ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : (¯`♥´¯)کمکــــم کن خدا مردم از تنهــــــــــایی(¯`♥´¯)



Alpha110
29th December 2012, 12:40 PM
قلبم خسته است...خسته....خدایا....
میتوان این قلب زخم خورده را وصله کرد ؟؟
آن وقت چه کنم ؟ خدایا...!
آخر مگر تا کی ؟ کجا....

روزی میرسد که دیگر وصله ای بر آن نتوان کرد....http://forum.1pars.com/images/smilies/cray.gifhttp://forum.1pars.com/images/smilies/cray.gif

sevda_sj
29th December 2012, 12:57 PM
دلم برای تنهایی میسوزد چرا هیچکس او را دوست ندارد مگر او چه گناهی کرده که تنها شده,جرم تنهای چیست؟؟؟؟که هیچکس او را نمیخواهد..
دیشب تنهایی از اتاقم گذشت ,دنبالش دویدم ولی او رفته بود

تنهای تنها نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم از گریه چشمانش قرمز بود..
برایش گریستم

تنهایی مردو من تنهاتر شدم...

mamadshumakher
29th December 2012, 01:08 PM
الان چی شد دقیقا؟[nishkhand]

kadaj
29th December 2012, 01:39 PM
ممنون قشنگ بود ......

kahrupay
29th December 2012, 01:42 PM
قلبم خسته است...خسته....خدایا....
میتوان این قلب زخم خورده را وصله کرد ؟؟
آن وقت چه کنم ؟ خدایا...!
آخر مگر تا کی ؟ کجا....

روزی میرسد که دیگر وصله ای بر آن نتوان کرد....http://forum.1pars.com/images/smilies/cray.gifhttp://forum.1pars.com/images/smilies/cray.gif



یادتان باشد که ما هیچ گاه تنها نیستیم.
حتی در تنها ترین لحظات هم خود تنهایی در کنارمان نشسته با محبت ما را نظاره می کند.

asma777
29th December 2012, 01:59 PM
‎"تنهایی" تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت

کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

"دریتا کُمو"

"golbarg"
29th December 2012, 02:24 PM
ممنون ازهمه.براووو[tashvigh].امامن بلدنیستم [negaran]

SiDe
29th December 2012, 02:50 PM
من مانده ام تنهای تنهاااااااااااااااااااا.... ...........
من مانده ام تنها میان سیل غمها.................

somayehfaridi
29th December 2012, 02:53 PM
منم نمیبلدم
آیم ساری[negaran]

nafise khanom
29th December 2012, 02:55 PM
چراااااااااااااااا/؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدانکنه!!!![taajob][nadidan]

farzane*
29th December 2012, 03:13 PM
... دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا
فقط با تو قسمت کنم ...

fati3370
29th December 2012, 04:42 PM
تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند،شنیدنش کافی نیست باید لمسش کرد..

موازنه
29th December 2012, 06:25 PM
آخییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی
دست نذارین رو دلم که خونه...........................
آقا منم تهنام............................

shabhayebarare
29th December 2012, 07:17 PM
http://media.jamnews.ir/Larg1/1391/06/02/IMG11274299.jpg

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام از شعله‌ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

mardakh
29th December 2012, 07:20 PM
گل به گل، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تو اند
رفته ای اینک و هر سبزه و دشت
در تمام در و دشت
سوگواران تو اند
در دلم ارزوی آمدنت میمیرد
رفته ای اینک، اما آیا
باز برمیگردی
چه تمنای محال
خنده ام میگیرد
زندگی شبیه شعری است
قافیه هایش با من ...
" تــ♥ــو "
فقط
همیشه
ردیف باش ...

H37
29th December 2012, 08:14 PM
شیرجه های نرفته..گاهی کوفتهگی های عجیبی به جا میگذارند..[golrooz]

ayda04
29th December 2012, 11:55 PM
"تنهایی" تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من...


راس میگوی...
تنهایی همینه واقعن[afsoorde]

علیرضا حنافروش
31st December 2012, 04:36 PM
به جای این حرف ها برو دوتا کتاب علمی بخون

asmateacher
31st December 2012, 10:19 PM
اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست..........

بحث
1st January 2013, 08:54 PM
یادمن باشد تنهایم ماه بالای سر تنهاییست

.ashooryhamed
1st January 2013, 09:55 PM
سلام.او تنها نیست ..........به ارزویش رسیده

aisan.
1st January 2013, 10:42 PM
تنهایی ای که خدا به من داده را با هیچ چیز دیگر عوض نخواهم کرد چرا که فقط در همین لحظات است که با تمام وجود میتوانم با خدایم درد و دل کنم و ثانیه هایم را به همراه خدا سپری کنم
پس خدا گاهی تنهایم کن تا بیشتر با تو حرف بزنم و درد دل هایم را با تو گویم تا آرام تر شوم
خدایا گاه تنهایی را بد میپنداشتم ولی امروز که تنهایم بیشتر دوستش میدارم چرا که فهمیدم تنهایی نعمت است و من غافل بودم وقتی که در اوج تنهایی میتوانی خدایت را در کنارت احساس کنی و در آغوش او گریه کنی چرا تنهایی را دوست نداشته باشم
خدایا باز هم تنهایم کن ولی تنهایی که با حضورخودت از همه چیز برتر باشد .

کتایون50
3rd January 2013, 02:36 AM
دلا خو کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد _سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد ..من که دلم لک زده برا یه مدت تنهایی که با خودم تنها باشم وببینم کجای کارم ..اما کو تنهایی.

firearchangel
4th January 2013, 02:40 PM
تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد
خنجر از دست رفیقان خوردن از من خسته نمیپرسیدی که چرا
تنهایی؟؟؟

اسراء حمیدی
6th January 2013, 12:35 PM
من تنهاترین تنهای این شهرم...

بانوی آب
7th January 2013, 11:08 AM
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است

چه زجری میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشاراست

مانی24
28th January 2013, 01:27 PM
خدا داشت
زندگی مارا به هم می‌بافت
ناگهان سرنوشت،
مثل گربه‌ای بازیگوش
کلاف زندگیمان را ربود
گره خورد
پیچیده شد
زندگی من با تو
زندگی تو با دیگری
زندگی دیگری با دیگری
خدا که داشت
زندگی مارا به هم میبافت!

بهمن عطائی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد