كه ميان عمل ظاهر و حكمت باطني آن عمل فاصله مي اندازد و اعمال و اذكار و اوراد را از روح تهي مي سازد. از همين روي، اعتناي اديان باطن گرا به اعمال ظاهري به كم ترين حدّ خويش مي رسد و در مجامع نظامي كه عمل گروهي بايد از سر تسليم محض و با انكار انگيزش هاي فردي صورت گيرد، نظم ظاهري تا حدّ اطلاق محكم و دقيق مي شود. در همه ارتش ها معمول است كه فرد را تا آنجا به اطاعت محض عادت مي دهند كه در هنگام عمل به فرمان، فرصت تعقل و ترديد پيدا نكند و اراده اش در اراده سلسله اي از مراتب طولي فرماندهي مستحيل شود.
تمدن غرب آدابي نظام يافته و مرتبت بر تفكر و فرهنگ خويش دارد و به عبارتي ديگر، شريعتي متناسب با ماهيت خويش كه با هيچ شريعت ديگر جمع نمي شود، مگر آنكه آن را قابل و پذيراي خويش بيابد. شريعت صورتِ ظاهر حقيقتِ دين است و مهم ترين خصوصيتي كه ژاپن را آماده قبول نظام سرمايه داري و توسعه تكنولوژي ساخته اين است كه آيين شينتو فاقد يك نظام معين اخلاقي است كه بر آن اطلاق شريعت روا باشد. اگر چه ابزار محصول تكنولوژي غربي، به اعتبار صور ماهوي شان، كم و بيش محمل فرهنگ غرب هستند، اما هرگز به اعتبار استفاده از اين محصولات – و حتي پيشرفته ترينشان – نمي توان در تقدير تاريخي غرب سهيم شد و به آنجا رسيد كه ژاپن امروز رسيده است. ( با صرف نظر از مقدمات اين بحث، كه به چون و چرا كردن در ضرورت دستيابي به توسعه تكنولوژي مي پردازد. )
سنت و شريعت هماره در برابر رويكرد تام و تمام به تمدن جديد مقاومت مي ورزند، اگر چه غالباً در برابر مقتضيات زمانه، يعني ضرورت استعمال ابراز تكنولوژيك، تسليم مي شوند. امم سنتي و ديني در برابر جاذبه ابزار اتوماتيك و آداب تمدن جديد ناگزير مي شوند كه تن به يك تسليم مشروط بسپارند، با اين انگار كه امكان گزينش در ره آوردهاي تمدن غرب وجود دارد؛ آنها تكنولوژي غرب را مي خواهند، اما فرهنگ آن را نمي خواهند.
ژاپني ها چنين اشتباهي را مرتكب نشدند و از همان آغاز، تجدد را همچون « فرايندي غير قابل تجزيه » يافتند. سران حكومت، در اوان بازگشت امپراتور ميجي و آغاز دورات تجدد، بر خود لازم ديدند كه لباس شب بر تن كنند و هر يكشنبه شب را در باشگاه دولتي روكوميكان با والس و رقص هاي جمعي اروپايي بگذرانند و امپراتور ناگزير شد كه براي مبارزه با معتقدات بودايي مردم، گوشت گاو بخورد. آنها تكنولوژي جديد را چون يك سيستم به هم پيوسته يافتند كه وجود هر يك از اجزاي آن مستلزم وجود همه اجزاي ديگر است و اما با اين دريافت نيز اگر چه شرط لازم توجه تام و تمام به تجدد فراهم مي آيد، ولي كار به اتمام نمي رسد؛ شرط كافي آن است كه امكان پذيرش شريعت جديد تمدن صنعتي براي يك قوم وجود داشته باشد.
اين شرط نيز در ژاپن محقق بود. در كتاب هايي كه به تاريخ ژاپن پرداخته اند مي توان يافت كه بعد از بازگشت امپراتور ميجي و تشكيل حكومت مركزي، مخالفت قلمروهاي ملوك الطوايفي در برابر دگرگوني هاي ناگهاني و انكار ميراث هاي كهن سنتي چندان ناچيز بود كه شگفت مي نمايد. قلمروهاي ملوك الطوايفي، علي رغم روح جنگاوري سامورايي، به سهولت رام حكومت جديد شدند و از همه امتيازات خويش در گذشتند و اين امر اگر چه از يك جانب به سيطره سنتِ پرستش امپراتور بر روح و جان مردمان باز مي گردد، اما از ديگر سو به اين حقيقت رجوع دارد كه شينتوييسم صورت تشريعي مستحكم و نظام يافته اي ندارد.
آيين هاي مقدس شينتو، همچون آيين هاي قبايل غير متمدن ساكن آفريقا و يا استراليا، آيين هاي اساطيري است و صورتِ تشريعي ندارد. لفظ « تسومي » كه به مفهوم « گناه » يا « جنايت» است با آنچه كه در اين اديان الهي به اين مفهوم وجود دارد كاملاً مغاير است. « تسومي » با آيين هاي مربوط به پليدي زدايي پيوند دارد، نه با احساس گناه مذهبي؛ و پليدي ( كه گا ) به خون، مرگ، قاعدگي، مقاربت جنسي و زايمان رجوع دارد. در شينتو تصوري از بهشتي كه با تعالي نفس حاصل آيد و جهنمي كه تجسم اعمال گناه آلوده باشد وجود ندارد.
ترجمه لفظ اومانيسم به « آداب داني » حاكي از اين حقيقت است كه قدماي ما در توجه به غرب، خواسته يا ناخواسته، دريافته بودند كه اين رويكرد ماهيتاً فرهنگي است و براي تحقق آن ضرورتاً آداب متجدد بايد جانشين شريعت شود. كشف حجاب و ايجاد ممانعت قانوني در برابر روضه خواني و عزاداري محرم نتيجه و معلول چنين دريافتي است. قصد انكار اين واقعيت در ميان نيست كه صورت سنتي شريعت از حقيقت دين فاصله داشته است، اما بايد ديد كه آيا اين معارضه با سنن، به قصد رجعت به حقيقت دين انجام مي گرفته و يا با نيّتِ رفع موانعي كه در سر راه تجدد در جامعه سنتي ايران وجود داشته است. با اين همه، غرب گرايي تاريخي اين امت جز از حدود ظواهر فراتر نرفته است و نه اين امت، كه علي العموم هيچ يك از اقوام مسلمان آسيايي يا آفريقايي نتوانسته اند در تقدير تاريخي غرب سهيم شوند و به تجدد و توسعه تكنولوژيك دست يابند.
« قانون مدني و آداب اجتماعي » شريعتِ اين دنياي جديد است و علم پرستي ( سيانتيسم ) حقيقت آن؛ و به ناگزير مفهوم حقوقي « جرم » جانشين معناي ديني « گناه » شده و تجدد مستلزم تسليم در برابر اين شريعت جديد است. در نظام اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي غرب، نظام ظاهري در همسويي با غرايز سطحي بشر تا آنجا اصالت، اطلاق و گسترش يافته است كه امكان رجوع به حقيقت وجود و فرديت حقيقي بشر و تأمل و تعمق در باطن آداب ظاهري ديگر وجود ندارد.
يك نظم ظاهري وقتي به سوي مطلق شدن ميل كند، منافي اختيار و استقلال ذاتي فرد انساني است و بنابراين، فرد در يك نظام ماشيني وظيفه اي جز آنچه آن نظام از او مي خواهد بر عهده ندارد و اين صورتي از بردگي است. پس همان سان كه گذشت، فرديت انسان در تمدن غرب فرديت حقيقي نيست و چون « فرد حقيقي » موجود نباشد، از اجتماع اين افراد نيز «جمع حقيقي » موجود نباشد، از اجتماع اين افراد نيز « جمع حقيقي » صورت نمي بندد. در غرب نه فردگرايي حقيقي وجود دارد، نه جمع گرايي حقيقي، و آنچه هست دعوت به صورتي از نفس بشري است كه در برزخ «نه انسان و نه حيوان » در وضعي حقيقتاً ناپايدار و غير قابل دوام معلق است.
« صورت نوعي كارگر » را تكنولوژي و كارفرما قالب گرفته اند و نظام كارخانه اي همه كارگران را بر همين مقياس و مكيال قالب مي گيرد و فرديتِ آنان را انكار مي كند و وادارشان مي سازد تا خصائل و صفاتي را كه به تشخص و فرديت آنان باز مي گردد كنار بگذارند تا بتوانند در اين قالبِ « مفهوم نوعي كارگر » جاي گيرند. جامعه شناسي مفهومي ماكس وبر نيز بر مبناي همين « صور نوعي مفهومي » صورت پذيرفته است. نمونه اي از ايــن صور نوعي را، آن سان كه خود او بيان كرده است، مي توان در تصور « انسان اقتصادي » كه در حوزه متداول علم اقتصاد مبناي همه فرضيات واقع مي شود، پيدا كرد. انسان اقتصادي، بر حسب تعريف، كسي است در جست و جوي سود بيش تر با حدّاقل كار، و نيز كارگر كسي است كهخصايصي فردي اش در يك نظام انتزاعي ماشيني، متناسب با وظيفه اي كه در مجموعه آن نظام از او خواسته شده، استحاله يافته است.
صور نوعي مفهومي نه كاملاً واقعي هستند و نه كاملاً فرضي و تخيلي. اگر يك صورت كلي مثالي از زندگي بشر امروز انتزاع كنيم، اين تعاريف در آن صورتِ مثالي واقعيت خواهند يافت. چه بسا در جامعه اقتصادي مغرب زمين هنوز هم باشند كساني كه انسان اقتصادي را متعهد نسبت به اخلاق ديني مي خواهند، اما در صورت مفهومي منتزع از حيات بشر امروز، انسان اقتصادي همان سان تعريف مي شود كه گذشت: « كسي كه در جست و جوي سود بيشتر با حدّاقل كار است »، و اين تعريف فارغ از تعهدات اخلاقي است و بنابراين، كسي كه نخواهد اخلاقي را قرباني سود بيش تر همراه با كار كمتر بكند از اين صورتِ غالب اجتماعي عدول كرده است و چه بسا كه در عرف جامعه اقتصادي غرب، انسان ابلهي باشد.
در ژاپن، تحقق اين مفهوم – انسان اقتصادي – در همسويي با صورت مثالي جامعه امكان يافته است، اما در جوامع ديني اين امكان وجود ندارد، چرا كه با اخلاق حاكم در تعارضي غير قابل حل واقع مي شود. مسئله تعارض ميان دين و رفتارهاي اجتماعي ديگر، مسئله اي است كه ماكس وبر را بيش از ديگر مسائل به خود جلب كرده است. او بحق دريافته است كه اين تعارض خاصّ ادياني است كه از اعتقادات قلبي به سوي احكام عملي ميل كرده اند و در عين حال، در جست و جوي فلاح و رستگاري در ناكجا آبادي بيرون از اين جهان هستند، و اگر نه، در ادياني كه صرفاً از مجموعه احكام اخلاق عملي در جهت سازگاري با دنيا تشكيل شده اند چنين تعارضي وجود ندارد. ادياني كه فلاح اخروي مطلوب آنهاست با وضع موجود و رفتارهاي اقتصادي و سياسي با آن به معارضه برمي خيزند. ماكس وبر صورت هاي گوناگون اين تعارض را برشمرده است: مخالفت با ربا، تقديس صدقه و قناعت،... وتعارض پنهاني كه ميان اصل نوع دوستي و راسيوناليزاسيون اقتصاد جديد وجود دارد. اقتصاد جديد چيزي جز رقابت منافع نيست و حدّ عقل اقتصادي جديد را نيز اعتبارات و معايير مبتني بر اين رقابت بي رحمانه و سودانگارانه تعيين مي كند. اين صورتِ مفهومي از عقل هر آنچه را كه با محاسبات منفعت پرستانه انسان اقتصادي سازگار باشد عقلاني مي شمارد و غير آن را – هر چه باشد – عين بلاهت و جنون مي داند.
ماكس وبر، آيين كنفوسيوس چيني و يهوديت تلمودي را از ادياني مي داند كه اصالت را صرفاً در مناسك و شرايع مي جويند. تمايزي كه او ميان اين اديان و اديان اعتقادي معطوف به فلاح اخروي قائل مي شود بسيار دقيق است. در اينجا قدرت و حضور سنت تا حدي است كه رفتار اخلاقي در ميان ديوارهاي احكام عملي محض و مناسكي كه رابطه خود را با حكمتِ تشريع خويش بريده اند محبوس مي شود و سود انگاري متشرعانه – كه در جست و جوي اجرِ بيش تر به ظاهر اعمال چسبيده است – راه را بر عبادت حقيقي و عرفان مي بندد. و اما در اين معطوف به فلاح اخروي، حيات دنيايي به خودي خود معنايي ندارد و به تبع معنايي كه حكمت معنوي دين براي آن قائل مي شود معنا مي گيرد. وبر به غلط مي پندارد چنين ادياني از آرامش دروني برخوردار نيستند، چرا كه همواره در درون خود گرفتار يك تعارض حل ناشدني اند. او از معاني « طمأنينه » و « سكينه » غافل است، چرا كه «سرچشمه طلب حقيقي » را در درون انسان، آنجا كه طالب و مطلوب يكديگر را ملاقات مي كنند، نمي شناسد.
ماكس وبر عمده ترين مسئله توسعه سرمايه داري را « بسط روح سرمايه داري » مي داند. او در جواب به اين پرسش بزرگ كه چرا نطفه هاي سرمايه داري، كه در ديگر تمدن ها نيز موجود بوده است، فقط و فقط در مغرب زمين در جهت تحولي چنين عظيم و نظام يافته انعقاد يافته اند به خلقيات بورژواها توجه پيدا كرده است و مي گويد آنچه را كه ديگر تمدن ها كم داشته اند بايد در همين جا جُست: آمادگي اخلاقي براي بسط روح سرمايه داري. وبعد به مؤانستي كه ميان اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري وجود دارد اشاره مي كند. اگر چه سرشت فعاليت تُجّار، كه بيش تر با امور دنيوي مُجانسَت دارد تا با امور روحاني، امري منحصر به تاريخ و جغرافياي مغرب زمين نيست، اما وقتي كه اين سرشت در عرصه آماده اي كه با پوريتانيسم و پروتستانتيسم در جامعه غرب فراهم آمده است به صورت خُلقيات نخستين كارفرمايان سرمايه داري اروپا تظاهر مي يابد، روح سرمايه داري به صورتي كه در غرب اتفاق افتاد بسط پيدا مي كند و تمدن جديدي را بنيان مي گذارد. مراد وبر از « عقلاني كردن اقتصاد » كه آن را خصوصيت منحصر به فرد تمدن غرب مي داند همين است، چرا كه مؤمن پوريتان نه تنها لازمه دينداري را مخالفت با وضع موعود نمي بيند، بلكه خواست خداوند را متناظر با كارآيي، ثمر بخشي و توفيق اجتماعي خويش مي داند.
در ژاپن نيز، همان طور كه گذشت، در جست و جوي عرصه آماده اي كه روح سرمايه داري در آن بسط يافته است بايد متوجه خلقيات پيروان شينتو و خصوصيات اين دين اساطيري بشويم و البته در كنار آنچه مذكور افتاد، شايد اين نكته چندان اهميت پيدا نكند كه توسعه اقتصادي ژاپن بيشتر بر همكاري جمعي متكي بوده است تا رقابت منافع – آن سان كه در اقتصاد ليبرال معمول است – و در جايي كه رقابت آزاد منافع در غرب به نفي ضرورت اقتصادي وجود دولت انجاميده است، در ژاپن اين دولت است كه به نظام توليد جهت و وحدت مي بخشد.

نويسنده:سيد مرتضي آويني

golzaram
21st July 2009, 10:53 PM
از ميان كشورهاي اين سوي كره زمين، ژاپن تنها كشوري است كه توانسته در تقدير تاريخي دنياي جديد شريك شود و به توسعه تكنولوژي كه تنها نشانه اين امر است دست يابد و حتي در رقابت با آمريكا تا آنجا پيش رود كه بتواند خود را همچون طلايه دار تاريخ فردا ببيند .


از ميان كشورهاي اين سوي كره زمين، ژاپن تنها كشوري است كه توانسته در تقدير تاريخي دنياي جديد شريك شود و به توسعه تكنولوژي كه تنها نشانه اين امر است دست يابد و حتي در رقابت با آمريكا تا آنجا پيش رود كه بتواند خود را همچون طلايه دار تاريخ فردا ببيند و مظهر تمدن شرق، كه تاريخ فردا تاريخ تمدن شرق است.
شبي ديگر بر تاريخ اين سياره گذشته و اكنون نوبت آن است كه خورشيد يك بار ديگر سر از مشرق زمين بر آورد. در اين مدار كه مي گويم، يك شبانه روز هزار و چهارصد سال به طول مي انجامد و آنان كه اين سخنان را به جنون نويسنده اش حواله نمي دهند، شايد كه تسليم حيرت خويش نشوند و در اين سخنان غور كنند.
در اينكه سپيده تمدن شرق سر زده است ترديدي نيست و چه بسيارند از ميان غربيان نيز كساني كه اين حقيقت را، همچون جانوراني كه وقوع زلزله را پيشاپيش احساس مي كنند، دريافته اند و به فروپاشي ايمان آورده اند و حتي طلوع ستاره تقدير را در ناصيه شرق ديده اند...
و اما درباره ژاپن – چه آن گونه باشد و چه نباشد – در جواب به اين سؤال نخستين كه در ميان ممالك اين سوي سياره زمين چرا فقط اوست كه ملحق به تاريخ تمدن غرب شده است چه بايد گفت؟ وضع كنوني كشورهاي ديگري چون كره و هنگ كنگ و تايوان و تايلند... از لحاظ توسعه اقتصادي، در كنار واقعيت ژاپن، مي تواند ما را به اين نتيجه برساند كه خصوصيات روحي نژاد زرد در اين ميان نمي تواند خالي از تأثير باشد. اما آيا همه واقعيت همين است؟
پژوهشگران و نويسندگاني كه درباره ژاپن نوشته اند غالباً اذعان دارند كه ژاپن با حفظ هويت سنتي خويش توانسته است به توسعه تكنولوژي و سرمايه داري دست يابد و اين اگر چه مطلق واقعيت نيست، اما با آن بيگانه هم نيست. با صرف نظر از اين بحث كه آيا جمع سنت و تجدد ممكن است يا خير، روي ديگر اين سخن آن است كه در ژاپن، مقاومت هاي سنتي و مذهبي در برابر تجدد به مراتب از همه كشورهاي ديگر مشرق زمين كمتر است و به اعتقاد من راز سرزمين آفتاب در همين جاست و راز هماره در همان جا نهفته است كه كمتر به جست و جوي آن بر مي آيند.
به تعبير روشن تر، جمع سنت و تجدد ممكن نيست و اگر در سرزمين آفتاب اين جمع امكان يافته، از آن روي است كه از يك سو مقاومت سنت ژاپني در برابر تمدن غرب و توسعه سرمايه داري از همه جاي ديگر كم تر است و از سوي ديگر، در بطن سنت ژاپني صفات و خصايصي وجود دارند كه مي توانند با توسعه تكنولوژي و تمدن سرمايه داري هم سويي و هم جهتي داشته باشند. ميان خصوصيات روحي نژاد زرد و سنت هاي آنان نيز نسبتي خاص وجود دارد كه علي رغم اهميت بسيار، ناگزيريم از آن در گذريم.
رويكرد تاريخي اقوام و امم به توسعه تكنولوژي بلا استثنا با مقاومت بسيار جدي و سازش ناپذير سنت و دين روبه رو شده است و علت عدم موفقيت كشورهايي را نيز كه مادرِ تكنولوژي نبوده اند، در همپايي با تمدن غرب، بايد در همين جا جست و جو كرد، تا آنجا كه بايد گفت با وجود اين تعارض، حتي اگر ساير شرايط تاريخي نيز فراهم آيند، توسعه تكنولوژي محقق نخواهد شد و مراد از رويكرد تاريخي نيز توجهي است كه لازمه اش انصراف از ساير جهات است، و اگر نه، در سراسر دنياي امروز شايد جايي نباشد كه حيات مردمان بي نياز و مستقل از محصولات تكنولوژي مدرن باقي مانده باشد. استفاده از اتومبيل و يخچال و جاروبرقي و ماشين لباس شويي و حتي تلويزيون و كامپيوتر مي تواند تحت شرايطي خاص با سنت و دينداري جمع شود، اما رويكرد تامّ تاريخي به تمدن غرب – يعني آنچه كه در ژاپن امروز روي داده است – نمي تواند بدون انصراف از دين وسنت محقق شود، مگر آنكه در بطن دين و سنتِ يك قوم آمادگي لازم براي هم سويي با آن موجود باشد، و نگارنده، اگر چه بسزا نمي داند كه در تأييد مدعاي خويش شاهد مثال از ميان غربيان برگزيند، اما ناگزير است كه در اين مقام به ماكس وبر و تحقيقات گران قدر او در جامعه شناسي تطبيقي اديان و مذاهب اشاره كند. او با درك اين حقيقت كه واقعيت هاي تاريخي و اجتماعي را نمي توان در قالب هاي انتزاعي قوانين علمي محصور كرد، در انتقاد به ماترياليسم تاريخي اظهار مي داشت كه در تحولات تاريخي جوامع نبايد در جست و جوي علتي مشترك و ايجابي برآمد. نسبتي را كه او بين تمدن سرمايه داري و پوريتانيسم يافته بود مي توان صورتي ديگر از همين رابطه اي دانست كه در اين مقاله بين سنت ژاپني شينتو و توسعه تكنولوژي در ژاپن برقرار مي شود.
پوريتانيسم كه صورت دنيازده مسيحيت است ماهيتي منطقي و ضدّ سنت دارد و به همين لحاظ، نه تنها در برابر رويكرد اروپاي شرقي به سرمايه داري و انقلاب تكنولوژيك ممانعتي ندارد، بل با اين اعتبار كه در ميان همه فِرَقِ پروتستان ها مقبول است و حيات دنيايي انسان ها را عين تكليف الهي شان مي انگارد، به آن مدد مي رساند. چه اين گونه فرض كنيم كه ظهور پروتستانتيسم – يا پوريتانيسم - ناشي از رويكرد غرب به تفكر منطقي، ضدّ سنت و علم زده است و چه آن گونه كه وجود پروتستانتيسم را آماده گر بسط حاكميت سرمايه داري و توسعه تكنولوژي بدانيم، مسلّم آن است كه تمدن صنعتي، بالتّمام، تنها در جامعه اي بنيان مي گيرد كه در آن ممانعت هاي سنتي و مذهبي در برابر روح سودانِگارانه سرمايه داري و حاكميت تكنيك و اخلاق ملازم با آن وجود نداشته باشد. در جامعه آمريكا اكنون اقوامي چون « آميش » ها – در پنسيلوانيا – وجود دارند كه با اتكا به تفسير خاصي كه از مذهب كاتوليك دارند با تمدن جديد مخالفت مي ورزند و حتي ظاهر جامعه خويش را از لحاظ معماري و شهرسازي و معيشت به صورت قرون وسطا حفظ كرده اند. در آمريكا اين مقاومت ها آن قدر جدي است كه حتي در هواپيما، هنگام عبور از آسمان اُتاوا، سرو مشروبات الكلي قدغن مي شود!
توانايي ژاپن را در الحاق به تاريخ غرب بايد در آنجا جست و جو كرد كه در دين شينتو صفاتي آماده گر براي رويكرد تام به نظام سرمايه داري وجود دارد. دين شينتو ( شينتائو ) تفسير خاصّ ژاپني ها از تائوئيسم است و بايد دانست كه اگر تائوئيسم ژاپني نسخه اي مكرر از همان صورت چيني آن مي بود، بدون ترديد در ژاپن نيز مقاومت سنتي در برابر روح سرمايه داري و تعلق به تكنيك، آن همه بود كه اين توجه تاريخي به تمدن غرب روي نمي نمود.
تمدن صنعتي ماهيتاً امكان قبول صورت هاي متعدد قومي ندارد و در هيچ جاي ديگر از دنيا جز با همان صورتي كه در غرب به خود گرفته است موجود نمي شود. تمدن تكنولوژيك ماهيتاً با هيچ شريعت ديگري نيز جمع نمي شود، چرا كه خود در صورت يك شريعت ظهور يافته است، شريعتي كه با آداب و سنن و نظام اخلاقي خاصّ خويش همراه است.
« شريعت » صورتِ عملي و مجموعه آدابي است كه به حقيقت دين امكان ظهور مي بخشد و بنابراين، اگر حقيقت دين را « صامت و فاقد جهتِ وجودي » فرض كنيم، شرايع مختلفي مي توانند متناسب با تفسيرهاي مختلف از يك حقيقت ثابت موجود شوند؛ اما چگونه ممكن است كه يك حقيقت جهتِ وجودي نداشته باشد؟ حقيقت تكنولوژي يك صورتِ وجودي بيش ندارد و آن همين صورتي است كه در غرب ظهور يافته است و هيچ ديني جز با انكار خويش نمي تواند روي به اين حقيقت بياورد، مگر آنكه آن رويكرد از حدّ ظاهر فراتر نرود – يعني آنچه كه در غالب ممالك جهان سوم روي داده است – و يا در ذات آن دين، همان طور كه گذشت، آمادگي براي توجه ماهوي به تكنولوژي موجود باشد – يعني آنچه كه در ژاپن روي داده است.
تفسير چيني آيين كنفوسيوس متكي بر رهبانيت و تزكيه فردي است، اما تفسير ژاپني آن – شينتوييسم – چنين نيست. دين شينتو نه پيامبر دارد، نه كتاب مقدس و نه نظام تشريعي. نام شينتو نيز كه در زبان چيني به معناي « راه خدايان است » است، شايد نخست بر اسطوره هايي اطلاق مي شده كه متضمن نسبت خاصّ اين قوم با عالم آفرينش و طبيعت خاصّ ژاپن بوده است. دور نيست كه مذهب شينتو، بي آنكه بنيانگذاري داشته باشد، صورتِ همين اسطوره ها باشد كه رفته رفته جمع آمده اند، چرا كه اسطوره ها، در حقيقتِ امر، صور نوعي و يا مثال هاي آسماني حيات اقوام در طول تاريخ و عرصه معيشت آنان هستند.
در ادامه اين مقاله سعي شده است كه سنت خاصّ ژاپني از آن لحاظ كه مي تواند قابل شريعت صنعتي دنياي جديد باشد مورد بحث واقع شود.
بسياري از خصائل ژاپني ها كه آنان را آماده قبول تمدن غرب ساخته منشأ گرفته از اين اعتقاد است كه آنان جزاير ژاپن را اولين مخلوق الهي مي شمارند و نخستين ميكادو را فرستاده اي از نسل الهه خورشيد به ژاپن:
هنگامي كه خلقت زمين و آسمان آغاز شد
خدايان در يك مجمع عالي گرد آمدند.
هزاران هزار خدا
به ربّ النوع آفتاب
حكومت عرش را بخشدند
و به فرزند او نيز تحويل دادند
اين سرزمين بهترين خوشه هاي گندم را.
او كه سلطنتش همچون خدا خواهد بود،
به بلنداي آسمان و زمين دوام خواهد يافت.
پرستش ميكادو به مثابه فرزند و فرستاده آماتراسو – يكتا درخشنده آسمان – همواره در تمام طول تاريخ ژاپن حافظ وحدتي بوده كه علي رغم وجود حكومت هاي متخاصم قبيله اي اجازه نداده است تا كشور واحد ژاپن از هم بپاشد. اگر امپراتور به مثابه مظهر وحدت ملي وجود نداشت، بازگشت امپـــراتور ميجي – 1868 ميـــلادي – بعد از هفت قــرن حكومت شوگـون ها امكان نمي يافت. « شوگون » لقبي است كه سابقه تاريخي آن به جنگ هاي كهن با نژاد آينو مي رسد كه پيش از ژاپني ها، قرن ها بر شمال مجمع الجزاير ژاپن حاكميت داشته اند. ژاپني ها از نژاد مغولي هستند، اما آينو از نژاد قفقازي و صاحب پوستي سفيد و ريشي سفيد و ريشي انبوه. اكنون از اين نژاد جز گروهي اندك كه در هوكايدو زندگي مي كنند باقي نمانده اند. لقب شوگون را امپراتور به يكي از سرداران خويش بخشيده بود، اما يوريموتو كه از اواخر قرن دوازدهم ميلادي بر اساس ژاپن حاكميت يافت اين لقب را ميراث خانوادگي خويش گرفت تا خود و بازماندگانش به نام امپراتور بر ژاپن حكمراني كنند. حكومت او و فرزندانش در تاريخ ژاپن به نام باكوفو مشهور شد كه مفهوم تحت اللفظي آن « حكومت خيمه » يا « حكومت سپهسالاري » است. و در اين هفت قرن، اگر چه عملاً شگون ها بر ژاپن حكم مي راندند، اما ولايت امپراتوران، چون سلسله مقدس و مُطاعي كه از ازل بر ژاپن حكم مي رانده اند، هرگز مورد انكار قرار نگرفت. امپراتوران از جانب آسمان قيمومت زمين را بر عهده داشته اند و به اين معنا، « كهانت ديني » و « سلطنت زميني » چون دو وجه از يك امر واحد در وجود آنان به اتحاد مي رسيده اند. در زبان ژاپني واژه « ماتسوريگوتو» هم به معناي « امور ديني » است و هم به معناي « حكومت »، و در كتاب مقدس « نيهون جي »، امپراتور ژاپن چون « خداي مجسّم » مورد خطاب قرار گرفته است:
بنابراين، من... با كمال خضوع، عالي جناب اعلي حضرت امپراتور ژاپن را كه اكنون بر سرزمين هشت جزيره به عنوان خداي مجسّم حكم مي راند طرف خطاب مي گيرم...
اين تعليم ديني موجود در متون مقدس دين شينتو تا سال 1946 ميلادي در قانون اساسي حكومت ژاپن وجود داشت و هنوز هم اگر چه امپراتور از مقام مختفي خويش در عرش امپراتوري به ميان مردم نزول كرده، اما اين اعتقاد، با تغيير صورت، خود را در دل ژاپني ها زنده نگه داشته است. در پانزدهم اوت 1945، نُه روز پس از بمباران اتمي هيروشيما و شش روز پس از بمباران اتمي ناگازاكي، مردم ژاپن براي تخستين بار صداي امپراتور را از راديو شنيدند كه مي گفت امپراتور ديگر خدا نيست و بشري است همچون ديگران. انتحار دسته جمعي گروه هايي از مردمان دربرابر كاخ امپراتوري پس از شنيدن سخنان او نشان مي دهد كه اعتقاد به الوهيت امپراتور و سلطنت ازلي و ابدي ميكادوها بر سرزمين آفتاب تابان و خوشه هاي پربار برنج، تا كجا در قلوب و ارواح مردمان ريشه دار بوده است.
وحدت و اطاعتي را كه از لوازم اين رويكرد كلي تاريخي به غرب و تمدن آن است، پرستش ميكادو به مثابه خداي مجسّم ضمانت كرده است؛ پرستش ژاپن به مثابه اولين مخلوق الهي و وفاداري متعبدانه نسبت به مافوق نيز دو صورت متعين ديگر از همين روح تعبد هستند، ملازم با استحاله ذاتي فرد انساني در مذهب شينتو.
توسعه تكنولوژيك در مقياس كلي و تاريخي به انسان هايي نياز دارد كه بتوانند از يك نظم انتزاعي كه به سوي مطلق شدن ميل مي كند تبعيت كنند و فرديت خود را در جمعي با غايات مشترك مستحيل سازند. جامعه اي چنين، با مدينه حشرات اجتماعي، مورچگان و موريانه ها ئ زنبوران عسل قابل قياس است و بر اين قياس، داعيه فردگراي در غرب تزويري بيش نيست. فرديت انسان در تمدن غرب فرديت حقيقي نيست؛ فرديت او فرديت مورچه اي است كه رشته جبر غرايز خويش را بر گردن دارد و از اين روي، خود مي انگترد كه آزاد و مختار است، حال آنكه جبر صورتِ همان سپهري را يافته است كه او در آن مي زيد. فرديتِ آن كس كه مجبور است فرديت حقيقي نيست، چرا كه حقيقت فرديت در اختيار كامل فعليت ميابد. مفهوم وحدت نيز هنگامي محقق مي شود كه افراد با غايات مشتركي اجتماع پيدا كنند و بنابراين، از جانب ديگر، وحدت نه چنان است كه هماره ملازم به اجبار و ترك فرديت باشد.
وفاداري ژاپني ها نسبت به امپراتوري تا آنجاست كه اين مقام از همان آغاز – پيش از ميلاد مسيح – تا كنون در اختيار خانواده « ياماتو » بوده است. يعني امپراتوري ميراث ابدي خانواده ياماتو است كه آنان را از نسل خداي آفتاب مي انگارد. امپراتورمنشأ همه درخشندگي ها و مدلول همان آفتاب تابان و يا دايره سرخي است كه برپرچم ژاپن نقش بسته است.
بوشيدو نيز، كه به صورتي راز آميز و مطلق گرا ژاپني ها را مسخّر خويش داشته است، با وفاداري و حق شناسي مطلق نسبت به مهتران و بالادستان ظهور مي يابد فرمانبرداري سامورايي ها نسبت به سرور و فرمانده خويش فراتر از همه تعهدات ديگر آنان قرار مي گرفته، تا آنجا كه حتي ارزش ذاتي فرد و حرمت خون نيز در عرض اين وفاداري مطلق اعتباري نداشته است. از اينجاست كه در اين طريقت، انتحار – با شيوه خاصي كه آن را هاراكيري مي نامند – مظهر شرف وآزادمنشي است و جنگاور دليرتر آن كسي است كه براي جبران شكست، يا اثبات وفاداري خويش، در فرو بردن خنجر به درون سينه اش كم تر ترديد كند. سامرايي دلير هماره دو شمشير با خويش داشته است؛ شمشيري بلند براي پيكار با دشمن و شمشيري كوتاه تر براي انتحار.
اين خصوصيت شگفت انگيز كه در ميان هيچ قوم ديگري وجود ندارد نشانه بي بديل آن استكه وطن پرستي و ميكادوئيسم و صورت ديگري از همين روح كه در وفاداري مطلق نسبت به مافوق ظهور يافته، در نزد ژاپني ها حتي از حبّ نفس و حرمت خون نيز به فراتر نشسته است. آيين بوشيدو در هشت خصلت اخلاقي ظهور دارد: وفاداري، حق شناسي، جرأت، عدالت، صداقت، ادب، خويشتن داري و شرف. وفاداري و حق شناسي نسبت به سروران، امپراتور و وطن، جرأت در طريق فداكاري بي دريغ و جانبازي براي وطن و امپراتور، عدالت را ترك خود خواهي و عُجب كه مانع انجام دادن وظيفه جنگاوري است... و شرف و آزادمنشي در انتخاب مرگ. نظام بوروكراتيك كنوني نيز بر مبناي تسليم محض و وفاداري بي قيد و شرط نسبت به مافوق شكل گرفته كه صورتي تازه از يك سنت كهن است. در نظامي چنين، فرد انساني داراي اعتبار ذاتي نيست و خود اجازه نمي دهد كه چيزي معارض با غايات مشترك جمعي بخواهد و به راحتي مي تواند در طريق اين غايات از خود درگذرد. در سنت بوروكراتيك ژاپني – نظام رينگي – همكاري كاركنان در جهت منافع شركت فقط با تسليم محض و سر سپردن به يك سلسله مراتب طولي ممكن است؛ يعني استحاله فرد در جمع و تعبد و اطاعتي فارغ از هرگونه عصيان و حتي تعقل.
در اساطير شينتو، پرستش ژاپن و ميكادو – امپراتور – به صورتي متلازم، هر يك مؤيد ديگري هستند. در گزارشي مندرج در نشريه (biblical world (1919 معتقدات ژاپني ها بعد از پيروزي در جنگ جهاني اول چنين توصيف شده است:
ژاپني ها مردم منتخب خدا هستند و ظهور خداوندي اختصاصاً در وجود امپراتور ژاپن تجلي يافته است. سرنوشت منطقي شينتواين است كه يك دين جهاني و فرهنگ نجات بخش براي همه افراد بشر بوده باشد. وظيفه مردم و امپراتور ژاپن اين است كه اين دين و فرهنگ را گسترش دهند تا جايي كه امپراتور ژاپن فرمانرواي روحاني و مادي سراسر عالم باشد. اين فتح عالم بايداز طريق صلح طلبانه صورت گيرد، اما به نظر منطقي مي آيد كه اگر راه هاي مسالمت جويانه به نتيجه نرسيد از قدرت عظيم امپراتوري استفاده شود.
پس وطن پرستي ژاپني ها صورتي ديني و اساطيري دارد و از اين لحاظ با ناسيوناليسم، به مفهوم امروزيون آن يكي نيست. وجود ژاپني ها مسخّر اين روح وطن پرستي است و اين صفت، از آن حيث كه فرديت را انكار مي كند و فرد انساني را به تسليم در برابر غايات اجتماعي و نظامات مربوط به آن وامي دارد، آماده گر قبول نظام سرمايه داري و توسعه تكنولوژي است. وطن پرستي ژاپني ها در واقع در مقابل ناسيوناليسم قرار دارد، چرا كه ناسيوناليسم ملازم با معناي «حاكميت ملي » است و به صرف وجود تمايلات مشترك قومي محقق نمي شود. اقوام و امم هماره وجود داشته اند، اما « ناسيون » ـ ملت ـ يك مفهوم جديد است متعلق به عرف سياسي دنياي جديد كه ضرورتاً حاكميت را از آن ملت مي بيند و لاغير. در اين معنا، حتي اگر دين مشترك را لازمه تحقق مفهوم « ملت » بگيريم – چنان كه جمهوري اسلامي پاكستان با اين انگار به استقلال از هند رسيده است – بازهم دين به تبع ضرورت حاكميت ملتي كه بر آن دين مستجمع شده اند به حكومت اضافه مي شود و نه چون امري كه خود مستقلاً بتواند حكومت داشته باشد.
شينتوييسم يك « دين اساطيري » است و بنابراين، نسبتِ پيروانش با معتقدات خويش نه از عقل متعارف منشأ گرفته است و نه از وحي. سخت كوشي مردمان ژاپن در مسير طلب و وفاداري شان به معتقدات خويش اگر چه مي تواند به صفات نژادي شان رجوع داشته باشد، اما ناشي از اين خصوصيت نيز هست كه ايمان اساطيري فارغ از تعلق است. دانش پژوهان ژاپني در جريان رويكرد تاريخي اين قوم به غرب هرگز اشتياقي براي فلسفه و علوم نظري نداشته اند و تلاش پيشروان اقتباس از دنياي جديد يكسره وقف علوم عملي بوده است. پزشكان ژاپني در قرن هجدهم وقتي با دشواري فراوان به منابع هلندي علم آناتومي دست يافتند، جسد يك جنايتكار محكوم به مرگ را با استفاده از كتاب ها تشريح كردند و با تحمل مشقت بسيار دست به ترجمه كتاب ها زدند، در حالي كه نهايتِ تلاش آنان نمي توانست روزانه به ترجمه بيش از ده سطر منتهي شود.
تعقل لاجرم همراه با شك است و شك، هم گذرگاه يقين است و هم پرتگاه شيطان. ايمان اساطيري فارغ از تعقل است، اما ايمان ديني – در اديان مبتني بر وحي – اگر چه في حدّ كماله فراتر از تعقل است، لكن خود را در تعقل و تفكر تاريخي باز مي يابد و كمال مي بخشد، تا آنجا كه در آخرالزّمان به كامل ترين صورتِ تحقق خويش واصل مي شود و حكومتي جهاني برپا مي دارد. جامعه ايماني اساطيري با انكار معتقدات خويش مي تواند عرصه تعقل محض واقع شود، چنان كه در يونان باستان اتفاق افتاد. سرّ آنكه يونان مولد فلسفه است در همين جاست كه عقل فلسفي صورتِ انكاري ايمان اساطيري است – و البته در اين سخن مسامحه اي بسيار وجود دارد. به اين معنا، مكتب اصالت عقل در مقابل مكتب اصالت ايمان نيز قرار مي گيرد. راسيوناليست ها هيچ حكمي را، مگر از طريق عقل و منطق متعارف، نمي پذيرند و « راز » را انكار مي كنند. عقل متعارف رو به پايين دارد عالم بالا را انكار مي كند؛ زميني است و درجست وجوي سادگي از راز مي گريزد و در نظرش آنچه منطقي نيست وجود ندارد؛ از مطلق گرايي فرار مي كند، اگر چه خود بر اصالت منطق تا حدّ اطلاق اصرار مي ورزد.
شينتوييسم اگر چه مبنايي راسيوناليستي ندارد، اما از آنجا كه متكي بر نحوي وحدت وجود اساطيري است كه در صورتي انتزاعي و بسيار ساده اجمال پيدا مي كند، به سهولت با راسيوناليسم كنار مي آيد. در اساطير شينتو عالم بالا نمونه انتزاعي همين زندگي زميني است و بنابراين، تقرب به عالم بالا مستلزم انكار حيات دنيايي نيست:
در كتـاب كوجيكي مسطور است كه چون اين خداي نرينه، يعني ايــزاناگي، در بحـر حيط غوطه زد و به رسمي كه هنوز نزد مردم ژاپن معمول است مــــراسم غسل را به جاي آورد و بدن را از آلايش عالم سفلي پاك و مطهر ساخت، از گوشه چشم چپ او بزرگترين و مهمترين الاهه به وجود آمد كه او را آماتراسو، الاهه ي شمس، گويند... پس چون بار ديگر غسل كرد خداي ديگري از گوشه چشم راست او بـــه نام تسوكي يومي يا الاهه قمر به ظهور رسيد و از منخرين او خداي طوفان به نـام سوساـ نوـ وو خلق شد، و اين خدايان هر يك در قبه آسمان بــر مسنــد جلال خود آرام گرفتنـد.
چون چند سالي بر آمد روزي الاهه آفتاب، آماتراسو، از فراز فلك بر عرصه خاك نظر افكند و مشاهده نمود كه بر روي جزاير، در مد نظر او،آشفتگي بسيار و اختلال فراوان موجود است و يكي از فرزندان خداي طوفان بـر آن خاك حكومت مي كنــد.
از اين رهگذر دلگير و غمگين شد، پس به نبيره خود كه ني ني جي نـام داشت امـــر فرمود كه از آسمان به زمين فرود آمده به آن جزاير [ جزاير ژاپن ] برود و از جانب وي در آنجا حكمفـــرمايي كند. كلماتي كه الاهه آفتاب بـــه نبيره خود گفته جزو ادعيه
مقدس مردم ژاپن است و هنـوز هر طفل خردسال آن را از بر داشته، تكرار مي كند.
در آنجا مي گويد:
« در اين سرزمين بارور و سبز، و در آن مزارع برنجهاي تازه، بايد فرود آيي و كار آنجا را به سامان آوري.» ني ني جي فرمان مادر بزرگ خود را اطاعت كرد و نخست به جزيره كيوشو فرود آمد و در آنجا روزگاري بزيست. فرزندزاده او، ژيموتنو، اولين خدايي است كه در پيكــر آدميان مجسم گشتــه، صورت امپـراتوري ژاپني گرفت و از جزيره كيوشو به قلب جزاير ژاپن تاخت و جزيره هوندو را مسخر كرد و تختگاه خود را در آنجا قرار داد. امپراتور ژاپن صورت مجسّم نَبيره خداي خورشيد است و اين اسطوره نشان مي دهد كه وحدت وجود اساطيري ژاپن مبتني بر تجسم دنيايي خداياني است كه وجودشان متناظر با وقايع عالم طبيعت است: خداي خورشيد، خداي قمر و حتي خداي طوفان ( سوسا – نو – وو ) كه داراي طبيعت فاسدي است، منشأ بسياري از پليدي ها. شرارت هايي كه در اساطير به خداي طوفان منتسب شده صورت انتزاعي ويراني هايي است كه طوفان واقعي به بار مي آورد؛ و بر همين قياس، خدايان بسيار ديگري كه در عالمي متناظر با عالم طبيعت متولد مي شوند، ازدواج مي كنند، صاحب فرزند مي شوند، استحمام مي كنند، بيمار مي شوند، خشم و حسادت مي ورزند، گريه مي كنند، ناسزا مي گويند، يكديگر را به قتل مي رسانند،... و مي ميرند. خدايان اساطيري ژاپن ارواحي هستند كه از طبيعت انتزاع شده اند: بادها، آتش، رعد و برق، زلزله، آتشفشان، امراض، ستارگان، درياها، كوه ها، رودخانه ها، درختان، سنگ ها، خوردني ها، نوشيدني ها و همه آنچه كه هست، يا مفاهيمي چون « باروري » و « فراواني » كه باز هم از عالم طبيعت انتزاع مي شوند. خداي آتش، كاگو – تسوچي، منشأ خشكي و قحط سالي است كه مادر خود خداي زمين را به هلاكت مي رساند. خداي آسمان، ايزاناگي، او را به ضربه شمشير از پاي مي اندازد و خدايان رعد و برق و طوفان و باران پديد مي آيند و از كاگو – تسوچي انتقام مي گيرند.
لفظ « كامي – نو – ميچي » در زبان ژاپني مترادف شينتو يا شين تائو است كه در زبان چيني به معناي « راه خدايان » است. « كامي » ـ كه مفهوم تحت اللفظي آن « بالاتر » است ـ به همه ذوات طبيعي كه مستحقّ احترام و تحسين يا ترس هستند اطلاق مي شود: گياهان و درختان، حيوانات ، كوه ها و درياها، افراد بشر و حتي موجودات شرور و موهوم. به نظر مي رسد كه اسطوره هاي كامي – نو – ميچي بيان كننده روابطي هستند كه بين ذوات موجودات طبيعت، در آينه « ضمير جمعي » اين قوم وجود دارد.
احساس پيروان شينتو در برابر كامي، احساس بيم كودكي است كه پس از طيّ طريق در جنگلي روشن، به ناگاه خود را در برابر غاري تاريك و پوشيده از درختان كاج بيابد. آنان اموات و نياكان خويش را نيز با چنين احساسي مي پرستند. الهه گان – آنان كه در بالا هستند – نه تنها واجد انفاسي قدسي و ارواحي متعالي نيستند، بلكه خصائل آنان صورتي انتزاعي از همين خصائل سخيف دنيايي است. تلاش اسطوره هاي كامي – نو – ميچي عموماً متوجه توجيه وقايع طبيعي و ظاهري است و هرگز به وقايع باطني نمي پردازند:
الهه خورشيد كه از اعمال زشت برادرش سوسا – نو – وو، فرمانرواي مذكر تندخو، الهه طوفان، رنجيده بود در غاري گوشه گرفت ( كسوف ). سعي مردمان و الهه گان ديگر براي بيرون كشاندن او از غار بر عبث بود. سرانجام يكي از الهگان برهنه شد و هرزه وار بر طشتي واژگونه دست افشاند و پاي كوفت ( آيين باروري ) چنان كه همه ساكنان آسمان را به خنده انداخت. الهه خورشيد از سر كنجكاوي زنانه سر از غار بيرون كرد تا بر آنچه مي گذرد آگاهي يابد. آيينه اي كنجكاوي اش را بيش تر برانگيخت؛ او را گرفتند و از غار بيرون كشيدند و بار ديگر زمين از روشنايي خورشيد بهره مند شد ( رفع كسوف ).
دين بودايي ژاپني نيز كه وابسته به شاخه ماهايانا ( ارابه بزرگ ) است، خلاف ديگر كشورهاي آسياي شرقي، بيش تر رستگاري براي همه ابناي بشر را تبليغ مي كند تا تعالي نفس را. برتري الهگان در تقدس و طهارت و يا فضائل آنان نيست و بنابراين، اطاعت مردمان از فرمانروايانشان نيز مشروط به وجود تقدس و طهارت و تقوا و فضيلت در آنان نيست. صحنه اي از عبور موكب دايميوها ( ملاكان بزرگ ) در قرن هفدهم مي تواند پرده از باطن تعبدي بردارد كه پيروان دين شينتو را نسبت به امپراتوران و فرمانروايان قوم، به صورتي غير مشروط ملتزم مي داشته است:
مردماني كه در توكائيدو ( راه شرقي دريا ) ميان پايتخت قديم و جديد در حركت بودند، هر گاه كه به موكب سروري بزرگ بر مي خورند پراكنده مي شدند و در هر دو سوي جاده زانو مي زدند و سجده مي بردند تا آن موكب عبور كند. پيشاپيش، جنگاوران سامورايي مي آمدند با شمشيرهايي دراز و دشنه هايي كوتاه. آنگاه يكي از وابستگان برجسته مالك بزرگ كه خود بر پالَكي نشسته بود همراه با پاسبانانش از راه مي رسيدند. از آن پس آنان خدمتكاران مي آمدند با زنبيل ها و صندقچه هايي پر از آذوقه راه و اشياي گرانبها و سپس گروهي ديگر از سامورايي ها با درفش و پس از ايشان خود دايميو كه در تخت رواني آرميده بود، همراه با گروهي بزرگ از سامورايي ها و خدمتكاران كه عقبدار كاروان به شمار مي آمدند. عدد كاروانيان اين موكب از صد تن و گاه از هزار تن مي گذشت؛ و اگر كسي از مردمان،احترام و اعتناي لازم را روا نمي داشت او را مثله مي كردند و مي گذشتند. و اين حقّ قانوني سامورايي بود.
اطاعتي چنين، فارغ از تعقل است، و اراده انساني، اختيار و استقلال او، و اعتبار ذاتي فرد را انكار مي كند و تا بشر از خود حقيقي خويش كه مظهر اسم « مختار » است و امانتدار ازلي حقيقت، بيگانه نشود نمي تواند تسليم اراده ديگري شود. آيين ها كه صورت ظاهري مُجملي از فرهنگ قومي و معتقدات مذهبي هستند، هر چند از يك جانب مردمان را توسط اعمال و اورادي كه صورتِ مبدل همان فرهنگ هستند بر آن معتقدات نگاه مي دارند، اما از جانب ديگر، با اصالت دادن به عمل ظاهر، باطن آن فرهنگ را انكار مي كنند. عادت ويرانگر ايمان است، چرا كه ميان عمل ظاهر و حكمت باطني آن عمل فاصله مي اندازد و اعمال و اذكار و اوراد را از روح تهي مي سازد. از همين روي، اعتناي اديان باطن گرا به اعمال ظاهري به كم ترين حدّ خويش مي رسد و در مجامع نظامي كه عمل گروهي بايد از سر تسليم محض و با انكار انگيزش هاي فردي صورت گيرد، نظم ظاهري تا حدّ اطلاق محكم و دقيق مي شود. در همه ارتش ها معمول است كه فرد را تا آنجا به اطاعت محض عادت مي دهند كه در هنگام عمل به فرمان، فرصت تعقل و ترديد پيدا نكند و اراده اش در اراده سلسله اي از مراتب طولي فرماندهي مستحيل شود.
تمدن غرب آدابي نظام يافته و مرتبت بر تفكر و فرهنگ خويش دارد و به عبارتي ديگر، شريعتي متناسب با ماهيت خويش كه با هيچ شريعت ديگر جمع نمي شود، مگر آنكه آن را قابل و پذيراي خويش بيابد. شريعت صورتِ ظاهر حقيقتِ دين است و مهم ترين خصوصيتي كه ژاپن را آماده قبول نظام سرمايه داري و توسعه تكنولوژي ساخته اين است كه آيين شينتو فاقد يك نظام معين اخلاقي است كه بر آن اطلاق شريعت روا باشد. اگر چه ابزار محصول تكنولوژي غربي، به اعتبار صور ماهوي شان، كم و بيش محمل فرهنگ غرب هستند، اما هرگز به اعتبار استفاده از اين محصولات – و حتي پيشرفته ترينشان – نمي توان در تقدير تاريخي غرب سهيم شد و به آنجا رسيد كه ژاپن امروز رسيده است. ( با صرف نظر از مقدمات اين بحث، كه به چون و چرا كردن در ضرورت دستيابي به توسعه تكنولوژي مي پردازد. )
سنت و شريعت هماره در برابر رويكرد تام و تمام به تمدن جديد مقاومت مي ورزند، اگر چه غالباً در برابر مقتضيات زمانه، يعني ضرورت استعمال ابراز تكنولوژيك، تسليم مي شوند. امم سنتي و ديني در برابر جاذبه ابزار اتوماتيك و آداب تمدن جديد ناگزير مي شوند كه تن به يك تسليم مشروط بسپارند، با اين انگار كه امكان گزينش در ره آوردهاي تمدن غرب وجود دارد؛ آنها تكنولوژي غرب را مي خواهند، اما فرهنگ آن را نمي خواهند.
ژاپني ها چنين اشتباهي را مرتكب نشدند و از همان آغاز، تجدد را همچون « فرايندي غير قابل تجزيه » يافتند. سران حكومت، در اوان بازگشت امپراتور ميجي و آغاز دورات تجدد، بر خود لازم ديدند كه لباس شب بر تن كنند و هر يكشنبه شب را در باشگاه دولتي روكوميكان با والس و رقص هاي جمعي اروپايي بگذرانند و امپراتور ناگزير شد كه براي مبارزه با معتقدات بودايي مردم، گوشت گاو بخورد. آنها تكنولوژي جديد را چون يك سيستم به هم پيوسته يافتند كه وجود هر يك از اجزاي آن مستلزم وجود همه اجزاي ديگر است و اما با اين دريافت نيز اگر چه شرط لازم توجه تام و تمام به تجدد فراهم مي آيد، ولي كار به اتمام نمي رسد؛ شرط كافي آن است كه امكان پذيرش شريعت جديد تمدن صنعتي براي يك قوم وجود داشته باشد.
اين شرط نيز در ژاپن محقق بود. در كتاب هايي كه به تاريخ ژاپن پرداخته اند مي توان يافت كه بعد از بازگشت امپراتور ميجي و تشكيل حكومت مركزي، مخالفت قلمروهاي ملوك الطوايفي در برابر دگرگوني هاي ناگهاني و انكار ميراث هاي كهن سنتي چندان ناچيز بود كه شگفت مي نمايد. قلمروهاي ملوك الطوايفي، علي رغم روح جنگاوري سامورايي، به سهولت رام حكومت جديد شدند و از همه امتيازات خويش در گذشتند و اين امر اگر چه از يك جانب به سيطره سنتِ پرستش امپراتور بر روح و جان مردمان باز مي گردد، اما از ديگر سو به اين حقيقت رجوع دارد كه شينتوييسم صورت تشريعي مستحكم و نظام يافته اي ندارد.
آيين هاي مقدس شينتو، همچون آيين هاي قبايل غير متمدن ساكن آفريقا و يا استراليا، آيين هاي اساطيري است و صورتِ تشريعي ندارد. لفظ « تسومي » كه به مفهوم « گناه » يا « جنايت» است با آنچه كه در اين اديان الهي به اين مفهوم وجود دارد كاملاً مغاير است. « تسومي » با آيين هاي مربوط به پليدي زدايي پيوند دارد، نه با احساس گناه مذهبي؛ و پليدي ( كه گا ) به خون، مرگ، قاعدگي، مقاربت جنسي و زايمان رجوع دارد. در شينتو تصوري از بهشتي كه با تعالي نفس حاصل آيد و جهنمي كه تجسم اعمال گناه آلوده باشد وجود ندارد.
ترجمه لفظ اومانيسم به « آداب داني » حاكي از اين حقيقت است كه قدماي ما در توجه به غرب، خواسته يا ناخواسته، دريافته بودند كه اين رويكرد ماهيتاً فرهنگي است و براي تحقق آن ضرورتاً آداب متجدد بايد جانشين شريعت شود. كشف حجاب و ايجاد ممانعت قانوني در برابر روضه خواني و عزاداري محرم نتيجه و معلول چنين دريافتي است. قصد انكار اين واقعيت در ميان نيست كه صورت سنتي شريعت از حقيقت دين فاصله داشته است، اما بايد ديد كه آيا اين معارضه با سنن، به قصد رجعت به حقيقت دين انجام مي گرفته و يا با نيّتِ رفع موانعي كه در سر راه تجدد در جامعه سنتي ايران وجود داشته است. با اين همه، غرب گرايي تاريخي اين امت جز از حدود ظواهر فراتر نرفته است و نه اين امت، كه علي العموم هيچ يك از اقوام مسلمان آسيايي يا آفريقايي نتوانسته اند در تقدير تاريخي غرب سهيم شوند و به تجدد و توسعه تكنولوژيك دست يابند.
« قانون مدني و آداب اجتماعي » شريعتِ اين دنياي جديد است و علم پرستي ( سيانتيسم ) حقيقت آن؛ و به ناگزير مفهوم حقوقي « جرم » جانشين معناي ديني « گناه » شده و تجدد مستلزم تسليم در برابر اين شريعت جديد است. در نظام اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي غرب، نظام ظاهري در همسويي با غرايز سطحي بشر تا آنجا اصالت، اطلاق و گسترش يافته است كه امكان رجوع به حقيقت وجود و فرديت حقيقي بشر و تأمل و تعمق در باطن آداب ظاهري ديگر وجود ندارد.
يك نظم ظاهري وقتي به سوي مطلق شدن ميل كند، منافي اختيار و استقلال ذاتي فرد انساني است و بنابراين، فرد در يك نظام ماشيني وظيفه اي جز آنچه آن نظام از او مي خواهد بر عهده ندارد و اين صورتي از بردگي است. پس همان سان كه گذشت، فرديت انسان در تمدن غرب فرديت حقيقي نيست و چون « فرد حقيقي » موجود نباشد، از اجتماع اين افراد نيز «جمع حقيقي » موجود نباشد، از اجتماع اين افراد نيز « جمع حقيقي » صورت نمي بندد. در غرب نه فردگرايي حقيقي وجود دارد، نه جمع گرايي حقيقي، و آنچه هست دعوت به صورتي از نفس بشري است كه در برزخ «نه انسان و نه حيوان » در وضعي حقيقتاً ناپايدار و غير قابل دوام معلق است.
« صورت نوعي كارگر » را تكنولوژي و كارفرما قالب گرفته اند و نظام كارخانه اي همه كارگران را بر همين مقياس و مكيال قالب مي گيرد و فرديتِ آنان را انكار مي كند و وادارشان مي سازد تا خصائل و صفاتي را كه به تشخص و فرديت آنان باز مي گردد كنار بگذارند تا بتوانند در اين قالبِ « مفهوم نوعي كارگر » جاي گيرند. جامعه شناسي مفهومي ماكس وبر نيز بر مبناي همين « صور نوعي مفهومي » صورت پذيرفته است. نمونه اي از ايــن صور نوعي را، آن سان كه خود او بيان كرده است، مي توان در تصور « انسان اقتصادي » كه در حوزه متداول علم اقتصاد مبناي همه فرضيات واقع مي شود، پيدا كرد. انسان اقتصادي، بر حسب تعريف، كسي است در جست و جوي سود بيش تر با حدّاقل كار، و نيز كارگر كسي است كهخصايصي فردي اش در يك نظام انتزاعي ماشيني، متناسب با وظيفه اي كه در مجموعه آن نظام از او خواسته شده، استحاله يافته است.
صور نوعي مفهومي نه كاملاً واقعي هستند و نه كاملاً فرضي و تخيلي. اگر يك صورت كلي مثالي از زندگي بشر امروز انتزاع كنيم، اين تعاريف در آن صورتِ مثالي واقعيت خواهند يافت. چه بسا در جامعه اقتصادي مغرب زمين هنوز هم باشند كساني كه انسان اقتصادي را متعهد نسبت به اخلاق ديني مي خواهند، اما در صورت مفهومي منتزع از حيات بشر امروز، انسان اقتصادي همان سان تعريف مي شود كه گذشت: « كسي كه در جست و جوي سود بيشتر با حدّاقل كار است »، و اين تعريف فارغ از تعهدات اخلاقي است و بنابراين، كسي كه نخواهد اخلاقي را قرباني سود بيش تر همراه با كار كمتر بكند از اين صورتِ غالب اجتماعي عدول كرده است و چه بسا كه در عرف جامعه اقتصادي غرب، انسان ابلهي باشد.
در ژاپن، تحقق اين مفهوم – انسان اقتصادي – در همسويي با صورت مثالي جامعه امكان يافته است، اما در جوامع ديني اين امكان وجود ندارد، چرا كه با اخلاق حاكم در تعارضي غير قابل حل واقع مي شود. مسئله تعارض ميان دين و رفتارهاي اجتماعي ديگر، مسئله اي است كه ماكس وبر را بيش از ديگر مسائل به خود جلب كرده است. او بحق دريافته است كه اين تعارض خاصّ ادياني است كه از اعتقادات قلبي به سوي احكام عملي ميل كرده اند و در عين حال، در جست و جوي فلاح و رستگاري در ناكجا آبادي بيرون از اين جهان هستند، و اگر نه، در ادياني كه صرفاً از مجموعه احكام اخلاق عملي در جهت سازگاري با دنيا تشكيل شده اند چنين تعارضي وجود ندارد. ادياني كه فلاح اخروي مطلوب آنهاست با وضع موجود و رفتارهاي اقتصادي و سياسي با آن به معارضه برمي خيزند. ماكس وبر صورت هاي گوناگون اين تعارض را برشمرده است: مخالفت با ربا، تقديس صدقه و قناعت،... وتعارض پنهاني كه ميان اصل نوع دوستي و راسيوناليزاسيون اقتصاد جديد وجود دارد. اقتصاد جديد چيزي جز رقابت منافع نيست و حدّ عقل اقتصادي جديد را نيز اعتبارات و معايير مبتني بر اين رقابت بي رحمانه و سودانگارانه تعيين مي كند. اين صورتِ مفهومي از عقل هر آنچه را كه با محاسبات منفعت پرستانه انسان اقتصادي سازگار باشد عقلاني مي شمارد و غير آن را – هر چه باشد – عين بلاهت و جنون مي داند.
ماكس وبر، آيين كنفوسيوس چيني و يهوديت تلمودي را از ادياني مي داند كه اصالت را صرفاً در مناسك و شرايع مي جويند. تمايزي كه او ميان اين اديان و اديان اعتقادي معطوف به فلاح اخروي قائل مي شود بسيار دقيق است. در اينجا قدرت و حضور سنت تا حدي است كه رفتار اخلاقي در ميان ديوارهاي احكام عملي محض و مناسكي كه رابطه خود را با حكمتِ تشريع خويش بريده اند محبوس مي شود و سود انگاري متشرعانه – كه در جست و جوي اجرِ بيش تر به ظاهر اعمال چسبيده است – راه را بر عبادت حقيقي و عرفان مي بندد. و اما در اين معطوف به فلاح اخروي، حيات دنيايي به خودي خود معنايي ندارد و به تبع معنايي كه حكمت معنوي دين براي آن قائل مي شود معنا مي گيرد. وبر به غلط مي پندارد چنين ادياني از آرامش دروني برخوردار نيستند، چرا كه همواره در درون خود گرفتار يك تعارض حل ناشدني اند. او از معاني « طمأنينه » و « سكينه » غافل است، چرا كه «سرچشمه طلب حقيقي » را در درون انسان، آنجا كه طالب و مطلوب يكديگر را ملاقات مي كنند، نمي شناسد.
ماكس وبر عمده ترين مسئله توسعه سرمايه داري را « بسط روح سرمايه داري » مي داند. او در جواب به اين پرسش بزرگ كه چرا نطفه هاي سرمايه داري، كه در ديگر تمدن ها نيز موجود بوده است، فقط و فقط در مغرب زمين در جهت تحولي چنين عظيم و نظام يافته انعقاد يافته اند به خلقيات بورژواها توجه پيدا كرده است و مي گويد آنچه را كه ديگر تمدن ها كم داشته اند بايد در همين جا جُست: آمادگي اخلاقي براي بسط روح سرمايه داري. وبعد به مؤانستي كه ميان اخلاق پروتستاني و روح سرمايه داري وجود دارد اشاره مي كند. اگر چه سرشت فعاليت تُجّار، كه بيش تر با امور دنيوي مُجانسَت دارد تا با امور روحاني، امري منحصر به تاريخ و جغرافياي مغرب زمين نيست، اما وقتي كه اين سرشت در عرصه آماده اي كه با پوريتانيسم و پروتستانتيسم در جامعه غرب فراهم آمده است به صورت خُلقيات نخستين كارفرمايان سرمايه داري اروپا تظاهر مي يابد، روح سرمايه داري به صورتي كه در غرب اتفاق افتاد بسط پيدا مي كند و تمدن جديدي را بنيان مي گذارد. مراد وبر از « عقلاني كردن اقتصاد » كه آن را خصوصيت منحصر به فرد تمدن غرب مي داند همين است، چرا كه مؤمن پوريتان نه تنها لازمه دينداري را مخالفت با وضع موعود نمي بيند، بلكه خواست خداوند را متناظر با كارآيي، ثمر بخشي و توفيق اجتماعي خويش مي داند.
در ژاپن نيز، همان طور كه گذشت، در جست و جوي عرصه آماده اي كه روح سرمايه داري در آن بسط يافته است بايد متوجه خلقيات پيروان شينتو و خصوصيات اين دين اساطيري بشويم و البته در كنار آنچه مذكور افتاد، شايد اين نكته چندان اهميت پيدا نكند كه توسعه اقتصادي ژاپن بيشتر بر همكاري جمعي متكي بوده است تا رقابت منافع – آن سان كه در اقتصاد ليبرال معمول است – و در جايي كه رقابت آزاد منافع در غرب به نفي ضرورت اقتصادي وجود دولت انجاميده است، در ژاپن اين دولت است كه به نظام توليد جهت و وحدت مي بخشد.

نويسنده:سيد مرتضي آويني
باسلام ژاپن ژاپن شد چون:
1-همکاری داشتند
2-صبوربودند(200سال همه با هم کارکردند)
3-هدفمندبودند نه به دنبال گروه و جناح و ...
4-آزاده بودند نه وطن فروش
5-هرچه برخود می پسندیدند بردیگران نیز وبالعکس

7raha7
1st October 2010, 09:45 AM
خب خب خب...
فکر کنم دیگه بهتر باشه یه مقاله هم با این تاپیک بزنیممممم: چرا ایران به توسعه تکنولوژِی دست نیافته است... هان؟؟؟[soal]

mohands saman
2nd March 2011, 12:49 AM
با سلام و ممنون از ارسال مطلب جالبتون ، در آخر هم میشود گفت که راستی و درستکاری و برنامه ریزی و هدف جامع ترین پیشرفت هر کشور می باشد

نبوی
27th August 2012, 01:30 AM
کتاب فردایی دیگر ایشون رو خوندم و توصیه هم میکنم

اطلاعات و جهان بینی شون قابل تحسینه

- - - به روز رسانی شده - - -

کتاب فردایی دیگر ایشون رو خوندم و توصیه هم میکنم

اطلاعات و جهان بینی شون قابل تحسینه

- - - به روز رسانی شده - - -

کتاب فردایی دیگر ایشون رو خوندم و توصیه هم میکنم

اطلاعات و جهان بینی شون قابل تحسینه

سعيد سليم فر
10th January 2013, 08:58 PM
من كتاب آينه جادو ايشون رو خوندم خيلي خوب بود . يه ديدگاه خاص داره

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد