PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر این ساکت صبور...



Outta_Breathe1020
24th December 2012, 06:18 PM
این ساکت صبور،که چون شمع


سر كرده در كنار غم خويش
با اين شب دراز و درنگش،
جانش همه فغان و دريغ است.
فريادهاست در دل تنگش.

در خلوتِ غم‌آورِ مرجان
بي‌هاي‌هاي گريه شبي نيست
اما، خروشِ وحشيِ دريا
گُم مي‌كند درين شبِ طوفان
فريادهاي خسته‌ي او را.

بس در حصار اين شبِ دلگير
ماندم، نگاه بسته به روزن،
همچون گياهِ رُسته بُنِ چاه.

يك‌يك ستاره‌ها به سرِ من
چون اشك پُر شدند و چكيدند.

نايي نرُست آخر ازين چاه
تا ناله‌هاي من بتواند
روزي به گوش رهگذري گفت.
وز خون تلخ من گل سرخي
در اين كويرِ سوخته نشكفت.

بس آرزو كه در دل من مرد
چون عشق‌هاي خام جواني.
اما اميد همرهِ من ماند،
با من نشست در پس زانو،
تنها گريستيم نهاني!

مرغِ قفس، اگرچه اسيرست،
باز آرزوي پرزدنش هست.
اينك ستم! كه مرغ هوا را
از ياد رفته‌ست، دريغا
رؤياي آشيانه‌ي در ابر!

شب‌ها در انتظار سپيده،
با آتشي كه در دل من بود،
چون شمع، قطره قطره چكيدم.

افسوس! بر دريچه‌ي باد است
فانوس نيمه‌جان اميدم!
بس دير ماندي، اي نفس صبح!
كاين تشنه‌كام چشمه‌ي خورشيد
در آرزوي لعل شدن مرد.
وامروز، زيرِ ريزشِ ايام
خود سنگواره‌اي‌ست ز امّيد...

هوشنگ ابتهاج - ه.الف.سایه


(به یاد استادی که میگه این شعر رو سایه برای اون گفته [cheshmak][golrooz])

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد