PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قطعه برای مادرم



انوبانی نی
20th November 2012, 07:06 AM
برای مادرم که روی تخت بیمارستان با یک تومور سرطانی خوابیده

دوباره دل هوای باتو بودن کرده **** نگو این دل دوری عشقت رو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعا ها بردن**** همه ارزوهام با رفتن تو مردن
توی هفت تا اسمون تو تک ستاره منی**** به خدا تار مو ت رو به کل دنیا نمیدم
حالا من یه ارزو دارم تو سینه **** که دوباره چشم من تو رو ببینه

میم مثل مهربانی
الف مثل ازخود گذشتگی
دال مثل دل رحمی
ر مثل رحمت پروردگار

وقتی دستام رو ول کردی با صدای خیلی ضعیف گفتی : به امید دیدار
اومدم توی حیاط بیمارستان همه گلها خوشحال شدن تا شب با اشکام همشون رو سیراب کردم

انوبانی نی
4th December 2012, 08:04 AM
تحمل این فشار سخت رو ندارم تحمل ذره ذره اب شدنت رو ندارم تورو خدا از روی اون تخت بلند شو بیا برگردیم خونه چرا اذیتم میکنی ؟ میخوام دوباره سر سفره کنار دستت بشینم .ناخونک بزنم وتو بخندی .چرا دیگه دستامو حس نمیکنی .تو که همیشه غمهام رو بر میداشتی .حالا این چه غمیه که روی شونه هام میذاری .پاهاتو بوس میکنم برگرد .قول بده که برگردی .منتظرم

انوبانی نی
9th December 2012, 12:28 PM
توبودی تمام هستی و مستی وراستی وتمام قصه من
تو بودی سنگ صبورم و نگاه دورم و لبهای بسته من
نیمه شب از خوابم پا میشم نیستی پیشم باز دیونه میشم
دوری تو تیشه زد به ریشه ام ........

Alpha110
10th December 2012, 09:11 AM
من از طرف همه بچه های سایت دعا میکنم تا هر چپه زود تر مادرتون خوب بشن

انوبانی نی
11th December 2012, 11:01 AM
از همتون ممنونم .یه تومور بزرگ نزدیک مغز قرارگرفته که هیچ کاریش نمیشه کرد. وجود تومور درمغز خودش باعث ایجاد حالت تهوع میشه وشیمی درمانی هم مضافا باعث حالت تهوع میشه .چند وقته هیچی نخورده .مادرم خیلی مظلومه توی زندگیش به مورچه ای ازار نرسونده ودلی رو نشکسته . بابت اینها خدا رو مقصر نمیدونم خدا برای کسی بد نمیخواد .هراتفاقی برای هرکسی ممکنه بیفته .خدا مقصر نیست .اگر در کشوری زندگی میکردم که علم واگاهی بالا بود امکان نجاتش بیشتر بود . ولی اینجا مجبورم بگم قسمتش بود. ویا دست به دعا بردارم ودعا کنم کاردیگه ای از دستم بر نمیاد بشینم وزجر کشیدنش رو نگاه کنم

انوبانی نی
12th December 2012, 07:13 AM
ای کاش اینها همه خواب بود صبح بلند میشدم وبغلش میکردم میبوسیدمش .میبوییدمش .واون با تعجب نگام میکرد .و میگفتم اخی همش خواب بود چه کابوس بدی بود اون میپرسید چه خوابی دیدی عزیزم ؟ میگفتم هیچی مامان .یه خواب بد . و میرفتم سر کارم. ولی این کابوس تا اخر ادامه داره تا اخر تا اخر

natanaeal
12th December 2012, 09:20 PM
ای کاش اینها همه خواب بود صبح بلند میشدم وبغلش میکردم میبوسیدمش .میبوییدمش .واون با تعجب نگام میکرد .و میگفتم اخی همش خواب بود چه کابوس بدی بود اون میپرسید چه خوابی دیدی عزیزم ؟ میگفتم هیچی مامان .یه خواب بد . و میرفتم سر کارم. ولی این کابوس تا اخر ادامه داره تا اخر تا اخر

مادرم ای یاور و همراه من
ای که تو تنها بوی هم مونس و هم یار من
عشق من تنها نثار عشق توست
یاورم هر دو جهان همراه توست
تو که با من بهتر از هرکس بوی در این زمین
پس بیا باشیم کنار همدگر خوانیم قنوت و ضالّین
جان من عمر منی دریاب مرا
در میان بی کسان نگذار مرا


من این شعرو خودم گفتم (البته اگر بشه گفت شعر...)
تقدیم به مادر شما

natanaeal
13th December 2012, 02:11 AM
هرگز صبر و بردباری را از دست ندهید

زیرا این آخرین کلیدی است که در را می
گشاید

natanaeal
13th December 2012, 02:13 AM
بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد ما چترمان خداست.

natanaeal
13th December 2012, 02:24 AM
http://eshgh-entezar-melina.persiangig.com/ax/ax%20%28538%29.gif


دوري ما از خدا و حكمتهاي خدا براي ما.....


گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي، اينگونه زار بگريم؟

گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد
عروج مي کند، اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان، چرا که تنهااينگونه مي شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل برايت
فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم بگويي آخر تو بندهء من
بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم
کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو
باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، اگر تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار مي کردي همان بار
اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

انوبانی نی
18th December 2012, 08:34 AM
مادرم برگشته توی خونس اما نمیتونه راه بره ظاهرا به داروی شیمی درمانی پاسخ داده اما مشکل جای دیگس از اول بهش گفتیم سکته خفیف بوده خودش از وضعیتش خبر نداره اگه بفهمه ؟ وقتی ریزش موهای سفیدش شروع بشه روحیش از دست میره واین چیزیه که دکتر معا لجش در موردش بهمون اخطار داده .اگه بفهمه یه تومور بدخیم توی سرش داره ؟ مدت تعیین شده براش خیلی کوتاه میشه خیلی کوتاه

natanaeal
18th December 2012, 10:20 AM
مادرم برگشته توی خونس اما نمیتونه راه بره ظاهرا به داروی شیمی درمانی پاسخ داده اما مشکل جای دیگس از اول بهش گفتیم سکته خفیف بوده خودش از وضعیتش خبر نداره اگه بفهمه ؟ وقتی ریزش موهای سفیدش شروع بشه روحیش از دست میره واین چیزیه که دکتر معا لجش در موردش بهمون اخطار داده .اگه بفهمه یه تومور بدخیم توی سرش داره ؟ مدت تعیین شده براش خیلی کوتاه میشه خیلی کوتاه

http://images.persianblog.ir/279488_pmPkgToJ.jpg

خداروشکر
ببینید من هم مادربزرگ پیری دارم که به قول پدرم ما باهاشون زندگی میکنیم هردومون هم خیلی همو دوست داریم هرچیزی بهش بگم گوش میده
به قول مامانم فقط به من نمیتونه نه بگه[khanderiz] منم خیلی دوستش دارم (الهی دورش بگردم...)
بگذریم اما چرا اینو گفتم ، مطمئنا مادرتون به کسی خیلی اعتماد و علاقه داره و افکار خودشو بخاطر اون کسی که دوستش داره دور خواهد انداخت
بهش بگید این سکته یه سکته خفیف فقط راه درمانش مشابه بیماریهای دیگه س و ما اینو انتخاب کردیم تا زودتر خوب شی و همینطور راجع به ریزش مو اگر من بجای شما بودم به این شکل میگفتم :
عزیزم ،عزیزجونم اینا که از زیباییت کم نمیکنه؟
ضمنا این اتفاقات یکی از مراحلیه که نشون میده تا خوب شید
به خودتون مسلط باشید امیدتون به خدا اگر لازم به موندن ایشون باشه اونی که دردو داده درمونم میده
منم به جای خودم برای سلامتیشون نگرانم و دعا میکنم

natanaeal
18th December 2012, 10:24 AM
داستان خدا و گنجشک !!!!

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: " می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

" فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."

گنجشک گفت: " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:" ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی. " اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد


یادتون باشه هیچ کار خدا بی حکمت نیست

LUCKLY
18th December 2012, 10:29 AM
برای مادرتون صمیمانه آرزوی بهبود و سلامتی دارم انشالله بحق آقایی که این روزا سیاه پوشش هستیم هر چه زودتر مادرتون و تمامی کسانی که روی تخت بیمارستانن شفا پیدا کنن
روایتی رو دیدم از یکی از معصومین که اگه کسی 10 بار خالصانه بگه یا الله ندا میاد که حاجتت رو بگو
یا الله یا الله یا الله یاالله ......

انوبانی نی
19th December 2012, 12:45 PM
خدایا به حق اشکهای پنج تا خواهر پریشان و ترسان من دل تمام کسانی رو که به من محبت دارن وبرای مادرم دعا میکنن پریشان نکن اجازه بده با مادراشون وعزیزانشون باقی بمونن و به خودشون وخانوادشون سلامتی بده آمین

natanaeal
19th December 2012, 08:18 PM
خدایا به حق اشکهای پنج تا خواهر پریشان و ترسان من دل تمام کسانی رو که به من محبت دارن وبرای مادرم دعا میکنن پریشان نکن اجازه بده با مادراشون وعزیزانشون باقی بمونن و به خودشون وخانوادشون سلامتی بده آمین


خدای من
این دعا زیباست و عمیق
[golrooz]آمین[golrooz]

کتایون50
20th December 2012, 12:01 PM
اللهم اشفع کل مریض خدا مادرتون رو هرچه زودتر شفا بده .ماهم دعا میکنیم .به حضرت فاطمه متوسل بشید انشا لله جواب میگیرید .

homeyra
20th December 2012, 04:54 PM
کشتی هایم به دریا رفته اند.
حتی اگر بادبان ها و دکل های شکسته بازگردند،
به دستی اعتماد دارم که هرگز شکست نمی خورد!
و از پلیدی،نیکی به بار می آورد.
حتی اگر کشتی هایم در هم شکنند
و همۀ امیدهایم غرق شوند
فریاد میزنم:خدایا به "تو" اعتماد میکنم!





اگر لایق باشم من هم برای سلامتی هرچه زودتر مادرعزیزتون دعامیکنم....

امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السو....

بحث
20th December 2012, 05:51 PM
سلام پستت رو خوندم به نظرم هیچ جمله من نمیتونه آرومت کنه ولی واقعیت رو قبول کن از همین حالا که هستی واز همین شرایط نهایت استفاده رو بکن به مامانت روحیه بده اون کنارته مثل قبل فقط یه کمی اوضاع فرق کرده همین .و امیدوارم حالشون بهتر شه داره بارون میاد میگن تو بارون هر دعایی کنی قبول میشه من شفای مریضها ومامانت رو از خدا میکنم آآآآآآآآآمین .

انوبانی نی
23rd December 2012, 01:01 PM
گویند مرا چو زاد مادر ....
این اخرین اموختنی چه درد اور است مادر
این اخرین اموختنی پشتم رامیشکندمادر
این اخرین اموختنی قلبم را میفشارد مادر
این اخرین اموختنی در گرداب اشکها غرقم میکند مادر
این اخرین اموختنی طوفانیست که ساحل نداردمادر
این اخرین اموختنی.......

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد