PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : من...... تو...... اون...... (فوق العاده س بخونش!)



narma
11th November 2012, 04:25 PM
http://www.uc-njavan.ir/images/xzn39arf8s4v7j3p5q1.jpg
من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ...
تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ...
تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت !
.
معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!

من نوشته بودم علم بهتر است
مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


تو نوشته بودی علم بهتر است
شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی


او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
خودکارش روز قبل تمام شده بود ...

معلم آن روز او را تنبیه کرد
بقیه بچه ها به او خندیدند
آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
گاهی به هم گره می خورند
گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...
او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...
تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...
او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...

روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...
تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...
او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!

من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است
تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!

چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد

من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

من , تو , او
هیچگاه در کنار هم نبودیم
هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!

nafise khanom
11th November 2012, 04:42 PM
ووووووااااااااااااااااای. ن خیلی دنبال این متن بودم.قبلا موقعی که خوندم گریه کردم.ممنون ازت گلم.واقعا که حقیقته!
قضاوت زود هنگام!!!smilee_new2 (23)
خدایا به من بیاموز که وقتی راجع به راه رفتن کسی قضاوت میکنم اول کمی با کفش های او راه برم.

- - - به روز رسانی شده - - -

ووووووااااااااااااااااای. ن خیلی دنبال این متن بودم.قبلا موقعی که خوندم گریه کردم.ممنون ازت گلم.واقعا که حقیقته!
قضاوت زود هنگام!!!smilee_new2 (23)
خدایا به من بیاموز که وقتی راجع به راه رفتن کسی قضاوت میکنم اول کمی با کفش های او راه برم.

زهرا قربانی
11th November 2012, 04:46 PM
من این متنو چند سال پیش تو روزنامه خونده بودم و هرچقدر گشتم دیگه این متنو پیدا نکردم!!!

leyli man
11th November 2012, 04:46 PM
نرررررررررررررررررررررمین کوووولاک کردی با این مطالب دلنشینت و واقعیت تلخ دنیای ما که ازش بیخبریم کاش میشدقدرزندگیمون رو بدونیم قدر تمام لحظه هایش هرثانیه اش

کاااااااااااااااااااااااا ااااش.............

narma
11th November 2012, 04:50 PM
قربون همتون دوستای گلم

Arghavan2
12th November 2012, 07:10 PM
خیلیییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییی قشنگ بود

واقعا اموزنده بود

homeyra
12th November 2012, 07:20 PM
عذاب وجدان گرفتم....
همین دیروز درمورد یه همکلاسی قدیمی از یه دوست مشترک پرسیدم...خیلی اهل درس نبود...با بقیه فرق داشت...بچه ها ازش فاصله میگرفتند....دلیلشو وقتی دیروز فهمیدم،بی حس شدم..........!
اما ما نمیتونیم از زندگی همه خبردار شیم...

arash_0631
15th November 2012, 08:23 AM
واقعا نوشته ی زیبایی بود،خیلی ممنونم،حالم بد جور گرفته شد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد