PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دروغ



پیمان هادی فرکوش
13th December 2012, 11:12 PM
دينِ راستى و درستى

بحث ما درباره دروغ از نظر مكتب اخلاقى و اجتماعى است .
اسلام ، هم از نظر سلبى با دروغ مبارزه كرده است و هم از نظر ايجابى و ترغيب به راستى . از نظر سلبى ، راهنمايى هايى براى ريشه كن كردن اين ماده فساد نموده است.
اكنون به طور مختصر و كوتاه به مبارزه اسلام با دروغ ، از نظر ايجابى و ترغيب به سوى راستى و درستى اشاره مى شود:
آرى ، اسلام دينى است كه براى دعوت به راستى و درستى آمده است و بس .
در قرآن ، آيه هاى بسيارى درباره راستى و راست گويان ، وجود دارد، براى نمونه :
1. هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصادِقِينَ صِدْقُهُمْ لهَُمْ جَنَّاتٌ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهارُ خالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَّضىَ اللَّهُ عَنهُمْ وَ رَضوا عَنْهُ ذَلِك الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(1)
قرآن در اين آيه بهترين ارزش ها و بالاترين پاداش ها را براى راست گويان بيان مى كند.
2. يَا أَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصادِقِينَ (2)
و در اين آيه مسلمانان را به تقوا و به هم قدم بودن با راست گويان ، امر مى كند.
3. وَ قُل رَّب أَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنى مخْرَجَ صِدْقٍ(3)
و در اين آيه به پيغمبر خود فرمان مى دهد كه راستى را در آغاز و انجام بخواهد.
پيغمبر اسلام ، ملاك مسلمانى را راستى و درستى اعلام فرموده ؛ امام رضا (ع) به وسيله پدرانش ، سخن جد بزرگوارش رسول خدا (ص) را چنين روايت مى كند:
((نگاه نكنيد به نماز بسيار خواندن و روزه بى شمار گرفتن و حجِ فراوان رفتن و نيكى چندان كردن و شب را به ذكر زنده داشتن ، ولى نگاه كنيد به راستى در گفتار و درستى در امانت دارى ))(4)
از سخن امام جعفر صادق (ع)، كه تفسير فرمايش رسول است ، استفاده مى شود كه عبادت بسيار، گواه ايمان كامل نيست ، زيرا ممكن است بر اثر عادت باشد كه اگر ترك عبادت كند ناراحت گردد:
فان ذلك شى ء قد اعتاده ؛ فلو تركه استوحش لذلك .(5)
پس نشانه ايمان كامل ، همان راست گويى و درست كارى است .
باز هم امام صادق (ع) مى فرمايد: فريب نماز خواندن و روزه گرفتنشان را نخوريد: لا تغتروا بصلاتهم و لا بصيامهم فان الرجل ربما لهج بالصلاة و الصوم حتى لو تركه استوحش . ولى آن ها را در راست گويى و امانت دارى آزمايش كنيد: ولكن اختبروا عند صدق الحديث و اءداء الامانة (6)
باز هم امام جعفر صادق (ع) مى فرمايد:
((خدا پيامبرى نفرستاد، مگر براى دعوت به راست گفتن و در امانت خيانت نكردن (7)))
مردى براى كسب فضيلت به حضور امام پنجم ، محمد باقر (ع) شرفياب مى شود. حضرتش ، اين سخن را نخستين درس قرار مى دهد:
((راستى را پيش از سخن گويى بياموزيد.))(8)
امام صادق (ع) براى يكى از دوستانش چنين پيام مى فرستد:
((در نظر بگير كه على ، نزد رسول خدا، بر اثر چه به اين قرب و منزلت رسيد؟ على به اين مقام نرسيد، مگر بر اثر راستى و درستى .))(9)
از حديث ديگر چنين استنباط مى شود كه درستى در كردار، معلول راستى در گفتار است ؛ يعنى كسى كه راست گو باشد، درست كار مى باشد.
امام ششم مى فرمايد:
((من صدق لسانه زكى عمله ؛(10)
كسى كه زبانش راست بگويد، رفتارش پاكيزه خواهد بود - يا پاكيزه خواهد شد.))
راستى كليد نيكى و خوبى هاست . كسى كه بدين صفت عالى آراسته باشد و بتواند آن را نگه دارى كند كه شيطان از كفش نربايد، به او مژده بايد داد كه به كردارهاى نيك ، آراسته مى باشد و يا آراسته خواهد شد و راستى ، وى را به سر منزل نيكان خواهد رسانيد. گفتار پاك از دل پاك ريشه مى گيرد و به رفتار پاك بارور مى شود.
پس حقيقت سه كلمه اى را كه مى گويند از زردشت به جاى مانده (گفتار نيك ، رفتار نيك ، انديشه نيك ) به يكى تحقق پيدا مى كند و آن ، همان گفتار نيك است ؛ زيرا گفتار نيك از انديشه نيك بر مى خيزد؛ تا انديشه نيك و پاكى دل نباشد، گفتار نيك پيدا نخواهد شد. گفتار نيك ، رفتار نيك را ثمر مى دهد، بلكه دل را هم نيك مى كند. گفتار نيك كه دگران را نيك مى كند، رفتار گوينده را هم نيك خواهد كرد و چگونه مى شود در خود گوينده تاءثير نكند؟!
راست گويى از عظمت روحى ريشه مى گيرد، راست گو، نماياندن حقيقت خويش را بر خود عيب نمى داند و همان كه هست خود را نشان مى دهد. پاكى ، درستى ، بزرگوارى ، نقطه سياهى نيست كه آشكار شدنش ايجاد ناراحتى كند. او با كمال سربلندى مى گويد: نمى دانم و در پى يادگرفتن مى رود. راست گو، داراى شخصيتى است كه دروغ گو فاقد آن مى باشد. راست گو، شجاعت و عظمت روحى دارد و از حقيقت بيمى ندارد.
عظمت روح ، عظمت موقعيت مى آورد. راست گو، مورد اعتماد همه مى باشد؛ اين خود بالاترين عظمت هاست . اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:
(( الا فاصدقوا فان الله مع الصادقين ؛(11)
راست بگوييد، چون خدا با راست گويان است .))
اين سخن ، بالاترين مژده ها براى راست گويان مى باشد، كه خدا با آن ها است ؛ خدايى كه بزرگ است ، بى نياز است ، قدرتش بالاترين قدرت هاست ، كرمش نامتناهى و نعمش بى پايان است . هر ناتوانى چنين قدرتى با او باشد، تواناترين فرد خواهد بود. نيازمندى كه خداى بى نياز و كريم با او باشد، بى نياز و توانگر خواهد بود. كسى كه خدا با او باشد، چه غم دارد ، زيرا چه كم دارد... على (ع) بدين وسيله ساده و آسان ، راه خدا را با خود يار كردن نشان مى دهد. خدا هم در قرآنش فرموده :
(( كونوا مع الصادقين ؛ (12)
با راست گويان باشيد.))
على (ع) خودش برترين فرد راست گويان است . هر كس خود را پيرو قرآن مى داند، بايد با على (ع) باشد.
اگر راستى و درستى در جهان حكومت كند و هدف رهبران بشر، يعنى فرستادگان خدا، جامه عمل بپوشد، جهان ، بهشت برين خواهد شد و آسايش همگانى سرتاسر گيتى را فرا خواهد گرفت . اكنون اين آرزويى بيش ‍ نيست ، ولى آرزو بر جوانان عيب نيست .



دروغ

بزرگ ترين گناهان
اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:
((ان اعظم الخطايا عند الله اللسان الكذوب ؛(14)
بزرگ ترين گناهان نزد خدا، زبان بسيار دروغ گو است .))
زبان دروغ گو داشتن ، يعنى دروغ گو بودن . دروغ به وسيله زبان ، وجود پيدا مى كند و زبان يكى از علل وجودى دروغ است . اگر كسى دروغى بگويد، اين كار با زبانش انجام مى گيرد. اگر زبانى بسيار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان ، بسيار دروغ خواهد گفت .
هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مى دهد و گناه را مى توان به آن عضو نسب داد؛ چون گناه كار گناه را به وسيله آن عضو انجام داده است . دست خيانت كار داشتن ، يعنى دزد و خائن به مال بودن . چشم ناپاك داشتن ، يعنى خائن به ناموس بودن . زبان دروغ گو داشتن ، يعنى دروغ گو بودن .
سر آن كه زبان پر دروغ ، بزرگ ترين گناه است ، در آينده روشن خواهد شد؛ اكنون بايد معناى دروغ روشن شود.
دروغ چيست ؟
دروغ ، سخن بر خلاف حقيقت است و دروغ گو كسى است كه بر خلاف حقيقت ، خبرى مى دهد.
شما اگر گرسنه باشيد و به منزل دوست خود برويد، او براى شما غذا بياورد، شما بگوييد من سير هستم ، اين سخن دروغ است ، چون بر خلاف حقيقت خبر داده ايد.
كم را بيش گفتن يا بيش را كم گفتن ، دروغ است و گوينده اش دروغ گو مى باشد، چنان كه بود را نبود و يا نبود را بود خبر دادن دروغ گويى مى باشد و نيز بد را خوب و خوب را بد يا كوچك را بزرگ و بزرگ را كوچك خواندن ، دروغ خواهد بود.
دروغ و دروغ گويى
دروغ از صفات سخن است و دروغ گويى از صفات سخن گو و اين دو هميشه با هم يار نيستند. مى شود سخنى دروغ باشد، ولى گوينده اش دروغ گو نباشد، چنان كه ممكن است كسى دروغ بگويد، ولى سخنش دروغ نباشد ، بلكه راست و مطابق حقيقت باشد.
شما اگر به وقوع حادثه اى اطمينان پيدا كرديد، در صورتى كه آن حادثه رخ نداده باشد، هنگامى كه از وقوع آن خبر مى دهيد، شما دروغ گو نيستيد، ولى خبر شما دروغ است . دروغ گو اگر سخن راستى بگويد كه به نظرش بر خلاف حقيقت باشد، خبر او راست است ، چون مطابق با واقع است ، ولى خودش دروغ گفته ، زيرا به نظر خودش بر خلاف حقيقت ، سخن گفته است .
در زبان عربى
در زبان عربى ، دروغ را كذب گويند و خبر دروغ را خبر كاذب مى خوانند، چنان كه خود دروغ گو را نيز كاذب مى خوانند.
پس در اين زبان ، كاذب بودن ، هم صفت سخن مى باشد، و هم صفت سخن گو و اين اشتراك ، ممكن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد كه هر جا كه خبر كاذب پيدا شود، خبر دهنده هم بايد كاذب باشد، يعنى صفت گفته را به گوينده سرايت بدهند.
نظريه اى از قرن سوم
نظّام ، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظريه اى دارد؛ او مى گويد:
((دروغ ، سخن بر خلاف عقيده است ، نه بر خلاف واقع .))
نظام براى اثبات صحت نظريه اش به اين آيه شريفه استدلال مى كند:
(( والله يشهد ان المنافقين لكاذبون ؛(15)
خدا گواهى مى دهد كه منافقان ، دروغ گويند.))
منافقان ، شرفياب حضور رسول خدا (ص) مى شدند و عرضه مى داشتند كه ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا (ص) هستى .
خدا در اين سوره مباركه با پيغمبر خود سخن مى گويد و منافقان را به او مى شناساند. خدا مى فرمايد: وقتى كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند كه ما شهادت مى دهيم كه تو رسول خدا هستى ، با آن كه خدا مى داند تو رسول او هستى وليكن بدان كه منافقان دروغ مى گويند.
بيان استدلال : سخن منافقان كه شهادت به رسالت بود، سخنى بود مطابق حقيقت ، ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است .
دروغ گو بودن منافقان از اين نظر است كه آن ها اين سخن را از روى ايمان نگفتند، بلكه در دل بر خلاف آن ، عقيده داشتند؛ از اين پى مى بريم كه دروغ ، سخن بر خلاف عقيده است ، نه بر خلاف حقيقت .
نظرى به اين نظريه
گويا دو چيز، موجب اشتباه اين مرد دانا شده كه دروغ را سخن بر خلاف عقيده پنداشته ، نه بر خلاف حقيقت :
1.غفلت از اين كه كاذب هم صفت خبر قرار مى گيرد و هم صفت مخبر؛ او پنداشته كه كاذب ، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس .
2.گمان آن كه ميان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مى باشد و اين صورت به خاطرش نرسيده كه ممكن است خبردهنده ، دروغ گو باشد، ولى خبرش ‍ دروغ نباشد، لذا نتيجه گرفته كه دروغ ، سخن بر خلاف اعتقاد است ، نه بر خلاف واقع .
ولى آيه شريفه اگر دليل بر سخن ما نباشد، سخن نظّام را اثبات نمى كند، زيرا سخن منافقان ، راست و عين حقيقت بود، ولى خود آن ها در اين حقيقت گويى دروغ گو بودند، چون كلامشان را بر خلاف واقع مى پنداشتند.
علماى بيان ، استدلال نظّام را چنين ابطال كرده اند كه منافقان ، دروغ گوى در شهادت دادن بوده اند.
معماى طاورس
طاووس يمنى كه از بزرگان برادران اهل سنت مى باشد و براى خويش مقام شامخى در دانش قائل بوده ، به پندار خود معمايى درست كرده بود، آن را از حضرت امام باقر (ع) بپرسيد:
كدام مردمى بودند كه شهادت به حق دادند، ولى در عين حال دروغ گو بودند؟
امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى كه به رسول خدا (ص) عرض ‍ كردند ما شهادت مى دهيم كه تو رسول خدايى با آن كه گفته آن ها راست بود، ولى خود آن ها دروغ گو بودند.(16)
منافقان
منافقان كسانى بوده اند كه در زبان ، اظهار اسلام مى كردند و خود را پيرو رسول خدا (ص) مى خواندند، ولى در دل دشمن آن حضرت بودند و پيامبرى حضرتش را انكار مى كردند. قرآن آنان را چنين معرفى مى كند:
((برخى از مردم مى گويند كه ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم ، ولى آن ها مؤمن نيستند و مى خواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند؛ آن ها خودشان را گول مى زنند و بس ، ولى نمى فهمند.))(17)
((وقتى كه مسلمانان را مى بينند، مى گويند ما ايمان آورده ايم ، وقتى كه با همكيشان پليد خود مى نشينند، مى گويند ما با شماييم و مسلمانان را مسخره مى كنيم ؛ خدا هم آن ها را مسخره مى كند و آنان را رها مى كند تا در اين گمراهى همچنان سرگردان بمانند؛ اين ها كسانى هستند كه هدايت و رستگارى را داده ، ضلالت و گمراهى را خريده اند و تجارتشان سود نكرده است .))(18)

دروغ و دورويى

واژه دروغ
آيا ريشه كلمه دروغ ، دو رُخ بوده ؟(21) يا بسيط است و تركيبى در آن نيست ؟
هر چه باشد، مربوط به بحث ما نيست ، زيرا ما از نظر اخلاقى و اجتماعى در آن بحث مى كنيم ، نه از نظر لفظى ، ولى آن چه مسلم است ، دروغ با دورويى همراه است و دروغ گو، دو رخ مى باشد و زبان و دلش يكى نيست .
دو رو كسى است كه يك رو، بيش تر دارد، خواه دو رو داشته باشد، خواه چندين رو.
دو رويى دروغ گو، چنين است : به اين كه مى رسد، سخنى مى گويد و با رويى ملاقات مى كند و به آن كه مى رسد، خلافش را مى گويد و با روى ديگر ملاقات مى كند؛ در اين ساعت اين گونه سخن مى گويد، در ساعت ديگر، طور ديگر؛ او داراى چندين رو و چندين زبان است يا آن كه براى خود رويى دارد و براى مردم ، رويى .
در زبان عرب
دو رويى را در زبان عربى نفاق و دو رو را منافق مى خوانند، پس دروغ گو منافق مى باشد و منافق دروغ گو. قرآن مى گويد:
(( والله يشهد ان المنافقين لكاذبون ؛(22)
خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغ گويند.))
منافق ، زبان و دلش دو تاست ؛ با زبان ، اظهار مهر مى كند، ولى در دل ، سايه شما را به تير مى زند؛ در جلسه خصوصى سخنى مى گويد، در جلسه عمومى ديگر؛ زبان هاى گوناگون دارد و چهره هاى رنگارنگ .
سخن رسول خدا (ص)
پيغمبر بزرگ فرمود:
((من خالفت سريرته علانيته ، فهو منافق ؛(23)
كسى كه نهان و آشكارش دو گونه باشد، منافق است .))
روش منافق اين است كه در نهان ، چيزى مى گويد و در آشكار چيزى . در حضور، ستايش مى كند و دوست مى باشد، ولى در غياب نكوهش مى كند و دشمن مى باشد.
بالاتر از دروغ گناهى نيست
سخنى از على (ع)
اميرالمؤمنين فرمود:
((لا سوء اءسوء من الكذب ؛
بديى از دروغ بدتر نيست .))
وصى رسول (ص) زشتى دروغ را قطعى دانسته ، بلكه بر آن افزوده كه زشت تر از دروغ ، گناهى نيست .
زشتى و ناپسندى دروغ ، نزد همه كس مسلم مى باشد، مجهولى كه در اين ميان موجود است ، مقدار زشتى و بدى دروغ است كه شهسوار ايمان از آن پرده برداشته و آن را بالاترين زشتى ها گفته است ؛ بنابراين مقدار زشتى دروغ نامحدود مى باشد و ناپسندى آن اندازه ندارد. همچنان كه بالاتر از سياهى رنگى نيست ، بالاتر از دروغ هم گناهى نه .
چرا؟
در اين جا پرسشى پيش مى آيد كه چرا زشتى دروغ از گناهان ديگر بيش تر است ؟
شايد يكى از نكته هاى سخن على (ع) اين باشد كه بيش تر گناهان يا از شهوت بر مى خيزد يا از غضب و هر كدام را كه گناه كار مرتكب شود، لذتى خيالى و موقتى خواهد برد. گناهى را كه بر اثر شهوت و خواهش دل مرتكب مى شود، لذتى به او مى دهد و گناهى را كه بر اثر خشم و غضب مرتكب مى شود، از لذت انتقام برخوردار مى گردد.
ولى دروغ ، خود به خود، لذتى ندارد و كار بيهوده اى است . بر اثر آن ، نه به خواسته دل مى رسد و نه آتش انتقام را خاموش مى كند، بلكه گناهى است شوم و بى خاصيت ، هر چند دروغ گو براى دروغ خاصيتى مى پندارد و آن پرده اى است كه بدان وسيله ، روى نقايص و گناهان خويش مى كشد، ولى اشتباه او همين است ، زيرا حقيقت ، آشكار خواهد شد و زير پرده نخواهد ماند، دروغى كه هيچ گونه لذتى براى آن تصور نمى شود و دروغ گو براى دروغش نمى تواند هيچ گونه عذرى بتراشد، در صورتى كه دروغ براى او شومى در جهان را خواهد آورد؛ پس سزاوار است كه بالاتر از آن گناهى نباشد.
شايد نكته ديگر سخن على اين باشد كه دروغ ، دروغ مى زايد. دروغ ، راه را براى زشتى ها باز مى كند. دروغ سپر جنايات قرار مى گيرد و دروغ گو را بر اثر ارتكاب گناه دلير مى كند. دروغ نه تنها خودش گناه است ، بلكه گناه در پى دارد، ولى گناهان ديگر خودشان مى باشند و بس . گناه كار پس از ارتكاب گناه ، پشيمانى به وى دست مى دهد كه ممكن است موجب توبه اش بشود، ولى دروغ گو، پس از دروغ ، خود را موفق تر مى بيند و براى دروغ ديگر آماده تر مى شود (آرى مار جز مار نيارد.)
سخنى ديگر از على (ع)
لَا يَصْلُحُ مِنَ الْكَذِبِ جِدٌّ وَ لَا هَزْلٌ وَ لَا أَنْ يَعِدَ أَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ ثُمَّ لَا يَفِيَ لَهُ إِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الْفُجُورِ وَ الْفُجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّارِ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى لَا يَبْقَى فِي قَلْبِهِ مَوْضِعَ إِبْرَةٍ صِدْقٌ فَيُسَمَّى عِنْدَ اللَّهِ كَذَّابا.
پيشواى بزرگ بشر، اميرالمؤمنين (ع) در اين سخنان زرين ، بشر را به چند چيز راهنمايى فرمود كه همه درباره دروغ است .
نخست آن كه ، دروغ جدى و دروغ شوخى ، هيچ كدام پسنديده نيست كسى كه مى خواهد سروكارش با گفتار نيك باشد و از راستان به شمار آيد، بايستى از دروغ ، خواه جدى باشد و خواه شوخى ، بپرهيزد. دروغ شوخى نبايستى كوچك شمرده شود، دروغ شوخى ، دروغ گو را به سر منزل دروغ جدى مى كشاند.
ديگر آن كه پدرى كه داراى فرزندانى است ، نبايستى به فرزند وعده اى بدهد كه بدان وفا نكند؛ اين كار، پدر را نزد فرزند، سبك و بى ارزش ‍ مى سازد و سرمشقى براى فرزند مى شود كه دروغ گويى را بياموزد. پدر نبايد كسى باشد كه موجود دروغ گويى را ايجاد كرده و به جامعه تحويل دهد.
دنباله هاى دروغ
سپس امام به شومى هاى دروغ اشاره مى كند. در سومين مطلب چنين مى گويد:
سرانجام دروغ ، پرده درى است و سرانجام پرده درى آتش دوزخ است .
ابليس در آغاز، دروغ گو را گول مى زند و به وى مى گويد:
اين گناه را مرتكب شود و اطمينان داشته باشد كه كسى از آن آگاه نخواهد شد و اگر هم به گوش كسى رسيد، چاره اش انكار است و بدين وسيله هراس ‍ دروغ گو را از گناه مى برد تا يك يك گناهان را مرتكب مى شود؛ ديگر حيايى و شرمى در او نمى ماند و از هيچ گناهى ، ابايى ندارد. آيا پرده درى جز اين مى باشد؟ سرانجام پرده درى ، آتش دوزخ است .
دام شيطان
از اين سخن دانسته شد كه دروغ ، يكى از دام هاى شيطان است . شيطان با دروغ ، افراد بشر را شكار مى كند و آن ها را تحت اختيار خود قرار مى دهد. هر چه شيطان مى خواهد بايد بكنند، چون اختيارى از خود ندارند و در برابر شيطان ، مسلوب الاراده گرديده اند. شيطان كسانى را كه زبانشان را تصرف كرده ، گوش و چشمشان را تصرف كرده ، دست و پايشان را تصرف كرده ، مغزشان را پايگاهى براى نيروى شيطانى خود قرار داده ، چنين كسانى را آلت خود قرار مى دهد و به سراغ پاك دلانى ديگر مى فرستد. تا آن ها را به دام آورند و اين روش ، پيوسته تكرار مى شود.




باز مرغ هوسش پر گيرد

عمل شوم خود از سر گيرد


رسوايى و افتضاح
چهارمين مطلب اين روايت شريف ، شايد اين باشد كه سرانجام دروغ رسوايى و افتضاح است و اين نكته را نگارنده از اين جمله على (ع) استفاده مى كند:
وَ مَا يَزَالُ أَحَدُكُمْ يَكْذِبُ حَتَّى يُقَالَ كَذَبَ وَ فَجَرَ دروغ گو بايستى منتظر باشد كه كوس رسوايى اش را بر سر بازار بزنند. شايد از نخستين دروغ ، كم تر كسى آگاه شود و همين چيز هم دروغ گو را در دروغ گويى جرى تر مى كند، ولى كم كم دروغ ادامه پيدا مى كند و مردم وى را به دروغ گويى مى شناسند. همين كه مورد بدگمانى مردم قرار گرفت ، به گناهان ديگرش نيز پى مى برند و اسرار نهانى اش برملا خواهد شد. هر چه بخواهد به روى زشت كارى هايش سرپوشى بگذارد، سوءظن مردم ، آن سرپوش را بر مى دارد و نخواهد گذاشت سياه كارى هايش پنهان بماند. واى به بدبختى كه مورد سوءظن قرار بگيرد. اگر گناه كوچكى كرده باشد، سوءظن آن را بزرگ مى نماياند. اگر يكى باشد، آن را ده مى بينند، بلكه گناه ديگرى را نيز به گردن او خواهند انداخت .
بدگمانى مردم به اين زودى برطرف شدنى نيست و اين لكه سياه دور است كه پاك شود، بلكه سرايت نيز مى كند و كسان و دوستان او نيز مورد سوءظن قرار خواهند گرفت .
سه سال
كسانى هستند كه عمر خود را كم مى گويند. اينان گمان مى كنند كه مردم به دروغ آن ها پى نخواهند برد. در صورتى كه اگر بگويم كه مردم ، حساب عمر هر كسى را بهتر از خود او دارند، چندان گزافه نمى باشد. گويند: مردى وارد باشگاهى شد و عمر خود را پنجاه و دو سال گفت . پس از سه سال ، دوباره به همان باشگاه رفت و عمر خود را نيز پنجاه و دو سال گفت . متصدى ثبت نام ، هنگامى كه كارت ورودى سابق اين شخص را ديد، پرسيد: شما در اين سه سال كجا بوديد؟
مطلب پنجم
امام ، در پايان سخنش ، سومين بدبختى دروغ گو را بيان مى كند و آن بالاترين بدبختى مى باشد. امام مى فرمايد:
كار دروغ گو به جايى مى رسد كه يك سر سوزن راستى در قلبش نمى ماند. در اين موقع ، از طرف مقام مقدس الهى كذاب ناميده مى شود.
كسى كه يك سر سوزن در قلبش راستى نباشد، تمام حقيقتش دروغ گويى خواهد بود، دروغ با سرشتش آميخته شده و با جانش به در خواهد رفت ؛ چنين كسى شايستگى ندارد كه مورد لطف خداى مهربان قرار گيرد و به مقام قرب الهى برسد. مهر حق ، سال ها با او مدارا مى كند، ولى هنگامى كه بى شرمى دروغ گو از حد گذشت ، رسوايش مى كند و كذابش مى خواند(اگر پشيمان نشود و دست از دروغ بر ندارد).
دروغ گو بداند كه درگاه حق ، درگاه نوميدى نيست و مهر خداى ، هميشه راه بازگشت را باز نگاه داشته . گناه كار به هر جاى كه برسد، اگر حقيقتا پشيمان شود و توبه كند خدايش وى را با آغوش باز خواهد پذيرفت .

كذّاب
((إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّاب ؛(50)
خداى كسى را كه از حد بگذراند و بسيار دروغ بگويد، هدايت نخواهد كرد.))
از نظر لفظ
كذّاب ، مبالغه كاذب است . كاذب كسى است كه دروغ بگويد. كذّاب كسى است كه بسيار دروغ بگويد. در زبان فارسى ، هياءتى كه دلالت بر مبالغه در معنا داشته باشد، سراغ ندارم . شايد واژه دروغ گو، بسيار دروغ گفتن را نيز برساند. اگر بگوييم او دروغ مى گويد يا بگوييم او دروغ گوست ، جمله نخست كسى را كه يك بار دروغ گفته باشد شامل مى شود، ولى جمله دوم ويژه كسى است كه بارها دروغ گفته باشد، به طورى كه دروغ گويى از صفات او شده باشد.
از اين سخن دانسته شد كه دروغ گفتن با دروغ گوبودن تفاوت دارد و دروغ گو از نظر معنا به كذّاب نزديك مى باشد.
كذّاب چه كسى است ؟
مردى خدمت خليفه پنجم پيغمبر اسلام (ص) امام محمد باقر (ع) عرض ‍ مى كند:
كذّاب كسى است كه دروغ بگويد؟ امام مى فرمايد:
((لا ولكن المطبوع على الكذب ؛(51)
كذاب كسى است كه طبيعتش به دروغ آميخته شده و دروغ گويى جبلى او شده باشد.))
كسانى كه به بعضى از مواد مخدر اعتياد پيدا مى كنند، در آغاز كار، از دگران شرم مى كنند كه در حضور آن ها ماده مخدر را استعمال كنند و به طور نهانى و سرى اين كار را انجام مى دهند، ولى وقتى كه عادت شد، شرم برطرف مى شود و از آگاه شدن دگران ابايى نخواهند داشت ، مگر آن كه از خطرى بيم داشته باشند.
دروغ گو در آغاز دروغ گويى چنين است و شرم دارد كه دگران به دورغش ‍ پى ببرند، ولى هنگامى كه دروغ گويى عادت او گرديد، شرم برطرف مى شود و گاه مى شود كه يكى از حاضران را بر سخن خود گواه مى گيرد، در صورتى كه خودش مى داند كه گواه ، او را دروغ گو مى داند.
اين گونه دروغ گويان بسيارند. آن ها مى دانند كه كسى را كه گواه خود گرفته اند، از صدق سخنشان بى خبر، بلكه به نادرستى آن يقين دارد و گواه گرفتن ، دروغ ديگرى از دورغ هاى آن ها مى باشد.
كاذب و كذّاب
كاذب اگر دروغ بگويد، پشيمان مى گردد، بلكه در وقت دروغ گفتن اعصابش نيز ناراحت مى باشد و از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش ، ممكن است به دروغش پى برد.
ولى كذّاب از دروغ گويى پشيمانى ندارد. هنگام دروغ گفتن ، اعصابش ‍ ناراحت نمى شود، از چشم و رنگ چهره و لرزش صدايش ، نمى توان به دروغش پى برد، چون همگى حالت طبيعى دارند و با كمال قرصى دروغ مى گويد و براى اثبات صحت گفتارش سوگند مى خورد؛ او دروغ گويى را راه موفقيت و محبوب شدن مى داند! او دروغ گويى را نشانه زيركى و عقل مى شناسد! زهى تصور باطل ! زهى خيال محال !
فراموشى كذاب
امام جعفر صادق (ع) مى فرمايد:
((إِنَّ مِمَّا أَعَانَ اللَّهُ بِهِ عَلَى الْكَذَّابِينَ النِّسْيَان ؛(52)
از چيزهايى كه خدا براى رسوايى دروغ گويان ، كمك قرار داده ، فراموشى است .))
كذاب ، دروغى را كه مى گويد به زودى فراموش مى كند، چون واقعيت ندارد و چيز بى واقعيت دوامى نخواهد داشت و مانند موج هاى سراب نمايان مى شود و سپس نابود مى گردد.
بار ديگر، جور ديگر دروغ مى گويد. در دو مجلس نسبت به يك موضوع ، دو گونه سخن مى گويد، شنوندگان كه اطلاعات خود را در مورد سخنان او، تحت اختيار يكديگر گذاردند، همگى به دروغش پى خواهند برد. آيا چنين كسى سخنش نزد دگران ارزش دارد؟ هرگز! هرچند داراى عالى ترين مقامات باشد. آيا ديگر كسى به او اعتماد خواهد كرد؟ آيا چنين كسى قابل هدايت خواهد بود؟
قرآن چه نيكو مى گويد:
إِنَّ اللّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّاب .(53)

دو چهره و دو زبان داشتن
سخنى چند از محمد و آل محمد (ص)
رسول خدا: يَجِي ءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ذُو الْوَجْهَيْنِ دَالِعاً لِسَانُهُ فِي قَفَاهُ وَ آخَرُ مِنْ قُدَّامِهِ يَتَلَهَّبَانِ نَاراً حَتَّى يَلْهَبَا جَسَدَهُ. ثُمَّ يُقَالُ لَهُ: هَذَا الَّذِي كَانَ فِي الدُّنْيَا ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذالِسَانَيْنِ يُعْرَفُ بِذَلِكَ يَوْمَ الْقِيَامَة .(85)
امام باقر (ع): بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ يَكُونُ ذَا وَجْهَيْنِ وَ ذَا لِسَانَيْنِ يُطْرِي أَخَاهُ شَاهِداً وَ يَأْكُلُهُ غَائِبا.(86)
امام باقر (ع): بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ هُمَزَةٌ لُمَزَةٌ يُقْبِلُ بِوَجْهٍ وَ يُدْبِرُ بِآخَر(87)
امام صادق (ع): مَنْ لَقِيَ الْمُسْلِمِينَ بِوَجْهَيْنِ وَ لِسَانَيْنِ- جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَهُ لِسَانَانِ مِنْ نَار.(88)

زيركى پندارى

در دنياى امروز، فضايل ، رفته و رذايل اخلاقى جاى آن ها را گرفته ، تشخيص ‍ صحيح رفته و تشخيص ناصحيح به جايش نشسته است ، چيزهايى نشانه خرد و زيركى شده و چيزهايى نشانه نادانى و كودنى ، كه دو چهره اى و دو زبانى از آن جمله مى باشد.
در اين روزگار، چهره هاى گوناگون داشتن نشانه زيركى و خرد مى باشد و به راستى سخن گفتن ، نشانه ساده لوحى .
مقصود از دو چهره و دو زبان داشتن ، آن است كه آن طورى كه كسى در حضور مى باشد در غياب نباشد. در حضور سخنى بگويد و در غياب سخنى ، در جلو رو، قيافه مهر داشته باشد و در پشت سر قيافه قهر. بدبختانه اين صفت شوم در ميان ما مسلمانان رواج دارد و كسانى كه از تشخيص ‍ صحيح دور هستند، بدين صفت ، آلوده مى باشند و دستى دستى خود را در اين سيه چال مى اندازند.
كسى كه چهره هاى رنگارنگ و زبان هاى گوناگون داشته باشد، دروغ گويى است احمق و از خدا بى خبر. احمق است چون به منظورش نمى رسد و از دو چهرگى و دوزبانى بر خلاف مقصود نتيجه مى گيرد.
او بدين وسيله مى خواهد، دوستى دگران را جلب كرده و از منافع آن برخوردار شود، ولى غافل از آن كه بدين وسيله دشمنى مردم را براى خويش خريده است . مردم با يكى دو جلسه به دو رنگ بودنش پى مى برند و از وى متنفر مى شوند. از خدا بى خبر است ، چون پيوسته با يكى از زشت ترين گناهان يعنى دروغ سروكار دارد و نافرمانى حضرت حق را وسيله موفقيت خود قرار داده است . يا يكى از اين دو چهره و از اين دو زبانش ‍ دروغ است يا هر دو، يا هر سه يا هر ده .
روز قيامت
رسول خدا (ص) فرمود: روز قيامت ، دو چهره را مى آورند، زبانش از پشت بيرون آمده و زبانى از پيش رويش ، از هر دو زبان ، آتش ، زبانه مى كشد به طورى كه شعله آتش ، تمام پيكرش را فرا مى گيرد، آن گاه او را معرفى مى كنند كه اين كسى است كه در دنيا، داراى دو چهره و دو زبان بوده است و او در روز قيامت بدين صفت شناخته خواهد شد.
زبان او در پشت سر مردم ، به جز زبان پيش روى بوده است و گفته اش در حضور با گفته اش در غياب متناقض و متضاد بوده است .
در روز رستاخيز نيز باطنش مجسم مى شود و اين صفت دو رنگى را كه در دنيا ديده نمى شد، در آن روز همه مى بينند.
شايد زبان اصلى او در دنيا، همان زبان پشت سر بوده ، لذا در روايت ، زبان او تعبير شده است ، ولى زبان پيش رويش در اين جهان ، زبان عاريتى بوده ، لذا در روايت به زبانى ديگر تعبير شده و چون با اين دو زبان مى خواسته مردم را بمكد و منافعشان را از كفشان بربايد، آتش همين دو زبان ، تمام پيكرش را فرا مى گيرد و مى سوزاند.
پيروان رسول الله (ص)
كسى كه خود را پيرو پيغمبر اسلام مى داند، بايستى از اين شيوه زشت بپرهيزد و به دنياى كفر، نمونه هاى تربيتى اسلام را نشان دهد، ولى هر چه از اين راهنمايى هاى طلايى اسلام از مقام مقدس رسول بيش تر صادر شده ، بدبختانه ما مسلمانان ، كم تر اطاعت مى كنيم .
ما مسلمانان از تربيت هاى عالى اسلام به قدرى دور افتاده ايم كه شايد كم تر كسى در ميان ما اطلاع داشته باشد كه دو چهره اى و دو زبانى مورد نكوهش ‍ پيغمبر اسلام قرار گرفته است و جانشينان بزرگوارش نيز از زشتى و شومى آن سخن گفته اند.
آيا روزى خواهد آمد كه مسلمانان از دين خود مطلع شوند؟
آيا مى شود كه مسلمانان بدانند كه چه گوهر گرانبهايى در دست دارند؟
آيا مى شود كه يك صدم مسلمانان چنين بشوند؟
آرزو بر جوانان عيب نيست !
در مصر
دوستى مى گفت كه در مملكت مصر، مانند عادت است كه در حضور، مطابق ميل شما سخن گويند يا همه گفته هاى شما را تصديق كنند، ولى دمى كه از شما دور شدند بگويند رفتيم و به او خنديديم ، شايد مقصود اين باشد كه مسخره اش كرديم .
ديگرى مى گفت : در مصر، شخصى در حضور من از صحت نظريه اى دم مى زد، چون مرا با آن نظريه موافق مى ديد، سپس پى بردم كه او شديدترين مخالف آن نظريه مى باشد. مصر و ايران و عراق و هند ندارد، گمانم آن است كه به هر كجا كه روى آسمان همين رنگ است .
چيزى كه بايستى مورد تعجب قرار گيرد، اين است كه چرا ايران چنين است و چرا ايرانيان چنينند؟
ايرانيان كه مفتخرند اسلام را از محل اصلى آن ، يعنى دودمان رسول گرفته اند، ايرانيان كه ادعا مى كنند خلفاى دوازده گانه رسول خدا را مطيع و فرمانبرند، ايرانيان كه از باده محمد و آل او سرمستند، ايرانيان كه هم به قرآن پاى بندند و هم به عترت وفا دارند، نبايد چنين باشند، آنان بايستى پيشرو مكتب سعادت بشر باشند.
دوستان على و آل على ، بايستى بكوشند كه خود را به تربيت اسلامى بيارايند، چون على و آل على ، بهترين تربيت يافتگان تربيت اسلامى بوده اند.
ايرانيان بدانند كه محمد و آل محمد، از در پيش ستودن و در پشت نكوهيدن ، بيزارند. آن بزرگواران به توحيد دعوت مى كنند. پس ايرانى بايستى يك رنگ و يك دل و يك زبان باشد. دو رنگى با مكتب اهل بيت سازگارى ندارد.
دو چهرگى براى پول
وقتى كه معاويه ، يزيد را ولى عهد خود كرد، او را در قبه اى سرخ فام بنشانيد تا مردمش به ولايت عهدى بشناسند و سلام دهند. آنان كه مى آمدند، نخست به معاويه ، سلام خلافت مى دادند و سپس به يزيد، سلام ولايت عهدى .
متملقى پس از اجراى اين تشريفات به معاويه گفت :
اگر يزيد را ولى امر مسلمانان قرار نمى دادى ، حقوق مسلمانان را پايمال كرده بودى ! اين مراسم اجرا مى شد و احنف بن قيس كه از بزرگان دوستان على (ع) است ، نزد معاويه حاضر بود و خاموش نشسته و چيزى نمى گفت .
معاويه مى خواست از احنف در اين باره حرفى در آورد، شايد امضاى ضمنى نسبت به ولايت عهدى يزيد باشد، از اين رو به احنف گفت : چرا چيزى نمى گويى ؟
احنف گفت : چه بگويم ، اگر دروغ باشد از خدا مى ترسم و اگر راست باشد، از شما!
هنگامى كه احنف از پيش معاويه بيرون آمد، با همان متملق چاپلوس روبه رو شد. او به احنف گفت :
به خدا سوگند مى دانم معاويه و پسرش ، بدترين خلقند، ولى چه كنم ، در خزينه هاى پول را قفل زده اند و كليد قفل ها همين است .
احنف گفت :
بس كن ، آدم دورو پيش خدا آبرو ندارد.
امام باقر (ع) معرفى مى كند
خليفه پنجم پيغمبر اسلام مى گويد: چه بد بنده اى است ، بنده اى كه داراى دو چهره و دو زبان باشد، در پيش رو برادرش را مى ستايد و در پشت سر، او را مى خورد، يعنى در غياب از او بدگويى مى كند. در هنگام ديدار، چهره دوستى و صميميت نشان مى دهد ولى در پشت سر، نقاب از رخ بر مى دارد و دشمنى و عناد خود را آشكار مى سازد يا به تعبير امروز در حضور ماسك دوستى به رخ مى زند و در غياب ، آن را برداشته و قيافه حقيقى خود را نشان مى دهد.
امام باقر (ع) از اين شخص ، مسلمان تعبير نفرموده ، بلكه از او به بنده تعبير كرده است . شايد نكته تعبير اين باشد كه زشتى اين كار با بندگى خدا تنافى دارد، يعنى فطرت بشرى از آن بيزار است ، خواه دارنده دو چهره ، مسلمان باشد، خواه نباشد.
خداى به هر بنده اى ، چهره اى داده و زبانى عنايت فرموده ، پس هر كس ‍ بايستى فقط با يك چهره رو به رو بشود و با يك زبان سخن گويد، هيچ آفريده اى حق ندارد با روش آفريدگار خويش به مخالفت برخيزد و خود را داراى دو چهره يا سه چهره و چند زبان قرار دهد، چه بنده بدى است كسى كه با خواسته آفريننده اش مخالفت مى كند.
نكته تعبير
امام باقر (ع) از بدگويى پشت سر به خوردن تعبير فرموده است .
بدگويى پشت سر، همان غيبت مى باشد. قرآن مقدس ، چنين مى گويد:
((اءَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتا(89)
آيا يكى از شما دوست مى دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد؟))
قرآن بدين وسيله ، زشتى غيبت را نمايان مى كند. بدگويى ، ارزش كسى را بردن است و او را سبك و بى مقدار قرار دادن ، پس مانند خوردن گوشت او مى باشد. بدگويى در پشت سر، موقعى است كه او نمى تواند از خود دفاع كند، چون حضور ندارد، پس او مرده اى است هر بلايى به سرش بياورى ، قدرت دفاع ندارد و بر مرده اى كه قدرت دفاع ندارد، ظلم كردن ، گناه ناجوان مردانه اى است . دو زبانى خود زشت است و دروغ گويى را در پى دارد و گناه شوم سومى را نيز ارمغان مى آورد و آن غيبت است كه از گناهان بزرگ مى باشد.
سخنى از امام صادق (ع)
امام ششم (ع) عقاب انسان دو چهره و دو زبان را در قيامت چنين بيان مى كند:
آن كه با مسلمانان ، با دو چهره و دو زبان روبه رو مى شود، روز قيامت كه مى آيد دو زبان از آتش خواهد داشت .
او با دو زبان خود، مى خواسته مردم را بسوزاند، پروردگار مردم نيز او را با همان دو زبانش مى سوزاند؛ او در اين جهان چنين مى كرد، خدايش هم در آن جهان چنانش خواهد كرد.
سخن امام جعفر صادق (ع) برخاسته از سخن جد بزرگوارش وجود مقدس ‍ خاتم انبيا مى باشد. امام صادق در اين حديث با مسلمانان ، دو چهره داشتن را نكوهش مى كند و امام باقر (ع) در آن حديث به ((يطرى اخاه )) تعبير مى كند، چون برادرى ويژه مسلمانان است .
شايد نكته تعبير اين باشد كه دو چهره اى و دو زبانى ، با مسلمانان كه برادر يكديگرند، زشت است و مورد غضب خداست ، چون خدا مسلمانان را دوست مى دارد. مسلمانان بايستى نسبت به برادر مسلمان با برادرى رفتار كند و دو چهره بوده با برادرى تنافى دارد.

پیمان هادی فرکوش
14th December 2012, 11:04 AM
دروغ در راه خود نمايى
تقليد ناپسند
وظيفه دانشمند محقق آن است كه در رشته علمى مخصوص به خود، تقليد نكند و سخن دانشور ديگر را كوركورانه نپذيرد. بايستى در مورد آن تحقيقاتى كند، مطالعه كند، فكر كند، وقتى كه صحتش مدلل گرديد، بپذيرد. به صرف آن كه گوينده اين سخن ، مرد بزرگى است ، قانع نشود. بزرگان اشتباهات بسيار دارند.
تقليد دانشور كار پسنديده اى نيست . تقليد ويژه نادان است كه بايستى سخن دانا را بى چون و چرا بپذيرد. كسى كه از دانشى به خصوص بهره اى ندارد، بايستى در مورد احتياج از دانشمندان آن علم تقليد كند.
اگر ميان دانشمندان ، تقليد معمول مى گشت ، درهاى ترقى علم و دانش به روى بشر بسته مى شد و سير تكاملى بشر قطع مى گرديد و بشر در همان مراحل ابتدايى مى ماند .
امتياز فقه اماميه
بزرگ ترين امتياز فقه شيعه بر فقه مذاهب چهار گانه اهل سنت ، همين است كه دانشوران اماميه درهاى تقليد را به روى خود بستند و درهاى اجتهاد و تحقيق را باز نگه داشتند. فقيه امامى ، كوركورانه ، سخن فقيه ديگر را نمى پذيرد، مگر آن كه دليلى محكم بر صحت سخن او گواه باشد؛ لذا فقه اماميه سير تكاملى خود را پيموده و به عالى ترين مدارج ترقى رسيده ، ولى فقه برادران اهل سنت به همان حالى كه در قرن سوم هجرى داشته ، مانده است و هيچ گونه ترقى فكرى نصيبش نگرديده ، زيرا كه دستگاه حاكمه در تحقيق و اجتهاد را به روى آن ها بست و ايشان را در تقليد كوركورانه از چهار تن ، قرار داد.
دليل هاى دروغين
نكته ديگرى كه موجب مى شود كه متفكر دانشمند، بدن دليل صحيح ، هيچ گونه سخنى را نپذيرد، آن است كه بسيارى هستند كه نخست عقيده اى اتخاذ مى كنند و سپس در جستجوى دليل مى روند، اگر دليلى براى صحت عقيده اتخاذ شده يافتند كه چه بهتر، و گرنه دليل دروغينى مى آورند و براهينى براى صحت عقيده خود جعل مى كنند.
اين جاست كه دانشمند محقق ، بايستى هر دليلى را دقيقا مورد نظر قرار دهد تا دليل صحيح را از ناصحيح و مجعول را از غيرمجعول بشناسد.
در عقايد دينى
در عقايد دينى ، اين روش بسيار است كه كسى به مناسبت تمايلات قلبى يا توارث يا شرايط محيط و مانند اين ها براى خويش ، دينى يا مذهبى اتخاذ مى كند و بدان پاى بند مى گردد.
وقتى كه از وى دليلى مطالبه شود به جعل مى پردازد و دليل هاى دروغين براى درست بودن آيين خود مى بافد و به سخن حق گوش نمى دهد؛ بسيار جستجو مى كند كه راهى بيابد كه حق را باطل جلوه دهد و باطل خويش را حق بنماياند.
در دوستى و دشمنى
پاره اى براى كسى كه دوست مى دارند، خوبى هاى دروغين ذكر مى كنند تا دوستى خود را نزد دگران به جا و درست بنمايانند، همان طور كسانى كه با كسى دشمنى پيدا مى كنند، خوبى هاى او را منكر مى شوند و براى او بدى ها مى گويند، تهمت مى زنند، افترا مى بندند، فضيلت هاى او را به ديگرى نسبت مى دهند تا عقده قلبى خود را بدين وسيله تصحيح كنند.
علامه عالى مقام ابن شهر آشوب مازندرانى در آغاز كتاب ارجمند مناقب به دشمنى هايى كه بعضى از محدثان و مورخان در كتب حديث و تاريخ با اميرالمؤمنين (ع) كرده اند، اشاره مى كند و نمونه اى چند براى مثال گواه مى آورد و نصوصى را كه تاءويل كرده و يا بعضى جملاتش را اسقاط كرده اند و يا در برابرش جعل كرده اند، نشان مى دهد.
روش صحيح
روش صحيح در مباحث علمى و دينى آن است كه بايستى در آغاز به سراغ دليل رفت و هر چه نتيجه برهان بود، همان را پذيرفت . عقيده بايستى از دليل پيدا شود، نه دليل از عقيده .
تعصب در نظريه هاى علمى بسيار كار غلط و ناپسندى است . چنين كسى بايستى در جهل مركب ، ابدالدهر بماند، كسى كه نمى داند و نمى خواهد هم بداند.
اگر روش بى طرفانه تحقيق در مباحث علمى و دينى اجرا مى شد، نود درصد از اختلافات بشر برطرف مى گرديد و بسيارى از خون ريزى ها در اين جهان رخ نمى داد. بسيارى از عقايد اتخاذ شده به طور صد در صد از دليل گرفته نشده و اگر هم دليل در آن دخالتى داشته ، قسمتى از آن را اثبات كرده و بقيه را شرايط و اوضاع و احوال يا تمايلات قلبى به ثمر رسانيده است .
محقق نماها
بزرگانى در رشته هاى مختلف تاريخ و تراجم احوال ، تحقيقاتى كرده اند و مجهولاتى را معلوم ساخته اند و مشكلات علمى را با براهين كافى حل نموده اند، ولى عده اى محقق نما نيز هستند كه دعواى اطلاعات و تحقيقات دارند، در صورتى كه دستشان خالى است و تهى از معلومات هستند؛ اينان از جهل عمومى استفاده كرده و خود را دانشمند محقق قالب مى زنند؛ اينان نقص بى اطلاعى خود را به وسيله جعل دروغ جبران مى كنند، در تاريخ جعل مى كنند، در تراجم و احوال جعل مى كنند، تاريخ ولادت ، تاريخ وفات جعل مى كنند و در آثار دگران تصرفاتى مى كنند؛ اينان هر چند در برابر عامه ، محقق و دانشمند معرفى مى شوند، ولى مردم تيزبين به زودى به اكاذيب و مجعولات آن ها پى مى برند و اين محقق نماهاى دروغ گو را مى شناسند.
رحله ابن يشهب
عبدالله مستوفى در جلد سوم كتابش (57) (http://www.ghadeer.org/akhlagh/doroq/footnt01.htm#link57) چنين آورده : آقاى دبستانى مى گفت : روزى در مجلسى به يكى از اين قماش محققان برخوردم . اسم هر كتابى مى بردند، الكى وارد در تحقيق چگونگى آن مى شد، منتها از فرط شارلاتانى از كلياتى كه ممكن است همه كتب شامل آن ها باشد سخن مى راند، در صورتى كه روحش از آن كتاب بى خبر بود. بعد از آن كه اسم چند كتابى را كه كاملا از آن ها با اطلاع بودم ، امتحان كرده و يقينم شد كه مؤمن خيلى بى روغن سرخ مى كند، اسم نويسنده اى را جعل كرده و كتابى را به اسم او منسوب داشتم . گفتم : رحله ابن يشهب را ديده ايد؟ من اسم اين كتاب را شنيده ام ، ولى هر جا تحقيق كردم اثرى از آن نيافتم .
گفت : بلى ، اين كتاب خيلى نفيسى است كه سه نسخه ، بيش تر از آن در دنيا موجود نيست : يكى در كتابخانه لندن و يكى در كتابخانه بريتانيا و سومى در كتابخانه قديمه اسپانيا.
چون ابن يشهب از نويسندگان اسلامى اندلس بوده ، نسخه اصلى به خط نويسنده به سال ... نوشته شده و از همه معتبرتر است و در كتابخانه اشبيليه است . من در سفرى كه به اروپا رفتم ، مخصوصا براى ديدن اين كتاب به اشبيليه رفتم . اين كتاب در روى پوست با خطى بين ثلث و نسخ نوشته شده .
معلوم مى شود كه اين مرد دانشمند، گذشته از مقام علمى ، چقدر خوش ‍ خط بوده است . ابن يشهب در مقدمه كتاب ، اشاره اى هم به ساير رحله هاى خود كرده و معلوم مى دارد كه تمام عالم آن روزى ، يعنى اروپا، و آسيا و آن اندازه از افريقا كه در آن تاريخ كشف شده بود، همه را ديده و اين كتاب ، شرح يكى از رحله هاى اوست . شرح رحله هاى ديگر او هم در اين كتاب خانه مضبوط است . من همه آن ها را مطالعه دقيق كرده و از نوشته هاى اين مرد دانشمند مغربى خيلى استفاده كرده ام و يادداشت هايى هم از نوشتجات او.
آقاى دبستانى مى گفت : اگر كسى غير از من بود، يقينا جا مى خورد و مى گفت شايد به طور تصادفى ، اين اسم نويسنده و كتاب جعلى با شخصى تطبيق كرده ، ولى من چون از امتحانات سابق خود، بر احوال روحيه او آشنا شده بودم ، مجال ندادم كه باقى نقالى خود را تمام كند، گفتم : اين قدر تند نرويد، آرام تر، نقالى هاى شما به ساير كتب مرا واداشت كه اين اسم كتاب و نويسنده ، هر دو را جعل كنم ، ببينم شما در جعل تا كجا مى رويد.
تكرار تاريخ
تنى چند از فضلا و اساتيد حوزه علميه در تعطيلات تابستانى دوره اى داشتند و براى آن كه به بى كارى صرف نگذرانده باشند، تاريخ عبدالله مستوفى را مى خواندند. هنگامى كه به اين جا رسيدند به خاطرشان گذر كرد كه عين اين پرسش را از كسى كه خود را اهل اطلاع مى داند و ادعاى تبحر در اين فنون مى كنند، بپرسند و جواب را كتبا بخواهند.
جوابى را كه نوشته بود، نگارنده در دست يكى از اساتيد بزرگ ديدم ، به خاطر دارم كه چنين نوشته بود: محمد بن يوسف بن يشهب و قيل يشهب ، سه قاره را مسافرت كرده و از خصوصيات او اين بوده كه به هر جا رفته با ارباب مذاهب رو به رو شده و سخن گفته است !
اكنون ترديد دارم كه او همه جواب را به عربى نوشته بود و يا قسمتى از آن را به فارسى .
اربعين آخوند ملاصدرا
همين استاد بزرگ ، مى گفت كه كتابى به نام اربعين براى صدرالمتاءلهين شيرازى در پيش خود ساختم و از همين شخص ، حضورى پرسيدم كه شما اربعين آخوند ملاصدرا را ديده ايد؟ (در صورتى كه اين فيلسوف بزرگ ، كتابى به نام اربعين ندارد) جواب داد: آرى . و بسيار از آن تعريف كرد و گفت : ملايى آخوند از اربعينش معلوم مى شود!
استاد مى گويد: به خاطرم رسيد كه شايد اين مرد اشتباه كرده و اربعين قاضى سعيد قمى را به جاى اربعين آخوند ملاصدرا گرفته . پرسيدم : به نظر شما اربعين آخوند ملاصدرا بهتر است يا اربعين قاضى سعيد؟
گفت : اربعين آخوند ربطى به اربعين قاضى سعيد ندارد!
محمد بن مكارمى بلخى
در يكى از مجلات هفتگى نوشته بود: در جشن هزاره فردوسى كه مستشرقان و دانشمندان دعوت شده بودند و بر سر مزار فردوسى در طوس ‍ گرد آمده بودند. وقتى تنى چند از دعوت شدگان در حلقه اى ايستاده و سخن مى گفتند و در ميان آن ها يكى دو تن از مستشرقان نيز بودند، در آن حلقه ، مذاكره مى شود كه در اين جا كسى است كه دعوى دانش مى كند و به هر پرسشى پاسخ مى دهد. يكى از حاضران نام محمد بن مكارمى بلخى را جعل مى كند و بنا مى شود كه شرح او را از آن مدعى دانش بپرسند. چيزى نمى گذارد كه او در آن حلقه شركت مى كند.
از او مى پرسند كه حضرت عالى از آثار محمد بن مكارمى بلخى چيزى به نظرتان رسيده است ؟ مدعى دانش مى گويد: آرى ، اتفاقا ديروز از او كتابى در دستم بود كه مى خواندم !
خنده حضار به طور ناگهانى بلند مى شود، ولى آن مرد، دست از سخن خود بر نمى دارد و با اصرار تمام مى خواسته به حاضران بقبولاند كه ديروز كتابى از محمد بن مكارمى بلخى خوانده است .
همه چيزنما
سعدى در گلستان گويد:
شيّادى گيسوان بافت ، يعنى عَلَوى است و با قافله حجاز به شهرى در آمد كه از حج همى آيم و قصيده اى پيش ملك برد كه من گفته ام . نعمت بسيارش ‍ فرمود و اكرام كرد تا يكى از ندماى حضرت پادشاه كه در آن سال از سفر دريا آمده بود گفت :
من او را عيد اضحى در بصره ديدم . معلوم شد كه حاجى نيست . ديگرى گفتا: پدرش نصرانى بود و در مَلَطيه ، پس او شريف چگونه صورت بندد؟ و شعرش را به ديوان انورى يافتند.
ملك فرمود تا بزنندش و نفى كنند تا چندين دروغ در هم چرا گفت . گفت : اى خداوند روى زمين ! يك سخنت ديگر در خدمت بگويم ، اگر راست نباشد به هر عقوبت كه فرمايى سزاوارم . گفت : بگو، تا آن چيست ؟ گفت :


غريبى گرت ماست پيش آورد


دو پيمانه آبست و يك چمچه دوغ


اگر راست مى خواهى از من شنو


جهانديده بسيار گويد دروغ


ملك را خنده گرفت و گفت : از اين راست تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است . فرمود: تا آن چه ماءمول اوست ، مهيا دارند تا به خوشى برود.(58) (http://www.ghadeer.org/akhlagh/doroq/footnt01.htm#link58)
اديب نما
ادب دامنه پهناورى دارد. اديب بايستى در چندين علم اطلاعات كافى داشته باشد. اديب نما چون فاقد آن معلومات مى باشد با جعل و دروغ مى خواهد خود را در زمره ادبا جا بزند: شعر اين را به آن نسبت مى دهد، خود را با شعرهاى دگران ، شاعر قلمداد مى كند، از نثر دگران مى دزدد تا خود را نويسنده نشان دهد، براى كلمات ، معانى جعل مى كند و اشعار مجعول بر سخن خود گواه مى آورد تا لغوى بودن خود را ثابت كند. فارسى زبانى قصيده اى عربى مى خواند و مى گفت : خودم گفته ام . هنگامى كه معناى لغتى را از او پرسيدم ندانست ! گويا وضع هم براى جعل مناسب نبود.
خودنمايى
خودنمايى از كوتاهى فكر ريشه مى گيرد و از كارهاى بسيار زشت است و موجب مى شود كه دگران با ديده استهزا به خودنما بنگرند. خودنمايى پيشه روسبيان است . روسبى است كه با خودنمايى و خويشتن آرايى مى خواهد دل بفريبد و از پيشه خويش سود فراوان بردارد؛ بنابراين ، خودنمايان روسبيان اجتماع مى باشند.
خودنمايى اگر با دروغ همراه باشد، زشتى آن صد چندان بيش تر خواهد بود، اين گونه خودنمايى نتيجه معكوس خواهد داد. خودنما مى خواهد خود را در نظر دگران عظيم و محبوب گرداند، ولى دروغ كه در راه خودنمايى قرار گرفت ، خوار و منفورش خواهد كرد.
نمى دانم
اگر كسى از شما پرسشى كرد و ندانستند به زودى بگوييد: نمى دانم . نتيجه صد در صد به سود شما خواهد بود. اگر پرسنده ، جواب شما را باور كند كه مورد اعتماد او قرار خواهيد گرفت و پس از اين براى سخنان شما ارزش ‍ قائل خواهد شد.
اگر باور نكند و احتمال بدهد كه از جواب دريغ كرده ايد، باز هم به سود شما خواهد بود، زيرا او شما را دانا خواهد شناخت و خوددارى شما را در جواب ، معلول عللى خواهد دانست . اين فكر او هم گمان ندارم به زيان شما باشد.
دروغ هاى گوناگون
ليسيدنى ابليس
هشتمين خليفه پيغمبر اسلام (ص) حضرت امام رضا (ع) از نياى بزرگوارش ‍ اميرالمؤمنين (ع) روايت مى كند كه آن حضرت دروغ را ليسيدنى ابليس ‍ خوانده است .(59) (http://www.ghadeer.org/akhlagh/doroq/footnt01.htm#link59)
هر خوراكى كه بسيار مورد علاقه باشد، ليسيدنى خواهد بود، در تعبيرات عاميانه مى گويند: آن قدر خوب است كه بايد ليسيدش . خوراك خوش مزه و لذيذ را نه تنها مى خورند، بلكه كاسه اش را نيز مى ليسند.
ابليس ، آن قدر دروغ را مانند خوراك ليسيدنى دوست مى دارد تا آن كه آن را ليسيدنى بشر قرار داده است ، يعنى بشر را به دروغ گويى شايق ساخته . آرى اين نكته ، قابل انكار نيست كه بسيارى از افراد بشر، كاسه ليس ابليس ‍ هستند و روزگار خود را در اين دام شيطان به سر مى آورند.
گوناگونى دروغ
همان طور كه ليسيدنى هاى مردم گوناگون است و هر كسى خوراكى را بسيار دوست مى دارد، دروغ هم گوناگون است و هر نوع دروغ گويى با نوعى از دروغ سروكار دارد. اختلاف دروغ ها بر اثر اختلاف دروغ گوهاست كه هر يك با ديگرى از نظر روحيه يا موقعيت يا وضع اقتصادى يا جهات خانوادگى يا تعصبات يا حرص جاه و مال يا محروميت ها يا موفقيت ها يا شهر و ديار اختلاف دارند و به طور كلى همان طور كه هر كسى با ديگرى از نظر اوضاع و احوال و شرايط زندگى يكسان نمى باشد، دروغ هايى را كه دروغ گوها بدان عادت كردند نيز يكسان نمى باشد.
دروغ لافى
دروغ گويى كه مى پندارد با دروغ كسب حيثيت مى كند، پيوسته دروغ در افتخارات خود مى بافد. او در سخن مى لافد و پز مى دهد، خود را از خاندانى بزرگ و نامى معرفى مى كند و مدايح بسيارى در وصف پدر و مادر و نياكانش مى گويد يا آن كه دم از ثروت سرشار و مال و منال بى شمار مى زند.
به خاطر دارم كه كسى مى گفت : پنج ميليون تومان قالى به اسلامبول فرستاده ام ، در صورتى كه در نهان ورشكست بود و مى خواست ورشكستگى خود را پنهان دارد.
يا آن كه دم از علم و دانش مى زند و خود را سرآمد دگران ادعا مى كند و بالاءخره هر دروغ گويى كه فاقد چيزى است كه داشتن آن را شرف و آبرو مى داند، به كمك دروغ مى خواهد خود را واجد آن بنماياند، غافل از آن كه لاف در نظر خردمندان ، هيچ گونه تاءثيرى ندارد و لاف زن را از آن چه كه هست ، كوچك تر و پست تر معرفى مى كند.
دروغ در فقر
آن كه خواستار جلب عواطف و كمك ديگران مى باشد، به دروغ ادعاى فقر مى كند، از زندگى خويش شكايت مى كند، گدايى مى كند، در وصف پريشانى خويش داد سخن مى دهد و روضه زن و فرزند مى خواند، شايد بهره اى برگيرد، شايد مهرى از خود در دل ها جاى بدهد و رحمتى را بر انگيزد؛ اين گونه دروغ گوها اضافه بر دروغ گويى ، داراى پستى طبع نيز مى باشد. چه بسا در ميان اينان ، سرمايه داران و ثروتمندانى نيز يافت مى شوند، ولى گداطبعى آن ها سبب مى شود كه از اين وسيله گند و نامشروع نيز دست بر ندارند و بر ثروت خويش بيفزايند.
پول داران اين دسته ، ثروت خود را مخفى مى دارند، مبادا بيچارگان فاميل ، بينوايان دوستان از آنان توقع همراهى داشته باشند، لذا اينان به نادارى تظاهر مى كنند.
عده اى از تظاهر به فقر، نظر ديگرى دارند و آن اين است كه از شور چشمى مردم محفوظ بمانند. اين عادت ، در ميان بيش تر كسانى كه به سبك قديم فكر مى كنند، بيش تر يافت مى شود.
دروغ در كسب و كار
بسيارى در كسب و كار خود، دروغ مى گويند. اينان چنين مى پندارند كه بدين وسيله ، سود بيش ترى مى برند و با اين گمان باطل ، خود را آلوده به گناه مى كنند و مال حلال خود را تبديل به حرام مى كنند. دروغ گويان در كسب و كار، چند قسمند:
عده اى كم فروشى مى كنند يا اندازه هاى خود را كمتر قرار داده اند يا از مقدارى كه خريدار خواسته ، كم مى كنند، ولى بها را به همان اندازه اى كه خريدار خواسته ، مى گيرند.
قرآن مى گويد:
((ويل للمطففين ؛(60) (http://www.ghadeer.org/akhlagh/doroq/footnt01.htm#link60) واى بر مطفف ها.)) آن گاه خود معناى مطفف را روشن مى كند: او كسى است كه جنسى را كه براى فروختن مى كشد، كم مى گذارد، ولى هنگامى كه مى خرد بى كم و كاست ، تحويل مى گيرد.
قرآن ، اين دسته را از روزى بزرگ مى هراساند، روزى كه همه مردم در برابر پروردگار مى ايستند و بايستى حساب هر چه كرده و هر چه برده و هر چه خورده اند، پس بدهند.
عده اى تقلب مى كنند و جنس آميخته و مخلوط را به نام خالص به مشترى مى دهند: در شير آب كرده و به نام شير خالص جا مى زنند، پارچه پشم و نخ را به نام پشم اندر پشم مى فروشند، چايى بد را در چايى خوب داخل كرده و به نام چايى خوب به مشترى مى دهند، طلاى چهارده را به نام طلاى هيجده قالب مى كنند، در ميان كيسه برنج اعلا، برنج وسط مى گذارند و در روغن ، چه مى كنند، باشد. فطرت انسان از اين گونه كارها بيزار است . اين گونه دروغ در زبان اسلام ((غش )) ناميده شده .
رسول خدا (ص) مى فرمايد:
هر كس در خريد يا فروش با مسلمانى غش كند، از ما نيست و روز قيامت با يهود محشور خواهد شد، زيرا يهودى ها، پرغش ترين خلق با مسلمانان مى باشند.
سومين نوع دروغ در كسب و كار، آن است كه جنس بدى را در ظاهرى فريبنده بيارايند و تحويل خريدارش بدهند، خانه اى است كه از پاى بند ويران است ، رنگ آميزى اش مى كنند و سر و صورتى بدان مى دهند تا خريدار گول بخورد و آن را به جاى خانه اى استوار و محكم بخرد.
دسته اى در قيمت خريد جنس ، دروغ مى گويند: اگر ارزان خريد باشد، گران خريدش گويند. اين گونه معامله قطع نظر از دروغ ، شايد خالى از اشكال هم نباشد.
در گذشته ، بعضى از گاراژى ها بسيار دروغ مى گفتند و معتقد بودند كه اين كسب جز با دروغ گفتن ، پيشرفتى ندارد، ولى هنگامى كه گاراژى هاى راستگو پيدا شدند و توانستند با راستگويى پيشرفت كنند، بطلان نظريه آن دسته ثابت گرديد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد