ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دفتر شعر اختصاصی hadi elec



hadi elec
13th February 2012, 11:27 PM
سلام به همه دوستان

تمام اشعار مندرج در این تاپیک متعلق به نویسنده ( هادی طهماسبی - hadi elec ) میباشد و هرگونه برداشت تنها با ذکر نام صاحب اثر بلامانع است.

*با تشکر از همکاری همه دوستان*


لطفا در این دفتر چیزی ننویسید

hadi elec
13th February 2012, 11:31 PM
سلام من به تو که رفته ای ز شهر و دیار

سلام من به تو که بوده ای مرا بکنار



کنون که از گذر این زمان عبورت شد

ندانی و همه دانند که آمدم شب تار



دگر ستاره ی امّید من نمیبینم

بیا تو همره من ابر غصه ها تو ببار



به صاعقه تو بگو که تلاطمی فکند

زمین بلرزد و بادی برد مرا به شکار



شکار آن دل سنگی که رنج من را دید

خزان نموده مرا خود برفته سوی بهار



به کوه و دشت و دمن آتشی چنان فکنم

دگر بهار ننشیند به این زمین و دیار



تو رفته ای و مرا در غمم رها کردی

بدان کزین دم و لحظه گذارمت بکنار

hadi elec
13th February 2012, 11:32 PM
ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده

از بس که گریه کرده به غم مبتلا شده




آری دلم به حال خودش گریه میکند

زیرا بر او ز هر کس و نا کس جفا شده




با نام دوستی همه خنجر براو زدند

بر سر نشسته خاک و به جانش بلا شده




مهر و محبتی ز کسی هیچ او ندید

گفتم بگویمت که بدانی چه ها شده




قلب شکسته ای دگرش صبر بهر چیست؟

ای آسمان دوباره دلم بی نوا شده

hadi elec
13th February 2012, 11:38 PM
گویی میان سینه ی من زخم خورده دل

هر لحظه میکشد ز جگر آه پر شرر



با هر تپش چه حال عجیبی شوم خدا

گویی که دل ز سینه ی من میشود به در



هر وقت چشم من به رهش خورد سینه سوخت

گویا که این عمل کندم زخم تازه تر



افسوس میخورم , گله دارم ز جاده ها

نفرین نمیکنم که کنم ناله از جگر



مرغ شکسته پر همه شب ناله میکند

آیا شنیده ای که شدم من شکسته پر؟



دانی؟ به راه او همه شب چشم میدهم

سویی دگر نمانده برین چشم بی ثمر



تنهایم و به دور تنم تار میتند

ترس تقابل من و تو کامدم به سر

hadi elec
14th February 2012, 01:56 PM
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

توانم رفته از دستم چه سازم بین مشکلها



شب تاریک و بیم غصه ای دیگر بود در دل

کجا دانند حال ما سبک عقلان و خوشدلها






چنان از فرط غمها دیده می بارد که بارانی

بدین شدت نبیند چشم دریا ها و ساحل ها



به دیدی چون سفیهی دون فلک بر ما نظر دارد

چه باشد فرقمان مردم؟ میان ما و عاقلها



سوالم گرچه تلخ است و جوابی تلخ تر دارد

به این پرسش تلنگر میزنم بر جملگی دلها



به بازار محبت گر گذر کردی تو میبینی

که راکد مانده بازارش و بسیارند سائلها

hadi elec
22nd February 2012, 01:45 AM
بروی اینه ی دل غبار بنشسته

بیا ببین که چه سان اشکار بنشسته



دلم سیاه سیاهست از همین غم که

غبار سرد بدور از بهار بنشسته



دریغ ز اینه و این دلی که پژمرده

چگونه شد که چنینش غبار بنشسته؟



دلم گرفته خدایا ازین غبار غریب

بروی دیده ی من دید تار بنشسته



ز بس دلم به سیاهی گرفته خو اینک

گنه همیشه مرا در کنار بنشسته

hadi elec
2nd March 2012, 04:59 PM
شبی دلم گرفته بود و غصه ام فسانه گفت *** به یاد روز غم فتاد و شکوه از زمانه گفت


بیا نشین که درد دل بگویمت زغصه ها *** بدون هر بهانه ای، چرا که بی بهانه گفت


اگر که محرمی به دل به گریه ناله کن که او *** تمام نکته ها مرا به گریه عاشقانه گفت


دلی نشسته بود کنج یک قفس و ناله کرد: * "خدا چگونه می توان به این سرای، خانه گفت؟"


درآن زمان که در هوا شراره ای ز غصه بود *** دلی به کنج آن قفس به گریه یک ترانه گفت


ز تیر غصه هر دلی خورد هماره زخمها *** نمی توان ز درد آن فقط یکی نشانه گفت


اگر کسی بدون گریه گفت نکته ای ز غم *** به گوش جان شنو ولی بدان که ناشیانه گفت

hadi elec
17th June 2012, 09:26 PM
مارا میان شور و شرر ها رها کنید
ما را به حال خود تک تنها رها کنید

ما عاشق سکوت نبودیم و نیستیم
ما را میان هجمه و غوغا رها کنید

در بین خشکی و لب دریا مرا چه فرق؟
از خشکی ام ببرده به دریا رها کنید

مرغ دل ار میان دو دستم گرفته ام
من میدهم به دست شما تا رها کنید

ما از ازل ز نسل زمینی نبوده ایم
ما را ز اوج اوج و ز بالا رها کنید

hadi elec
28th June 2012, 10:30 AM
شهریار یه شعر معروف داره که خیلی خیلی قشنگ عشق رو تعریف میکنه
خیلی دوست داشتم یه شعری نزدیک به شعر شهریار از نظر مفهوم بگم
نمیدونم حالا این چقدر شبیه شد
ولی فکر کنم خوب شد


با یاد و خاطرت همه شب را سحر کنم******* از درد دوریت دل خود خون جگر کنم

گفتی که خواهی آمد و اما نیامدی ******* با خود ببستم عهد فلک را خبر کنم

ازآسمان بپرس چه شبها که تا سحر********* کوشیده ام که یاد تو بیرون ز سر کنم

صد ها غزل ز درد فراق تو گفته ام *******باید نشینم و همه اش را ز بر کنم

تکرار گشته واژه غربت به قافیه ******** باید که فکر قافیه ای تازه تر کنم

رنجور عشق گشته ام و در خیال خود ******** وامانده ام چگونه به قلبت اثر کنم

در یک شبی که صحبت من با ستاره شد********** گفتا که صحبتی ز غمم با قمر کنم

عمرم رسد به آخر خود در خیال وصل ********جان نیست بعد این همه عزمی دگر کنم

جانی به تن نمانده که همواره باز هم******** با یاد و خاطرت همه شب را سحر کنم

hadi elec
4th July 2012, 12:34 AM
دیـــــــوار میکشم به میان تو و خودم
رنجــــــور میشوم ز فغان تو و خودم





روزی گمـــــــان عاشقی ما چگونه بود؟
خندیدنی است حدس و گمان تو و خودم




بهر من و تـــــــو خنده سردی شد ارزو
از بس مشــــوش است روان تو و خودم




روزی قرار بود به هم جــــــان فدا کنیم
سر پر ز باد بود به جــــــان تو و خودم




ما اشنا به صحبت دلهـــــــــــا نبوده ایم
بیهوده بود کار زبـــــــــــان تو و خودم




ما از ازل میان دل هـــــــــــم نبوده ایم
بی معنی است لفظ بمـــــــان تو و خودم




روزی برای هم دل مــــــــا در تپش فتاد
دیگر چه خسته شد ضربــــان تو و خودم


آن صبح عاشقی به شــــــــب تیره ختم شد
وه تلخیش ببسته دهـــــــــــــان تو و خودم




اکنون دگر رها شدم از لــــــــــفظ عاشقی
بیزار گشته ام ز بیــــــــــــــــان تو و خودم

hadi elec
13th July 2012, 03:20 PM
خط به خط خاطره ام پر ز دو خطی بوده
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
شکوه و حدس و گمان و ارزو
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
ناله و بغض و دلی تنگ تر از معنیه هر دلتنگی (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
هر زمان شعر دوخطی گفتم
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
قافیه پای فراتر ز منو شعر گذاشت (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

حرف من کهنه ولی شعر شده نو انگار (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
غزلم در دل من میماند
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
تا کسی راز غزلهای پر از دلهره ام را نگشاید بر تو (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
این غزل در دل من میماند
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
تو بیا شعر مرا در اثری تازه بخوان (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
در سرم خاطره خاکی شده و شعرم نو

خط به خط خط خطی اش خواهم کرد..
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
غزلم در دل من خورده خط و رفته به جمع خاطره (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
خط به خط خاطره هرچه دو خطی بوده همه را خط زده ام....... (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)


(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

hadi elec
13th July 2012, 03:24 PM
شب دراز است و منم منتظری چشم به راه
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)شب دراز است و منم گمشده ای در پی راه (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
شب دراز است و منم منتظر جلوه ی ماه (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
شب دراز است و قلندر خفته
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)چشم او خسته شد از بیداری (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
شب دراز است منم یکه و تنها اندرین تاریکی
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)در پی یار دلم میگردم (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)
ای قلندر تو بخواب
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01) شب غم بی تو و من باز سحر خواهد شد (http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

(http://kaghazsefideman.blogfa.com/1391/01)

hadi elec
28th July 2012, 12:46 AM
مارا میان شور و شرر ها رها کنید
ما را به حال خود تک تنها رها کنید

ما عاشق سکوت نبودیم و نیستیم
ما را میان هجمه و غوغا رها کنید

در بین خشکی و لب دریا مرا چه فرق؟
از خشکی ام ببرده به دریا رها کنید

مرغ دل ار میان دو دستم گرفته ام
من میدهم به دست شما تا رها کنید

ما از ازل ز نسل زمینی نبوده ایم
ما را ز اوج اوج و ز بالا رها کنید

hadi elec
28th July 2012, 01:01 AM
بعـــــــدت ای یارم دگر یاور ندارم
دست حسرت بر جبین باور ندارم

بی پناهم چونکه یارم خفته در خون
مـــــــــن غریبم وه ببین باور ندارم

سرو سرسبزم تو بودی در بر خود
چــــوب خشکی اینچنین باور ندارم

بر سر قبــــرت نشستم گریه کردم
مـــــــــــاه تابان در زمین باور ندارم

مشت کوبیدم به خاکت با دلی خون
گشـــــــتم اینک دل غمین باور ندارم

حک بود نامی به روی سنگ سردی
خـــــوانده ام نامت حزین باور ندارم
(http://kaghazsefideman.blogfa.com/)

hadi elec
1st August 2012, 01:45 AM
به دلم افتاده
اسمان از غم من با خبر است
چشم من خورده گره به راه تو
تو نخواهی امد
و مرا دیده به یک راه پر از دوری و پر اشک بسی دوخته شد


به دلم افتاده
که زمین همچو زمان در گذر است
قلب من هیچ جوان نیست دگر پیر شدم
دور دورم از او گوییا حتی زمین بین من و او رد خود گسترده است


به دلم افتاده
که نگاهش به تمام اسمان افتاده
و من از رعد و برق اسمان فهمیدم
که دلش طوفانیست
نفسش روحانیست
دل من بغض فرو برده ولی
دیده ام میبارد
اه از این دوری و قلب تنها


به دلم افتاده
که میان غم و اندوه
نشینم تا به فردای قیامت بی او


به دلم افتاده
شب دراز است و منم منتظری چشم به راه................

hadi elec
1st August 2012, 01:53 AM
بهاری شو بهاری شو غزلخوان چون قناری شو

زمان سرخوشی آمد بیا از غم فراری شو



نگاهی تازه کن بر گرد خود ،وین شور و غوغا بین

طبیعت رنگ نو دارد بیا نو شو بهاری شو



زمانی نو شود دنیا زمانی کهنه میگردد

تو هم اکنون بیا نو شو و بعدش یادگاری شو



بیا بس سفره رنگین کن نگاهی سوی غمگین کن

دلی گر شادمان داری پناه غصه داری شو



بیا دستی بگیر و بس نوازش ها به سرها کن

امید بی پناهی شو، غمین را غمگساری شو



اگر خیری رساندی صد هزاران خیر میبینی

بدان این نکته را یارا ،به هر محفل تو جاری شو



گمان دارم بسی این آسمان تیره غم دارد

بیا با خنده ات حالا تو ماه آشکاری شو



زمستان رفت و وقت سوز دل هم رفت

بهار آمد زمان دلخوشی آمد بهاری شو


http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/51.gifسال نو همه مبارکhttp://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/51.gif

hadi elec
6th September 2012, 11:07 AM
در آسمان بی کسی ام یک ستاره نیست
حتی ستاره ای ز برای اشاره نیست

زین بی ستاره بودن و ظلمت دلم گرفت
اتش گرفته خرمن جانم و چاره نیست

هر وقت دل گرفته شدم شعر گفته ام
اشعار بی کسی همه جز استعاره نیست

از درد بی کسی به خدا شکوه می برم
از بهر شکوه حاجت هیچ استخاره نیست

تا مغز استخوان من این درد میرسد
این سان تحملی به دو صد سنگ خاره نیست

یک دم نگاه آینه ها را نظاره کن
دانم که طاقتی به دلت بر نظاره نیست

حتی اگر که ظلمت شب هم سحر شود
جانی برای گفتن شعری دوباره نیست

hadi elec
9th October 2012, 11:48 PM
به جز گریه بگو درمان چه باشد؟
درین سختی دگر آسان چه باشد؟

ازین ازلت نشینی خسته هستم
به تنهایی بگو پایان چه باشد؟

ببین دامن ز دستم رفته حالا
میان غم مرا دامان چه باشد؟

سخن بسیار باشد بهر گفتن
گناه دیده ی گریان چه باشد؟

نگار ما بسی حیرانمان کرد
که گفتا عشق سر مستان چه باشد؟

شنیدی طعنه های مردمان را؟
بجز آه و دمی انسان چه باشد؟

عزیزانم سفر کردند و رفتند
میان ماندگان همخوان چه باشد؟

به تنهایی قسم تنهاترینم
به این اشفته دل سامان چه باشد؟

hadi elec
11th October 2012, 09:33 AM
سخن گویم یکی بر تو که از خوابت شوی بیدار

هزاران فتنه بر ما شد تو خود هم دیده ای بسیار



دراین اشفته بازار پر از بازی تو خود را بین

بیا از بهر خود خشتی بروی خشتها بگذار



نه دریایت دهند انان نه در فکر تو اینانند

تو در فکر خودت باش و قدمها یک به یک بردار



تو یک رنجور پر دردی که بازیچه شدی هر دم

بیا چون کوه محکم شو نبینی از کسی ازار



سفیهان هر چه میخواهند میگویند آگه باش

بیا در فکر خود باش و مزن اتش بر این خروار



هزاری سخت خواهد بود در اینجا شنا کردن

چه رودی؟ پر تلاطم پر تنش حتی پر از الوار



بیا در این دو روز واپسین از عمر خود با هم

محبت بر دگر سازیم تا سختی شود هموار

hadi elec
16th October 2012, 12:00 AM
شب را به یاد چشم تو خون گریه میکنم
در خود شکسته ام ، زجنون گریه میکنم

آتش گرفته جان و دلم ، لحظه ای ببین
آری ببین، ز فاصــ ــــله چون گریه میکنم

hadi elec
16th October 2012, 10:12 PM
در فرو دست حتما
کفتری میخورد اب
اب را گل نکنید

آخر این گل شدن آب دلی میشکند
این اب ذلال میرود سمت زندگی
از بهر شروعی میرود
تاکه سر سبز کند قلب تو را حتی مرا

سرسبزی هر دیده بینا همه از حرمت این آب روان خواهد بود

اب را گل نکنید و اجازه ندهید به کسی از حاشیه سازان زمان تا که گل گردانند این اب روان

شاید..........
شاید این آب ذلال
دل بی تاب مرا .............
بگذریم...

آب را گل نکنیم
غصه در دل نکنیم

نگذاریم نفس خسته شود
وقت فریاد نباشد امروز
زمزمه باید کرد
در همه نقطه ی شهر
دل سهراب که خون شد ما نیز
خون دل ها خوردیم
بس در سینه تبدار نگه داشته ایم این جمله:
"اب را گل نکنید"

کاش میدانستند
اگر این اب گل الود شود دل ما میمیرد

آه از حرمت بشکسته این اب روان
که کسی قدر نگاهش نشناخت

تو و من ما باشیم
فکر فردا باشیم
نگذاریم که فردا گویند:
"آب را گل کردند
غصه در دل کردند"


ای سهراب رحمتت بادا که
نفست زمزمه بیداریست.

hadi elec
23rd October 2012, 10:24 AM
دلسوختگان ز غصه مردند***با ناله ی خود مرا فسردند


اشکی که چکیده از رخی زرد***بس دیده ی بسته اش نظر کرد


این غصه بسی سخت و غم افزاست***آن دل که گرفتار شد از ماست


آتش چو به جان خسته افتاد***دل چند نموده داد و فریاد


مارا غم و ماتم جگری سوخت***این دیده ندید انچه که میسوخت


ای اشک ببین چه زار گشتم***ای غصه ببین که خار گشتم


مهتاب من از دیده نهان است***آخر چه کنم درد گران است


این درد مرا کرده دل افگار***خون خورده ام از غصه چه بسیار


این سینه غمی بزرگ دارد***جان در همه لحظه میسپارد

hadi elec
23rd October 2012, 10:39 AM
ارام چشمهايت را ببند
دست در دست شقايق بگذار
و صداي تپش قلبت را
در ميان غيل و غال روزها يك دم شنو

تاپ تاپ او ميتپد وندر خيال پاك خود
رود ارامي بكش نقاشي

دست در دست شقايق لب آب و فضا سبز تر از وسعت اين جنگلها

ايا ارام شدي؟

چشم ها را نگشا
تا خيالت به هم از اين همه غوغا نخورد....

hadi elec
23rd October 2012, 10:43 AM
ماه بر وسعت صحرا تابید
دل پر درد گل یاس بخفت

خسته از جور زمانه ارام
ماه تابان سخنی را میگفت

سخنی کز دم او ناله ها تا به ثریا میبرد

خاک ارام
دشت ارام
اسمان تلخیه ارامش را در نگاه پر از اضطراب مهتاب بدید

امشب نیز
مثل دیگر شبها

خسته از هق هق گلبرگ ببین
ساقه ی راست قد و قامت هم
چو کمانی چو هلال ماه خم شد
ناله ها در دل ما رخنه کند واویلا

باز هم میگویم
و به تکرار سخن میرانم

ای دوست ببین
خاک ارام
دشت ارام
اسمان تلخیه ارامش را
در نگاه پر از اضطراب مهتاب بدید....

- - - به روز رسانی شده - - -

hadi elec
23rd October 2012, 10:43 AM
چشمی به در از برای من نیست
اشکی که چکد ز چشم جاریست

آنکو نظری کند بگو کیست
برگو گنهم قصور من چیست

گوشی شنوا بود که کر نیست
گفتم ز غمم به ابر بگریست

گفتم به سما ببین که ابریست
بر اوج غمم هوای سردیست

در قلب چه سوز اشک باریست
در سینه برای غم سراییست

گریانمو گریه را بهاییست
در گریه چه صوت بس رساییست

غم داده به غصه نمره ای 20
آخر تو بگو که غم چه یاریست

بر لوح وجود من چه نامیست
چشمم بنگر چسان بهاریست

زخمی به دلم بود که کاریست
هرگز تو نگفته ای که از چیست

دلسوخته ام چه سخت دردیست
چشمی به در از برای من نیست

hadi elec
31st October 2012, 08:25 PM
شکسته ام و توانی برای صحبت نیست
به روزگار من اینک گلایه ،غربت نیست

اگر که فاصله این سان بروی فاصله هاست
دگر بدان که امیدی برای الفت نیست

hadi elec
31st October 2012, 08:25 PM
شکسته ام و توانی برای صحبت نیست
به روزگار من اینک گلایه ،غربت نیست

اگر که فاصله این سان بروی فاصله هاست
دگر بدان که امیدی برای الفت نیست

hadi elec
9th November 2012, 11:48 PM
آسمان دل ویران شده ما همه جا طوفانیست
چشمها گریانیست

دیده را بارانیست که تو گویی انگار سیل غم میبارد

آسمان آبی ها!!
یادی از این دل طوفان زده ما بکنید......

hadi elec
10th November 2012, 11:07 PM
تو نخواهی آمد
و من اینجا تنها
هر نفس هم نفس آه شوم

تو نخواهی فهمید
که دلم میشکند
و نگاهم غم باران دارد

تو نخواهی دانست
که دلی بشکسته و نگاهی خسته
و همان بغض شدیدی که دگر راه برویم نفسم را بسته
ز کجا امده اند

اما....


من دگر میدانم
و بسی مطمئنم
تو نخواهی آمد
تو نخواهی فهمید
تو نخواهی دانست

تا به حالا این بود
تا ابد هم این است

نفسی کاش بیاید و به بیرون نرود
خس خس آه مرا خنده کنند این مردم

یاد نیما کردم

غم این خفته چند
ای دریغا به برم میشکند

بغض سنگین و قدیمی که نفس ها را برد
بر سرم میشکند

آسمان میبارد
حرمت اشکم را
در بر چشم ترم میشکند

من در این تنهایی
هان بدان که کمرم میشکند...

hadi elec
12th November 2012, 08:43 PM
سلام بر تو که روسوی کربلا رفتی
سلام بر تو که آخر به نیزه ها رفتی


سلام بر تو که با دعوتی ز نامردان
به سوی شهر پلیدی و بی وفا رفتی


سلام بر تو که با اهل خانه ات آقا
به سوی دشت غم انگیز نینوا رفتی


سلام بر تو و لعنی به دشمنانت باد
سوال میکنم آقا، چرا، چرا رفتی؟


سلام تا ابدیت به ماه بر نیزه
سلام برتو که آخر به نیزه ها رفتی





دوباره کعب نی و خیزران و لعل لبش
دوباره قصه ی بی آبی گل و چمنش


دوباره ناله ی پر شور خواهری دلخون
که دیده پیروهن پاره ای بشد کفنش


دوباره نیزه و شمشیر و تیغ و تیر و سنان
حکایت سم اسبان و پاره پاره تنش


حکایت علم و مشک خالی سقا
ربابه و غم طفلی که خشک شد دهنش


رقیه ای که دلش خوش به گوشواره بود
علی اکبر و خصمی که چاک زد بدنش





شنیده ام که سرت را زتن جدا کردند
شنیده ام که تو را بی کفن رها کردند


شنیده ام که تنت پایمال اسبان شد
سرت مقابل طفلان به نیزه ها کردند


شنیده ام که ره آب بر حرم بستند
سوال من بود اینکه چنین چرا کردند؟


شنیده ام بسی تشنه جان سپردی تو
چرا ستم به شما این چنین روا کردند


شنیده ام که خیامت در اتشی میسوخت
شنیده ام که شراری بر آن سرا کردند

hadi elec
18th November 2012, 10:56 AM
شب سوم محرم



یاد دارم که شبــــــــــی چشم به در خوابیدم ***یاد دارم که شبی خواب تو را می دیدم

یاد دارم که شبــــــی طعنه به من زد دشمن *** یاد کردم ز غمت ضــــجه زدم رنجیدم

یاد دارم که مرا اشک بســــــی جاری بــود *** تــا که بر نیزه نشستی و سرت را دیدم

مــــــاه بر شـــــــــام غمم بوده و هستی بابا*** لیــــک با رفتنت ای ماه به خون غلتیدم

آه بــــــودی تــــــــو پناهم که در آن وانفسا *** کنـــــــــــج ویرانه بدون تو بسی لرزیدم

با ســــــر غرق به خون دیدن من کردی تو *** بهـــــــــــــر دیدار تو با قامت خم خندیدم

روضه خوانی کـــــــه نمودم به میان دشمن *** دیده گریان و بسی خون به جگر گردیدم

از غمت ماه شبــــــم دیده ترم طوفانــــــــی*** دل ز غم سوخت و از درد به خود پیچیدم

همره عمــــــه به شهر غـــــــم و ماتم بودیم*** در همان شــــــهر ندانی که چه ها بشنیدم

تا که خورشید گرفت از همه کس رویش را*** از صــــدایی که شنیدم ز عــــــدو ترسیدم

hadi elec
18th November 2012, 11:10 AM
از خرابه من تو را کردم صدا ،بابا چرا نیامدی؟


شب را به سحر نمیرسانم *****بابا بـــــــه لبم رسیده جانم



از بس ز فراق گریه کردم***** بر تــــــــــن نبود دگر توانم



بابا نه توان آه مــــــــــانده***** لکنـــــــــت بگرفته این زبانم



بابا به سرت قسم که اینجا***** از بهر سر تو روضه خوانم



بابا بدنـــــــــــم کبود گشته***** گویی کـــه شکسته استخوانم



بابا خبرتـــــــ بود که حالا ***** بر دستـــــــ تو مانده دیدگانم



از بهر نوازشـــــت دوباره ***** ای کاش کـــــه من زنده بمانم

hadi elec
24th November 2012, 04:59 PM
شب عاشورا 91

خورشید رخ نشان مده شب را سحر مکن
نــــــامـــــرد های دشــــت بلا را خبر مکن

امشب برای نیزه و شمشیر خواب نیست
مردانگی نمــــــا و ز امـــــــشب گذر مکن

hadi elec
25th November 2012, 12:16 PM
ش ا م غ ر ی ب ا ن

صدای هلهله ی دشمنان همی آید
صدای ناله ی یک قد کمان همی آید

صدای ناله ز صحرای غم شنیدن کن
صدای ناله بسی بی امان همی آید

hadi elec
28th November 2012, 03:49 PM
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد در انتظار باران



تنهاترین صدایی کو خفته در هیاهو

از نای من برون شد گردیده ام غزلخوان



یک شب میان غربت این ارزو نمودم

گر دیده بر رخش خورد دستم برم به دامان



گویم مرو ، غریبم , وامانده ام به طوفان

قدری بمان کنارم تنهاییم تو بستان



اینجا میان ظلمت پوسیده ام ز غصه

حتی نه همکلامی در آشکار و پنهان



صدها غزل سرودم بهر شکستن شب

در این سکوت مبهم در انتظار طوفان



باران اگر ببارد بر شب اثر نماید

سر میزند صباحی با افتاب سوزان



در دل بود امیدی که آن آشنا می آید

این جاده غریبی روزی رسد به پایان



در بین باد و باران از راه میرسد او

تنهاییم بگیرد گردد خزان بهاران


(http://www.njavan.com/forum/showthread.php?123711-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%84-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D8%AF&p=344719#post344719)کاغذ سفید من (http://kaghazsefideman.blogfa.com/)
(http://www.njavan.com/forum/showthread.php?123711-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%84-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B4%D9%86%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%A7%DB%8C%D8%AF&p=344719#post344719)

hadi elec
4th December 2012, 03:43 PM
آن شاه تشنه ای که به پیکار میرود ***** در راه حق فنا شود و میشود مذاب

ما در هوای تشنگی اش گریه میکنیم ***** اما نه درد ،تشنگی است و نه درد، آب

فریاد بر من و تو که با او چه میکنیم ***** اندیشه لازم است خود را مزن بخواب

hadi elec
10th December 2012, 06:41 PM
کم کم یاد خواهی گرفت فاصله بودن و نبودن یک حرف است
تنهایی یعنی یکی بودن و نبودن یکی

کم کم یاد خواهی گرفت اشتراک من و ما یک حرف است
و تفاوتش هم یک حرف

کم کمک می فهمی

روییدن گل یک لحظه است عمر آن یک لحظه مرگ آن یک لحظه

زندگی سرشار است از همین یک یک ها

کم کم می اموزی زندگی صفر و یک نیست بلکه فقط یک است

قدر این یک ها را بدانیم

یک لحظه

یک دوست

یک سلام

یک امید...

hadi elec
29th December 2012, 09:58 PM
خانه ام میخواهی؟

دور ترین نقطه شهر

دور ترین نقطه شهر مردمانش همگی انسانند

مردانش همه مَردند و زنانش همگی مهر و وفا میپرورند

نه ظواهر بیننند

ونه هم بی دینند

قدمت بر سر چشم

همتت بادا که تا بدین جا آیی

دور ترین نقطه شهر همه اش زیباییست

معرفت ، مهر ، وفا

بسیارند به هر کوی و گذر

آسمان هم اینجا آبیش آبی دیگر باشد

همه ناپاکی ها همه ارزانی نزدیکترین ها باشد

خانه ام میخواهی؟

دوووووووووووووووووووووور ترین نقطه شهر

همتت هست بیایی اینجا؟؟؟؟؟؟؟؟

hadi elec
2nd January 2013, 01:15 AM
هوا...

هوای گرم تکلم
هوای سرد سکوت
هوای صحبت باران
هوای بودن تو

صدا....
صدای شر شر باران فقط به گوش آید

ندانم اینکه صدا از کجاست

در این هوای گرفته، صدا بسی زندست

صدای بارش باران چه حرفها دارد....

hadi elec
2nd January 2013, 01:47 PM
به مناسبت فرارسیدن اربعین حسینی و برپایی مجدد هیئات عزاداری





آری بیــــــــــــــا که بزم عزایی به پاشده

لَختی نشین که جای عبور و گذار نیست


اینجا زمان به معنی هیچ است و هیچ هم

باشد پدیده ای که رخــــش آشکار نیست


اینجا تمام اهـــــــــــــــــل دلان در تلاطمند

دریــــــــای پرخروش جز اینش تبار نیست!


اشکی که بر غم تو نباشد که اشک نیست

میمیرم از غمــــت که به جان احتکار نیست


مشکی ترین سیـــــــــاهی دنیا کنم به تن

احساس میکنم کــــــــه جز اینم قرار نیست...

hadi elec
11th January 2013, 09:31 PM
آرامش شبهای بهاری همه ارزانی تو

من ز لبخند تو آرامش خود میگیرم

گل لبخندت شکوفا همه دم

وسعت دشت دلت در نفس ثانیه ها خرم باد

hadi elec
13th January 2013, 10:27 PM
آسمان ابری شد

باد و طوفان آمد

و زمین خیس و پر از ولوله شد

خش خش برگ خزان را دیدم


سوز سرمای نبودن هایت

نفسی خسته در این ویرانه

بارش اشک ، و هق هق هایی

که به هر تپش تو را کرده صدا

شب تاریک رسیده از راه

شب تاریک و شب سرد و شب تنهایی....

ای خدا ...

سحر همراهی ، کی طلوع خواهد کرد؟

hadi elec
26th January 2013, 12:48 AM
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
من نگویم که یکی خرابه آباد کنید
من نگویم که دل غمزده را شاد کنید
حرفم اینست که از خاطره ها یاد کنید


عاشقی زنده نگه داشتم خاطره هاست
عاشقی منتظری پشت نم پنجره هاست
عاشقی خط به خطش پر ز هزاری گله هاست
حرفم اینست که عاشق گله اش فاصله هاست

فاصله صحبت یار و غم دوری دارد
فاصله صحبت هجران و صبوری دارد
فاصله ...

hadi elec
29th January 2013, 11:17 AM
تا چهره تو دیدم از اشک تو رنجیدم
سوی همه رفتم من از درد تو پرسیدم

کس حرف نزد با من گویی که غریبم من
سویت نظری کردم آن راز تو فهمیدم

لبخند بزن ای گل جانم تو بهاری کن
دلتنگ بسی بودی در اشک تو من دیدم

hadi elec
6th February 2013, 11:25 AM
تو را چگونه به وقت سحر زیارت کرد؟
تمام آینه ها را شود که غارت کرد؟

چه میشود که به هر جا فقط تو را بینم؟
نمیشود که به یک جلوه ات کفایت کرد

hadi elec
7th February 2013, 04:20 PM
بروی آینه ی دل غبار بنشسته
بیا ببین که چه سان آشکار بنشسته



دلم سیاه سیاهست از همین غم که
غبار سرد بدور از بهار بنشسته



دریغ ز آینه و این دلی که پژمرده
چگونه شد که چنینش غبار بنشسته؟



دلم گرفته خدایا ازین غبار غریب
بروی دیده ی من دید تار بنشسته

hadi elec
25th February 2013, 11:09 PM
ما را دل و دماغ به غارت ببرده است

این چرخ بد سرشت و خوشی دزد روزگار

hadi elec
5th March 2013, 01:29 PM
خودم این شعرمو رو خیلی دوس دارم





شب در نگاه اهل تصوف چگونه است؟
غمنامه ای قرین تکلف چگونه است؟

آیا نمیشود همه شکواییه سرود؟
بنگر به این غزل که تردف چگونه است؟

دلدار برده دین و دلم را بگو به من
حال دلی به دست تصرف چگونه است؟

یک عمر با صدای دل خود دویده ام
هرگز نگفت شرط توقف چگونه است؟

ما را به جمع اهل دلان ره نداده اند
حالا مگر که شرح تخلف چگونه است؟

یک بی دلی که میل حضورش بود به سر
آگه نبوده وقت تشرف چگونه است

تقصیر من چه بوده که دل هدیه داده ام؟

داند کسی که درد تاسف چگونه است؟

hadi elec
21st March 2013, 06:54 PM
آمد طراوتی که نام بهارن گرفته است

بگشا دو چشم بسته که باران گرفته است


سرسبز میشوی اگر که ببیاری برای خود

آری ببین دوباره عاطفه هم جان گرفته است



سال نو مبارک

hadi elec
15th April 2013, 01:02 AM
ایام فاطمیه تسلیت باد


خسته و درمانده و نالان و رنجورم ولی

من به پای عشق تو همواره میمانم علی

hadi elec
1st May 2013, 08:18 PM
در دلم شمعی برای انتظارت روشن است

جایت ای گل خالی اندر این بهار گلشن است

بد سرودم شعر خود اینجا نمی آید بهار

در خزان دوریت آشفتگی کار من است

hadi elec
6th May 2013, 07:53 PM
آسمان خسته شده است از غم تو
و زمین را نه توان است دگر

دل ما هم بیتاب

نه هوایی نه صدایی

چه سکوتی سایه انداخته بر دشت خیال

گوییا ویرانیست
سهم دلهای پریشان اینک

شانه ام میلرزد
گیسویم میرقصد

اضطرابی که در این دل افتاد
نه کسی میفهمد
نه کسی میداند

اسمانی بشوم من ای کاش
که زمین زمزمه ویرانی همه در سر دارد

hadi elec
28th June 2013, 01:19 AM
هوا...

هوای گرم تکلم
هوای سرد سکوت
هوای صحبت باران
هوای بودن تو

صدا....
صدای شر شر باران فقط به گوش آید

ندانم اینکه صدا از کجاست

در این هوای گرفته، صدا بسی زندست

صدای بارش باران چه حرفها دارد....

hadi elec
12th July 2013, 12:33 AM
فکر درگیر دو صد بیتابیست
روح خسته از شب مهتابیست
من ندانم که کجا، آسمانش آبیست ؟

همه رویایم قدر یک دریاییست
که در عمق نفسش زمزمه موج پدیدار شود

این همان دریاییست که در آنجا آسمان هم آبیست

یاد داری روزی ؟
گفته بودم :" آسمان آبی ها یادی از این دل طوفان زده ما بکنید"

من نمیدانستم که کجا
آسمان در نظر مردم شهر
مثل دریا آبیست

رنگ آبی چقدر رویاییست
رنگ رویا چقدر دریاییست

آسمان دریاییست که به اندازه دریا آبیست هم به اندازه او رویاییست

تو بگو به من چرا رنگ رویا آبیست؟

hadi elec
12th July 2013, 11:02 PM
ماه افتاده در آب

آب هم صاف و زلال

و طبیعت دلش آرام

نفسی میاید خنده ای میکارد به رخ غمزده مردم شهر




نغمه زیباییست به لب گنجشکان

آمده باد صبا طرف چمن

خبرش خوشبختیست بهر رنجور دلان

و مبارک باشد بر همگان





شام تاریک رود از این شهر

خنده ها قهقهه ای خواهد شد که صدایش تا فلک خواهد رفت





ای طبیعت دل ما زنده به امید بود

به امید فردا

روزگاری روشن

روزگاری آید که فقط خنده شود کار همه




دلم اینک روشن

به امید فردا




ماه افتاده در آب

و حواسم جمع است

که به سنگی به همش من نزنم

hadi elec
16th July 2013, 10:16 PM
فغان از بی کسی از بی کسی داد

کنم از بی کسی با ناله فریاد

غریبم بی کسم تنها و تنها

تمام هست و بودم رفته بر باد



چه کس میفهمد این دردم خدایا

میان جمع نامردم خدایا

نگاهم خیره سوی در بمانده

نظر کن چهره زردم خدایا



نگاهم خیره مانده تا که یاری

گذارد مرهمی بر حال زاری

نصیبم از تمام دلخوشی ها

بود هیچ و منم در بی قراری

hadi elec
16th July 2013, 10:20 PM
دوباره حرف دل و دیدگان تر آمد
دوباره درد دل و ناله از جگر آمد

دوباره آمده ایم تا که شکوه ها گوییم
اگر که شکوه نداری بیا اثر آمد

بدان که صحبت رسم و ره جوانمردیست
بدان که قصه ی یار و وفا به سر آمد

وفا ندیده ام و صد جفا به جانم شد
بیا که حرف دل و دیدگان تر آمد

hadi elec
16th July 2013, 10:21 PM
مرو ز این سفرت دل دوباره میشکند

مرو که بغض نگاه ستاره میشکند

مرو و حرف سفر از سرت برون انداز

و گرنه این دلم از صد شراره میشکند

بمان که چشم دلم خواهدت نظاره کند

مرو که قلب نگاه و نظاره میشکند

مرو که شمع نگاهم خموش میگردد

مرو که قدرت این استعاره میشکند

به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟

مرو که حرمت هر استخاره میشکند

hadi elec
16th July 2013, 10:32 PM
دوباره حرف عاشقی در نفس ترانه است
دوباره بهر گریه ها دلم پر از بهانه است
دوباره یاد روز های خوش نموده این دلم
دوباره گوییا هوا هوای عاشقانه است

hadi elec
16th July 2013, 10:40 PM
دلسوختگان ز غصه مردند *** با ناله خود مرا فسردند

اشکی که چکیده از رخی زرد *** بس دیده ی بسته اش نظر کرد

این غصه بسی سخت و غم افزاست *** آن دل که گرفتار شد از ماست

آتش چو به جان خسته افتاد *** دل چند نموده داد و فریاد

مارا غم و ماتم جگری سوخت *** این دیده ندید آنچه که میسوخت

ای اشک ببین چه زار گشتم *** ای غصه ببین که خار گشتم

مهتاب من از دیده نهان است *** آخر چه کنم درد گران است

این درد مرا کرده دل افگار *** خون خورده ام از غصه چه بسیار

این سینه غمی بزرگ دارد *** جان در همه لحظه میسپارد

hadi elec
28th July 2013, 08:27 PM
خواستم تا که غمت را به غزل وصف کنم

تیغ آمد به سرش قافیه ام باخته شد


آنچنان در نفس هرم غمت غمزده ام

اشک، باران شد و بر چشم ترم تاخته شد


باز هم بار دگر کوچه شود فرش رهت؟

یا که با ضربت او کار فلک ساخته شد؟


چشم ایتام به راهت که بیایی شب تار

چشم ،خون ریز و بسی ناله چنان فاخته شد


صحبتی بود میان در و مرغابی ها

کاندرآن مسئله بر هجر تو پرداخته شد


چاه، حتما که شبی بهر تو فریاد زند

نغمه فاتحه بر عاطفه بنواخته شد


آسمان زیر قدمهاش، زمین شرم زده

بعد پرواز، علی بر همه بشناخته شد


هادی طهماسبی
92/5/6

hadi elec
17th August 2013, 01:28 AM
به کار خیر نرفتن چه استخاره کنی؟
چه میشود که بر این دل کمی نظاره کنی؟

میان آینه ها گفت و گو ،ز بی مهریست
چه میشود که به مهر و وفا اشاره کنی؟

توان حرف زدن هم گرفته ای از ما
سکوت ما همه بینی و استخاره کنی؟

hadi elec
29th August 2013, 11:50 PM
سخن چو از دل بشکسته ای برون آید

فقط نشستن و با جان شنیدنش باید

hadi elec
13th September 2013, 02:51 PM
چراغ خانه ما همیشه خاموش است
چرا که خاطر ما همی فراموش است

hadi elec
19th October 2013, 08:55 PM
به شام تار غصه ام رسیده صبح آرزو
پس از طلوع شادی ام رسیده بر لبم سبو


گلی شکفته شد عجب در این سرای پر ز غم
بیا نشین که گویمت سخن ز غصه مو به مو


به ظلمت اشک میچکید و کنج هر خرابه ای
حدیث غصه گفته میشد از زبان راستگو


هوا پر از شراره بود و هر نفس برای تن
به جز عذاب و درد و ناله ای نبوده در گلو


دلم چو مرغ خسته ای نشسته بود در قفس
پرش پریدنی نبود و خسته از پریدن او


سخن به تلخیه کلام غم نبوده تاکنون
چو تلخیش شنیده ای نشین کنون به گفت و گو


بیا نشین که گویمت جگر چگونه داغ شد
چو پاره پاره شد جگر عیان نمده رخ عدو


زمانه دشمنی بود که کرده قلب اسیر خود
بدان که قلب پاره ای به غصه ها گرفته خو


دلی شکسته را زمانه بس نظاره میکند
برابرش نشسته او نظر کند ز روبرو


نه صبر و طاقتی دگر بماند بهر ادمی
چو تیر غصه ها به قلب پاره اش بشد فرو


ز عمق جان بسوخت هر که شد نصیب او غمی
بجز غبار و خاک گو چه مانده است حال از او

hadi elec
5th November 2013, 07:06 PM
فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد



از غصه ات بابا ببین گریانو دل مضطر شدم
اشکم چکد با هر نفس من ناله را از بر شدم

تنها نشستم گوشه ای با غصه نجوا کرده ام
از سوز غم پژمرده و سر تا به پا پرپر شدم

دشمن نشاندت روبرویم غرق خاک و غرق خون
بابا میان خاک و خون ،من خاکها بر سر شدم

یک شعله بر هر خیمه ای افتاد و آن آتش گرفت
آتش مرا هم جان و دل سوزاند و خاکستر شدم

بوده است عشقت در دلم همواره از روز ازل
دیگر نمی بینم تورا حالا که عاشق تر شدم

از طعنه هایی در دلم غوغا به پا گردیده است
زخم زبانم دیده پر خون کرد و گریانتر شدم

بشکسته دل گردیده ام بابا ببین حال مرا
چون از غمت دلخسته و دیوانه سرتاسر شدم

با خود بگفتم شرح حال عاشقی با اشک ها
ناگه تو را بر روی نی دیدم و غم باور شدم

امشب که مهمان منی خندد به من هر دشمنی
آنها گمان دارند من بی یارو بی یاور شدم



التماس دعا

hadi elec
7th November 2013, 06:26 PM
از ضرب دست خصم لعینت رخم کبود
ای آفتاب غیرت حق بر رخش بتاب

اشکم چکید و چشم ترم چون بهار شد
سِیلی ببار و خانه ی سیلی بکن خراب

ما را به چشم کولی و بیچاره دیده اند
باید به حرف مردم شامی دهی جواب

معجر که سوخت خنده ی نامرد شد زیاد
ایزد کند زیاد، بر او شدت عذاب

ما بی پناه و حمله و غارت ندیده ای
ما دیده ایم با لب خشکیده صد سراب

ما آن نوازشی که بدیدیم بعد تو
با تازیانه بود ،عمو، در میان خواب

ای مهربان شبم به غمت سوخت تا سحر
هم سوخت پا به پای من آن قرص آفتاب

ای کاش آسمان به غمت گریه مینمود
تا تر شوی دمی به یکی قطره ای ز آب

hadi elec
14th November 2013, 07:25 PM
کسی یارای بی تابی ندارد
کسی در مشک خود آبی ندارد
کسی دیگر نمیگوید عمو کو
کسی دیگر به شب خوابی ندارد

دگر جز اشک جاری همدمی نیست
دگر درد دوری ماتمی نیست
یتیمی سایه افکندست بر ما
دگر در جمع یاران محرمی نیست

(شام غریبان)

hadi elec
26th December 2013, 11:58 PM
آنقدر زخم بر تن خورشید اوفتاد *** صبر از دل مه و همه انجم ربوده بود

افتاد از نفس ز عطش صید تشنه لب *** لعنت شود هر آنکه چنین را ستوده بود

ای اشک در فراق رخش بی امان ببار *** او عاشقانه شعر فراقش سروده بود

hadi elec
9th January 2014, 03:07 AM
سرم پر درد
جانم خسته از نامرد
دل خونین و رویم زرد
و دستم ســـــردِ ســــــــــردِ ســــــــــــــــــــــرد

تمام لحظه هایم پر ز تاریکی
عجب !
ندیدم اینچنین غربت به نزدیکی!

بارش باران است
که به پهنای رخم جلوه گری ها دارد
و کویر دل من
تشنه ی بارانیست که صفابخش وجودم باشد

خسته تر از خسته ترینم بخدا
من کجا و تو کجا

من سراینده غمنامه پر ناله شدم
و تو خواننده آن

hadi elec
25th January 2014, 12:58 AM
مهتاب!

شبی را بی تو در ظلمت ندانستی چگونه من سحر کردم

ندانستی چگونه از میان غم و از گرد و غبارش هم گذر کردم

نفس را خس خس افتاد و
نکردم داد و فریاد و
که اسمم بردم از یاد و
نفهمیدم چه خاکی را به سر کردم

و تو در بین اوج ابر ها بودی ندانستی چگونه این دل عاشق بسی آشفته تر کردم

هنوز این شب سیاه است و هنوزم دیده تر کردم

مگو جانا مگو بر من که این شب زنده داری بی ثمر کردم.....

hadi elec
26th February 2014, 12:25 AM
من از مردن نمیترسم که میترسم ز پژمردن
از آلوده شدن در غم و غم خوردن و افسردن

من از مردن نمیترسم ، چه کرده زندگی با من؟
تمامش خون دل خوردن، حزین بودن، دل آزردن

من از اول نه این بودم ، خدا داند فقط حالم
که من خسته شدم از، روی دوش خود غمی بردن

نه فردایی نه دیروزی نه امید و نه بهروزی
سیاهی رنگ روزم شد و کارم حسرت آوردن

hadi elec
18th March 2014, 10:38 PM
من از تنهایی و شبهای پاییزی چه بیزارم
تمام فصل غمها را ز شب تا صبح بیدارم

hadi elec
10th April 2014, 07:29 PM
چندیست که در بین غمی گم شده ام من
طوفان زده در بین تلاطم شده ام من

در خواب شبم شور و هیاهو شده بر پا
در روز، پر از حیرت دائم شده ام من

انگار عوض کرده فلک قاعده اش را
برخیز و بگو تا متوهم شده ام من

ای کاش شبی روز شود ، روز شود شب
چون در پس ایام مقاوم شده ام من

صبحی که پر از ولوله باشد همه روزش
خواهم که نیاید، متخاصم شده ام من

ای کاش که پیدا بکنم قافیه ای نو
در شعر خودم قافیه ای گم شده ام ، من

hadi elec
4th July 2014, 02:39 PM
امید بسته دلم بر هوای بارانی
غمی میان دل من همیشه زندانی

چگونگی شب و روز من تو را مبهم
نفس نمانده مرا و تو هم نمیدانی

به ظاهرم که نشسته سکوت، اما حیف
درون این تن خسته پر از پریشانی

گره زدم به هوایت نفس نفس خود را
بریده ای گرهم در هوای طوفانی

دو بیت و یک غزل و یک قصیده حرفی نیست
برای حرف زدن دل سروده دیوانی

به آسمان نظر انداختم تو را بینم
هوای ابری و سر در گمی به آسانی

هرآنکه طعم فراقی چشیده میداند
که خوش بود برسد بر فراق، پایانی

خبر نبوده تو را از وخامت حالم
وخامتی که برید و شکست ایمانی

برای گریه ای امشب دوباره پنهانی
امید بسته دلم بر هوای بارانی

hadi elec
4th July 2014, 02:41 PM
غزل غزل ز فراق تو شعر میخواندم
ردیف کل غزل ها " در انتظار تو" بود

در انتظار حضوری که عاشقانه شود
نشد و این نشدن هم به افتخار تو بود

بیا و همنفسی را دوباره معنا کن
و یا ببر نفسی را که خود شکار تو بود

چرا خزان؟مگر این رسم در میان بوده؟
چرا خزان شود آنکو پی بهار تو بود؟

شبم سحر نشود کین دو چشم بارانی
به راه تو همه بارد که جان نثار تو بود

میان شعر من این را فلک تماشا کرد
ردیف شعر من اینجا به استعاره "تو" بود

hadi elec
4th July 2014, 02:42 PM
آنکس که تو را بخواند، دلتنگی من
شب تا سحری بماند، دلتنگی من

تنهای شبم، شبی پر از دلتنگی
خوابم ز سرم پراند، دلتنگی من

hadi elec
4th July 2014, 02:46 PM
آنکس که تو را ربود، جانم بگرفت
غم کل زمین و آسمانم بگرفت

دل در گرو اش سپردی از بهر چه چیز؟
بغض نفسم دگر امانم بگرفت

قلبم بشکست، من حلالت نکنم
آتش به تمام آشیانم بگرفت

حس میکنم این را که دلم خیلی زود
فرسوده شود ،غمت زمانم بگرفت

از گل چه بگفتم به تو کمتر؟ که کنون
از بهر گلایه ای زبانم بگرفت

فریاد که تا ابد از این جور و ستم
رنجور بمانم که توانم بگرفت

hadi elec
16th July 2014, 02:54 AM
من گمشده در وسعت تنهایی ام امشب
گیسو گره ای خورده ، تماشایی ام امشب

hadi elec
18th July 2014, 10:42 AM
دوباره قصه ضربت ، دوباره حرف فراق
دوباره صحبت بغضی که بسته راه نفس

دوباره کاسه ی شیر و دوباره بغض یتیم
دوباره پر زدن یک کبوتری ز قفس

دوباره اشک امانم بَرَد ، عجب حالی
دوباره حال یتیمی و خسته از همه کس

دوباره تا سحر از شب خدا خدا کردن
دوباره شاخه گلی که شکسته شد ز هرس

دوباره رفتن بابا دوباره اشک یتیم
دوباره اشک چو سیلی شبیه رود ارس

93/4/27
10:11 am
هادی طهماسبی

hadi elec
26th July 2014, 02:17 AM
نفس نمانده مرا، بیا، بیا به دادم رس
بریده ام دگر از روزگار و از هر کس

نمانده صوت قشنگ قناری ای اینجا
صدا صدای پلیدانه و شب و کرکس....

hadi elec
15th August 2014, 12:56 AM
شمرده ام همه جمعه نیامدن ها را
در انتظار تو هر شب قدم زدن ها را

نیامدی و من این ارزو برایم ماند
رسد به جمعه شمردن، سرآمدن ها را

hadi elec
18th August 2014, 12:19 AM
تمام خاطراتم زنده شد ،حال خوشی بوده
میان شعر خود دیدم خیالی تخت و آسوده

دلم امروز رنجور است از شادی دگر دور است
و من هم گم شدم در خود به غربت گشتم آلوده

غزل ها گفته ایم اینجا ، هوایش پاک و بارانی
هوای پاک شعر من دگر گردیده پر دوده

شکفتن ها پس از خفتن پس از با یکدگر گفتن
دگر پژمردگی مانده و ذوقی سرد و فرسوده

خدا یاران شعرم را تو ذوقی تا قیامت ده
نه چون ذوقم که فرسوده است شالوده

hadi elec
12th September 2014, 09:34 PM
به مناسبت جشن تولد سایت


آری گذشته شش سال از عمر این نخبگان
سال دگر به مکتب باید رود بی گمان!

قطبی برای علم و فن آوری چو گردد
آوازه اش بپیچد در وسعت کهکشان

اینجا فقط نبوغ و خلاقیت ببینی
دشوار ها بگو و بشنو تو راه آسان

اینجا سحر ببینی همت فکنده غم را
شب تا سحر تفکر ،عزمی ز جنس ایمان

آری تو میتوانی اما اگر بخواهی
با خواستن توانی یکصد قسم به قران

دنیایی از تفکر ،رویایی از تخیل
هر آنچه که تو خواهی، جایی تو دیدی اینسان؟

یکسو مهندسی و یکسو پزشکی دارد
یکسو علوم پایه ،یکسو علوم انسان

از مخترع چه خواهی؟ وز مبتکر چه دانی؟
همراه هم همینجا هستند جمله ایشان

شوری به پا نماییم ،از نسل آریاییم
با عزم راسخ خود هم در پناه یزدان


شهریور93

hadi elec
4th October 2014, 08:11 PM
دوباره آیه ی باران دوباره سوره ی ابر
دوباره می نگرم غصه را به عینک صبر

دوباره آیه رسیده که صبر پیشه کنید
برای کندن ریشه نظر به تیشه کنید

گمان کنم که رسیده تفکرم را مرگ
صدای خش خش فکرم و خش خشی از برگ

صدای شر شر اندیشه های بیداری
خدا کند که بخوابم ، چه شعر غمباری!!

hadi elec
17th October 2014, 08:00 PM
دلم گرفته ای دوست ،وی را گشودنی نیست
غم شد غم نبودن، افسوس، بودنی نیست

در این هوای ابری دیگر نمانده صبری
خورشید هم بتابد این غم ربودنی نیست

تا عمق جان برفته تا استخوان برفته
پیدا، نهان ،برفته، ایا ستودنی نیست؟

در وصف یک نبودن صدها غزل سرودم
اما برای این بار، حال سرودنی نیست

hadi elec
26th October 2014, 12:20 AM
مرا به حال خودم وارهان که گریه کنم
رسیده موسم اشک و رسیده وقت فراق (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?150312-%D8%AF%D9%81%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C-hadi-elec/page8)
(http://www.njavan.com/forum/showthread.php?150312-%D8%AF%D9%81%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C-hadi-elec/page8)

hadi elec
25th February 2015, 07:56 PM
انگیزه ای به ماندن
حرفی برای گفتن
وقتی برای خواندن
دیگر نمانده ای دوست وین حرف آخرین است

آری...
خدا نگهدار... (http://www.njavan.com/forum/showthread.php?150312-%D8%AF%D9%81%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B9%D8%B1-%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D8%B5%DB%8C-hadi-elec/page8)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد