ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تحمل درد



Alpha110
4th December 2012, 05:06 PM
اگــــــــــــــــــر درد داری ؛
تحمــــــــــل کــــــــن !
روی هــــــــم کــــــه تلنبـــــــار شـــــــد ،
دیگــــــــر نمیفهمـــــــی کـــــــــدام درد از کجــــــــــاست ؟!
کـــــــم کـــــــم خـــــــودش
بــــــــی حــــــــــس می شـــــــــود …

shabhayebarare
4th December 2012, 05:25 PM
یاران من بیایید/ با دردهایتان و بار دردتان را / در زخم قلب من بتکانید/ من زنده ام به رنج/ می سوزدم چراغ تن از درد/ یاران من بیایید / با دردهایتان و زهر دردتان را / در زخم قلب من بچکانید . (مجموعه آثار شاملو ، دفتر يكم ، شعرها ، ص175 )

سونای69
4th December 2012, 06:12 PM
از درد های کوچک است که ادم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد لال می شوی...

موازنه
4th December 2012, 06:24 PM
سنگی که طاقت ضربات را ندارد تندیس خوبی نخواهد شد....
گاهی زجر کشیدنم باعث بزرگی میشه

elmamoz
4th December 2012, 07:51 PM
خدایا ، تو را می خوانیم
وقتی‌ قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شودوقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی‌ کنیم‌و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شکند،وقتی‌ احساس‌ می‌کنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛وقتی‌ امیدها ته‌ می‌کشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد،وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ که‌ تو،فقط‌ تویی‌ که‌ کمکمان‌ می‌کنی...آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا می‌کنیم، تو را می‌خوانیم.آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ می‌کشیم، تو را گریه‌ می‌کنیم، تو را نفس‌ می‌کشیم.وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،

دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ می‌کنی‌ و یکی‌یکی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری،گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌کنی‌ و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند می‌زنی،سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبکی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها، لبخند،خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌کنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌ و آرزوهایمان‌ را برآورده،قهرها را آشتی‌ می‌کنی‌ و سخت‌ها را آسان.تلخ‌ها را شیرین‌ می‌کنی‌ و دردها را درمان،ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید...خدایاتورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم

چکامه91
4th December 2012, 09:31 PM
درد من نیز دردی جانکاه است...


شب سردی است، و من افسرده.
راه دوری است، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت،
غمب افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،
سحر، نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریگ است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دربا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است.

سهراب سپهری

بلدرچین
4th December 2012, 11:13 PM
درد دلی دارم که هیچکس ندارد.
درد رهی دارم که سکوت دارد.
دردم را هیچکس نفهمید جز خدا...

بوفي
5th December 2012, 07:31 AM
دردم از يار است درمان نيز هم...

ماتریکس
5th December 2012, 09:17 AM
آره حق با توئه وقتی دردها روی هم جمع میشه دیگه ادم نمیدونه هر دردی از کجاست وبه عبارتی آدم پوستش کلفت میشه،فقط خدا بده اون تحمل رو!!!!!!!!

زعیم باشی
5th December 2012, 11:08 AM
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورمدردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی استدردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کندمن ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کندانحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده استدردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوجاولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

قیصر امین‌پور[golrooz]

س.ملک پور
5th December 2012, 03:04 PM
درد دندان دارم و دردم نمی داند کسی
داور دانـــا بدانـــد درد دنـــدان مـــــــــرا
[cheshmak][cheshmak]

mozhgan.z.1368
5th December 2012, 04:52 PM
عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم

همان یک لحظه ی اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

به روی یکدگر , ویرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه , چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم

نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم

بر لب پیمانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان , دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

پاره پاره در کف زاهد نمایان

سبحه ی صد دانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را , پروانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی با همه صبر خدایی

تا که می دیدم عزیز نابجایی , ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را

وارونه بی صبرانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی , زبرق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش

به جز اندیشه عشق و وفا , معدوم هر فکری

در این دنیای پر افسانه می کردم .

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب

تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد !

وگرنه من به جای او چو بودم

یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !
شعری از استاد رحیم معینی کرمانشاهی (http://javadjaberi.blogfa.com/post-40.aspx)

mhnz
5th December 2012, 10:11 PM
خدایا ، تو را می خوانیم
وقتی‌ قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شودوقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشک‌هایمان‌ را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی‌ کنیم‌و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شکند،وقتی‌ احساس‌ می‌کنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌ و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛وقتی‌ امیدها ته‌ می‌کشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد،وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...

آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ که‌ تو،فقط‌ تویی‌ که‌ کمکمان‌ می‌کنی...آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را صدا می‌کنیم، تو را می‌خوانیم.آن‌ وقت‌ است‌ که‌ تو را آه‌ می‌کشیم، تو را گریه‌ می‌کنیم، تو را نفس‌ می‌کشیم.وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،

دانه‌دانه‌ اشک‌هایمان‌ را پاک‌ می‌کنی‌ و یکی‌یکی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری،گره‌ تک‌تک‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌کنی‌ و دل‌ شکسته‌مان‌ را بند می‌زنی،سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبکی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها، لبخند،خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌کنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌ و آرزوهایمان‌ را برآورده،قهرها را آشتی‌ می‌کنی‌ و سخت‌ها را آسان.تلخ‌ها را شیرین‌ می‌کنی‌ و دردها را درمان،ناامیدها، امید می‌شود و سیاه‌ها سفید سفید...خدایاتورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد