ستاره 15
13th December 2012, 02:10 AM
چراغ های خاموش یا روشن؟
از بی شمار عواملی كه زنان بسیاری را در سال های اخیر رمان خوان حرفه یی یا رمان نویس و داستان كوتاه نویس كرده، میتوان میل به خودآگاهی و بیرون زدن از حریم محدود سنت و باید و نبایدهای تاریخی، برانگیخته شدن حساسیت و عدالت خواهی و تلاش متعاقب برای دستیابی به هویتی فردی و سپس اجتماعی را نام برد. یادداشت های روزانه زنان زیادی نشان میدهد كه دنیای زنان، ناشناخته تر از دنیای مردان است و جسارت بالقوه شان در بیان افكار و احساسات و روایت ناكامیها و دلهره ها و ضعف ها به مراتب بیشتر از مردان. پس چرا ادبیات داستانی كه از پنجره ذهنیت نویسندگان زن معاصر ایرانی به جهانش نگریسته آن طور كه باید و شاید تصویری متفاوت از زن امروزی ترسیم نكرده است؟
خاطرم هست در جلسه نقد كتاب یك بانوی داستان نویس معاصر، وقتی خانم منتقد با چنین پرسشی از سوی یكی از خانم های حاضر در جلسه مواجه شد، مدافعانه و موكدانه پاسخ داد كه «اصلا زن ایرانی همین طوراست و مگر نه كه همه ما شبیه همین شخصیت ها زندگی كرده و میكنیم؟» فرض كه عده یی نویسنده هم دارند حدیث نفس میكنند و فروخورده های سالیان را در قالب نوشته فریاد میزنند، كه البته برخی از این مرحله عبور میكنند، پاره یی هم در عبور میمانند. آیا حكمش این میشود كه زنان نوشته شده به راستی نباید از حصار یاس و تردید و دوگانگی و نفرت و بیزاری متعاقبش دربیایند؟ یعنی باید محدودیت تجربه های زیست شده زنان نسبت به مردان را دستاویز قرار داد و تا ابدالآباد شخصیت های داستان ها را به ادامه زندگی هایی درونی واداشت؟ آیا به زعم فروش خوب و تضمین شده رمان، مستحق است كه تنها حس همذات پنداری با قهرمانی سرخورده از زندگی زناشویی، ملال زده از تكرار مكررات روزها، قهرمانی رنجدیده و بلاكش و محجوب و قربانی سنت و فرهنگ و جامعه را به خواننده تحویل داد با سرنوشتی رج زده مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگش؟ یا از آن ور بوم بیفتیم و با بی خیالی عدم پایبندی را تبلیغ كنیم و در ادبیات داستانی روابط مثلثی و مربعی و ذوزنقه وار را بسیار عادی جلوه دهیم؟ كم داریم رمان های عامه پسند با مضامینی اینچنین؟ رمان عامه پسند كه جدا از آشتی دادن مردم با كتاب و ارتقای فرهنگ كتابخوانی، كالایی بیش نیست و ادبیتی ندارد. بسته یی است با طرح جلدی چشم نواز كه طی داستانی 300، 400 صفحه یی، تنها به سطح بسنده میكند و به پرسش هایی سطحی پاسخ میدهد و نیازی و آرزویی همه پسند را برآورده میكند. معمولا هم با پایانی اخلاقی و خوش كام خواننده را شیرین میكند. دغدغه های ذهنی دوران را بازتاب نمیدهد، اندیشه یی را به نقد نمیكشد، به ظرایف ادبی و زبان بی توجه است و تفكری را برنمیانگیزد و خواننده را با چالشی در ذهنش تنها نمیگذارد. امروزه نویسندگان بیشتر این نوع رمان ها زن هستند، زنانی كه فقط داستان میگویند و پی تغییر و دگرگونی چیزی نیستند، مرعوب مردانند، خودشان را قبول ندارند، هیچ اندیشه یی را نقد نمیكنند، چه در روایت قصه و چه به كارگیری سطوح زبانی مردانه اند و حتی گاهی تایید و تقبیح شخصیت های زن داستان شان متاثر از شخصیت های مردان داستان بوده و خلاصه میشوند ادامه همان نگاه فرهنگ مردسالار پیرامون خود، بی آنكه بدانند. رمان «چراغ ها را من خاموش میكنم» اثر زویا پیرزاد لب مرز است. یا برعكس، شاید بشود گفت زویا پیرزاد با رمانش «چراغ ها را...» لب مرز است، كه نویسنده و اثر از این زاویه مكمل هم اند. كلاریس زنی است متحمل و سازگار كه در عین فهمیدگی و ریزبینی، نهایتا پذیرنده وضع ایستای موجود میشود، سكوت میكند، منفعل و مجهول وخنثی میماند و در یك كلام چراغ ها را خاموش میكند.
كلاریس زن خانه داری است تمام و كمال، مادری فداكار و همسری فرمانبردار و فرزندی خلف و البته كتابخوانی حرفه یی (!). تازه با تلنگری به نام امیل سیمونیان، مرد همسایه جدید، به یاد زنانگی خودش میافتد. اما چیزی پیش نمیرود. تا پایان، وصف ها بر همین منوال است. او كماكان با فهمیده نشدن ها به آسانی كنار میآید، در مقابل حرف ها و حركات شوهر و پسر و مادر و همسایه ها و دیگر كسانی كه نمود آن جامعه مردسالارند سكوت میكند و نه حتی به خاطرات عصیان خواهر، كه به مهر و نوستالژی پدری پناه میبرد كه از دنیا رفته و مرد آرمانی اش بوده و هست. همیشه صداهای درونی و خواهش های دلش را نادیده میگیرد و آن «ور» پویای «ذهن» او معمولا مغلوب همین ور معمولی تاریك بی چالش میشود. خب چرا؟
تا دست دراز كردم گونه اش را نوازش كنم، [پسرم] تند سرش را عقب كشید. «نكن! موهام خراب شد.» دستم لحظه یی توی هوا ماند. بعد از روی میز نمكدان را برداشتم كه لازم نداشتم (ص45). چنین انفعالی كه در این بند از آغازین فصل كتاب نقل شد تا ته داستان موج میزند. كلاریس هیچ یادش نمیآید خودش كفش تخت دوست دارد یا برای بلندتر نشدن از شوهر كفش پاشنه بلند نمیپوشد (ص87). در جلسه «زن و آزادی» یادش میافتد كه ملافه های اتوكرده را در كشوها نگذاشته (ص ). شركت نكردن های همیشگی شوهرش در مراسم مختلف را امری بدیهی میداند (127ص). همواره بر خودش سخت میگیرد و با خودش قرار ندارد از چیزهایی كه دوست دارد حرفی بزند (ص156). اصلا جایی آرزو میكند كاش میتوانست به جای همه كارهایی كه دوست دارد بكند، در راحتی لم بدهد و كتابی را كه دوست دارد بخواند و بی آنكه فكر كند، جوابی حاضر و آماده بگیرد كه مرد قصه بالاخره از میان عشق و تعهد كدام را انتخاب میكند (ص179). اوج تلاطم درونی این شخصیت زن را، نویسنده با حمله ملخ ها مقارن كرده است. در یك صحنه ملخ های مهاجر به خانه كلاریس آمده اند و همان لحظه مرد مورد علاقه اش خبر ازدواجش را به او میدهد (ص238در نقد این شخصیت، نه كه بگوییم مولف باید پازدن به بندهای زناشویی را تجویز میكرد، نه كه مثلا اگر كلاریس عصیان میكرد و مرد و بچه هایش را میگذاشت و میرفت با مرد همسایه اتفاق خوبی بود و آن وقت شخصیتش از انفعال درآمده بود. اما از آغاز تلاش نكردن و همه چیز را انگار نه انگار برگزار كردن و چنین سرد و پذیرا تن در دادن به شرایط ایستای موجود نیز پسندیده نیست. از فضاسازی خوب رمان نباید غافل شد: آبادان زیبای دهه چهل با عالمی نوستالژی و توصیف رمانتیك. خانواده یی ارمنی با آداب و رسومی تازه و فرهنگی كه شاید جز فال قهوه اش برایمان آشنا نباشد. كه شاید اگر كلاریس زنی پویاتر بود این مكان و زمان و فرهنگ تازه میتوانستند تصویری متفاوت و پررنگ تر داشته باشند. كارنامه افتخارات ادبی كتاب هم جالب توجه است: برنده جایزه بهترین رمان گلشیری و مهرگان ادب سال80 و نخستین كتاب سال ادبیات داستانی سال 81، كه صد البته توجه عام به این كتاب و رسیدنش به چاپ چهل و دوم (بهار91) بر همه این جوایز ادبی صحه میگذارد.
از بی شمار عواملی كه زنان بسیاری را در سال های اخیر رمان خوان حرفه یی یا رمان نویس و داستان كوتاه نویس كرده، میتوان میل به خودآگاهی و بیرون زدن از حریم محدود سنت و باید و نبایدهای تاریخی، برانگیخته شدن حساسیت و عدالت خواهی و تلاش متعاقب برای دستیابی به هویتی فردی و سپس اجتماعی را نام برد. یادداشت های روزانه زنان زیادی نشان میدهد كه دنیای زنان، ناشناخته تر از دنیای مردان است و جسارت بالقوه شان در بیان افكار و احساسات و روایت ناكامیها و دلهره ها و ضعف ها به مراتب بیشتر از مردان. پس چرا ادبیات داستانی كه از پنجره ذهنیت نویسندگان زن معاصر ایرانی به جهانش نگریسته آن طور كه باید و شاید تصویری متفاوت از زن امروزی ترسیم نكرده است؟
خاطرم هست در جلسه نقد كتاب یك بانوی داستان نویس معاصر، وقتی خانم منتقد با چنین پرسشی از سوی یكی از خانم های حاضر در جلسه مواجه شد، مدافعانه و موكدانه پاسخ داد كه «اصلا زن ایرانی همین طوراست و مگر نه كه همه ما شبیه همین شخصیت ها زندگی كرده و میكنیم؟» فرض كه عده یی نویسنده هم دارند حدیث نفس میكنند و فروخورده های سالیان را در قالب نوشته فریاد میزنند، كه البته برخی از این مرحله عبور میكنند، پاره یی هم در عبور میمانند. آیا حكمش این میشود كه زنان نوشته شده به راستی نباید از حصار یاس و تردید و دوگانگی و نفرت و بیزاری متعاقبش دربیایند؟ یعنی باید محدودیت تجربه های زیست شده زنان نسبت به مردان را دستاویز قرار داد و تا ابدالآباد شخصیت های داستان ها را به ادامه زندگی هایی درونی واداشت؟ آیا به زعم فروش خوب و تضمین شده رمان، مستحق است كه تنها حس همذات پنداری با قهرمانی سرخورده از زندگی زناشویی، ملال زده از تكرار مكررات روزها، قهرمانی رنجدیده و بلاكش و محجوب و قربانی سنت و فرهنگ و جامعه را به خواننده تحویل داد با سرنوشتی رج زده مادر و مادربزرگ و مادر مادربزرگش؟ یا از آن ور بوم بیفتیم و با بی خیالی عدم پایبندی را تبلیغ كنیم و در ادبیات داستانی روابط مثلثی و مربعی و ذوزنقه وار را بسیار عادی جلوه دهیم؟ كم داریم رمان های عامه پسند با مضامینی اینچنین؟ رمان عامه پسند كه جدا از آشتی دادن مردم با كتاب و ارتقای فرهنگ كتابخوانی، كالایی بیش نیست و ادبیتی ندارد. بسته یی است با طرح جلدی چشم نواز كه طی داستانی 300، 400 صفحه یی، تنها به سطح بسنده میكند و به پرسش هایی سطحی پاسخ میدهد و نیازی و آرزویی همه پسند را برآورده میكند. معمولا هم با پایانی اخلاقی و خوش كام خواننده را شیرین میكند. دغدغه های ذهنی دوران را بازتاب نمیدهد، اندیشه یی را به نقد نمیكشد، به ظرایف ادبی و زبان بی توجه است و تفكری را برنمیانگیزد و خواننده را با چالشی در ذهنش تنها نمیگذارد. امروزه نویسندگان بیشتر این نوع رمان ها زن هستند، زنانی كه فقط داستان میگویند و پی تغییر و دگرگونی چیزی نیستند، مرعوب مردانند، خودشان را قبول ندارند، هیچ اندیشه یی را نقد نمیكنند، چه در روایت قصه و چه به كارگیری سطوح زبانی مردانه اند و حتی گاهی تایید و تقبیح شخصیت های زن داستان شان متاثر از شخصیت های مردان داستان بوده و خلاصه میشوند ادامه همان نگاه فرهنگ مردسالار پیرامون خود، بی آنكه بدانند. رمان «چراغ ها را من خاموش میكنم» اثر زویا پیرزاد لب مرز است. یا برعكس، شاید بشود گفت زویا پیرزاد با رمانش «چراغ ها را...» لب مرز است، كه نویسنده و اثر از این زاویه مكمل هم اند. كلاریس زنی است متحمل و سازگار كه در عین فهمیدگی و ریزبینی، نهایتا پذیرنده وضع ایستای موجود میشود، سكوت میكند، منفعل و مجهول وخنثی میماند و در یك كلام چراغ ها را خاموش میكند.
كلاریس زن خانه داری است تمام و كمال، مادری فداكار و همسری فرمانبردار و فرزندی خلف و البته كتابخوانی حرفه یی (!). تازه با تلنگری به نام امیل سیمونیان، مرد همسایه جدید، به یاد زنانگی خودش میافتد. اما چیزی پیش نمیرود. تا پایان، وصف ها بر همین منوال است. او كماكان با فهمیده نشدن ها به آسانی كنار میآید، در مقابل حرف ها و حركات شوهر و پسر و مادر و همسایه ها و دیگر كسانی كه نمود آن جامعه مردسالارند سكوت میكند و نه حتی به خاطرات عصیان خواهر، كه به مهر و نوستالژی پدری پناه میبرد كه از دنیا رفته و مرد آرمانی اش بوده و هست. همیشه صداهای درونی و خواهش های دلش را نادیده میگیرد و آن «ور» پویای «ذهن» او معمولا مغلوب همین ور معمولی تاریك بی چالش میشود. خب چرا؟
تا دست دراز كردم گونه اش را نوازش كنم، [پسرم] تند سرش را عقب كشید. «نكن! موهام خراب شد.» دستم لحظه یی توی هوا ماند. بعد از روی میز نمكدان را برداشتم كه لازم نداشتم (ص45). چنین انفعالی كه در این بند از آغازین فصل كتاب نقل شد تا ته داستان موج میزند. كلاریس هیچ یادش نمیآید خودش كفش تخت دوست دارد یا برای بلندتر نشدن از شوهر كفش پاشنه بلند نمیپوشد (ص87). در جلسه «زن و آزادی» یادش میافتد كه ملافه های اتوكرده را در كشوها نگذاشته (ص ). شركت نكردن های همیشگی شوهرش در مراسم مختلف را امری بدیهی میداند (127ص). همواره بر خودش سخت میگیرد و با خودش قرار ندارد از چیزهایی كه دوست دارد حرفی بزند (ص156). اصلا جایی آرزو میكند كاش میتوانست به جای همه كارهایی كه دوست دارد بكند، در راحتی لم بدهد و كتابی را كه دوست دارد بخواند و بی آنكه فكر كند، جوابی حاضر و آماده بگیرد كه مرد قصه بالاخره از میان عشق و تعهد كدام را انتخاب میكند (ص179). اوج تلاطم درونی این شخصیت زن را، نویسنده با حمله ملخ ها مقارن كرده است. در یك صحنه ملخ های مهاجر به خانه كلاریس آمده اند و همان لحظه مرد مورد علاقه اش خبر ازدواجش را به او میدهد (ص238در نقد این شخصیت، نه كه بگوییم مولف باید پازدن به بندهای زناشویی را تجویز میكرد، نه كه مثلا اگر كلاریس عصیان میكرد و مرد و بچه هایش را میگذاشت و میرفت با مرد همسایه اتفاق خوبی بود و آن وقت شخصیتش از انفعال درآمده بود. اما از آغاز تلاش نكردن و همه چیز را انگار نه انگار برگزار كردن و چنین سرد و پذیرا تن در دادن به شرایط ایستای موجود نیز پسندیده نیست. از فضاسازی خوب رمان نباید غافل شد: آبادان زیبای دهه چهل با عالمی نوستالژی و توصیف رمانتیك. خانواده یی ارمنی با آداب و رسومی تازه و فرهنگی كه شاید جز فال قهوه اش برایمان آشنا نباشد. كه شاید اگر كلاریس زنی پویاتر بود این مكان و زمان و فرهنگ تازه میتوانستند تصویری متفاوت و پررنگ تر داشته باشند. كارنامه افتخارات ادبی كتاب هم جالب توجه است: برنده جایزه بهترین رمان گلشیری و مهرگان ادب سال80 و نخستین كتاب سال ادبیات داستانی سال 81، كه صد البته توجه عام به این كتاب و رسیدنش به چاپ چهل و دوم (بهار91) بر همه این جوایز ادبی صحه میگذارد.